ArasH-M1
عضو جدید
ازدواج برای خیلی از ما بخشی عادی از زندگی است. ما بزرگ می شویم، دیپلممان را می گیریم، کار پیدا میکنیم یا وارد دانشگاه می شویم و بعد یک روز ازدواج مي كنيم. اما این روزها افراد خیلی دیرتر ازدواج می کنند و قبل ازاینکه "بله" را سر سفره عقد بگویند مکث طولانی تری دارند. در جوامع غربی تحقیقات گزارش می کند که از سال 2001، تعداد کسانی که ازدواج می کنند هر ساله رو به کاهش است. در سال 1970، 72 درصد از جمعیت متاهل بودند ولی این رقم امروز به 50 درصد رسیده است. همچنین، درصد افرادی که طلاق گرفته اند شدیداً رو به افزایش است. در ايران اداره ثبت احوال گزارش كرده در 8 ماهه امسال ازدواج نسبت به مدت مشابه سال قبل حدود 2/4 درصد افزايش داشته است. از اين رقم بيشترين تعداد ازدواج ثبت شده، مربوط به مردان گروه سني 24ـ20 ساله است كه با زنان 19ـ15 ساله ازدواج كردهاند اما در همين گزارش آمار نگرانكنندهاي هم از طلاق وجود دارد؛ در 8 ماهه امسال طلاق نسبت به سال قبل 5/7 درصد رشد نشان ميدهد. بنابراين ميتوانيم به اندازه 4/2 درصد خوشحال شويم و 5/7 درصد نگران باشيم. آمار سال بعد ميتواند نگرانكنندهتر باشد يا اميدبخشتر؟مشخص است که همه این اطلاعات باعث می شود افراد قبل از ازدواج بیشتر و عمیقتر به این اقدام خود فکر کنند.بدون شک عامل دیگر در کاهش آمار ازدواج تاثیر طلاق بر ذهن نوجوانان و جوانان است.با گذشت زمان، احتمال با دوام ماندن ازدواج ها کمتر و کمتر می شود. تعداد بالای شکست های ازدواج باعث می شود مردم بیشتر به مسئله ازدواج کردن یا نکردن فکر کنند.
اکثر مردم می فهمند که اول آشنایی همیشه سرشار از عشق و محبت است. اول همه رابطه ها همه چیز خوب است. همراهی و همدلی دو نفر با هم خوب است، و مقدار کمتر تعهدات مشترک زندگی را برایشان ساده تر می کند. زندگی کردن در خانه های جدا به هر دو طرف آزادی بیشتری داده و نگرانی ها معمولاً کمتر است. همه ما خودمان را چنین متقاعد می كنیم كه زندگی بهتری خواهیم داشت اگر ازدواج كنیم.به خیالمان می رسد كه اگر ازدواج كنيم بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود!
ازدواج معایبی به همراه دارد.سالیان سال است که در مورد تعهدات ازدواج هشدار می دهند. گفتن دوستت دارم فدایت شوم فرد عاشق تا زمانی ادامه می یابد که فرد به معشوق خود برسد بعد از آن طرف مقابل است که باید از خود مایه گذارید .در زمان مجردي هیچ کس نبود که بهش جواب پس بدهید، کسی نبود که نگرانش شوید، کسی نبود که مجبور باشید از او مراقبت کنید و هیچ کس هم نبود که به شما بگوید چه باید بکنید و چه نباید بکنید.خیلی وقت ها تا زمانیکه مجبور می شویم با یک نفر زیر یک سقف زندگی کنیم، خودمان و همه پیجیدگی های خودمان را نمی شناسیم. ازدواج کردن راحته . ولی زندگی مشترک و توام با تفاهم داشتن خیلی گذشت میخواد.هر فرد متاهلی که به شما می گوید، ازدواج چیزی را تغییر نمی دهد، کاملاً اشتباه می گوید. ازدواج خیلی چیزها را عوض میکند.
بعد از يك مدت عشق بین دو طرف محو می شود، زن خانه مدام غرغر می کند، مرد به فردی تنبل تبدیل می شود که جز دستور دادن و خوردن کار دیگری در خانه نمی کند. زن و شوهر هر شب از سر عادت در اتاق نشیمن می نشینند و تلویزیون تماشا می کنند، هر روز همان کارهای مشابه و تکراری را انجام می دهند و زندگیشان کاملاً یکنواخت می شود. این مسئله باعث می شود متوجه شوید که خیلی چیزها درمورد همسر هست که دوست نداریم و آزارمان می دهد. متاسفانه، دیگر خیلی دیر شده است. دیگر ازدواج کرده اید و باید با آن کنار بیایید و خیلی چیزهای دیگر. اینجاست که می گویند، سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند.
هرچقدر هم که دو طرف سعی کنند استقلال خود را در ازدواج حفظ کنند اما باز هم بخش اعظمی از استقلالتان با ازدواج از بین می رود. برخی رفتارهای و اعمال خاص که قبلاً برایتان قابل قبول بود، الان دیگر نیست و می تواند باعث عدم وفاداری احساسی یا جسمی شود.استقلال با خودش تنهايي و دلتنگي به همراه دارد. اين يك واقعيت ناخواسته و اجتنابناپذير است. با مستقل شدن خوب و بد، احساس خوشبختي و رضايت از خود، موفقيتهاي درسي و كاري و خلاصه هر اتفاقي كه در اطراف شما ميافتد و به نوعي به شما مربوط ميشود حتما توسط خود شما هم قابل كنترل و قابل تغيير است. رسيدن به اين درك به يك نوعي از استقلال نياز دارد كه به آن استقلال شخصيتي ميگويند و تنها با بلوغ فكري آدمها اتفاق ميافتد.
خیلی وقت ها ازدواج کردن مثل این می ماند که دوباره بچه شده باشید. بعد از ازدواج می بینید که دوباره با احساسات یک نفر دیگر محدود شده اید. البته ازدواج مثل زندان نیست اما آن آزادی که قبل از ازدواج داشتید دیگر وجود ندارد. خستگی جنسی هم بعد از ازدواج ایجاد می شود. صادقانه بگوییم، چند بار می توانید با یک نفر خاص قبل از اینکه پیر شوید رابطه جنسي داشته باشید؟ خیلی از زوج ها عشق و نوازش های حین رابطه جنسی را زیاد جدی نمی گیرند و همه شور و احساس در رابطه جنسي شان از بین می رود. اگر با خود فکر می کنید که این اتفاق برای شما نخواهد افتاد مطمئن باشید که کاملاً در اشتباهید چون بالاخره این اتفاق می افتد.
بچه ها را هم وارد قضیه کنید و آنوقت است که داستان ازدواج سخت تر هم می شود. دو نفر الان باید درمورد نحوه بزرگ کردن و تربیت کردن فرزندانشان هم با هم توافق کنند. بچه ها در خیلی چیزها دخالت می کنند. بله درست است که بچه نعمت است و عشق بیشتری به زندگی زناشویی می بخشند اما کنار آمدن و تربیت کردن آنها کاری بسیار دشوار و استرس زا است و مسئولیت ها و انتظارات را ده برابر بیشتر می کند. بچه ها همچنین آن چیزهایی که درمورد همسرمان دوست نداریم را بیشتر به چشممان می آورند.
در جايي خواندهام كه انگليسيها در يك ضربالمثل ميگويند: زندگي مشترك 3 دوره دارد، در دوره اول يعني آشنايي و ازدواج مرد هرچه بگويد، همسرش پاسخ مثبت ميدهد. در دوره دوم زندگي اين بار زن هرچه بگويد مرد پاسخ مناسب ارائه ميكند، اما در دوره سوم زن و مرد باهم ميگويند، اما اين بار همسايهها براي آرامش خود به آنها بله ميگويند!
سوال این است که در این روزگاری که هیچ چیز دائمی و بادوام به نظر نمی رسد، آیا آیا اصلاً باید ازدواج دائم کرد؟ یا خیر؟
داستان های پریان که در زمان کودکی برایمان می گویند فقط داستان اند. داستان واقعی جذابیت خیلی فرق دارد و تلاش بیشتری هم می برد. برای ازدواج باید بخش خیلی بزرگی از خودمان را فراموش کنیم و خیلی آرزوها و خواسته های شخصیمان را مدتی متوقف کنیم. خیلی ها بعد از مدتی می فهمند آنچه که اول کار می خواستند خیلی با آن چیزی که رخ مي دهد فرق می کند. آیا همه اینها ارزشش را دارد؟
اکثر مردم می فهمند که اول آشنایی همیشه سرشار از عشق و محبت است. اول همه رابطه ها همه چیز خوب است. همراهی و همدلی دو نفر با هم خوب است، و مقدار کمتر تعهدات مشترک زندگی را برایشان ساده تر می کند. زندگی کردن در خانه های جدا به هر دو طرف آزادی بیشتری داده و نگرانی ها معمولاً کمتر است. همه ما خودمان را چنین متقاعد می كنیم كه زندگی بهتری خواهیم داشت اگر ازدواج كنیم.به خیالمان می رسد كه اگر ازدواج كنيم بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود!
ازدواج معایبی به همراه دارد.سالیان سال است که در مورد تعهدات ازدواج هشدار می دهند. گفتن دوستت دارم فدایت شوم فرد عاشق تا زمانی ادامه می یابد که فرد به معشوق خود برسد بعد از آن طرف مقابل است که باید از خود مایه گذارید .در زمان مجردي هیچ کس نبود که بهش جواب پس بدهید، کسی نبود که نگرانش شوید، کسی نبود که مجبور باشید از او مراقبت کنید و هیچ کس هم نبود که به شما بگوید چه باید بکنید و چه نباید بکنید.خیلی وقت ها تا زمانیکه مجبور می شویم با یک نفر زیر یک سقف زندگی کنیم، خودمان و همه پیجیدگی های خودمان را نمی شناسیم. ازدواج کردن راحته . ولی زندگی مشترک و توام با تفاهم داشتن خیلی گذشت میخواد.هر فرد متاهلی که به شما می گوید، ازدواج چیزی را تغییر نمی دهد، کاملاً اشتباه می گوید. ازدواج خیلی چیزها را عوض میکند.
