"رالز" دغدغه اخلاق، سياست و آزادی داشت.... گفت‌وگو با دكتر موسی اكرمی، مدير گروه فلسفه علم دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقيقات

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"رالز" دغدغه اخلاق، سياست و آزادی داشت.... گفت‌وگو با دكتر موسی اكرمی، مدير گروه فلسفه علم دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقيقات

گفت‌وگو با دكتر موسی اكرمی، مدير گروه فلسفه علم دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقيقات

رالز دغدغه اخلاق، سياست و آزادي داشت




آشنايي ما ايرانيان با انديشه ليبرال عمدتا از خلال انگ‌ها و نزاع‌هاي سياسي و كمتر به واسطه مواجهه عالمانه با متفكران اين نحله و سر و كله زدن با ايده‌ها و مفاهيمي بوده كه ايشان پرورانده‌اند. جان رالز (2002-1921) فيلسوف سياسي فقيد معاصر امريكايي در ميان انديشمندان ليبرال جايگاه خاصي دارد، يعني با وجود آنكه به ظاهر در ميان اهالي انديشه چندان ناشناخته نيست اما روايت منحصر به فردش از ليبراليسم كمتر از مرزهاي آكادميا فراتر رفته، چنان كه در ايران عموما ليبراليسم را همچنان با نام‌هايي چون لاك و هيوم و استوارت ميل مي‌شناسند و در ميان معاصران عمدتا به روايت متفكراني چون فردريش هايك از ليبراليسم بسنده كرده‌اند. اين در حالي است كه مهم‌ترين آثار رالز به فارسي ترجمه شده‌اند ليبراليسم سياسي يكي از مهم‌ترين آثار رالز است كه اخيرا توسط موسي اكرمي، به فارسي ترجمه و به همت نشر ثالث منتشر شده است. دكتر موسي اكرمي، نويسنده، مترجم، ويراستار و مدير گروه فلسفه علم دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات در زمينه‌هايي چون مابعدالطبيعه، معرفت‌شناسي در حوزه فلسفه تحليلي، فلسفه علم، ‌تاريخ علم، فلسفه هنر و سياسي فعاليت مي‌كند و آثاري چون «كانت و مابعدالطبيعه»، «كيهان‌شناسي افلاطون»، «درآمدي بر تحليل فلسفي» (جان هاسپرس)، «فلسفه سياسي معاصر» (رابرت گودين و فيليپ پتيت) را تاليف و ترجمه كرده است. به مناسبت انتشار ليبراليسم سياسي با ايشان گفت‌وگويي صورت داديم كه از نظر مي‌گذرد.


همه مي‌دانيم كه كتاب نظريه‌يي درباره عدالت جايگاه بسيار برجسته‌يي در ميان آثار رالز و فلسفه سياسي سده بيستم دارد ولي پس از آنكه رالز با انتقادهايي درباره مباحثي از آن كتاب روبه‌رو شد، كوشيد تا ضمن پاسخگويي به منتقدان به رفع پاره‌يي از اشكالات يا مشكلات آن كتاب و در واقع رفع پاره‌يي از اشكالات و مشكلات انديشه خود درباره عدالت و دولت و نهاد سياسي‌اي كه عهده‌دار تحقق بخشيدن به عدالت مورد نظر او است، بپردازد

ما در جهاني زندگي مي‌كنيم كه مرزهاي گوناگون فرهنگي و سياسي و اجتماعي در حال تغيير روزافزون و حتي در حال كمرنگ شدن‌هستند. البته روشن است كه ما هر نوع تغيير مرز فرهنگي و سياسي يا كمرنگ شدن اين مرزها را نمي‌پذيريم و بايد در برابر آن نگرش عقلاني و نقادانه داشته باشيم ولي با همه آثار منفي‌اي كه ورود فرهنگ به اصطلاح بيگانه مي‌تواند براي ما داشته باشد،ولي بخش زيادي از آنچه توسط جنبش عظيم سياسي- فرهنگي‌‌اي پديد آمده كه به بحث و حكومت قانون و نهادهاي دموكراتيك و جامعه مدني انجاميد ميراث بشري است هر چند بخش خاصي از مردمان جهان در آن هيچ نقشي يا هيچ نقش مستقيمي نداشته‌اند




نخست جهت آشنايي مخاطبان با كتاب بفرماييد جايگاه كتاب ليبراليسم سياسي در آثار رالز كجاست؟ انگيزه و هدف رالز از نگارش آن، چه بوده است و او چه ايده نويني را در اين كتاب معرفي مي‌كند؟


