دعا

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol:با تشکّز از همراهیِ همۀ خوبانم ....موضوعِ "دعا "


الهی در دلِ ما جا کند عشق

دلِ عاشق نصیبِ ما کند عشق

دعائی از من و آمینش از تو

الهی خوب با ما تا کند عشق
 
آخرین ویرایش:

ehsan-shimi

عضو جدید
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمی​کنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
به خدا که جرعه​ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابو سعید ابو الخیر

ابو سعید ابو الخیر

در وصل تو پیوسته به گلشن بودم

در هجر تو با ناله و شیون بودم

گفتم به دعا که چشم بد دور ز تو

ای دوست مگر چشم بدت من بودم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دعا...

دعا...


ای رفیقان نیمه شب دست دعا بالا کنید
بی هیاهو ، تا مگر چشمی به ما، غوغا کنید

عاشقی از جمع ما خونین دلان دارد هوس
وای اگر تنها رود، هنگامه ای بر پا کنید

گرچه معشوقش در ِ پنهان به رویش بر گشود
پیش ِ چشم ما رقیبان! پیش ِ پا دریا کنید

یا مبر او را اگر بردی ببین اینجا چه شد
بندیان! زنجیر جنبان هر کجا نجوا کنید

می برد ایمان ما گوید چرا کافر شدند!
آتش خشمش فروزان می شود، پروا کنید

این رجز خوانی ز ما بسیار پیش از این شنید
او اگر دلگیر شد، این ها همه حاشا کنید

(بی نشان)با چشم گریان گفت و گم شد گوشه ای
ای رفیقان نیمه شب دست دعا بالا کنید





*شمس الدین عراقی *

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مولانا

مولانا

هم او که دلتنگت کند سرسبز و گلرنگت کند
هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا
هم ری و بی و نون را کردست مقرون با الف
در باد دم اندر دهن تا خوش بگویی ربنا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تراشه هاي ترديد

تراشه هاي ترديد

و خورشيد ،
همچو نارنجي پير و پژمرده
در انحناي عصر
سلام صبح را
مي برد تا شب بخير ِ . . .شب
و من ،
در گوشه اي از زمستان
ايستاده ام
و آسمان را
با چين چين ِ سرما بر چهره اش
دست قسم دارم :
تو را سوگند ؛
به اظطراب كبوتر
از بارشي كجبار و ويرانگر
در انحناي پير يك ديوار
تو را ،
به پاي برهنه
در گذار سنگستان
به

زلال جاري چشمه
در خيال نخلستان
تو را ،
به آفتاب و تورا به پنجره
سوگند
تو را ،
به بُهت چكاوك از صداي زنجره
سوگند
دعاي من وُ ما را

كه در تيغزار تراشه هاي ترديد
ـــ در انتظار عافيتش ـــ
تا غروب را ،
به شمارش نشسته ايم
وا بخود مگذار

و از نرمه هاي ابر اجابت ؛
نمه عطري
بر سبد دعاهايمان
بپاش.
_ _




برات رفيعي
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آن کیست آن آن کیست آن کو سینه را غمگین کند
چون پیش او زاری کنی تلخ تو را شیرین کند
اول نماید مار کر آخر بود گنج گهر
شیرین شهی کاین تلخ را در دم نکوآیین کند
دیوی بود حورش کند ماتم بود سورش کند
وان کور مادرزاد را دانا و عالم بین کند
تاریک را روشن کند وان خار را گلشن کند
خار از کفت بیرون کشد وز گل تو را بالین کند
بهر خلیل خویشتن آتش دهد افروختن
وان آتش نمرود را اشکوفه و نسرین کند
روشن کن استارگان چاره گر بیچارگان
بر بنده او احسان کند هم بند را تحسین کند
جمله گناه مجرمان چون برگ دی ریزان کند
در گوش بدگویان خود عذر گنه تلقین کند
گوید بگو یا ذا الوفا اغفر لذنب قد هفا
چون بنده آید در دعا او در نهان آمین کند
آمین او آنست کو اندر دعا ذوقش دهد
او را برون و اندرون شیرین و خوش چون تین کند
ذوقست کاندر نیک و بد در دست و پا قوت دهد
کاین ذوق زور رستمان جفت تن مسکین کند
با ذوق مسکین رستمی بی‌ذوق رستم پرغمی
گر ذوق نبود یار جان جان را چه باتمکین کند
دل را فرستادم به گه کو تیز داند رفت ره
تا سوی تبریز وفا اوصاف شمس الدین کند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای کاش که این سینه دری داشته باشد
تا یار ز دردم خبری داشته باشد

