رابیندرانات تاگور...طنین خوش آهنگ وجدان بشری

russell

مدیر بازنشسته
سلام
در این تایپیک درباره یکی از بزرگترین شاعران معاصر جهان رابیندرانات تاگور هست
اکثر دوستان تاگور را با شعرهایی که در ادبیات سال سوم دبیرستان داشتیم
می شناسند :

« آنان که فانوسشان را
بر پشت می برند
سایه هاشان پیش پایشان می افتد...»


« خدا
نه برای خورشید
و نه برای زمین ،
بلکه برای گلهایی که برایمان می فرستد
چشم به راه پاسخ است...»


« خدا به انسان می گوید :
" شفایت می دهم
چرا که آسیبت می رسانم ...
دوستت دارم چرا که مکافاتت می کنم ... " »


و ....

امیدوارم که سری بزنید و از شعرهای بسیار زیبای ایشون لذت ببرید:gol:

طرح تایپیک :

- ابتدا زندگی نامه کوتاهی برای شناخت تاگور و آثارش

- شعرهایی از دو کتاب "ماه نو ، مرغان آواره" و "شب تاب"
(که من اول به خاطر آشنایی بیشتر با شب تاب از شعرهای این اثر شروع می کنم)

از دوستان عزیزی هم که شعری ، داستانی و یا نمایشنامه ای از ایشون دارن خواهش می کنم بیارن و به هر چه بهتر شدن اینجا کمک کنن .....:gol:

 

russell

مدیر بازنشسته
زندگی نامه...

زندگی نامه...



