دست‌نوشته‌ها

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
جزواتم را بر میدارم بروم سالن مطالعه
در راهرو میبینمش
خودش را به شیشیه می کوبد
محکم...با همه وجود...بدون توجه به خودش ...ودر تمام این لحظات من بیشتر درد می کشم..گمانم اوهم مردن را بر اسارت ترجیح میدهد
....عجله دارم ....میخواهم بی توجه رهایش کنم..نمیشود...میدانم حتما بعد از من شخص دیگری و...نه خودم را فریب میدهم ..بروم قطعا بر خواهم گشت....
آخر افتاد..خسته...زخمی....نفس نفس زنان
در چشمانش خیره شدم...در چشم بهم زدنی گرفتمش
حال دردستان من بود...دودستی نگهش داشتم تا از اضطرابش بکاهم
آرام شد..شایدهم خودش را به دست تقدیر سپرد..تقدیری که دستانتم می خواست برایش رقم زند...اما حداقل تمام تلاشش را کرده بود
همدرد بودیم...حداقل من او را خوب میفهمیدم.....هرکدام در اسارت زندانی...او قفسش را نمیدید من هم...او تلاش میکرد من هم ..او فقط به آزادی فکر میکرد من هم......آمدم لب پنجره... باز کردم...پراندمش..به اعماق اسمان
و در همه این لحاظ با تمام وجود آرزو میکردم...کاش دستان گرمی هم برای پراندن من باشد...تفکراتم میگوید هست...شاید منهم باید خسته شوم ....شاید منهم باید خودم را به بسپارم به دستانش...شاید!!!
 
آخرین ویرایش:

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم می خواد 24 ساعت بگیرم بخوابم در آرامش یک هفتس همه ماموریت خواب بی خواب

خدایا زودتر جمعه بیاد

ماه محرم داره میاد دیگه باید خودم و جمع و جور کنم دلم واسش خیلی تنگ شده بود
 
آخرین ویرایش:

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ کس نمی تونه به عقب برگرده و دو باره شروع کنه اما

میشه از همین الان از اول شروع کرد

ما بخواهیم یا نخواهیم زندگی در جریانه و نمی دونیم چقدر زنده خواهیم بود پس همین الانی که توش هستیم و قدرشو بدونیم و ازش لذت ببریم

بقول هایده:

امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم

که شاید ای جان نمرسیدیم به فردای دگر
 

vishtaspe

عضو جدید
آره نرو

مانده ام حیران و غریب
خیلی سخته سر یک دوراهی وحشتناک موندم
عقل و عشق؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدایا تو کمکم کن
عشق انتخاب کن

عشق من میخواد بمونه اما خدا نمیخواد که بمونه
عشقم داره جون میده داره ذره ذره پیش چشمم آب میشه ولی من کاری از دستم بر نمیاد
از دست کسی کاری بر نمیاد............:cry::cry:
کاش خدا جون منم بگیره من طاقت موندن ندارم من باشم و اون نباشه؟!؟
دنیا چرا اینجوریه؟؟؟؟؟؟؟
خسته ام از همه چی از همه کس
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق انتخاب کن

عشق من میخواد بمونه اما خدا نمیخواد که بمونه
عشقم داره جون میده داره ذره ذره پیش چشمم آب میشه ولی من کاری از دستم بر نمیاد
از دست کسی کاری بر نمیاد............:cry::cry:
کاش خدا جون منم بگیره من طاقت موندن ندارم من باشم و اون نباشه؟!؟
دنیا چرا اینجوریه؟؟؟؟؟؟؟
خسته ام از همه چی از همه کس
خيلي قشنگ ميفهممت


بالا و پريدنم از شوق زندگي نيست
ماهي روي خاك چه ميكند؟؟؟
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز رو خيلي خيلي .............................

از صبح دارم بد ميارم خدا بخير كنه امروزو
 

sepantaaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم تنگه دلگیرم..
...
..
.
همش حس میکنم بدون تو میمیرم
حرفاتو...
عکساتو...
درخت گلابی...
ماجرای اون شب و واق واق اون سگ....
دلم تنگه..
دلگیرم...
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق انتخاب کن

عشق من میخواد بمونه اما خدا نمیخواد که بمونه
عشقم داره جون میده داره ذره ذره پیش چشمم آب میشه ولی من کاری از دستم بر نمیاد
از دست کسی کاری بر نمیاد............:cry::cry:
کاش خدا جون منم بگیره من طاقت موندن ندارم من باشم و اون نباشه؟!؟
دنیا چرا اینجوریه؟؟؟؟؟؟؟
خسته ام از همه چی از همه کس