یا با دل ما صبر سری داشته باشد
یا رحم بر آن دل گذری داشته باشد

تا کی گذرد عمر کسی در غم هجران
فرخنده شبی کان سحری داشته باشد

شد عمر گرانمایه ما صرف محبت
ای کاش که آخر ثمری داشته باشد

سوزیم به یک آه زمین را و زمان را
گر دود دل ما شرری داشته باشد

بر داشتم‌امشب همه شب دست تضرع
ای کاش دعاها اثری داشته باشد

گردد قدم ار رنجه کنی جانب عشاق
خاک قدمت هر که سری داشته باشد

در بوم دل از هجر تو بس خار که کشتم
بو کز گل وصل تو بری داشته باشد

راز دل خود فیض به بیگانه نگوید
گر یار ز حالش خبری داشته باشد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت

بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

حیف است طایری چو تو در خاکدان غم

زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت


در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست

می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت


هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر

در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت


تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب

جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت


ای غایب از نظر که شدی همنشین دل

می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت


در روی خود تفرج صنع خدای کن

کیینه خدای نما می‌فرستمت


تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند

قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت


ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت

با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت


حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست

بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فیض کاشانی

فیض کاشانی

....
چه دعاها کنمش گر خبری باز آرد

از دل من غم و اندوه فراوان ببرد

مژدهٔ وصل گر آرد بسوی من پیکی

چه ثوابی که به پاداش به دیوان ببرد


یک عنایت که از آنان برساند هی های

چه دعاها چه ثناها که از اینان ببرد
....
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
زان سو که فهمت می‌رسد باید که فهم آن سو رود

آن کت دهد طال بقا او را سزد طال بقا

هم او که دلتنگت کند سرسبز و گلرنگت کند

هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا


هم ری و بی و نون را کردست مقرون با الف

در باد دم اندر دهن تا خوش بگویی ربنا


لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم

ز آب تو چرخی می‌زنم مانند چرخ آسیا


مولوي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیا بیمار خود را ده شفائی

که جز تو نیست دردم را دوائی

بیا تا جان برافشانم ز شادی

که جان دادن به غم باشد بلائی


نگیرد بر تو کس زیرا که نبود

جنایتهای خوبان را جزائی


مبند ای دل طمع در ماهرویان

که خوبانرا نمی‌باشد وفائی


بود این عاشقیهای مجازی

مرید راه حق را رهنمائی


چو ره را یافتی بگذر از ایشان

زدور این قوم را میکن دعائی


بر افشان دست از ایشان فیض یکسر

بزن بر ما سوی الله پشت پائی
 

EVER GREEN

عضو جدید
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت

تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه‌ها رفت

بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت

دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت

از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت

احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت

دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت

ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هزارت دیده می‌بینم که می‌بینند هر سویی
دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی

چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من
به بخت من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی

نمی‌ارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری
تو بنشین و اشارت کن به چشمی یا به ابرویی

من آن باشم که بر تابم عنان از دست تو حاشا!
همه خلق جهان سویی اگر باشند و من سویی

خطا می‌دانم و آهو به آهو نسبت چشمت
که چشم شیر گیر تو ندارد هیچ آهویی

سگان کوی تو دایم به جستجوی خون من
همی پویند و می‌بویند خاک هر سر کویی

ازان می در قدح خندد که می را هست از ورنگی
ازان گل بی‌وفا باشد که در گل هست ازو بویی

