درد

درد

خبر نداری از دلم که ساده درد می کند

از این دلی که بی تو بی اراده درد می کند


مدام ذهن خسته ام تو را مرور می کند

سَرَم،سَرَم، خدا،که فوق العاده درد می کند


به جاده می زنم ولی چقدر پای عاشقم

از اینکه بی تو می رود پیاده درد می کند


گله ندارم و غم ِ تو را به دوش می کشم

فقط شنیده ام که دوش ِ جاده درد می کند


تمام تار و پود من ، از اینکه بی خیال ، تو

دلت به من اهمیت نداده درد می کند

شعر از صفورا یال وردی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که می‌گویند آن خوشتر ز حسنیار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ماعهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می‌گویم سخنگفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شب‌های وصلبگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوستگفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهانبلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیاربلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق استو آصف ملک سلیمان نیز هم
 

نگار پاستور

متخصص میکروبیولوژی
دلا دیگر نمی نالی به زاری

سر راحت به بالین می گذاری

تو صاحب درد بودی ناله سر کن

خبر از درد بی دردی نداری

بنال ای که دل رنجت شادمانی است

بمیر ای دل که مرگت زندگانی است

دلی خواهم که از او درد خیزد

بسوزد عشق ورزد اشک ریزد
 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
لیلی گفت: موهایم مشکی ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج، دردودل......................
دلت توی حلقه های موی من است.
نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟
نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟

مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت:
نه نمی خواهم، گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم.
دلم را هم.

لیلی گفت: چشمهایم جام شیشه ای عسل است، شیرین،
نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟
نمیخواهی شیرینی لیلی را؟

مجنون چشمهایش را بست و گفت:
هزار سال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ.
تلخی مجنون را تاب می آوری؟

لیلی گفت: لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.
خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند.
نمی خواهی خرما بچینی؟

مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت:
من خار را دوست تر دارم.

لیلی گفت: دستهایم پل است.
پلی که مرا به تو می رساند.
بیا و از این پل بگذر.

مجنون گفت: اما من از این پل گذشته ام.
آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.

لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی ست.
بی سوار و بی افسار.
عنانش را خدا بریده، این اسب را با خودت می بری؟

مجنون هیچ نگفت.
لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.
لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.....


دردو دل.........................
 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها
بار اول که گفتی دوستم داری .... باور نکردم
بار دوم که گفتی دوستم داری ... بازم باور نکردم
بار سوم که قسم خوردی .... باورم شد
اما وقتی تنهام گذاشتی.....
دیدم که سر کارم گذاشتی و حق داشتم که باورت نکنم
اما منو بد جوری عاشق کردی و تنهام گذاشتی
برنگرد،
که بر نمی گردی تو هیچوقت
نمی خواهم داشته باشمت،نترس
فقط بیا
در خزان خواسته هایم، کمی قدم بزن
تا ببینمت ، اخه دلم برای راه رفتنت تنگ شده است...
یه روز بهم گفت میخوام باهات دوست بشم
آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام
بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم …. فکر خوبیه ….. منم خیلی تنهام
یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد باهات بمونم ....اخه میدونی من اینجا
خیلی تنهام
بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم…. فکر خوبیه ...منم خیلی تنهام
یه روز دیگه بهم گفت: می خوام برم یه جای دور...جایی که هیچ مزاحمی نباشه
وقتی همه چیز حل شد
تو هم بیا اونجا… آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام
بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم…. فکر خوبیه ….منم خیلی تنهام
یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم
آخه میدونی ...من اینجا خیلی تنهام
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: آره میدونم ....فکر خوبیه....منم خیلی تنهام
یه روز دیگه تو نامه برام نوشت
من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم
آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: آره میدونم ...فکر خوبیه ....منم خیلی تنهام
حالا دیگه اون تنها نیست....
و از این بابت خوشحالم... وچیزی که بیشتر از اون خوشحالم میکنه اینه که هنوز
نمیدونه که من...