تاگور امروزه یک شاعر، نقاش و سراینده ای بزرگ است که قدرت تخیل و بیانش اعجاز آمیز است. وی یک شخصیت ملی و مبارزه جو است که به دلیل محبت و احترام به انسانیت در قلب همه مردم جهان جا دارد.
«رابیند رانات تاگور Rabidranath Tagor» شاعر، متفکر و نابغه ی هندی درششم ماه مه سال ۱۸۶۱ درشهر کلکته درخانواده مهاراجه ای که ثروتش از پارو بالا می رفت متولد گردید و درهفتم اوت ۱۹۴۱ در شهر کلکته در۸۰ سالگی درگذشت . درآغاز قرن نوزدهم مرد متفکری به نام «راجا را موهان روی » نهضت تازه ای در ادب و فلسفه بنیاد نهاد؛ نهضتی که عظمت آن را هیچ مرد متفکر اروپایی نمی تواند دریابد و همین نهضت بود که صد سال بعد توانست هندی آزاد ومستقل به وجود آورد. تاگور از پیروان شایسته این نهضت عظیم بود. او از محیط مدرسه و معلمین خصوصی تنها توانست قواعد علوم و زبان را فراگیرد و تفکرات تنهایی او وی را بر کرسی افتخار قرار داد، مادر وبرادر بزرگش نیز از استعداد فهم زبان و فلسفه ومنطق برخوردار بودند ومشوق او در دانش اندوزی بودند، و بحث های پرشور آنان پایه فهم عمیق وجهان بینی شگفت آوری شد که نام وی را جاودان ساخت . تاگور کار ادبی خود را درسال ۱۸۷۶ با سرودن اشعار «غنایی» آغاز کرد. وی در بیستم سپتامبر ۱۸۷۷میلادی برای تحصیل حقوق عازم لندن گردید اما حقوق هرگز نمی توانست روح نوجو و فیاض وی را قانع کند، از این رو پس از یک سال به زادگاه خویش بازگشت و در نهضت پر دامنه ای که در تمام زمینه های زیست ، اقتصاد ، سیاست و فرهنگ و فلسفه در این کشور و خصوصاً در ایالت بنگال به حد عصیان رسیده بود نقش حساسی به عهده گرفت و دومین اثر خود را که حاوی افکار مختلف او بود، در قالب ترانه هایی لطیف و پرشور منتشر کرد. دراین اشعار، زیبایی، عظمت و روح مبارزه جویی همه یک جا گرد آمده و نمایشگر عالی ترین عواطف بشری و تلاش مقدس انسان برای زیستن بود. آثار اولیه ی وی تقلیدی از شعرای بزرگ هندی بود که با مایه ای از فولکلور چاشنی خورده بود، لیکن درسال ۱۸۷۸ منظومه های «ترانه های آفتاب» و «سرودهای شبانه» که حاوی ایده های انسانی و بزرگی بودند انتشار یافت. انتشار آنها در سراسر هندوستان وی را به عنوان یک شاعر بزرگ معرفی کرد. او برای اندیشه های خود قالبی از رمانتیسمی داشت که از فرهنگ و دانش و سرودهای جاویدان و با عظمت هند باستانی آکنده بود. تاگور درسال ۱۸۸۴ طی یک ماجرای پرشور عاشقانه ازدواج کرد و در آرامش و تنهایی مطلق به تفکر و تحریر و سرودن ترانه های جاویدان و مطالعه برای ایجاد مکتب تربیتی نوین مبتنی بر سنن ارزنده ملت هند پرداخت. دراین زمان مدرسه نمونه ای به نام «سنگر صلح» با هزینه ی خود تأسیس کرد و اصول وعقاید تربیتی خود را درآنجا به کار بست که متضمن نتایج درخشانی برای وی بود ؛ این مدرسه بعدها به صورت یک کانون آموزش جهانی شناخته شد. او در این دوران با زندگی مردم عادی، با دردها و رنج ها، با گرسنگی و فقر و مرض آشنا شد. او ملت واقعی هند را شناخت و به ترسیم چهره آنان پرداخت: رخساره زرد و نحیف زنان، شکمهای آماس کرده ی کودکان، و دستهای پینه بسته ی مردان دهقانی که هیچ گاه شکم خود را سیر ندیده بودند. تاگور با مفهوم واقعی کار، آشنا شد و از آن پس قهرمانان او به جای روسپی های بزک کرده کاخهای اشرافی، که در قصرهای مجلل با استخرهایی از کاشی های چین و روم زندگی می کردند، به ترسیم سیمای واقعی ملت هند پرداخت. شعر او مرثیه مرگ کودکان گرسنه، و ترانه های او نمایشگر اندوه زنان رنجدیده دهقان بود. او بهترین آثار خود را در این دوران به وجود آورد ، داستانهای هیجان انگیزی به رشته تحریر کشید و نمایشنامه های کم نظیری نگاشت که از میان آنها «باغبان و سنگ های گرسنه»، «امید دهقان»، « مهتاب درخشنده » را می توان نام برد. اما وقایع دردناکی برای وی پیش آمد. درسال ۱۹۱۰ ابتدا زن محبوبش و پس از آن دخترش و سه ماه بعد پسر کوچکش یکی پس از دیگری در ظرف یک سال جان سپردند. این وقایع ضربه ی هولناکی به روح حساس تاگور وارد کرد تا جایی که کنترل اعصاب خود را تا حدی از دست داد.
درسال ۱۹۱۱، مجدداً برای معالجه به انگلستان رفت و در این سال ترجمه انگلیسی اشعار او به نام « آوازهایی از قربانی»، «چیستان جالی » و «مرگ امید» مورد استقبال کم نظیری قرارگرفت و جوامع انگلیسی زبان، یک شاعر بزرگ از مشرق زمین را مورد تجلیل شایسته ای قرار دادند. اشعار تاگور به اغلب زبان های اروپایی ترجمه شده و در سال ۱۹۱۳ به عنوان اولین هنرمند از آسیا جایزه نوبل گرفت.شخصیت تاگور کاملاً در آثار او متجلی است. او به عنوان یک هنرمند رسالت خود را می شناخت و همیشه آماده ی مبارزه با بیداد و ظلم و شقاوت بود و مبارزه پی گیر و بی امانی را علیه ناسیونالیسم آلمان و رژیم نازی آغاز نمود. تاگور پس از مرگ زن و فرزندانش به مسافرت پرداخت و از کلیه ی کشورهای اروپایی ، چین وآمریکا و اتحاد جماهیر شوروی ، ایران ، آمریکای جنوبی وکانادا دیدن کرد. تاگور در ۶۸ سالگی به آموختن نقاشی پرداخت و نمایشگاه آثار نقاشی او در مونیخ ، پاریس ، برلین ، نیویورک و مسکو مورد توجه قرارگرفت. وی در آهنگسازی نیز دست داشت و برای اغلب ترانه ها ی خود آهنگ های جالبی ساخته است .
متد فلسفی این نابغه ی بزرگ مبتنی بر درون بینی و اعتماد به تجلی بارقه ای از نورخداوند در وجود انسان است و اندیشه های فلسفی او در پیدایش مکاتب فلسفی جدید تاثیری عظیم بخشیده است .
تاگور بیش از شصت جلد از آثار منظوم خود منتشر نمود وداستانهای بزرگ ، مقالات ، نمایشنامه های او به اغلب زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است . ازآثار جاویدان او می توان «سلطان قصر سیاه »، «میوه جمع کن»، «اشعارخیبر»، «رشته های گسسته»، «نامه هایی به یک دوست»، «پیوند آدمی»،«مذهب بشر»، «شخصیت» ،«نکاتی از بنگال»، «هدیه عاشق» و «چیتر ا» را نام برد .