ز سر می‌خواهم از بهر تو گویی بر تراشیدن
ولی چوگان تو سر در نمی‌آرد به هر گویی

دعا گوی تو بسیارند و سلمان از همه کمتر
ولی چون این دعا گویت بود کمتر دعاگویی

سلمان ساوجی
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
:gol:ببخشید،من تشکرام تموم شده:gol:
هر که در عشق نمیرد به بقایی نرسد
مرد باقی نشود تا به فنایی نرسد
تو به خود رفتی، از آن کار به جایی نرسید
هر که از خود نرود هیچ به جایی نرسد
در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز
جز گهر از سر هر سنگ به پایی نرسد
عاشق از دلبر بی‌لطف نیابد کامی
بلبل از گلشن بی گل به نوایی نرسد
سعی کردی و جزا جستی و گفتی هرگز
بی عمل مرد به مزدی و جزایی نرسد
سعی بی عشق تو را فایده ندهد که کسی
به مقامات عنایت به عنایی نرسد
هر که را هست مقام از حرم عشق برون
گر چه در کعبه نشیند به صفایی نرسد
تندرستی که ندانست نجات اندر عشق
اینت بیمار که هرگز به شفایی نرسد
دلبرا چند خوهم دولت وصلت به دعا
خود مرا دست طلب جز به دعایی نرسد
خوان نهاده‌ست و گشاده در و بی خون جگر
لقمه‌ای از تو توانگر به گدایی نرسد
ابر بارنده و تشنه نشود زو سیراب
شاه بخشنده و مسکین به عطایی نرسد
سیف فرغانی دردی ز تو دارد در دل
می‌پسندی که بمیرد به دوایی نرسد؟!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند

گفتم خراج مصر طلب می‌کند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند

گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند

گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند

گفتم هوای میکده غم می‌برد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند

گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند

گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند

گفتم که خواجه کی به سر حجله می‌رود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند

گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند

http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif...هیچ اشکالی نداره احسان جون ! ممنون که آمدی...http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
از یار ز ناسازی اغیار گذشتیم
از کثرت خار از گل بی خار گذشتیم
این باده زیاد از دهن ساغر ما بود
مخمور ز لعل لب دلدار گذشتیم
جایی که سخن سبز نگردد، نتوان گفت
چون طوطی ازان آینه رخسار گذشتیم
خاری نشد آزرده به زیر قدم ما
چون سایهٔ ابر از سر گلزار گذشتیم
از خرقهٔ تزویر نچیدیم دکانی
مردانه ازین پردهٔ پندار گذشتیم
شد دست دعا خار به زیر قدم ما
از بس که ازین مرحله هموار گذشتیم
صائب چو گران بود به رنجور عیادت
از دیدن آن نرگس بیمار گذشتیم
:gol:
:gol:
:gol:
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترک عاشق کش من ترک جفا خوش باشد

به وفا کوش که از دوست وفا خوش باشد

بی تو ای گل سر گلگشت چمن نیست مرا

که تماشای گلستان شما خوش باشد

پرده برگیر ز رخ تا که دعایی بکنم

که به هنگام سحرگاه دعا خوش باشد

گر دلم ریش کند و جگرم خون سازد

چشم غارتگران ترک مرا خوش باشد

دایم از پرورش اشک من آن سرو خوش است

همه دانند که پروردهٔ ما خوش باشد

خسروا دیده نگهدار ز دیدار رقیب

که زیان نظر از صحبت ناخوش باشد


امير خسرو دهلوي
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی

و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی

بیا کی گویی: اندر جام مانند گلابستی

به خوشی گویی: اندر دیدهٔ بی‌خواب خوابستی


سحابستی قدح گویی و می قطرهٔ سحابستی

طرب، گویی، که اندر دل دعای مستجابستی


اگر می نیستی، یکسر همه دل ها خرابستی

اگر در کالبد جان را ندیدستی، شرابستی


اگر این می به ابر اندر، به چنگال عقابستی

ازان تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی.



رودکی

:gol:

:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مولانا

مولانا


مطربا اسرار ما را بازگو
قصه‌های جان فزا را بازگو
ما دهان بربسته‌ایم امروز از او
تو حدیث دلگشا را بازگو
من گران گوشم بنه رخ بر رخم
وعده آن خوش لقا را بازگو
ماجرایی رفت جان را در الست
بازگو آن ماجرا را بازگو
مخزن انا فتحنا برگشا
سر جان مصطفی را بازگو
مستجاب آمد دعای عاشقان
ای دعاگو آن دعا را بازگو
چون صلاح الدین صلاح جان ماست
آن صلاح جان‌ها را بازگو
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم

دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو

که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

ای نسیم سحری بندگی من برسان

که فراموش مکن وقت دعای سحرم

خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار

و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل

دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم

پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو

تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مولانا

مولانا



بازم صنما چه می‌فریبی
بازم به دعا چه می‌فریبی
هر لحظه بخوانیم که ای دوست
ای دوست مرا چه می‌فریبی
عمری تو و عمر را وفا نیست
بازم به وفا چه می‌فریبی
دل سیر نمی‌شود به جیحون
او را به سقا چه می‌فریبی
تاریک شده‌ست چشم بی‌تو
ما را به عصا چه می‌فریبی
ای دوست دعا وظیفه ماست
ما را به دعا چه می‌فریبی
آن را که مثال امن دادی
با خوف و رجا چه می‌فریبی
گفتی به قضای حق رضا ده
ما را به قضا چه می‌فریبی
چون نیست دواپذیر این درد
ما را به دوا چه می‌فریبی
تنها خوردن چو پیشه کردی
ما را به صلا چه می‌فریبی
چون چنگ نشاط ما شکستی
ما را به سه تا چه می‌فریبی
ما را بی‌ما چو می‌نوازی
ما را با ما چه می‌فریبی
ای بسته کمر به پیش تو جان
ما را به قبا چه می‌فریبی
خاموش که غیر تو نخواهیم
ما را به عطا چه می‌فریبی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رودکی

رودکی

بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی
و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی

بیا کی گویی: اندر جام مانند گلابستی
به خوشی گویی: اندر دیدهٔ بی‌خواب خوابستی

سحابستی قدح گویی و می قطرهٔ سحابستی
طرب، گویی، که اندر دل دعای مستجابستی

اگر می نیستی، یکسر همه دل ها خرابستی
اگر در کالبد جان را ندیدستی، شرابستی

اگر این می به ابر اندر، به چنگال عقابستی
ازان تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

آخر نگهی به سوی ما کن
دردی به ارادتی دوا کن
بسیار خلاف عهد کردی
آخر به غلط یکی وفا کن
ما را تو به خاطری همه روز
یک روز تو نیز یاد ما کن
این قاعده خلاف بگذار
وین خوی معاندت رها کن
برخیز و در سرای دربند
بنشین و قبای بسته وا کن
آن را که هلاک می‌پسندی
روزی دو به خدمت آشنا کن
چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش به فراق مبتلا کن
سعدی چو حریف ناگزیرست
تن درده و چشم در قضا کن
شمشیر که می‌زند سپر باش
دشنام که می‌دهد دعا کن
زیبا نبود شکایت از دوست
زیبا همه روز گو جفا کن
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
فرخی سیستانی

فرخی سیستانی

نیلگون پرده برکشید هوا

باغ بنوشت مفرش دیبا

آبدان گشت نیلگون رخسار

و آسمان گشت سیمگون سیما


چون بلور شکسته، بسته شود

گر براندازی آب را به هوا


لوح یاقوت زرد گشت به باغ

بر درختان صحیفهٔ مینا


بینوا گشت باغ مینا رنگ

تا درو زاغ برگرفت نوا


مطرب بینوا نوا نزند

اندر آن مجلسی که نیست نوا


گر نه عاشق شده‌ست برگ درخت

از چه رخ زردگشت و پشت دو تا


باد را کیمیای سوده که داد

که ازو زر ساو گشت گیا


گر گیا زرد گشت باک مدار

بس بود سرخ روی خواجهٔ ما


خواجهٔ سید اسعد آنکه ازوست

هر چه سعدست زیر هفت سما


آنکه با رای او یکیست قدر

آنکه با امر او یکیست قضا


زیر تدبیر محکمش آفاق

زیر اعلام همتش دنیا


تا به دریا رسید باد سخاش

در شکسته‌ست زایش دریا


کل جودست دست او دایم

وان دگر جودها همه اجزا


هرکه امروز کرد خدمت او

خدمت او ملک کند فردا


هر که خالی شد از عنایت او

عالم او را دهد عنان عنا


زایران را سرای او حرمست

مسند او منا و صدر صفا


هر که تنها شود ز خدمت او

از همه چیزها شود تنها


جز بدو سازوار نیست مدیح

جز بدو آبدار نیست ثنا


آفرین خدای باد بر او

کآفرین را بلند کرد بنا


بابها گشت صدر و بالش ازو

که ثنا زو گرفت فر و بها


او کند فرق نیک را از بد

او شناسد صواب را ز خطا


خاطر من مگر به مدحت او

ندهد بر مدیح خلق رضا


گرچه دورم به تن ز خدمت او

نکنم بی بهانه رسم رها


هر زمان مدحتی فرستم نو

ای رساننده زود باش هلا


او سزاوارتر به مدح و ثناست

جهد کن تا رسد سزا به سزا


ای ستوده خوی ستوده سخن

ای بلند اختر بلند عطا


گر به خدمت نیامدم بر تو

عذرکی تازه رخ نمود مرا


تا ز درگاه تو جدا گشتم

هر زمانی مرا غمیست جدا


فرقت پردهٔ تو گشت مرا

پرده‌ای بر دو دیدهٔ بینا


من به مدح و دعا ز دستم چنگ

گر بسنده کنی به مدح و دعا


تا نمازست مایهٔمؤمن

تا صلیبست قبلهٔ ترسا


شادمان باش و بختیار و عزیز

جاودان، کامران و کامروا
:gol:

:gol:

:gol:
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک زبان داری و صد عشوه‌گری

من و صد جان ز پی عشوه خری

از جگر خوردن توبه نکنی

زانکه پرورده به خون جگری


زهره داری تو ز بیم دل خویش

که بهر دم جگر ما بخوری


گفته بودی که تمامم به وفا

برو ای شوخ که بس مختصری


به دعای سحری خواستمت

کارم افتاد به آه سحری


دست هجر تو دهانم بر دوخت

تا نگویم که مکن پرده دری


چند در چند همی بینم جور

چکنم گر نکنم نوحه‌گری


آب خاقانی گفتی ببرم

برده‌ای بالله و حقا که بری
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من

بگو بیمار عشق من شود یارب فدای من

اگر عمرم نمانده است ای پسر بادا بقای تو

دگر مانده است بر عمر تو افزاید خدای من


به یاران این وصیت می‌کنم کز تیغ جور تو

چو گردم کشته دامانت نگیرند از برای من


به تیغ بی دریغم چون کشد جلاد عشق تو

چو گوئی حیف از آن مسکین همین بس خونبهای من


به جای کور اگر در دوزخ افتم نبودم باکی

که میدانم به خصم من نخواهی داد جای من


ز من پیوند مگسل ای نهال بوستان دل

ز تن تا نگسلد پیوند جان مبتلای من


چه آئی بر سر خاکم بگو کز خاک سربر کن

وفای من ببین ای کشته تیغ جفای من


پس آنگه گر دعائی گوئیم این گو که در محشر

چو سر از خاک برداری نبینی جز لقای من


ازین خوش‌تر چه باشد کز تو چون پرسند کی بی‌غم

کجا شد محتشم گوئی که مرد اندر وفای من


نمی‌دانم چسان در ره فتادم
که رفت از تاب رفتن هم زیادم
:gol:
:gol:
:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا
وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا

شربت من ز کف یار الم بود، الم
قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا

سکه عشق زدن محض غلط بود ، غلط
عاشق ترک شدن عین خطا بود، خطا

یار خوبان ستم پیشه گران بود ، گران
کار عشاق جگر خسته دعا بود، دعا

همه شب حاصل احباب فغان بود، فغان
همه جا شاهد احوال خدا بود، خدا

اشک ما نسخهٔ صد رشته گهر بود، گهر
درد ما مایهٔ صد گونه دوا بود، دوا

نفس ما از مدد عشق قوی بود، قوی
سر ما در ره معشوق فدا بود، فدا

دعوی پیر خرابات به حق بود، به حق
عمل شیخ مناجات ریا بود، ریا

هر که جز مهر تو اندوخت هوس بود، هوس
آن که جز عشق تو ورزید هوا بود، هوا

هر ستم کز تو کشیدیم کرم بود،کرم
هر خطا کز تو به ما رفت عطا بود، عطا

زخم کاری زفراق تو به جان بود، به جان
جان سپاری به وصال تو به جا بود، بجا

در همه عمر فروغی به طلب بود، طلب
در همه حال وجودش به رجا بود، رجا
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
از یار ز ناسازی اغیار گذشتیم

از کثرت خار از گل بی خار گذشتیم

این باده زیاد از دهن ساغر ما بود

مخمور ز لعل لب دلدار گذشتیم

جایی که سخن سبز نگردد، نتوان گفت

چون طوطی ازان آینه رخسار گذشتیم

خاری نشد آزرده به زیر قدم ما

چون سایهٔ ابر از سر گلزار گذشتیم

از خرقهٔ تزویر نچیدیم دکانی

مردانه ازین پردهٔ پندار گذشتیم

شد دست دعا خار به زیر قدم ما

از بس که ازین مرحله هموار گذشتیم

صائب چو گران بود به رنجور عیادت

از دیدن آن نرگس بیمار گذشتیم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فروغی بسطامی

فروغی بسطامی



هر مدعا که خواهی گر از دعا دهد دست

چندی به سر توان زد عمری دعا توان کرد

گر جذبهٔ محبت آتش به دل فروزد

برگ هوس توان سوخت ترک هوا توان کرد
 
بالا