دریــا

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز



با شعری از فروغ شروع می کنیم!

.
.
.
.



دریــــایـی
یک روز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج تورا به من رساندند
امواج تورا نه بار تنها

چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که تورا در آب دیدم
در غربت آن جهان بی شکل
گویی که تورا بخواب دیدم

از تو تا من سکوت و حیرت
از من تا تو نگاه و تردید
ما را می خواند مرغی از دور
می خواند به باغ سبز خورشید

در ما تب تند بوسه می سوخت
ما تشنه خون شور بودیم
در زورق آب های لرزان
بازیچه عطر و نور بودیم

می زد ، می زد درون دریا
از دلهره فرو کشیدن
امواج ، امواج نا شکیبا
در طغیان بهم رسیدن

دستانت را دراز کردی
چون جریان های بی سرانجام
لب هایت با سلام بوسه
ویران گشتند …

یک لحظه تمام آسمان را
در هاله ای از بلور دیدم
خود را و تو را و زندگی را
در دایره های نور دیدم

گویی که نسیم داغ دوزخ
پیچیده میان گیسوانم
چون قطره ای از طلای سوزان
عشق تو چکید بر لبانم

آنگاه ز دوردست دریا
امواج بسوی ما خزیدند
بی آنکه مرا به خویش آرند
آرام تو را فرو کشیدند

پنداشتم آن زمان که عطری
باز از گل خواب ها تراوید
یا دست خیال من تنت را
از مرمر آب ها تراشید

پنداشتم آن زمان که رازیست
در زاری و های های دریا
شاید که مرا به خویش می خواند
در غربت خود ، خدای دریا







 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خوب من !



کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد
خوب من! منظره ی خوب ، تماشا دارد


ساختم آینه ای را به بلندای خیال
تا خودت را به تماشای خودت وا دارد

راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است

که به اندازه ی صد فلسفه معنا دارد

گوش کن خواسته ام خواهش بی جایی نیست

اگر آیینه ی دستت بشوم ، جا دارد

چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو

یعنی این دهکده یک دهکده رسوا دارد

کوزه بر دوش سر چشمه بیا تا گویند

عجب این دهکده سرچشمه ی زیبا دارد

در تو یک وسوسه ی مبهم و سرگردان است

از همان وسوسه هایی که یهودا دارد

عشق را با همه شیرینی و شورانگیزی

لحظه هایی است که افسوس و دریغا دارد

بی قرار آمدن ، آشفتن و آرام شدن

حس گنگی است که من دارم و دریا دارد

یخ نزن رود معمایی من ! جاری باش

دل دریایی ام آغوش پذیرا دارد

محمد سلمانی

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا چند زنم بروی دریاها خشت

بیزار شدم ز بت‌پرستان کنشت


خیام که گفت دوزخی خواهد بود

که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت


خیام



این تصویر تغییر اندازه داده شده است. روی نوار جهت مشاهده سایز اصلی تصویر کلیک کنید. سایز اصلی تصویر 1600x1200 می باشد.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر راز که اندر دل دانا باشد

باید که نهفته‌تر ز عنقا باشد


کاندر صدف از نهفتگی گردد در

آن قطره که راز دل دریا باشد

خیام

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اهرمن بر سفرهٔ تقوی نمیشد میهمان

زآن که می‌دانست کآنجا جای مهمانی نبود


پا به راه راست باید داشت، کاندر راه کج

توشه‌ای و رهنوردی، جز پشیمانی نبود


چشم و دل را پرده میبایست اما از عفاف

چادر پوسیده، بنیاد مسلمانی نبود


خسروا، دست توانای تو، آسان کرد کار

ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود


شه نمی‌شد گر‌در این گمگشته کشتی ناخدای

ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود


باید این انوار را پروین به چشم عقل دید

مهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود



پروین اعتصامی

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل من یه روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه کفش فردارو ور کشید

آستین همت و بالا زد و رفت

یه دفعه بچه شد و تنگ غروب

سنگ توی شیشه فردا زدو رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوّا زد و رفت

دفتر گذشته ها رو پاره کرد

نامه فردا ها رو تا زد و رفت...

***

دل من یه روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودند

خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش میخواست ولی

خرش و توی غبارا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می گشت

خودشم قفلی رو قفلها زد و رفت






 

paria.z68

عضو جدید
چند وقتی است که در معرکه دل ،ماتم

چند وقتی ست که در رنگ چمن مبهوتم

چند روزی ست که در غربت گل می مانم

من چرا با شب مهتاب نمی خوانم شعر

من چرا در خم دیوار نمی مانم دیر

من چرا با نفس باد نمی گویم راز

در زمین در آسمان در باد وباران

جز غریبی و غم عشق نمیبینم عیب

هیچ یک از گفته هایم را نمی گویم به دریا

چون جنون باد را

در صدای

شبهه ی اسبان دریایی شنیدم

و صدای زوزه ی باد

به تاراج دل خسته ی خود ترسانم

(حسینی)
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دریااا اولین عشق مرا بردیییی....دنیااا دم به دم مرا تو ازردی
اینم یه اهنگ از یه خواننده که اسمش یادم نیس:redface:



باز هم آمدي تو بر سر راهم
آي عشق مي كني دوباره گمراهم
دردا من جواني را به سر كردم
تنها از ديار خود سفر كردم
ديريست قلب من ازعاشقي سير است
خسته از صداي زنجير است
خسته از صداي زنجير است

دريا اولين عشق مرا بردي
دنيا دم به دم مرا تو آزردي
دريا سرنوشتم را به ياد اور
دنيا سرگذشتم را مكن باور
من غريبي قصه پردازم
چون غريقي غرق در رازم
گمشدم در غربت دريا
بي نشانو بي هم اوازم
مي روم شب ها به ساحل ها
تا بيابم خلوت دل را
روي موج خسته ي دريا
مي نويسم اوج غم هارا

.
.
.
آهنگِ : دریــا

خواننده : روزبه نعمت الهی:gol:
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
موجهای خروشان دریا
اینجا ناخدا خواهی شد
در دریای
متلاطم
اما
میدانی
در دریای ارام هرگز
دریانورد نخواهی شد
این هست
رسم زندگی
ناخدا
حواست کجاست
زندگی هم مثل دریاست
اگر خروشان نبود
هرگز ناخدای
قهار زندگیت نمیشدی
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به چشمان پریرویان این شهر،

یه صد امید می بستم نگاهی ،


مگر یک تن ازین نا آشنایان ،

مرا بخشد به شهر عشق راهی

به هر چشمی - به امیدی که این اوست

–نگاه بیقرارم خیره می ماند ، یکی هم

، زین همه ناز آفرینان

،امیدم را به چشمانم نمی خواند!

غریبی بودم و گم کرده راهی

،مرا با خود به هر سویی کشاندند

،شنیدم بار ها از رهگذارانکه زیر لب


مرا دیوانه خواندند!ولی من

، چشم امیدم نمی خفت.

که مرغی آشیان گم کرده بودم

ز هر بام و دری سر می کشیدم

به هر بوم و بری پر می گشودم.

امید خسته ام از پای ننشست ،نگاه تشنه ام در جستجو بود.

در آن هنگامه دیدار و پرهیز

؛رسیدم عاقبت آنجا که او بود!"دو تنها و دو سر گردان ،

دو بی کس "ز خود بیگا نه ، از هستی رمیده ،

ازین بیدرد مردم ، رو نهفته ،

شرنگ نا امیدی ها چشیده

، دل از بی همزبانی ها شکسته ،

تن از نا مهربانی ها فسرده

،ز حسرت پای در دامن کشیده

،به خلوت ، سر به زیر بال برده ،

"دو تنها و دو سر گردان ،

دو بی کس
"،به خلوتگاه جان ،

با هم نشستند ،زبان بی زبانی را گشودند

،سکوت جاودانی را شکستند.مپرسید

، ای سبکباران ، مپرسیدکه این دیوانه از خود بدر کیست ؟

چه گویم ؟ از که گویم ؟ با که گویم؟که این دیوانه را از خود خبر نیست

.به آن لب تشنه می مانم که

- نا آگاهبه دریای در افتد بیکرانه

،لبی ، از قطره آبی ، تر کرده ،خورد از موج وحشی تازیانه

!مپرسید ، ای سبکباران

، مپرسیدمرا با عشق او تنها گذارید

.غریق لطف آن دریا

نگاهممرا تنها به این دریا سپارید !


فریـدون مشیری/ شعر: دریـایِ نگاه
 
آخرین ویرایش:

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ظهرِ تابستان است!

لمیده اَم بر ماسه های ساحل!

و به تو می اندیشم!

دریـا ساحلش را تَرک می کند

ماهی ها وُ

و صدف هایش را تَرک می کند!

وَ از پیِ من راهـی می شَوَد!



"نِزارِ قَبـانی"
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
صدای امواج دریا میاید
چه شکوهی دارد
دریا طوفانی
تنها
روی صخره ها مینشینم
و تماشا میکنم
این برخوردهای متلاطم را
و از اثابت قطرات اب بر گونه هایم
لذت میبرم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در کنار ساحل قدم میزنم
کسی نه
صدایم را میشنود
نه
نگاهم را تماشا میکند
ارام
به سوی
امواج خروشان میروم
و تنها
به عمق دریا میاندیشم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست دارم نشستن در ساحل دریا را ....

لحظه هایی که حرف سکوت کرده ای را دردلم دارم

دریا را راز دارم میدانم

هر نسیمی از دریا .....بوسه هایی دارد از جنس نوازش ....

و اغوشی که در برمیگیرد اغوش ظریف مرا ....

صدای دریا زمزمه هایی را از عشقش به ساحل .....برایم بازو میکند که او نیز بی تاب است ....

دریا سکوت را به امواجش میخواند ...

ساحل همان میعادگاه عاشقانه های من و دریاست .....