:gol:
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
در سکوت شب

پنداشتم، سفرم پايان گرفته است،
به‌غايتِ مرزهای توانايی‌ام رسيده‌ام.
سد کرده است راه مرا،
ديواری از صخره‌های سخت.
تاب و توان خود از دست داده‌ام
و زمان، زمانِ فرورفتن
در سکوتِ شب است.

اما ببين، چه بی‌انتهاست خواهش تو در درون من.
و اگر واژه‌های کهنه بميرند در تنم،
آهنگ‌های تازه بجوشند از دلم؛
و آنجا که امتدادِ راه‌ِ رفته،
گُم شود از ديدگان من،
باری چه باک، رخ می‌نمايد،
گسترده و شگرف، افق تازه‌ای در برابرم

رابيندرانات تاگور
ترجمه خسرو ناقد
 

Sharif_

مدیر بازنشسته





صدای تو ای دوست
در دل من آواره است
هم چون آوای درهم دریا
میان این کاجهای نیوشنده




روز با هیاهوی این زمین کوچک
سکوت جهان را غرق می کند




دلم آرام گیرو
غبار بر میانگیز
جهان را بگذار که راهی به سوی تو بیابد

ترجمه :ع. پاشایی
 

russell

مدیر بازنشسته
.... شروع شب تاب ....

.... شروع شب تاب ....

" شب تاب " یا شعرهای کوتاه تاگور ، اشراقهایی هستند از جنس بصیرت و زیبایی . سرودهای نیایش اند برای عشق ، زندگی ، طبیعت و خدا ...
هر کدام از این شعرها به ندرت از جمله ای فراتر می رود........
" شب تاب " کتابی است که چشم و دل و اندیشه را یکجا ، به ضیافتی با شکوه دعوت می کند ...
:gol:


« خیالات من شب تابند ;
ذره های زنده روشنایی
که در تاریکی می درخشند .... »
:gol:
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
از سخنان جاودانه تاگور:

عشقت را بر پرتگاه منشان چرا که بلند است آن!

*من با عشق به تو تنها به میعادگاهم می آیم ، اما این من ، در ظلمت کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم ، اما نمی توانم از او بگریزم ، او وجود کوچک خود من است ، آقا و سرور من . حیا و شرمندگی نمی شناسد و شرمنده ام که همراه با او به درگاه تو آمده ام .


*آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد،آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند .


*اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو اند .

*خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند .

*امید، نان روزانه آدمی است .

*رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،
دامان خدا را می جوید .
خورشید هنوز طلوع میکند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است :
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد :
امواج دریا، آواز می خوانند،
بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند .
نیستی نیست .
هستی هست .
پایان نیست.
راه هست.
تولد هر کودک، نشان آن است که :
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است .


*بیا…
همان گونه که هستی بیا دیر مکن…
گیسوان مواجت آشفته
فرق مویت پاشیده.
بیا دلگیر مشو
بیا همان گونه که هستی
بیا دیر مکن
چمن ها را پایمال کرده به سرعت بیا.
اگر چه مروارید های گردنبندت بیفتد و گم شود.
باز بیا و دلگیر مشو
از کشتزارها بیا،
تندتر بیا…
ابرهایی که آسمان را پوشیده است می بینی
در طول رود که در آن دیده می شود.
دسته پرندگان وحشی در پروازند.
بادی که از روی چمن ها می گذرد و هر آن شدت می گیرد باد آن را خاموش خواهد کرد
چه کسی می تواند تردید داشته باشد که به ابروان و مژگانت سرمه نپاشیده ای
زیرا دیدگان طوفانیت از ابرهای بارانی هم سیاه ترند
اگر هنوز حلقه ی گل بافته نشده، چه مانعی دارد؟
اگر زنجیر طلایت هم بسته نشده آن هم بماند
آسمان از ابر آکنده است دیر شده همان گونه که هستی بیا…
بیا فقط بیا…(بخشی از نامه ی رابیندرانات تاگور به همسرش)


*زرتشت به وسیله فلسفه خود بشر را از بار سنگین مراسم ظاهری آزاد ساخت و اساس آئینش را بر آموزشهای اخلاقی نهاد .