همه مي‌دانيم كه كتاب نظريه‌يي درباره عدالت جايگاه بسيار برجسته‌يي در ميان آثار رالز و فلسفه سياسي سده بيستم دارد ولي پس از آنكه رالز با انتقادهايي درباره مباحثي از آن كتاب روبه‌رو شد، كوشيد تا ضمن پاسخگويي به منتقدان به رفع پاره‌يي از اشكالات يا مشكلات آن كتاب و در واقع رفع پاره‌يي از اشكالات و مشكلات انديشه خود درباره عدالت و دولت و نهاد سياسي‌اي كه عهده‌دار تحقق بخشيدن به عدالت مورد نظر او است، بپردازد. از اين رو كوشيد تا در درسگفتارهايي اين وظيفه را انجام دهد. آن درسگفتارها، كه هشت درسگفتار بودند، در به‌هم پيوستگي خود كتابي را تشكيل دادند كه نظر به تز محوري خود ليبراليسم سياسي نام گرفت. از اين رو دست كم مي‌توان اين كتاب را مكمل كتاب بسيار مهم نظريه‌يي درباره عدالت دانست و از آنجا كه رالز در اين كتاب كوشيده است كه اشكالات يا مشكلات كتاب نظريه‌يي درباره عدالت را از ميان بردارد و در واقع از اين كتاب فراتر برود عده‌يي اين كتاب را مهم‌تر از كتاب نظريه‌يي درباره عدالت دانسته‌اند. با اين نگاه اين كتاب را بايد مهم‌ترين كتاب رالز و يكي از مهم‌ترين كتاب‌هاي فلسفه سياسي، به ويژه در سده بيستم، دانست. ايده نوين رالز در اين كتاب عبور از مفهوم عدالت بر پايه يك برداشت جامع و فراگير از «امر نيك» يا «خير» و عرضه برداشت سياسي از عدالت است.

مقصود رالز از تعبير ليبراليسم سياسي چيست؟ اين تلقي از ليبراليسم چه تفاوتي با تلقي‌هاي ديگري كه ما از ليبراليسم تحت عنوان ليبراليسم فلسفي و ليبراليسم اقتصادي و ليبراليسم فرهنگي داريم، دارد؟


همه ما تا اندازه‌يي با مفهوم ليبراليسم آشنا هستيم. در مفهوم سنتي ليبراليسم كه به هر حال بر جايگاه فرد در برابر دولت و جامعه و لزوم حفظ آزادي‌ او تكيه دارد چندان توجهي به شرايط تحقق واقعي اين فرديت و آزادي نمي‌شود. البته نزد كساني چون جان استوارت ميل شاهد كوشش‌هايي براي محدودسازي آزادي افراد با آزادي ديگران و لزوم توجه به حقوق و آزادي اقليت در برابر حقوق و آزادي اكثريت هستيم. ولي ليبراليسم كلاسيك در همين حد باقي مي‌ماند و حتي در چهره ليبرال‌هاي برجسته سده بيستم مانند هايك همچنان بر آزادي بي‌قيد و شرط فرد پاي مي‌فشرد.

ولي اين ليبراليسم كلاسيك كه بر نظريه يا آموزه «وضع طبيعي» و نظريه يا آموزه «قرارداد اجتماعي» شگل گرفته بود، از همان آغاز فاقد عنصري از عدالت و روابط عادلانه ميان انسان‌هايي بود كه جامعه‌يي را تشكيل مي‌دادند و ظاهرا بر پايه قرارداد اجتماعي دولتي را براي حمايت افراد در برابر يكديگر و زندگي جمعي مسالمت‌آميز انتخاب مي‌كردند. كانت به‌درستي متوجه اين ضعف ليبراليسم شده بود.