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دریا پر از آرزو است

ریزو درشت

تیره و روشن

به مثل رنگهای جعبه مداد رنگی

نگاهم به آرزوهای کوچکیست که با شتاب و چرخش به داخل آب فرو میروند

و بی هیچ تقلائی خود را به آغوشه خیس دریا میسپارند

گاهی وقت ها فکر میکنم دریا از گریه آرزوها دزیا شده

کسی چه میداند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
.......................




گفتي نمي خواهي که دريا را بلد باشي

اما تو بايد خانه ي ما را بلد باشي

يک روز شايد در تب توفان بپيچندت

آن روز بايد ! راه صحرا را بلد باشي

بندر هميشه لهجه اش گرم و صميمي نيست

بايد سکوت سرد سرما را بلد باشي

يعني که بعد از آنهمه دلدادگي بايد

نامهرباني هاي دنيا را بلد باشي

شايد خودت را خواستي يک روز برگردي

بايد مسير کودکي ها را بلد باشي

يعني بداني " ...مرد در باران " کجا مي رفت

يا لااقل تا " آب - بابا " را بلد باشي

حتي اگر آيينه باشي، پيش آدم ها

بايد زبان تند حاشا را بلد باشي

وقتي که حتي از دل و جان دوستش داري

بايد هزار آيا و اما را بلد باشي

من ساده ام نه؟ ساده يعني چه؟... نمي دانم

اما تو بايد سادگي ها را بلد باشي

يعني ببيني و نبيني!...بشنوي اما...

يعني... زبان اهل دنيا را بلد باشي

چشمان تو جايي است بين خواب و بيداري

بايد تو مرز خواب و رويا را بلد باشي

بانوي شرجي! خوب من! خاتون بي خلخال!

بايد زبان حال دريا را بلد باشي

شيراز رنگ خيس چشمت را نمي فهمد

اي کاش رسم اين طرف ها را بلد باشي

ديروز- يادت هست- از امروز مي گفتم

امروز مي گويم که فردا را بلد باشي

گفتي :" وجود ما معمايي است...." مي دانم

اما تو بايد اين معما را بلد باشي
 

paria.z68

عضو جدید
تو این شب های بی خورشید

تویی روشن تر از مهتاب

تو تنها ناخدای من

تو این دریا منو دریاب

پر وا کن که دنیا واسم

داره طرح قفس میکشه

امروزت تموم نشده

داره خورشید تو نفس میکشه

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دریا تویی


ما بی تو تا دنیاست دنیایی نداریم

چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم



ای سایه سار گرم بی ترحم

جز سایه ی گرم دستان تو جایی ندارم



تو آبروی خاکی و حیثیت آب

دریا تویی ما جز تو دریایی نداریم



خورشید چشم توست، چشمان تو خورشید

تا نشکفد چشم تو فردایی نداریم



وقتی عطش می بارد از ابر سترون

جز نام آبی تو آوایی نداریم



شمشیرها را گو ببارند از سر بغض

از عشق ما جز این تمنایی نداریم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کنار
ساحل دریا
ارام مینشینم
نامم را مینویسم
اما
بجای نوشتنت
نامت
چند قلب میکشم
تا قلبم بفهمد
نباید
تو را تمنا کند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در اینه دیدم تصویر زلالی از عشق
در اینه دیدم شوق پرواز پرستوهارا
نالان میگفتند
از دوریاشان
از جدایشان
از محبتی که دیگر نیست
که دیگر جایی برای ماندن ندارد
دلشان میسوزد که چرا قطره اشک باران را
در میان پرهایشان نگه نداشتند
تا نماد محبتشان شود.......
چرا ان قطره را درون دریا رها نکرده ان
تامحبتشان دریایی شود...

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دریا
میخروشد
و هر بار با هر غرشش
دلم به لرزه در میاید
نمیدانم
کجای این
دریا نشسته ای
اما میدانی
من هر لحظه
به تو میاندیشم
و تنها
به دریامیگویم
بگوید تو را
دوست میدارم
 

paria.z68

عضو جدید
گفتند غرق شده اي در آب هاي دور

و دريا، جسدت را پس نداده است.

چه شوخي احمقانه اي!

تو

شاه ماهي قصه هاي مني

غرق مي شوي مگر؟!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امشب... مهمان منی
چهارگوشه دریا را می تکانم و

بسترت می کنم
می خواهم غرق شدن ماه را
در دریا تماشا کنم!

"نسرین بهجتی"
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دریا
معشوق بی‌رحمی است
وقتی کسی را تنگ در آغوش می‌گیرد ؛
اما تو آن ماهی که دریا هم
در موج آغوش تو می‌میرد.

.
.

{ سیدعلی میرافضلی }

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نه باران برین خاک ماتم زده
نه
دریا درین گوشه بی تپش
نه خورشید در زیر این سقف کج
نه شادی درین روزگار خرفت ؛
سراغ تو را از که باید گرفت ؟


{
سید علی میر افضلی }
 
بالا