 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای بهترین انتظار ,منتظرت می مانم...
باز حنجره ها تنگ است و ناله ها خشکیده در چشمهای سرد


باز نم نم اشکهای دلم در درون خونابه می شوند در جوششی خموش و بی صدا

باز همه ی وجودم زمزمه می شود و زبان باز می کند چه بی صدا

باز اندام ظریفم می کشد بدوش بار سنگین روزهای مردگی را در زمین چه استوار

باز سرخ می شود ز سیلیش این چهره ی درد کشیده و خسته از خزان ِ انتظار

باز سوسو ی چشمان بیمارم بدنبال ستاره ات می گردد تا جلوه ی جمالت سرمه ای شود برای دردهایش

باز می تپد دلم در مردگیهایی که فریاد زندگی سر می دهند در لابلای ورقهای زمان تا فقط مگر تو زنده کنی و جان بخشی

باز فریادها بر بام خانه ها سکوت شده اند تا فرو ریزند و یا فریاد شوند بر بلندای دلهای منتظر

باز ستاره خسته است از زمان و ره پیمودنهای شبانه ای که سرد است بی تو چون مردن و باز هم صدایت نمی اید ، خودت نمی ایی ، ستاره ات چشمک نمی زند و اشکهای ستاره بر گونه هایش می خشکد و در خود گم می شود تا انهنگام که تو را بیابد

ای بهترین انتظار ، منتظرت می مانم ...
 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجب روزگار غریبیست
خستگی هایش را ندیدند
بی رحمانه به اشک هایش خندیدند
و او را که کوله باری از غم به دوش می کشید
دیوانه خواندند
عجب روزگار غریبیست...





شاید ان روز که سهراب نوشت:
" تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پردرد گل یاس نداشت "
باید اینجوری نوشت:
هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس
" زندگی اجباریست "




 

hasan 69

عضو جدید
از درد گفتن و از درد شنیدن با مردم بی درد ندانی که چه دردیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــست.
 

mohammad5mousavi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد را از هر طرف نوشت باز هم درد است
وا غم و درد تو درمون و دوا سیچنمه.................. بی بهارگل ریت سیل وصفا سیچنمه

تا درخشه بدلم پرتو تو من شو تار.................... نور بارونه دلم شم و چرا سیچنمه

مو صیادم که به شولیز تو جا منده دلم................ صید مو کوگ دله دال و قلا سیچنمه

وار مو اوچنه که بار مو دل برده زمو.................. تا دلم وا تونه دی مسکن وجا سیچنمه

دولت عشقه تو سرمایه جون و دلمه........................ تا تو کنج دلمی گنج طلا سیچنمه

بسکه مندیر نشستم نمند سو به تیام....................... کر خواجه تو بگ بی تو تیا سیچنمه



 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کمی انسوی
زندگی قدم بزنم
انجا که
دردها
تو را زمین گیر کرده اند
انجا که
غمها میتوانند چنان ضربه بزنند که
خودت شاید باورت نشود
 

hasan 69

عضو جدید
پل و رد شدی خیالت نبود
سوخته واست دل سیگارت هنوز
میگذری دل شب و میشکافی
صدا جیغ گربه ها نگا میخوانت هنوز
این مردمت یه روز اشک میریزن
فرداش هم اون بیرون جشن میگیرن
تو هم تو خودتی درگیری نه؟
کل سلولات از دردی میگن
که غریبه ها حفظن و آشنات نمیدونه
جای پای آدما رو آسفالت نمیمونه
شدی یه دیوونه که میخوای بری خونه
ولی سنگینیه جفت پات نمیتونه......
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دردها گاهی انقدر
عمیق میشوند که
تو را به بی حسی مکشانند
انگاه هست که
دلت دیگر مثل سابق با هر
حرف یا نگاه یا عمل درد نمیگرد
نه انقدر بعضی حرفها و اعمال به دلت درد میدهد که
هر چی بیشتر تکرارشان را میبینی
دیگر برایت عادت میشود
لعنت
بر عادت
 

hasan 69

عضو جدید
آخر دلا تا کی غمِ بیهوده خوردن ....
ما را به این میخانه آن میخانه بردن ....
روزم سیه حالم تبه کردی تو کردی ...
ای دل بسوزی هر گنه کردی تو کردی ...
 
بالا