دبستان باشگاه مهندسان ایران

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چند ماهی است میام تو این باشگه فعالیت میکنم ... به شدت جای تاپیک خاطره بازی رو اینجا خالی میبینیم
تو این تاپیک میخام خاطر دوران مدرسه رو برا هم بازگو کنیم و حال کنیم
بادش بخیر...
کاشکی هنوز بچه مدرسه ای بودم :crying2:
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درس‌های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسی‌های من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی‌های درد و رنج و کار
بچه‌های جامه‌های وصله‌دار
بچه‌های دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم
لا اقل یک روز کودک می‌شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی‌ترین احساس من
بازگرد این مشق‌ها را خط بزن
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش اولین روز دبستان بازگردد
کودکی ها شاد وخندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
برسوار اسبهای چوبکی
ولی حیف ...
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فقط مشقامو تن تن مینوشتم به عشق این
بعد از ظهر با بچه ها تو کوچه ...
یادش بخیر توپ دولایی ... سه لایی ...
نکن بچه زانوهات آب میاره (البنه بزرگتر که شدم تحقیق کردم دیدم با چیز سبک ممکنه که مشکل ساز بشه)
ولی یادش بخیرresized_396621_807.jpg
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اون زمان این 25 تومن بود ... یادمِ که مادرم زنبیل میزاشت صف شیر ... این شیرا تا بعد از ظهر تموم میشد
دخلشو میاوردن...
شیر سفید فقط سر شیرش حال میداد شیر کاکائو هم یکی باز کردن درش یکی هم قبلش تکون تکون دادن (یه حس عجیبی داشتن این کارا)
resized_396634_728.jpg
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مدرسه بودیم
اولا با تخته پا کن خیس تخته رو پاک میکردیم (به امید توجه بیشتر معلم) (خیلی هم جدی بودیم تو این کار)
بابا بعد فهمیدیم که بنده خدا نمیتونه درس حسابی بنویسِ
باز هم این کارو میکردیم (ولی اینبار به امید توجه بیشتر معلم رو دوستان)
 

ریحانه سعادت

عضو جدید
کاربر ممتاز
مدرسه بودیم
اولا با تخته پا کن خیس تخته رو پاک میکردیم (به امید توجه بیشتر معلم) (خیلی هم جدی بودیم تو این کار)
بابا بعد فهمیدیم که بنده خدا نمیتونه درس حسابی بنویسِ
باز هم این کارو میکردیم (ولی اینبار به امید توجه بیشتر معلم رو دوستان)

آره تازه من عاشق مپسر"امیدوارم درست باشه" شدن بودم. انقد بدجنس بودم همیشه یه لیست طولانی بدان مینوشتم. خوبان نداشتم
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
555.jpg

چه حالی میداد اینکارا (مخصوصاً لواشک + جوهر لیمو)
یه سری لواشک بود 10 تومن یادم میاد راهنمایی بودیم صبح که از خونه میومدیم 25 تا از اون لواشکا میخریدیم سر کلاس دینی که بودیم همون جوری با مشما میزاشتیم دهنمون خیلی ترش بود حال میداد
الانم اونجوریم
یکی با پوست کیکی یزدی یک هم با مشمای لواشک حال میکنم
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادم که یه معلم داشتیم تخته رو سیاه میکرد بعد زنگ میخورد ما باید کل زنگ تفریحو میموندیم رونویسی میکردم
از این آدمایی که تن تن مینوشتن و به زنگ تفریحشون میرسیدن به شدت ...
(آخه دست خطم کند بود)
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راهنمایی ساندویچ که میخریدیم کل گشنه ها میریختن سرمون
منم برا اینکه ایمن باشم
ادای ... کردن لای ساندویچو در می آوردم همه حالشون بهم میخورد میرفتن...
الان که یادم میاد اه اه اه
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من با پشمک اصلاً حال نمیکردم (خوراکی اعیونای کلاسمون بود) ولی با چوبش چرا
ولی الان به سوغات یزد ارادت خاصی دارم
 

ریحانه سعادت

عضو جدید
کاربر ممتاز
راهنمایی ساندویچ که میخریدیم کل گشنه ها میریختن سرمون
منم برا اینکه ایمن باشم
ادای ... کردن لای ساندویچو در می آوردم همه حالشون بهم میخورد میرفتن...
الان که یادم میاد اه اه اه


:biggrin::w15:من بازی وسط وسط رو خیلی دوست داشتم هیچکی نمیتونست منو بزنه. ولی الآن به عنوان نخودی همه منو بازی میدن:smile:
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اصلا هم خوراکی اعیونا نبود تو مدرسه ما همه میخوردن

اگه همکلاسی بودیم جواب این حرف موکل میشد به زنگ آخر وایسا کارت دارم (بهترین و یا بدترین جمله)

وحشتناک ترین جمله هم این بود که معلم از در میومد تو میگفت یه برگه از کیفتون در بیارید
(خداییش ترسناک نبود؟)
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حکیمانه ترین جمله در باب تقل از یکی از دوستام تو مدرسه
چرا باید چیزی رو که براحتی میتونیم تو یه کاغذ کوچیک بنویسیم و ببریم سر جلسه حفظ کنیم؟؟؟
چرا؟
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادم یا اسپرتکس میرفتم مدرسه
یه دسمال کاغذی تا میکردم میزاشتم تو کفشم موقع امتحان به سبک کسایی که دارن تقلب میکنن آروم درمیاوردم معلم میومد طرف من به من گیر میداد دوستام تقلب میکردن
 

ریحانه سعادت

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه همکلاسی بودیم جواب این حرف موکل میشد به زنگ آخر وایسا کارت دارم (بهترین و یا بدترین جمله)

وحشتناک ترین جمله هم این بود که معلم از در میومد تو میگفت یه برگه از کیفتون در بیارید
(خداییش ترسناک نبود؟)


معلمای ما هیچ وقت یهو نمی اومدن امتحان بگیرن. همیشه از یه ماه قبلش میگفتن
 

ریحانه سعادت

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادم یا اسپرتکس میرفتم مدرسه
یه دسمال کاغذی تا میکردم میزاشتم تو کفشم موقع امتحان به سبک کسایی که دارن تقلب میکنن آروم درمیاوردم معلم میومد طرف من به من گیر میداد دوستام تقلب میکردن


خب بابا شما خیلی خوب بودید:D
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوران ابتدایی بیشترین کاردستی که می ساختیم یه خونه بود سقفشم پنبه می چسبوندیم که مثلاً برف اومده (اون پنبه ها قناصی سقفو می پوشوند)
اینو میخاستیم برسونیم مدرسه از دورترین راه میرفتیم که کل ملت نیگا کنن
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگه گفتین بهترین جا برای اینکه تست کنیم مدادمان خوب تیز شده یا نه کجا بود؟؟؟
بله درستِ
پس گردنِ جلویی
 

ریحانه سعادت

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوران ابتدایی بیشترین کاردستی که می ساختیم یه خونه بود سقفشم پنبه می چسبوندیم که مثلاً برف اومده (اون پنبه ها قناصی سقفو می پوشوند)
اینو میخاستیم برسونیم مدرسه از دورترین راه میرفتیم که کل ملت نیگا کنن

من معمولا خونه رو روی یه مقوا میچسبوندم جلو درش یه راه سبز با درخت هم میذاشتم
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر وقت معلم سوال امتحانی رو میخوند سریع می گفتیک چن خط جا بزاریم
 

Similar threads

بالا