6 سال پيش عشق و انتخاب كردم

دنيا همينه نميشه كاريش كرد


تمام تلاشتو واسش بكن كاري هم هست ما هستيم
حتي لازم شد دستامونو بالا ميبريم شايد كه خدا كاري كرد
 

samineh.s

عضو جدید
یه روز یه بنده خدایی که خیلی برام عزیز بهم گفت 2 تا آدم وقتی عاشق هم میشن که آینه همدیگن،این یکی خودش رو تماما در اون یکی و اون یکی خودش رو تماما در این یکی میبینه و غرق میشن در لذت های مشترک.
کنارم نیستی تا برات تعریف کنم که اینطوری نشد،ما آینه هامون رو که نگاه کردیم شروع کردیم به سرزنش اون یکی به خاطر بدی هامون و هرگز نپذیرفتیم که ایراد من،گفتیم اشکال آینه،آینه هامون رو خورد کردیم و خوشحال شدیم از اینکه جوابشو دادم،پشت بهم کردیم راه رفتیم و دور شدیم.
و فقط توی هزارتوی خیالمون،اونجا که مطمئن بودیم کسی بهش راه نفوذی نداره،به این فکر کردیم که آیا او هم به ما فکر میکنه؟
و عمق فاجعه اینجاست که خوشحال میشیم از اینکه غرورمون رو نشکستیم و او هرگز نفهمید ما چقدر دوستش داریم.
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
هواي اينجا به شدت دو نفره است يكم سرد با ريزش پيوسته واهسته بارون از اون بارون هاي كه نياز به چتر نداره ، وحشي نيست ، به ندرت تو اين چند سال اينجوري بوده معمولا كم بارون بوده يا شبا مي امده كه همه خواب بودن ، در كل همه چي خوبه فقط مشكل نبود يه نفر ديگه است تو اين هواي دو نفره !!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خيلي دلم ميخواد بنويسم...خيلي پرم...لبريز...لبالب....
اما وقتي حرفهام زياده همشون باهم درگير ميشن و هي ميخوان براي بيان شدن از هم جلو بزنن..
واسه همين گيج ميشم نميدونم بايد چي بگم ؟؟؟از كجا بگم ؟؟؟به كي بگم...؟؟؟اصلا واسه چي بگم؟؟؟
من آدمي هستم كه هميشه اولين مقصر رو خودم ميدونم...و از هيچكس نميتونم هيچ ايرادي بگيرم
يه وقتهايي حس ميكنم خيلي خودخواهم...
يه وقتهايي حس ميكنم تو هركاري زياده روي ميكنم...
يه وقتهايي واسه ديگرون بيشترين حق رو قائلم...
يه وقتهايي..
يه وقتهايي....
يه وقتهايي نفسم ميگيره از اينهمه حرف نگفته ....

اينه كه بازم به قول قيصر...
.
.
سكوت راست ميگفت....
 

گلابتون

مدیر بازنشسته

دلم گرفته, آره خیلی وقته گرفته...

الان که دارم اینو مینویسم اشکام دونه دونه گونه هامو نوازش میکنن و آروم روی دامن دلتنگیهام می افتن و میمیرن,
میمیرن, آره به همین سادگی می میرن...

مردن چقدر ساده اس ولی ما آدما همیشه فکر می کنیم خیلی سخته, مردن این نیست که

بری اون دنیا و دیگه این دنیای به ظاهر قشنگو نبینی.

بعضی وقتا ممکنه بمیری درحالی که توی همین دنیا باشی, درحالی که بازم همه ی آدمای قبلی رو

ببینی... اونوقت وقتیه که تو قلبت مردی.

بعضی وقتا کسایی که خیلی دوستشون دارین واصلا ازشون انتظار ندارین ممکنه باعث

این مردن بشن...

یادتون باشه دل کسی رو نشکنین شاید وقتی برای جبران نباشه, یا اگه باشه خیلی دیر باشه.

بقول یه عزیز:

یه بشقاب وقتی میشکنه بهم چسپوندنش سخته, ولی میشه

ولی وقتی برای بار دوم یا سوم میشکنه شاید بازم بتونی بهم بچسپونیش ولی ممکنه بعضی از تکه هاش گم بشه...