در برابر ليبراليسم، نظريه‌ها و آموزه‌هايي كه دغدغه عدالت داشتند بر اهميت دولت و جامعه در برابر فرد تاكيد ورزيدند و در چارچوب آنها، به ويژه آنگاه كه كوشيدند در عمل انگاره‌هاي خود را تحقق بخشند، فرد و آزادي او خواه‌ناخواه قرباني مي‌شد. بدين‌سان ما شاهد افراط و تفريطي در تاكيد بر فرد و آزادي‌هاي او از يك سو و جامعه يا دولت و اختيارات آن، ولو با شعار عدالت‌خواهي از سوي ديگر، هستيم، به طوري كه از يك سو فرداگرايان و ليبرال‌هاي كلاسيك چندان دغدغه عدالت را نداشته‌اند ولو آنكه خود شخصا به كسي ستم نكرده و طرفدار گونه‌يي روابط عادلانه بوده باشند و از سوي ديگر جامعه‌گرايان كلاسيك چندان دغدغه آزادي را نداشته‌اند ولو آنكه خود شخصا طرفدار آزادي بوده و از آزادي خود و ديگران دفاع كرده باشند.

ما در چهره رالز و البته بسا كسان ديگر، با انساني روبه‌رو‌ييم كه هم دغدغه سياست را دارد هم دغدغه اخلاق را. هم به آزادي و فرديت مي‌انديشد، هم به جامعه و دولت و شرايط بايسته تحقق آزادي‌هاي فردي.

رالز از همان زمان دانشجويي علاقه خود را به عدالت نشان داده بود. اين امر در رساله دكتري او تجلي يافته بود. توجه به عدالت در كنار توجه به «خير» از دغدغه‌هاي سنت فلسفه، به ويژه از زمان سقراط و افلاطون بوده است. توجه به آزادي به دوران جديد تعلق دارد كه در جوامع ليبرالي در آن افراط‌هايي صورت گرفته است. رالز جوان مي‌كوشد تا ميان عدالت و آزادي پيوند برقرار كند، پيوندي كه خود بر رابطه اخلاق و سياست استوار است.

در كتاب نظريه‌يي درباره عدالت مفهومي كه از عدالت عرضه مي‌شود بر مفهوم جامعي از امر نيك يا خير استوار است. اين به معناي آن است كه رالز براي عرضه برداشت خود از عدالت تا حدي به نگرشي جامع و فراگير، به يك آموزه فلسفي سترگ، به نوعي از نگرش مابعدالطبيعه متوسل شده است، در حالي كه آرام‌آرام درمي‌يابد كه مفهوم مقبولي از عدالت نمي‌تواند نتيجه يك آموزه فراگير باشد زيرا جامعه داراي چندين آموزه فراگير اخلاقي و ديني و فلسفي است و باورمندان به هر يك از آن آموزه‌ها مي‌توانند بر درستي انديشه خود اصرار ورزند و درستي احتمالي انديشه ديگري را نپذيرند و جامعه با خشونت و ناپايداري و از ميان رفتن شرايط لازم براي زيست مسالمت‌آميز جمعي روبه‌رو شود. از اين رو نگرش خود را از ابتناي نظريه عدالت بر آموزه يا نگرش فراگير به لزوم ابتناي عدالت بر توافق همگاني بر سر اصول ساده‌يي تغيير مي‌دهد و مي‌كوشد نشان دهد كه با دخالت ندادن آموزه‌هاي فراگير در امر عدالت انسان‌ها مي‌توانند به شروط منصفانه‌يي براي همكاري اجتماعي طي نسل‌ها در يك جامعه و حتي دولت پايدار دست يابند. اين برداشت از عدالت، يعني برداشت سياسي از عدالت در برابر برداشت فلسفي يا ديني يا ايدئولوژيك در يك جامعه برخوردار از تكثر فكري، برداشتي كه در چارچوب ليبراليسم (يعني قايل شدن اهميت براي فرد و آزادي‌هاي او)، شكل گرفته و دغدغه عدالت را با دغدغه آزادي و حقوق فردي بر پايه مشتركات عده‌يي انسان هم جامعه آزاد و برابر پيوند زده است از سوي رالز «ليبراليسم سياسي» ناميده مي‌شود.

رالز كتاب خود را در تداوم كتاب نظريه عدالت و جهت تكميل و اصلاح بعضي ايده‌هاي مطرح در آن نگاشته. به عبارت ديگر او در فكر تاسيس برداشتي سياسي از ليبراليسم است كه بر اساس آن بتوان اصول عدالت را ضمن پذيرش تكثر آموزه‌ها و انديشه‌ها در يك جامعه متكثر اجرايي كرد. نخست بفرماييد اين اصول عدالت چيستند و دوم اينكه برداشت سياسي‌اي كه رالز از آن سخن مي‌گويد، چه ويژگي‌هايي دارد كه مي‌تواند به آن اجماع همپوش دست يابد.

