دانلود کتاب خنده در تاریکی نوشته ی ولادیمیر ناباکوف

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
1000007368.jpg

معرفی کتاب خنده در تاریکی​

ولادیمیر ناباکوف در کتاب خنده در تاریکی داستان مرد میان‌سالی را روایت می‌کند که همسرش را به‌خاطر دختری کم‌سن‌وسال رها می‌کند و زندگی خود را در سختی و رنج به پایان می‌رساند. این رمان تحسین‌شده، به‌گفته‌ی خود، «نقل جزئیات» این زندگی است.

درباره‌ی کتاب خنده در تاریکی:​

خنده در تاریکی (Laughter in the Dark) رمانی است که در دنیای سینمای برلین دهه‌ی 1930 می‌گذرد. این کتاب درباره‌ی آلبینوسِ میان‌سال، فیلم‌ساز مشتاق است که عاشق زنی جوان به نام مارگو می‌شود، دختر فقیری که در پی آن است تا ستاره‌ی سینما شود. اما این عشق برای آلبینوس خوش‌یمن نیست؛ به او بی‌مهری می‌شود و زندگی‌اش را در بدبختی و فلاکت به پایان می‌رساند.

ولادیمیر ناباکوف (Vladimir Nabokov) کلیت داستان را در همان بند اول فاش می‌کند، اما آنچه اهمیت دارد خط داستان نیست، زیرا این کتاب ترکیب شگفت‌انگیزی از میل و فریبکاری و نیرنگ است. راوی این کتاب دانای کل است و در آن خبری از پرش‌های زمانی و ارجاعات دشوار نیست، اما این کتاب خواننده را درگیر قضاوت‌های پیچیده می‌کند و او را به تفکر وامی‌دارد.

خنده در تاریکی با ترجمه‌ی امید نیک‌فرجام از روی ترجمه‌ی انگلیسی کتاب که توسط خود ناباکوف صورت گرفته به فارسی برگردانده شده است.

فیلم‌های اقتباس‌شده از کتاب خنده در تاریکی:​

تاکنون دو فیلم سینمایی با اقتباس از این کتاب تولید شده‌اند. نخستین فیلم در سال 1969 به کارگردانی تونی ریچاردسون (Tony Richardson) ساخته شده است و دومین فیلم در سال 1986 به کارگردانی لازلو پاپاس (Laszlo Papas). فیلم دیگری نیز بر اساس این کتاب به کارگردانی اسکات فرانک (Scott Frank) در مرحله‌ی پیش‌تولید است.

در نکوداشت کتاب خنده در تاریکی:​

ناباکوف نثر را به تنها روشی می‌نویسد که باید بنویسد... وجدآور. (جان آپدایک)

کتاب خنده در تاریکی برای چه کسانی مناسب است؟​

خواندن این رمان درخشان را به تمامی علاقه‌مندان ادبیات، خصوصاً دوستداران ادبیات روسیه، پیشنهاد می‌کنیم.

با ولادیمیر ناباکوف بیشتر آشنا شویم:​

این نویسنده‌ی روس یکی از برجسته‌ترین نویسندگانی است که به نسل نویسندگان مهاجر تعلق داشتند و به دو زبان انگلیسی و روسی می‌نوشتند.

ناباکوف کتاب‌های متعددی را تألیف کرده که به اعتقاد بسیاری، «لولیتا» بهترین آن‌هاست. کتاب‌های ناباکوف به زبان‌های متعددی ترجمه شده‌اند و چندین فیلم سینمایی بر اساس کتاب‌های او ساخته شده‌اند.

بسیاری از کتاب‌های این نویسنده‌ی توانا به فارسی نیز ترجمه شده‌ است، از جمله «چشم»، «شاه، بی‌بی، سرباز»، «آتش کم‌فروغ»، «سرزمین دروغ» و ...

در بخشی از کتاب خنده در تاریکی می‌خوانیم:​

آلبینوس هرگز در عشق و عاشقی خیلی شانس نیاورده بود. گرچه به شکلی ملایم و موقر خوش‌قیافه بود، عملاً هیچ وقت نمی‌توانست از جذابیتش برای زن‌ها نفعی ببرد - لبخند مطبوع و چشم‌های آبی‌اش بی‌بروبرگرد بسیار گیرا بودند، اما وقتی سخت در فکر فرو می‌رفت چشم‌هایش کمی بیرون می‌زد (و چون ذهنش قدری کند بود این اتفاق بیشتر از آن چه باید می‌افتاد). خوب حرف می‌زد و هنگام حرف زدن مکث‌هایی بسیار کوتاه داشت، لکنتی مختصر و مطبوع، که به پیش‌پاافتاده‌ترین جملات نیز تازگی و طراوت می‌بخشید. و آخرین و نه کمترین نکته (چون در جهان مملو از خودبینی آلمانی‌ها زندگی می‌کرد) اینکه پدرش ثروتی برایش به جا گذاشته بود که به نحوی معقول اینجا و آنجا سرمایه‌گذاری کرده بود؛ با این همه، عشق که سرِ راهش پیدا می‌شد لطف و روحش را از دست می‌داد.

زمان دانشجویی با زنی پابه‌سن‌گذاشته و غمگین رابطه‌ای ملال‌آور و بی‌روح برقرار کرده بود که بعداً، در زمان جنگ، برایش جوراب بنفش و لباس پشمی ناراحت و نامه‌هایی پرشور و مفصل به جبهه فرستاد که با دست‌خطی بد و ناخوانا و خیلی عجولانه روی کاغذ پوستی نوشته بود. سپس با زن هِر پروفسور رابطه پیدا کرد که روی راین ملاقاتش کرد؛ زن از زاویه‌ای معین و در نوری خاص که نگاهش می‌کرد زیبا بود، اما آن قدر سرد و کمرو و پُرناز بود که آلبینوس خیلی زود از او دست شست. و بالاخره درست پیش از ازدواج در برلین با زنی لاغر و کسل‌کننده با چهره‌ای معمولی آشنا شده بود که هر شنبه‌شب به خانه‌اش می‌آمد، عادت داشت گذشته‌اش را با تمامِ جزییات نقل کند، هر چیزی را بارها و بارها تکرار می‌کرد، با خستگی و ملال در آغوش آلبینوس آه می‌کشید، و همیشه هم حرفش را با تنها عبارت فرانسوی که بلد بود تمام می‌کرد: «C’est la vie.» همه‌اش خبط، کورمال رفتن در تاریکی، و یأس؛ تردیدی نبود که کوپیدونِ حامی او چپ‌دست بود، چانه‌ای لرزان داشت، و از تخیل بهره‌ای نبرده بود. و در کنار این عشق‌های ناچیز و بی‌رمق با صدها دختر به عالمِ خیال رفته، اما هرگز با آن‌ها آشنا نشده بود؛ آن‌ها فقط از دستش لغزیده و از کنارش گذشته بودند، و یکی دو روزی آن حس درماندگی و خسرانی را در او به جا گذاشته بودند که از زیبایی زیبایی می‌سازد: تک‌درختی دورافتاده بر پس‌زمینه‌ی آسمان زرین، امواج خفیف نور در انحنای داخلی یک پل، چیزی یکسره دست‌نیافتنی.
 

پیوست ها

  • خنده در تاریکی.pdf
    2 مگایابت · بازدیدها: 0

Similar threads

بالا