دل ظریف آدما از این حساس تره...
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی وقتاها اون قهقهه‌ای که میزنی‌ واسه خنده دار‌ترین جوک دنیا،قدر اون لبخند کوچیکی که با یه اس‌ام‌اسی که از "فلانی" میاد لذت بخش نیست
 

samineh.s

عضو جدید
یادم نمیاد آخرین باری که دوستم گفت به خاطر تو،باشه،کی بود،به خاطر من کار مهمش رو کنار بذاره و یا...
یادم نمیاد خودم کی آخرین بار این کارا رو انجام دادم.
به ما یاد دادن تو کارای خوب از هم سبقت بگیریم،ما هر وقت بهم رسیدیم سرعتمون رو کم کردیم و تو دلمون گفتیم:جلو بزن.
 

samineh.s

عضو جدید
تو زندگی هروقت کسی از دستمون ناراحت میشه،میگیم:منظورم که معلوم بود،یعنی نفهمید؟
و به خودمون زحمت نمیدیم که ازش بپرسیم چرا؟
هروقت خودمون از دست کسی ناراحتیم،سکوت میکنیم و میگیم:خودش فهمید.
و باز به خودمون زحمت نمیدیم بهش بگیم چرا.
شاید این گفتن و پرسیدن چرا،این چرای ساده ما رو از آدمایی که به هرنحوی دوست داریم جدا نکنه.
 

samineh.s

عضو جدید
پیر شده،خیلی پیر.ولی هنوز با شور و شوق برام صحبت میکنه و من با اشتیاق گوش میدم.
پیر شدنش من رو میترسونه،مثله یه مربی که سه چهار تا مهره به درد بخور بیشتر نداره و هر لحظه استرس داره هرکدومشون مصدوم بشن و برای همیشه از بازی برن بیرون.
چند وقت پیش داشتم شکایت یه آدم رو بهش میکردم،خوشحال شده بود،میدونه وقتی غر میزنم یعنی یه چیزی هست.چند وقته از غر زدن دست برداشتم،چیزی نمیپرسه،میدونه به زودی زبون باز میکنم.
وقتی خواستم براش تعریف کنم حتما راجع به امضای یکی از بچه های باشگاه بهش میگم،میگفت:روابط آدم های امروز مثله غذاهاشون کنسرویه،وقتی با یه آدم طرفن،دلشون میخواد در قوطی رو باز کنن و با یه غذای خوشمزه و بی نقص مواجه بشن،بی هیچ بالا بلندی،کم و کاستی،تضاد و هرچی که به یه آدم معنی میده.بهش میگم آدمای امروز مثل تو نیستن،برا هم وقت نمیذارن،به غرای هم گوش نمیدن.همو کشف نمیکنن.
 

samineh.s

عضو جدید
یه دختر بچه نازی داریم تو فامیل که گاهی به من میسپارنش و در کمال ناباوری من مقرراتی رو دوست داره.
چند وقت پیش که پیشم بود کلی اسباب بازی رنگ و وارنگ دورش ریخته بودم و یه چشم و گوشم پیشش بود،یه لحظه که ازش غافل شدم دیدم نیست،رفتم دیدم رفته زیر یه میز و داره سر و کله رو به این ور و اون ور میزنه،کشیدمش بیرون میگم چیکار میکنی؟یه توپ بی ریخت بدرنگ رو نشونم میده،همین جوری نگاش میکنم،خندم گرفته،این همه اسباب بازی قشنگ ریختم دورش اونوقت...
توپه هنوز اون زیره،چشمش بهش افتاده،دارم فکر میکنم خدا از دست ما چی میکشه؟؟؟
 

samineh.s

عضو جدید
کلاس اول دبستان که بودم تو "ه" اشکال داشتم،هنوزم دارم(تو پست قبلی نه قبلیه یه جا نوشتم مثله یه جا مثل).
یه دوستی داشتم تو همون عالم بچگی عاشق و معشوقی بودیم مصداق اینکه میگن عشق یعنی من فدای تو نه تو فدای من.
معلممون که زن خشکی بود داشت دیکته میگفت ما نشسته بودیم رو 2 تا صندلی تکی ردیف اول،معلم گفت:کاسه آب.دوستم نوشت.بهش گفتم:کاسه آب چیه؟بنویس کاس آب.اونم با یه کوچولو شک گفت:مطمئنی؟گفتم:آره بابا.زود پاکش کرد و نوشت کاس آب.معلممون داشت منفجر میشد.ردیف اول بودیم.
کاش الان یه دوستی داشتم که ردیف اول مینشست،تو چشم معلم نگاه میکرد و میگفت بنویس کاس آب.غلط میگفت،ولی می ارزید.
 