بعد از يك مدت عشق بین دو طرف محو می شود، زن خانه مدام غرغر می کند، مرد به فردی تنبل تبدیل می شود که جز دستور دادن و خوردن کار دیگری در خانه نمی کند. زن و شوهر هر شب از سر عادت در اتاق نشیمن می نشینند و تلویزیون تماشا می کنند، هر روز همان کارهای مشابه و تکراری را انجام می دهند و زندگیشان کاملاً یکنواخت می شود. این مسئله باعث می شود متوجه شوید که خیلی چیزها درمورد همسر هست که دوست نداریم و آزارمان می دهد. متاسفانه، دیگر خیلی دیر شده است. دیگر ازدواج کرده اید و باید با آن کنار بیایید و خیلی چیزهای دیگر. اینجاست که می گویند، سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند.
هرچقدر هم که دو طرف سعی کنند استقلال خود را در ازدواج حفظ کنند اما باز هم بخش اعظمی از استقلالتان با ازدواج از بین می رود. برخی رفتارهای و اعمال خاص که قبلاً برایتان قابل قبول بود، الان دیگر نیست و می تواند باعث عدم وفاداری احساسی یا جسمی شود.استقلال با خودش تنهايي و دلتنگي به همراه دارد. اين يك واقعيت ناخواسته و اجتنابناپذير است. با مستقل شدن خوب و بد، احساس خوشبختي و رضايت از خود، موفقيتهاي درسي و كاري و خلاصه هر اتفاقي كه در اطراف شما ميافتد و به نوعي به شما مربوط ميشود حتما توسط خود شما هم قابل كنترل و قابل تغيير است. رسيدن به اين درك به يك نوعي از استقلال نياز دارد كه به آن استقلال شخصيتي ميگويند و تنها با بلوغ فكري آدمها اتفاق ميافتد.
خیلی وقت ها ازدواج کردن مثل این می ماند که دوباره بچه شده باشید. بعد از ازدواج می بینید که دوباره با احساسات یک نفر دیگر محدود شده اید. البته ازدواج مثل زندان نیست اما آن آزادی که قبل از ازدواج داشتید دیگر وجود ندارد. خستگی جنسی هم بعد از ازدواج ایجاد می شود. صادقانه بگوییم، چند بار می توانید با یک نفر خاص قبل از اینکه پیر شوید رابطه جنسي داشته باشید؟ خیلی از زوج ها عشق و نوازش های حین رابطه جنسی را زیاد جدی نمی گیرند و همه شور و احساس در رابطه جنسي شان از بین می رود. اگر با خود فکر می کنید که این اتفاق برای شما نخواهد افتاد مطمئن باشید که کاملاً در اشتباهید چون بالاخره این اتفاق می افتد.
بچه ها را هم وارد قضیه کنید و آنوقت است که داستان ازدواج سخت تر هم می شود. دو نفر الان باید درمورد نحوه بزرگ کردن و تربیت کردن فرزندانشان هم با هم توافق کنند. بچه ها در خیلی چیزها دخالت می کنند. بله درست است که بچه نعمت است و عشق بیشتری به زندگی زناشویی می بخشند اما کنار آمدن و تربیت کردن آنها کاری بسیار دشوار و استرس زا است و مسئولیت ها و انتظارات را ده برابر بیشتر می کند. بچه ها همچنین آن چیزهایی که درمورد همسرمان دوست نداریم را بیشتر به چشممان می آورند.
در جايي خواندهام كه انگليسيها در يك ضربالمثل ميگويند: زندگي مشترك 3 دوره دارد، در دوره اول يعني آشنايي و ازدواج مرد هرچه بگويد، همسرش پاسخ مثبت ميدهد. در دوره دوم زندگي اين بار زن هرچه بگويد مرد پاسخ مناسب ارائه ميكند، اما در دوره سوم زن و مرد باهم ميگويند، اما اين بار همسايهها براي آرامش خود به آنها بله ميگويند!
سوال این است که در این روزگاری که هیچ چیز دائمی و بادوام به نظر نمی رسد، آیا آیا اصلاً باید ازدواج دائم کرد؟ یا خیر؟
داستان های پریان که در زمان کودکی برایمان می گویند فقط داستان اند. داستان واقعی جذابیت خیلی فرق دارد و تلاش بیشتری هم می برد. برای ازدواج باید بخش خیلی بزرگی از خودمان را فراموش کنیم و خیلی آرزوها و خواسته های شخصیمان را مدتی متوقف کنیم. خیلی ها بعد از مدتی می فهمند آنچه که اول کار می خواستند خیلی با آن چیزی که رخ مي دهد فرق می کند. آیا همه اینها ارزشش را دارد؟