رابیندرانات تاگور
 

russell

مدیر بازنشسته
شب تاب ....

شب تاب ....


« همچون درختی که برگهایش را می ریزد ،
کلماتم را بر زمین ریختم .
باشد که اندیشه های نا گفته ام
در سکوت تو بشکفد....... » :gol:

 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
دوست عزيز و فرهيخته‌ام!
درخواست مي‌کنم با نام خودتان، دانلود اين کتاب را در "کتابخانه‌ي تالار" هم درج کرده، يادگاري ارجمندي براي‌مان به‌جا بگذاريد. :gol:
(اين پست رو بعدا حذف مي‌کنم تا اسپم نکرده باشم.)
 

russell

مدیر بازنشسته
شب تاب .........

شب تاب .........


« ساحل در گوش دریا نجوا می کند :
" آنچه را که موجهایت سعی در گفتنش را دارند ،
برایم بنویس ......"
دریا بارها و بارها آن را با کفهایش می نویسد
و با یاسی متلاطم نوشته ها را پاک می کند .... !!!! »

:gol:
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
تاگور و گاندی

تاگور در کنار گاندی،سال 1940

تاگور نخستین بار در 10 مارس1915 با ماهاتما گاندی در شانتی‌نیکتان دیدار کرد و گاندی شش روز مهمان تاگور بود. از این پس دوستی پایداری میان این دو پدید آمد. بار دوم در مه 1925 باز گاندی چند روزی را در کنار تاگور گذراند. در هنگامی که در سال 1932 گاندی دست به روزه برای پذیرش خواسته‌های هندیان از سوی انگلستان زد در آغاز کار نامه‌ای به تاگور نوشت و در آن از او خواست تا برایش دعا کند. تاگور به دیار او شتافت و پس از بیست و شش روز که انگلستان درخواستهای او را پذیرفت وی در حالی که سر بر بالین تاگور داشت روزه خود را گشود.
او با وجود‌‌ ارتباطش با مهاتما گاند‌‌ی، فاصله خودش را با سياست حفظ كرد. او تا د‌‌هه‌ی 1930 د‌‌ر بسیاری از ایالات بنگلاد‌‌ش و هند‌‌ سفر کرد‌‌. د‌‌ر سال‌های بعد‌‌ به کشورهای مختلف جهان از آرژانتین تا ایران سفرهای بسیار کرد‌‌.
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
بهار چون كودكي
نقش مي زند بر شن با گل ها
پاك اشان مي كند و از ياد مي برد

* * *
خاطره راهبه اي است
كه حالا را قرباني مي كند
و قلب آن را تقديم مي كند به معبد گذشته ي مرده

* * *
از تيرگي موقر معبد
كودكان مي گريزند تا در خاك بنشينند
خدا در بازي آنها مي نگرد
و كاهن را فراموش مي كند

* * *
ذهن من درنگ مي كند در جرقه اي
در ميان جريان بي وقفه ي افكار
جون آبشاري در يكي از قطره هايش
كه هرگز تكرار نخواهد شد

* * *
در كوهستان آرامش موج برمي دارد
تا بلنداي خودش را نظاره كند
در بركه حركت آرام مي گيرد
تا در عمق خود انديشه كند
* * *
تنها بوسه ي شب رفته
بر چشم هاي فروبسته ي بامداد
مي درخشد در ستاره ي صبحگاهي
* * *
دخترك ، زيبيايي ات چونان ميوه ايست
كه هنوز بايد برسد
همراه با اضطراب رازي سركش
* * *
مصيبتي كه حافظه اش را گم كرده باشد
چون ساعت هاي گيج و تاريكي است
كه در آن نغمه ي پرنده اي نيست
تنها صداي جير جير كريكت به گوش مي رسد
* * *
تعصب مي كوشد حقيقت را درچنگال خود سالم نگه دارد
با فشاري كه آن را خواهد كشت
* * *
براي تشويق يك ستاره ي كمرو
شب بزرگوار تمام ستارگانش را روشن مي كند
 

russell

مدیر بازنشسته
شب تاب ....