عدالت داراي دو اصل است. مطابق روايت خود كتاب ليبراليسم سياسي اين دو اصل عبارتند از: 1) همه اشخاص از خواست برابرانه يك مجموعه كاملا كافي از آزادي‏ها و حقوق اساسي برابر برخورداراند، مجموعه‌يي كه با همان مجموعه براي همگان سازگار باشد؛ در اين مجموعه بايد ارزش منصفانه آزادي‌هاي سياسي برابر و تنها اين آزادي‏ها، تضمين شوند.

2) نابرابري‌هاي اجتماعي و سياسي بايد دو شرط را برآورده سازند: نخست اينكه بايد در ارتباط با مقام‌‌ها و مسووليت‌هايي باشند كه در شرايط برابري منصفانه فرصت همگان به آنها دسترسي داشته باشند و دوم اينكه بايد بيشترين سود را براي كم‌بهره‌‌ترين اعضاي جامعه داشته باشند.

درباره اين دو اصل عدالت بايد به دو نكته توجه داشت: اولا نخستين اصل، يعني اصل آزادي‌ها و حقوق‌هاي اساسي برابر، بر دومين اصل تقدم دارد؛ ثانيا اين دو اصل را شهروندان يا افراد در مقام اشخاص آزاد و برابر يا نمايندگان آنان در وضعيت آغازين، كه يك وضعيت فرضي است (معادل رالزي براي حالت طبيعي يا وضع طبيعي مورد نظر ليبراليسم كلاسيك) مي‌پذيرند تا بر پايه آنها جامعه بهسامان تشكيل شود. در اين وضعيت همه شركت‌كنندگان، كه قرار است بر سر اين دو اصل به توافق رسند، در پس پرده بي‌اطلاعي يا بي‌خبري يا تغافل يا ناديده‌انگاري نسبت به همه آنچه موجب تمايز آنان از ديگران مي‌شود (از جنسيت و سن تا دين و نگرش فلسفي و پايگاه اقتصادي و جايگاه اجتماعي-سياسي و...) به سر مي‌برند تا يكديگر را كاملا يكسان ببينند و بپذيرند كه اگر قرار است جامعه بهسامان پايداري داشته باشند كه در آن همگان از وضع مطلوب مناسب براي بقا و رشد همه‌جانبه برخوردار باشند پذيرش اين دو اصل عدالت كاملا ضروري است.

با چنين برداشتي از عدالت، كه يك برداشت سياسي در چارچوب ليبراليسم سياسي رالزي است، از يك سو موقعيت سياسي يا اقتصادي يا اجتماعي افراد در پذيرش اين اصول نقشي ندارد، از سوي ديگر هيچ كشاكشي بر پايه ايدئولوژي‌ها يا آموزه‌هاي فراگير اخلاقي يا فلسفي يا ديني روي نمي‌دهد و هر كس به ديگري چونان كسي مانند خود مي‌نگرد كه در همه آنچه ويژه زيست شايسته جمعي است با او به يك اندازه شريك است. در اين صورت اجماع همپوش بر سر حداقل‌هاي ضروري زيست شايسته جمعي در يك جامعه برخوردار از تكثرگرايي معقول و همچنين رواداري دست‌يافتني است.


رالز در سراسر كتاب از ويژگي‌هايي چون عقلاني بودن، ‌معقول بودن و... سخن مي‌گويد. تلقي او از عقل چيست؟ آيا اين مفروض را نمي‌توان به چالش كشيد كه اولا تعابير متفاوت و گاه متنافر و ناهمسنجش‌پذيري از عقل وجود دارد و نمي‌توان از يك اصول عقلاني ثابت و مشخص سخن راند و ثانيا تصميمات اجتماعي الزاما مبتني بر عقلانيت نيست؟


در چارچوب سنت فلسفه انتقادي كانت از يك سو و سنت فلسفه تحليلي و سنت نگرش پراگماتيستي از سوي ديگر، بر متن سنت نگرش ليبراليستي، رالز عقل را توانشي در آدمي مي‌بيند كه آدمي بر پايه آن قادر به تشخيص امور از يكديگر، سنجش امور با هم و داوري درباره امور در چارچوب گونه‌يي نظريه صدق از يك سو، و گونه‌يي توجه به مصالح شخصي در پيوند با مصالح همگان از سوي ديگر است. البته رالز همچون بسا كسان ديگر كه از عرضه نگرش فراگير فلسفي گريزانند، نمي‌خواهد يا، اگر مجاز باشم بگويم، نمي‌تواند تعريف دقيقي از خود عقل چونان عقل يا عقل في‌نفسه به دست دهد. بيشترين كاري كه مي‌تواند انجام دهد اين است كه تجلي عقل را در تك‌تك افراد، در جامعه، در دولت و در نهادها نشان دهد. از اين رو او ضمن اينكه از عقل همگاني يا عقل ناهمگاني سخن مي‌گويد از دو واژه مهم «معقول» و «عقلاني» چونان صفت اشخاص بهره مي‌گيرد كه در نوشته‌هاي رالز نقش كليدي دارند.

