منم یه وقتی همستر داشتم. سوری بودن قهوه ای کم رنگ.
یه نر یه ماده.
عاشقشون بودم. باهاشون یه عالمه بازی میکردم .
یه بار حامله شد ولی بچه هاش مردن اونم خوردشون.
چند ماه بعد واسمون قرار بود از شهرستان مهمون بیاد چون میدونستیم مهمونا بدشون میاد همسترا رو بردیم گذاشتیم تو گاراژ.
وقتی تو خونه بودن بعضی وقتا دعوا میکردن ما هم جداشون میکردیم تا عصبانیتشون کم بشه بعد دوباره میذاشتیمشون پیش هم.
ولی وقتی گذاشتیمشون تو گاراژ همون شب با هم دعوا کرده بودن. هیشکی نفهمید. صبح که رفتم سراغشون دیدم نره ماده رو کشته. همه جا پر از خون بود. نتونستم تحمل کنم رفتم و یه عالمه گریه کردم. ولی بعدش که برگشتم که ببینم اونیکی در چه حاله دیدم همستر نر داره همستر ماده رو میخوره.
این دو تا از وقتی خیلی بچه بودن با هم بزرگ شدن. خیلی با هم خوب بودن ولی نمیدونم چی شد.
وقتی این صحنه ها رو دیدم حالم از هرچی همستره به هم خورد. رفتم همستر نر رو دادم به همون مغازه که ازش خریده بودمشون.
دیگه هم هیچوقت هیچ حیوونی رو نگه نمیدارم. چون احساس میکنم من مقصرم.