Sahar Bavaghar
عضو جدید
به دست من چو بیفتد دو زلف اسود و مشکین ................... به خون قلب شکسته کنم مُخضّب و رنگین
شعر از خودم
یک دست تو در آتش و یک دست تو بر آب .................دندان به جگر گیر و به پا کن علمات را (علیرضا بدیع)
به دست من چو بیفتد دو زلف اسود و مشکین ................... به خون قلب شکسته کنم مُخضّب و رنگین
شعر از خودم
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست .... چندی به پای رفتم وچندی به سر شدم
مردی که روی سینه ی عشق تو خفته بود ................. با دست های عشق تو ، بیدار می شود
دستم بگیر ای که تویی دستگیر خلق .................. شو چاره ساز من به همان رسم ماسبق
شعر از خودم . فی البداهه با آخرین حرف شعر شما نوشتم (حرف "د" )
شعر قشنگی بود ...
بايد به فکر تنهايي خودم باشم
دست خودم را ميگيرم و
از خانه بيرون ميزنيم .....
ز دستم بر نمی آید "تشکر" های نا محدود .................. ولی تقدیم تو ای دوست از من هر چه باد و بود
شعر از خودم فی البداهه تقدیم به شما که شعر بنده را ستودید ( منظور از کلمه ی تشکر همون واژه ی "تشکر" در پست ها برای امتیاز دادنه که فقط یک بار و محدوده)
و اینک جواب مشاعره تون:
من دست خود به دست فلک داده ام چرا ............... جایی که روی بام فلک دیده ام تو را
اینم یک بیت فی البداهه از خودم تقدیم به شما که هم رشته ی خودم هستین
شعر قشنگی بود ...
بايد به فکر تنهايي خودم باشم
دست خودم را ميگيرم و
از خانه بيرون ميزنيم .....
ز دستم بر نمی آید "تشکر" های نا محدود .................. ولی تقدیم تو ای دوست از من هر چه باد و بود
شعر از خودم فی البداهه تقدیم به شما که شعر بنده را ستودید ( منظور از کلمه ی تشکر همون واژه ی "تشکر" در پست ها برای امتیاز دادنه که فقط یک بار و محدوده)
و اینک جواب مشاعره تون:
من دست خود به دست فلک داده ام چرا ............... جایی که روی بام فلک دیده ام تو را
اینم یک بیت فی البداهه از خودم تقدیم به شما که هم رشته ی خودم هستین
هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل ................... کز عهده بیرون آمدن نتوانم این اکرام را ا
(( چون من شعری از خودم ندارم ،، دست به دامن سعدی شدم))
بیتاتون واقعا به جا و زیباست ... ممنون.
و این در جواب مشاعره :
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد ......... که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل ................... کز عهده بیرون آمدن نتوانم این اکرام را ا
(( چون من شعری از خودم ندارم ،، دست به دامن سعدی شدم))
بیتاتون واقعا به جا و زیباست ... ممنون.
و این در جواب مشاعره :
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد ......... که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
دوست خوبم! ممنونم از تشویق هاتون و باید بگم که: این همه آوازه ها از شه بُوَد .... این ها همه لطف خداست
پس منم مثل شما یک بیت از سعدی در تشکر از خداوند منان می نویسم:
از دست و زبان که بر آید ............... کز عهده ی شکرش به در آید
دوست خوبم! ممنونم از تشویق هاتون و باید بگم که: این همه آوازه ها از شه بُوَد .... این ها همه لطف خداست
پس منم مثل شما یک بیت از سعدی در تشکر از خداوند منان می نویسم:
از دست و زبان که بر آید ............... کز عهده ی شکرش به در آید
دست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر //// تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود ..
دست من کوتاه و خرما بر نخیل ................ الدّخیل و الدّخیل و الدّخیلدست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر //// تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود ..
مصرع اول با کمی تغییر و مصرع دوم برای مکمل از خودم
ای یار دور دست که دل می بری هـنوز ................. چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوزدریا دریا مهربانیات را میخواهم
نه برای دستهام
نه برای موهام
نه برای تنم
برای درختها
تا بهار بیاید.
و تو فکر میکنی
زندگی چند بار اتفاق میافتد؟
و تو فکر میکنی
یک سیب چند بار میافتد
تا نیوتن به سیب گاز بزند
و بفهمد
چه شیرین میبود
اگر میتوانستیم
به آسمان سقوط کنیم...
" عباس معروفی "
ای یار دست خود به چه سو می بری هنوز .................... سوی شراب یا که سبو می بری هنوزای یار دور دست که دل می بری هـنوز ................. چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز
هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان ................. در چشمم از تمام خوبان، سـری هـنـوز
ای یار دست خود به چه سو می بری هنوز .................... سوی شراب یا که سبو می بری هنوز
دی در خیال خود به چنین فکر بوده ام ........................... کان هر دو دست خود به وضو می بری هنوز
شعر از خودم فی البداهه مطابق با ردیف شعر شما
دل رام دستت شد ولی بر وی میفشان آستین ............ ترسم که ناگه رم دهی این مرغ دست آموز را
دگر قمار محبت نمی برد دل من ............... که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست
ندارم دستت از دامن به جز درخاک و آن دم هم ............ که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم