داستان پند آموز امام نقی (علیه السلام) در قفس شیر

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=3]داستان پند آموز امام نقی (علیه السلام) در قفس شیر[/h]




در ایام متوکل عباسی زنی ادعا کرد که من حضرت زینب هستم و متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سالهای زیادی گذشته است.

آن زن گفت: رسول خدا در من تصرف کرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم.
متوکل، بزرگان و علما را جمع کرد و راه چاره خواست.
متوکل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟
گفتند: نه.
آنان به متوکل گفتند: هادی را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند.
امام حاضر شد و فرمود: این دروغگو است و زینب در فلان سال وفات کرده است.
متوکل پرسید: آیا غیر از این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟
امام فرمود: بله و آن این است که گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود که دروغ می گوید.
متوکل خواست او را در قفس بیندازد، او گفت: این آقا می خواهد مرا به کشتن بدهد، یک نفر دیگر را آزمایش کنید. برخی از دشمنان امام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام داخل قفس برود.
متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟! نردبانی آوردند و امام داخل قفس رفت و در داخل قفس شش شیر درنده بود.
وقتی امام داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام خوابیدند و امام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره می کرد و هر شیری به کناری می رفت.
وزیر متوکل به او گفت: زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گرنه آبروی ما می رود.
متوکل از امام نقی (ع) خواست که بیرون بیاید و امام بیرون آمد.
امام فرمود: هر کس می گوید فرزند فاطمه (س) است داخل شود.
متوکل به آن زن گفت: داخل شو.
آن زن گفت: من دروغ می گفتم و احتیاج، مرا به این کار وا داشت و مادر متوکل شفاعت کرد و آن زن از مرگ نجات یافت.

منابع:
- بحار الانوار ج 50 ص 149 ح 35 چاپ ایران.
- منتهی الامال ج 2 ص 654 چاپ هجرت.
- تاریخ‏ قم،ص:201
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا دفعه دیگه ازاین چرت و پرتا نگن. هرچند مدتی باز مد شده بود !!!. الانم هست! خیلی زیرپوستی پخشن... مستندایی که نشون میده. فقط من موندم کییییاااااااا این افراد رو باور میکنن!!!!!!! که دقیقاً یه عمل جراحی رو مغزاشون انجام بدیم ببینم جریان چیه !!!!!!!
 

شهید جهان آرا

اخراجی موقت
تا دفعه دیگه ازاین چرت و پرتا نگن. هرچند مدتی باز مد شده بود !!!. الانم هست! خیلی زیرپوستی پخشن... مستندایی که نشون میده. فقط من موندم کییییاااااااا این افراد رو باور میکنن!!!!!!! که دقیقاً یه عمل جراحی رو مغزاشون انجام بدیم ببینم جریان چیه !!!!!!!
چی؟؟:surprised:
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز

چی چی؟؟ :surprised:.
خخخ. میگم یعنی یه سری هستن (تو همین مستندای تلویزیون که نشون میده اصن)، ادعای ارتباط با امام دارن....نمیدونم ادعاهای عجیب دیگه دارن که سر ملت شیره بمالن و پو بالا بکشن. بعضی هم باور میکنن.
 

شهید جهان آرا

اخراجی موقت
چی چی؟؟ :surprised:.
خخخ. میگم یعنی یه سری هستن (تو همین مستندای تلویزیون که نشون میده اصن)، ادعای ارتباط با امام دارن....نمیدونم ادعاهای عجیب دیگه دارن که سر ملت شیره بمالن و پو بالا بکشن. بعضی هم باور میکنن.
اینا رو بعد یه مدت دستگیر میکنن.
چه ربطی به پست اول داره؟؟
 

اوژنی دزیره

عضو جدید
داستان پند آموز امام نقی (علیه السلام) در قفس شیر





در ایام متوکل عباسی زنی ادعا کرد که من حضرت زینب هستم و متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سالهای زیادی گذشته است.

آن زن گفت: رسول خدا در من تصرف کرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم.
متوکل، بزرگان و علما را جمع کرد و راه چاره خواست.
متوکل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟
گفتند: نه.
آنان به متوکل گفتند: هادی را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند.
امام حاضر شد و فرمود: این دروغگو است و زینب در فلان سال وفات کرده است.
متوکل پرسید: آیا غیر از این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟
امام فرمود: بله و آن این است که گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود که دروغ می گوید.
متوکل خواست او را در قفس بیندازد، او گفت: این آقا می خواهد مرا به کشتن بدهد، یک نفر دیگر را آزمایش کنید. برخی از دشمنان امام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام داخل قفس برود.
متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟! نردبانی آوردند و امام داخل قفس رفت و در داخل قفس شش شیر درنده بود.
وقتی امام داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام خوابیدند و امام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره می کرد و هر شیری به کناری می رفت.
وزیر متوکل به او گفت: زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گرنه آبروی ما می رود.
متوکل از امام نقی (ع) خواست که بیرون بیاید و امام بیرون آمد.
امام فرمود: هر کس می گوید فرزند فاطمه (س) است داخل شود.
متوکل به آن زن گفت: داخل شو.
آن زن گفت: من دروغ می گفتم و احتیاج، مرا به این کار وا داشت و مادر متوکل شفاعت کرد و آن زن از مرگ نجات یافت.

منابع:
- بحار الانوار ج 50 ص 149 ح 35 چاپ ایران.
- منتهی الامال ج 2 ص 654 چاپ هجرت.
- تاریخ‏ قم،ص:201


خیلی ممنون دوست عزیز.من اینی که هایلایت کردم نمیدونستم.:gol:
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز

اینه که در این داستان واقعی، یک نفر خودش رو حضرت زینب (س) جا زده. و در داستانهای امروزی هم کسانی هستند که خودشون رو به جای افراد برگزیده خدا جا میزنن. حتی رخ داده گفتن ما خدا هستیم!. تا این حد!. خب بنظر شما ربط نداره؟.!...
 

Similar threads

بالا