شب تاب ....

* * *
تعصب مي كوشد حقيقت را درچنگال خود سالم نگه دارد
با فشاري كه آن را خواهد كشت
* * *

« تحجر می کوشد حقیقت را
در دستان امن خویش نگه دارد
و چنان سفت می گیردش
که حقیقت می میرد.....
برای گرم کردن دل چراغی کم دل ،
شب بزرگ تمامی ستارگانش را روشن می کند.... »

:gol:

 

russell

مدیر بازنشسته
شب تاب ....

شب تاب ....


« کسی که کار نیک انجام می دهد ،

تا آستانه معبد می آید ;
کسی که عشق می ورزد به ضریح می رسد.......»
:gol:
 

russell

مدیر بازنشسته
شب تاب ....

شب تاب ....


« عده ای به طور عمیق اندیشیده اند

و حقیقت را کشف کرده اند ،
آنها بزرگند ;
من گوش سپرده ام شاید نوای سازت را بشنوم ،
و خوشحالم »
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
تقديرنامه

تقديرنامه


براي کسي که يکي از دغدغه‌هاي بزرگ و طولاني‌اش "انسان" است، سخن فيلسوفان انسان‌شناسي مثل کن ويلبر Ken Wilber بسيار قابل توجه و ارزشمند است، حتا انديشه و طريقت روشنفکري ايراني مثل مصطفا ملکيان... از ميان اديبان و نويسندگان انسان‌دوست و آزادي‌خواه: ويکتور هوگو و از ميان شاعران: تاگور
به يقين، برپا داشتن چنين محملي از جانب صاحبش، نشان هوشمندي، دقت و سليقه‌اي درخور دارد، نيز نشان از شعاعي فراوان دارد که از اديبان و نويسندگان داخلي گذشته، به بزرگان خارجي رسيده است.
اما تقدير من فقط براي اين نيست که اين تاپيک متعلق به انسان بزرگي است. تاگور به همان اندازه که بزرگ است، براي ما ايرانيان، ناشناخته است و اين تقدير مضاعفي را مي‌طلبد که بهانه‌اي براي ياد و نامش مهيا شده‌است تا بدانيم تاگور يکي از معدود "پيامبران ادب" است اما باز هم اين نيست! تاگور براي جماعت "روشنفکر" ايراني يک داستان‌نويس و شاعر بزرگ است که صاحب جايزه‌ي نوبل ادبي شده است، اما او نقاش، موسيقي‌دان، آموزش‌گر، مقاله‌نويس و نظريه‌پرداز گفت‌وگوي تمدن‌ها نيز است.
انديشه‌ي فراگير تاگور با تکيه بر مفهوم "يگانگي بشريت" وي را در مقام آموزگاري معنوي بسي فراتر از زادگاهش هند، در آسيا و اروپا و امريکا به شهرت رسانيد. به راستي استنباط تاگور از بشر – که انگيزه‌ي همه‌ي آثار اوست، از جمله‌ مؤثرترين و صادق‌ترين تعابير از زندگي در سده‌ي بيستم است. درک معنوي تاگور از عصر ما در تمامي آثارش نقش مي‌بندد و ساختار انديشه‌ي شاعر حاصل تجربه‌ي خود اوست از حقيقت و نگرش خاص او به انسان و جهان. به همين سبب، هنر و فلسفه‌ي تاگور زير چتر انسان‌شناسي جامعي قرار مي‌گيرد.
اين‌جانب به عنوان کوچک‌ترين ميهمان اين محمل ارجمند، سعي مي‌کنم، پيش و بيش از شعرها و کلماتش، با نوشتارهايي به شناساندنش همت گمارم... اگر چه فرصت اندک و گرفتاري‌هاي بي‌شماري دارم. اميدوارم اين، مغاير و مزاحم با روند تعريف شده‌ي اين محمل نباشد که گفته‌‌شده‌است: نخست معرفي کوتاهي داشته باشيم، بعد نقل آثارش را.
خاک پاي دوستان: کافر خداپرست :gol:
 
آخرین ویرایش:

russell

مدیر بازنشسته
شب تاب ....