به نظر مي‌رسد برداشت رالز از عقل، بر پايه همان گريزي كه از آموزه‌هاي فراگير فلسفي دارد و بر تكثرگرايي تاكيد مي‌ورزد، يك برداشت حداقلي از عقل در نگاه به انسان‌ها چونان شهروندان آزاد و برابري است كه مي‌توانند بر سر منافع مشترك به توافق برسند. در چنين نگرشي به عقل تعاريف فراگير مكاتب يا دستگاه‌هاي بزرگ فلسفي جايي ندارند ضمن اينكه مي‌توانند بسيار محترم و قابل توجه باشند. چنان كه گفتم، ليبراليسم رالز تنها به فرد در تنهايي و استقلال او توجه ندارد. بلكه فرد را در جامعه و در پيوند با جامعه مي‌بيند به گونه‌يي كه شرايط اجتماعي و حضور و منافع ديگران بر او تاثير بسيار دارد. فرد تنها در صورت برآورده شدن نيازهاي معقول ديگران مي‌تواند انتظار داشته باشد كه انتظاراتش برآورده شوند. در اين صورت است كه عقل شهروند معقول و عقلاني مورد توجه رالز عقلي است كه هر آن كس كه در چارچوب اصول ليبرالي رالزي مي‌خواهد شهروند آزاد و برابر جامعه بهسامان رالزي باشد بايد از آن برخوردار باشد. آنچه شما نگران آن هستيد عرصه بحث و كشمكش آموزه‌هاي فراگير اخلاقي يا فلسفي يا ديني است كه در جامعه رالزي نمي‌تواند به بحث و كشمكش غالب تبديل شود هر چند انسان‌ها مي‌توانند همچنان به بحث و كشمكش بر سر آموزه‌هاي فراگير ادامه دهند و از آموزه‌هاي فراگير خويش دفاع و آنها را به هر شكل ناشي كه در توان رقيب نيز باشد ترويج كنند.


در ادامه پاسخ به دغدغه‌هاي شما بايد عرض كنم اين درست است كه برخي تصميم‌گيري‌ها بر پايه عدالت نيستند، ولي انسان رالزي در جامعه بهسامان رالزي تصميم‌گيري‌اش در عرصه عمومي و در چارچوب حفظ منافع فرد و منافع جمع، هر دو، كاملا عقلاني است. قرار نيست در جامعه رالزي نهادها و افراد غيردموكراتيك يا غيردموكرات تصميم‌گيري كنند. هرگونه تصميم‌گيري در چارچوب حفظ منافع تك‌تك افراد و همه افراد و همه جامعه بر پايه توجه به حقوق و آزادي برابر و شرايط برابري منصفانه فرصت و رواداري و از طريق نهادهاي دموكراتيك انتخابي است.

اهميت كتاب رالز براي مخاطب ايراني كه تجربه مدرنيته‌يي متفاوت از سياق مدرنيته غربي را داشته چيست؟ آيا مي‌توان كتاب رالز را براي مخاطب ايراني از اين حيث مهم تلقي كرد كه او مي‌كوشد ضمن دفاع از تكثر باورها و تفاوت‌هاي فكري نظريه عدالتي را بپروراند كه در جامعه‌يي كه تجربه ليبراليسم فرهنگي غربي را تجربه نكرده، كارآمد باشد؟ لطفا در اين زمينه و در زمينه اهميت انديشه‌هاي رالز براي مخاطبان ايراني توضيح بفرماييد.


ما در جهاني زندگي مي‌كنيم كه مرزهاي گوناگون فرهنگي و سياسي و اجتماعي در حال تغيير روزافزون و حتي در حال كمرنگ شدن هستند. البته روشن است كه ما هر نوع تغيير مرز فرهنگي و سياسي يا كمرنگ شدن اين مرزها را نمي‌پذيريم و بايد در برابر آن نگرش عقلاني و نقادانه داشته باشيم. ولي با همه آثار منفي‌اي كه ورود فرهنگ به اصطلاح بيگانه مي‌تواند براي ما داشته باشد، بخش زيادي از آنچه توسط جنبش عظيم سياسي- فرهنگي‌‌اي پديد آمده كه به بحث حقوق بشر و حكومت قانون و نهادهاي دموكراتيك و جامعه مدني انجاميد ميراث بشري است هر چند بخش خاصي از مردمان جهان در آن هيچ نقشي يا هيچ نقش مستقيمي نداشته‌اند. اين دستاوردها به بشريت تعلق دارند و هيچ بخشي از مردمان جهان نبايد به صرف اينكه ديگران آن را پديد آورده‌اند با آن مقابله و مخالفت كنند. مگر مخالفت با علم يا فناوري ممكن و به سود كشورهايي بود كه نقشي در توليد علم و فناوري نداشتند؟ مخالفت با دستاوردهاي مهم فلسفه سياسي يا علوم سياسي هم نادرست است. بايد دير يا زود به صف بهره‌گيران از دستاوردهاي اين فلسفه و اين علوم پيوست و البته نقدهاي معقول يا عقلاني خود را نيز عرضه كرد و در رفع اشكال‌ها مشاركت داشت. هيچ ملتي و كشوري نمي‌تواند در انزوا و بدون بهره‌گيري از دستاوردهاي مادي و معنوي ديگران زندگي كند. جهان با مشكلاتي جدي روبه‌روست، از افزايش جمعيت و نابودي منابع طبيعي و محيط‌زيست تا خطر بروز جنگ‌هاي ويرانگر و شيوع بيماري‌هاي كشنده. بايد در نسخه‌نويسي براي اداره يك كشور و اداره جهان به دستاوردهاي عظيم اين مديريت توجه يافت كه در فلسفه سياسي و علوم سياسي بازتاب يافته‌اند و بازتاب مي‌يابند. به نظر مي‌رسد بايد پذيرفت كه در زيست جمعي بايد از نگرش‌هاي كلاني كه بخش زيادي از صاحبان انديشه‌ها ديگر را ناديده مي‌گيرد دست كشيد و راه‌حل‌هايي را پذيرفت كه به بهترين شكل مي‌توانند رضايت همگان را در عرصه عمومي و عرصه خصوصي فراهم كنند. اين نگرشي معقول و عقلاني است. البته مي‌توان بر سر روش‌ها بحث كرد و روش‌هاي پيشنهادي ديگران را نقد كرد. ولي آنچه مهم است پذيرفتن اين نكته است كه سياست علم است يا بايد به يك علم با همه ويژگي‌هاي آن تبديل شود. در اين صورت بحث بر سر روش‌هاي اداره كشور و جامعه ملي و جامعه جهاني يك بحث جدي در چارچوب علم سياست مي‌شود و هر كس يا هر كشور بايد به روش‌هاي پيشنهادي ديگر عالمان سياست به گونه‌ ‌بي‌طرفانه بنگرد. بي‌گمان كتاب ليبراليسم سياسي، با هر نقد درست يا نادرستي كه درباره آن عرضه شود، يكي از بزرگ‌ترين نتايج يك انديشمند حوزه فلسفه سياسي يا فلسفه سياست و همچنين حوزه علوم سياسي است و تبلور قابل توجهي از دستاوردهاي مهم اين حوزه‌ها را در خود دارد.

اين كتاب از اين نظر براي مخاطب ايراني، همچون هر مخاطبي از هر مليت ديگر به طور عام و مخاطب خاصي كه در دو عرصه دولتي و غيردولتي دغدغه‌هايي براي ساختار سياسي شايسته و در خدمت اهداف يا آرمان‌هاي ويژه دارد كتاب بس مهمي‌ است و چه بسا از مهم‌ترين مسائل جامعه مدني در پيوند با هم و به ويژه در توجه به پيوند ابعاد سياسي و اخلاقي موضوع از يك سو و در توجه به پيوند ابعاد سياسي و اقتصادي موضوع از سوي ديگر پرداخته است.










محسن آزموده


منبع: روزنامه اعتماد - 24 اسفند 1392 - شماره 2922









 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
wwwparvane پرسش های فلسفه اخلاق فلسفه 0
mohsen-gh نظريه‏ ها در فلسفه اخلاق فلسفه 0

Similar threads

بالا