banooyeariayi

عضو جدید
امشب از اون شبهایی که باز دلم گرفته
امشب از اون شبهایی که باز قلم به دست گرفتم تا هرچه درد دارم بنگارم ولی قلم یاری نمی کند
قلم تو چرا!
بنویس تا ارام شوم
بنویس تا ارام گبرم از هر انچه در دل دارم
باز هم اشک ها همان همدم همیشگی من که با نوازش بر صورتم من را ارام می کند
امشب چه دلتنگم
چه نا ارامم
کاش قلم یاریم می کرد تا از انچه در افکارم دارم بتوانم بنگارم تا ارام شوم
 

nastaran-20

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستمو گرفتم رو به آسمون
بهش میگم نمیخوای دستمو بگیری
هیچی نمیگه
میگم ببین چه سره
هیچی نمیگه
میگم ببین میلرزه
هیچی نمیگه
میگم دلم برات تنگ شده
این بار میگه
یادته بچه بودی
میگم نه
میگه میخواستی راه بری
میخواستی بری
گفتی دستمو بگیرو بلندم کن
منم دستتو گرفتم
بلند شدی
ولی بعد رفتی و منو فراموش کردی
ولی من همیشه مراقبت بودم که یه وقت نیوفتی و اگه افتادی بگیرمت
ولی تو میرفتی و میرفتی و میرفتی و به بالا نگاه میکردی و حرف میزدی
ولی هیچ وقت ندیدی که من پشتت بودم
گریم گرفت
برگشتمو گفتم خداجون خیلی دوست دارم
و برای آخرین بار گفت
میدونم

 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی کثافت داره زندگی رو میگیره
فقط یه کار میشه کرد

نزاریم کثافت زندگیمونو بگیره
 

samineh.s

عضو جدید
انقدر حرف نزن،راه نرو،به زمین و زمان بد نگو،بشین و یه ذره نگاه کن،بذار منم نگاه کنم.
بعد این خداحافظی دیگه سلامی در کار نیست.
وقت برای گلایه زیاده،برای حسرت خوردن بیشتر،حسرت روزایی که 2کلام حرف حساب نزدیم،نخندیدیم،نشنیدیم و...
حالا که وقت خدافظی بذار نگاه کنیم و ذخیره کنیم برای لحظه هایی که دلتنگ میشویم.
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
کلاس اول دبستان که بودم تو "ه" اشکال داشتم،هنوزم دارم(تو پست قبلی نه قبلیه یه جا نوشتم مثله یه جا مثل).
یه دوستی داشتم تو همون عالم بچگی عاشق و معشوقی بودیم مصداق اینکه میگن عشق یعنی من فدای تو نه تو فدای من.
معلممون که زن خشکی بود داشت دیکته میگفت ما نشسته بودیم رو 2 تا صندلی تکی ردیف اول،معلم گفت:کاسه آب.دوستم نوشت.بهش گفتم:کاسه آب چیه؟بنویس کاس آب.اونم با یه کوچولو شک گفت:مطمئنی؟گفتم:آره بابا.زود پاکش کرد و نوشت کاس آب.معلممون داشت منفجر میشد.ردیف اول بودیم.
کاش الان یه دوستی داشتم که ردیف اول مینشست،تو چشم معلم نگاه میکرد و میگفت بنویس کاس آب.غلط میگفت،ولی می ارزید.

اولین روز مدرسه قبل از کلاس بندی، نمی دونم من رفتم جلو یا اون اومد طرفم.
با من دوست می شی؟ با یه لبخند دوست شدیم. دستای همو گرفتیم و تا قبل از اعلام اسمامون باهم حرف زدیم. از تابستون از دلتنگی مدرسه از ...
وقتی که کلاسامون جدا افتاد هر از گاهی همو میدیدیم. مینشستیم روی دیوار باغچه خوراکیهامونو باهم می خوردیم با هم می گفتیم می خندیدیدم اضطرابامونو قسمت می کردیم و بعد دوباره جدا می شدیم....دوستیمون بدون شرط بود بدون محدودیت بدون هیچ بخش پنهونی ای... بچه تر از اونی بودیم که بدونیم عده ای اینطورین و عده ای اونطوری و به خاطر دسته های مختلفی که بهش تعلق داشتیم توی دوستیمون شرط و شروط بذاریم ... خیلی راحت فکر می کرددیم هر کسی با دیگری متفاوته و هرکسی رو باهمه ی تفاوتاش توی دنیای دوستیمون راه می دادیم.
دلم برای اون دوستیا تنگ شده ... نمیدونم کدوم مرحله ی بزرگ شدن بود که صداقت جمله ی ساده ی بامن دوست میشی رو ازم گرفت؟
 
بالا