شب تاب ....

« هنگامی که خداوند منتظر است
تا معبدش از عشق برپا شود ،
انسانها سنگهای آن را می آورند ... !»
:gol:



« خدا دوست می دارد در وجود من ،
نه بنده خود را ،
بلکه خود را ببیند که به همگان خدمت می کند ...»

:gol:
 

russell

مدیر بازنشسته
ستاره می گوید :
« بگذار چراغم را روشن کنم ،
و هرگز بحث نکنیم که آیا این
کمکی به زدودن ظلمت می کند یا نه ... »
:gol:


با تشکر از کافر خداپرست عزیز ...
:gol:

"
اميدوارم اين، مغاير و مزاحم با روند تعريف شده‌ي اين محمل نباشد که گفته‌‌شده‌است: نخست معرفي کوتاهي داشته باشيم، بعد نقل آثارش."

حرفم و پس می گیرم هیچ روندی وجود نداره ...:cry:
هرکی هرچی از تاگور داره بیاره .......
:gol:
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
در ميان نويسندگان و سرايندگان بزرگ جهان تنها عده‌ي معدودي هستند که مي‌توان ايشان را "پيامبران ادب" دانست.
هرکس به تاريخ ادبيات جهان بنگرد، تنها به چهار، پنج تن از اين پيامبران ادب برمي‌خورد. اين پيامبران ادب کساني هستند که بنيادگذار ادبيات زباني شده‌اند که پيش از ايشان رواجي در جهان نداشت و جهانيان بدان توجه نمي‌کردند.
به جرأت مي‌توان همر را در يونان و فردوسي را در ايران و شکسپير را در انگلستان و پوشکين را در روسيه پيامبران ادب دانست. پنجمين ايشان مرديست که صدسال پيش در 1861 ميلادي در کلکته ولادت يافت و بيست‌سال پيش در شنتي‌نيکي‌تن جايگاه خود در نزديکي شهر کلکته و در سرزمين بنگاله درگذشت. رابيندرانات تاگور، شاعر بزرگ بنگالي کسي‌است که مانند ديگر پيامبران ادب‌زبان بنگالي را که پيش ازو عنواني در ادب جهان نداشت از شاهکارهاي جاوداني خود پر کرد و به همين جهت در شمار آن چهار تن پيامبر ديگر درآمد. بهترين دليل اين پايه‌ي وي در ادب جهاني اين است که وي يگانه نويسنده‌ي آسياست که در 1913 ميلادي جايزه‌ي نوبل را گرفته است.

(برگرفته از کتاب "تاگور و مقام او" از سعيد نفيسي. متأسفانه به خاطر قدمت اين کتاب، سال نشر در آن مذکور نيست. سعي کرده‌ام در نقل عبارات، حداکثر امانت‌داري را رعايت کنم.)
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
سفر تاگور به ايران

سفر تاگور به ايران


اين عکس را از Redhat به سرقت برده‌ام!​

در سال 1311 که رابيندرانات تاگور، شاعر بزرگ بنگالي در اوج شهرت جهاني خود بود، دعوت دولت ايران را پذيرفت و در آغاز ارديبهشت‌ماه وارد خاک ايران شد. پس از چند روز درنگ در بوشهر و شيراز و اصفهان، روز پنج‌شنبه، هشتم بطهران رسيد و در باغ سلطان حسين ميرزا نيرالدوله که يکي از باشکوه‌ترين و زيباترين کاخ‌هاي طهران در آن زمان بود، منزل کرد و تا روز بيست و پنجم در ميان ما بود.
درين هفده‌روز که در طهران بود، من بيش از همکاران خود بديدار وي کامياب مي‌شدم و هر روز و هر شب چند ساعتي از هم‌نشيني با وي برخوردار بودم. سيماي مردانه‌ي وي با آن اندام رعنا و چشمان تيزبين شکافنده‌ي آرام‌بخش و چهره‌ي سرشار از هوش و فراست که ريش بلند سفيد نيز بر مقام پيامبري وي مي‌افزود تاکنون از چشم من بيرون نرفته است.
در سال 1328 کنفرانسي از صلح‌جويان در هندوستان تشکيل شد. مرا براي شرکت در آن دعوت کردند و نخستين سفر من به هند بدين گونه پيش آمد. جلسات اين کنفرانس در شهرهاي مختلف هند تشکيل مي‌شد و از آن جمله مي‌بايست چند روزي هم در شنتي‌نيکي‌تن در خانه‌ي مسکوني تاگور جلساتي داشته باشيم. در روز سه‌شنبه هشتم آذرماه 1328 از کلکته بآنجا رفتم و تا روز هفدهم، ده روز در آن‌جا بودم، هشت سال از مرگ اين پيامبر ادب گذشته بود. در خانه‌ي بسيار زيبا و باصفاي وي پسرش که نقاش هنرمندي بود و نوه‌ي پسري وي از ما پذيرايي کردند.
دانشگاهي که تاگور در آن‌جا تأسيس کرده بود، ما را در آغوش گرفت و جلسات کنفرانس در تالار پذيرايي وي صبح و عصر تشکيل مي‌شد. همه جا اين مرد بزرگ زنده‌تر از آن‌چه کسي تصور بکند، بود. گويا روح وي در آسمان پرواز مي‌کرد و همه‌جا با من بود. هريک از يادگارهاي وي بزباني ديگر با من سخن مي‌گفت. تصور مي‌کنيد چنين مرداني هرگز بمي‌رند؟ مرگ براي کسي‌است که نابود شود. اما تاگور نابود نشده بود و هم‌چنان در آن‌جا بود، چنان‌که در همه جاي ديگر هم بود و امروز نيز در هرجا که نامي ازو ببرند، هست.
(تاگور و مقام او، سعيد نفيسي، بي‌‌تا)
 

russell

مدیر بازنشسته
شب تاب ....

شب تاب ....

تصور مي‌کنيد چنين مرداني هرگز بمي‌رند؟ مرگ براي کسي‌است که نابود شود. اما تاگور نابود نشده بود و هم‌چنان در آن‌جا بود، چنان‌که در همه جاي ديگر هم بود و امروز نيز در هرجا که نامي ازو ببرند، هست.
(تاگور و مقام او، سعيد نفيسي، بي‌‌تا)

« وقتی مرگ می آید و در گوشم نجوا می کند :
" عمر تو به پایان رسیده است ، "
بگذار بگویمش : " من در عشق زیسته ام ،
نه در زمان ."
خواهد پرسید : " می خواهی آوازهایت بمانند ؟ "
خواهم گفت : " نمی دانم ، اما این را می دانم که اغلب
هر وقت می خواندم ، جاودانگیم را می یافتم !!! " » :gol:


 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
اين گل کوچک را بچين و به دست گير! "درنگ جايز مشمار!" بيم آن دارم که بپژمرد و بر غبار افتد.
اين گل را شايد وقر آن نباشد که در گل‌آويز تو مکان گيرد، اما با تماسي، انگشتانت را رنجه بدا و آن‌را بچين. مي‌ترسم بي‌خبر، روز پايان گيرد و زمان پيشکشي بگذارد.
همه‌ مرا نه رنگي هست روشن و نه شميمي عطرآگين، اما آن‌را به خدمت خود برگزين و پيش از آن‌که زمان بگذرد، برچين! :gol:
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرور در همه جا موج می زند
در علفزارهای سبز زمین
در آرامش آبی آسمان
در وفور بی پروای بهار
در امساک توان فرسای زمستان عبوس
در گوشت و پوستی که پیکرمان را حیات می بخشد
در وقار کامل انسان
در نجابت و استواری او
در زندگی ، در به کارگیری تمامی نیرویمان :
در کسب دانش
آری
سرور در همه جا موج می زند
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
ذهن / کلمات خویش را / همواره از صدا و سکوت طلب می کند ، / همانطور که آسمان از تاریکی و روشنایی اش .
 

russell

مدیر بازنشسته
شعري از تاگور

در روياهايم ديدم که با خدا گفتو گو مي کنم. خدا پرسيد:پس تو مي خواهي با من گفت و گو کني؟من در پاسخش گفتم:اگروقت داريد.خدا خنديد و گفت: وقت من بي نهايت است.
در ذهنت چيست که مي خواهي از من بپرسي؟پرسيدم:چه چيز بشر شما را سخت
متعجب مي سازد؟خدا پاسخ داد:کودکي شان.اينکه آنها از کودکي شان خسته مي شوند،عجله دارند که بزرگ شوند. و بعد دوباره پس از مدت ها ، آرزو مي کنند که کودک باشند ... اينکه آنها سلامتي خود را از دست مي دهند تا پول به دست آورند و بعد پولشان را از دست مي دهند تا دوباره سلامتي خود را به دست آورند.اينکه با اضطراب به آينده مي نگرند و حال را فراموش کرده اند و بنا بر اين نه در حال زندگي مي کنند و نه در آينده.
اينکه که آنها به گونه اي زندگي مي کنند که گوئي هرگز نمي ميرند و به گونه اي مي ميرند که گوئي هرگز زندگي نکرده اند.دستهاي خدا دستانم را گرفت برايمدتي سکوت کرديم و من دوباره پرسيدم به عنوان يک پدر مي خواهي کدام درس هاي زندگي را فرزندانت بياموزند؟ او گفت: بياموزند که آنها نمي توانند کسي را وادار کنند که عاشقشان باشد ، همه کاري که مي توانند انجام دهند اين است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.
بياموزند که درست نيست خودشان را با ديگران مقايسه کنند ،بياموزند که فقط چند ثانيه طول مي کشد تا زخم هاي عميقي در دل آنان که دوستشان داريم ايجاد کنيم اما سالها طول مي کشد تا آن زخم ها را التيام بخشيم.بياموزند ثروتمند کسي نيست که بيشترين ها را دارد ، بلکه کسي است که به کمترين ها نياز دارد.بياموزند که آدمهايي هستند که آنها را دوست دارند فقط نمي دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند، بياموزند که دو نفر مي توانند با هم به يک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببينند.
بياموزند که کافي نيست فقط آنها ديگران را ببخشند،بلکه آنها بايد خود را نيز ببخشند.من با خضوع گفتم:از شما به خاطر اين گفت و گو متشکرم آيا چيز ديگريهست که دوست داريد فرزندانتان بدانند؟ خداوند لبخند زد و گفت : فقط اينکه بدانند من اينجا هستم،هميشه.
از : رابيندرانات تاگور


"این شعر رو در سایت تبیان خونده بودم "
 

russell

مدیر بازنشسته
در سکوت شب

پنداشتم، سفرم پايان گرفته است،
به‌غايتِ مرزهای توانايی‌ام رسيده‌ام.
سد کرده است راه مرا،
ديواری از صخره‌های سخت.
تاب و توان خود از دست داده‌ام
و زمان، زمانِ فرورفتن
در سکوتِ شب است.

اما ببين، چه بی‌انتهاست خواهش تو در درون من.
و اگر واژه‌های کهنه بميرند در تنم،
آهنگ‌های تازه بجوشند از دلم؛
و آنجا که امتدادِ راه‌ِ رفته،
گُم شود از ديدگان من،
باری چه باک، رخ می‌نمايد،
گسترده و شگرف، افق تازه‌ای در برابرم

:gol:
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
سرگذشت گيتانجالي (1)

سرگذشت گيتانجالي (1)

به گمان من تاگور را بايد با اشعار "گيتانجالي"اش شناخت. عارفانه‌هايي زيبا که جايزه‌ي نوبل را هم برايش به ارمغان آورد. از اين پس سعي‌ مي‌کنم، قطعات زيبايي را از اين مجموعه تقديم عزيزان کنم.
پيش از آن، شرح کوتاهي از نحوه سروده شدن تا نامزدي جايزه نوبل را لازم مي‌دانم. منبع مطالبي که براي سرگذشت گيتانجالي تقديم مي‌کنم، اين است: گيتانجالي، حسن شهباز، انتشارات علمي، 1363.


در سال 1913 ميلادي، فرهنگسان سوئد، جايزه ادبي نوبل را به شاعري اعطا کرد از سرزمين هند به‌ نام رابين درانات تاگور. اين اولين بار بود که نام انديشمندي از شرق در شمار برندگان جايزه نوبل قرار مي‌گرفت و طبيعي است انظار ادب‌دوستان جهان متوجه نيم قاره هند شد و در شرايطي که نام آوراني چون روديارد کيپلينگ، سلما لاگرلف، موريس مترلينگ و گرهارت هوپتمان برندگان اين جايزه بودند. اين پرسش از ذهن متفکران گذشت که "تاگور کيست و اين شاعر بي‌نام و نشان بنگالي در چه پايگاه رفيعي از ادب بوده است که به دريافت چنين افتخاري نايل امده است؟"
 
بالا