داستان هاى بحارالانوار

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(27) حمايت از حيوانات !

(27) حمايت از حيوانات !

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى امام حسن عليه السلام حين غذا خوردن ، جلوى سگى كه در نزديكى ايشان ايستاده بود، چند لقمه غذا انداخت .
كسى پرسيد:
- يابن رسول الله ! اجازه مى دهيد سگ را دور كنم ؟
حضرت فرمود:
- به حيوان كارى نداشته باش !
من از خدايم حيا مى كنم كه جاندارى نگاه به غذاى من كند و من غذايش ندهم و برانمش !(36)



پاورقی
36- بحار، ج 43، ص 352
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(28) چه كسى براى حسينم گريه مى كند؟

(28) چه كسى براى حسينم گريه مى كند؟

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم شهادت حسين عليه السلام و ساير مصيبت هاى او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه عليهاالسلام سخت گريه نمود و عرض كرد:
- پدر جان ! اين گرفتارى چه زمانى رخ مى دهد؟
رسول خدا فرمود:
- زمانى كه من و تو و على در دنيا نباشيم .
آن گاه گريه فاطمه شديدتر شد. عرض كرد:
- چه كسى بر حسينم گريه مى كند، و به عزادارى او قيام مى نمايد؟
پيامبر فرمود:
- فاطمه ! زنان امتم بر زنان اهل بيتم ، و مردان بر مردان گريه مى كنند و در هر سال ، عزادارى او را تجديد مى كنند. روز قيامت كه فرا رسد، تو براى زنان شفاعت مى كنى و من براى مردان ، و هر كه بر گرفتارى حسين گريه كند، دست او را مى گيريم و داخل بهشت مى كنيم . فاطمه جان ! تمام ديده ها روز قيامت گريان است ، مگر چشمى كه بر مصيبت حسين گريه كند! آن چشم براى رسيدن به نعمت هاى بهشت خندان است !(37)



پاورقی
37- بحار، ج 44، ص 292
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(29) نسخه اى براى گناه كردن !

(29) نسخه اى براى گناه كردن !

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


مردى خدمت امام حسين عليه السلام رسيد، و عرض كرد كه شخص ‍ گنه كارى هستم و نمى توانم خود را از معصيت نگهدارم ، لذا نيازمند نصايح آن حضرت مى باشم . امام عليه السلام فرمودند:
پنج كار را انجام بده ، بعد هر گناهى مى خواهى بكن !
اول : روزى خدا را نخور، هر گناهى مايلى بكن !
دوم : از ولايت خدا خارج شو، هر گناهى مى خواهى بكن !
سوم : جايى را پيدا كن كه خدا تو را نبيند، سپس هر گناهى مى خواهى بكن !
چهارم : وقتى ملك الموت براى قبض روح تو آمد اگر توانستى او را از خودت دور كن و بعد هر گناهى مى خواهى بكن !
پنجم : وقتى مالك دوزخ تو را داخل جهنم كرد، اگر امكان داشت داخل نشو و آن گاه هر گناهى مايلى انجام بده !(38)



پاورقی
38- بحار، ج 87، ص 126
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(30) وفادارى اصحاب امام حسين عليه السلام

(30) وفادارى اصحاب امام حسين عليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


در شب عاشورا اصحاب باوفاى امام حسين عليه السلام هر كدام با زبانى ، وفادارى خود را اعلام كردند. به محمد بن بشر خضرمى - يكى از ياران ايشان تازه خبر رسيد كه پسرش در مرز رى به دست كافران اسير شده است ، محمد گفت :
- اجر و ثواب خود و پسرم را از خداوند مى خواهم . من دوست ندارم كه پسرم گرفتار باشد و من بعد از او زنده بمانم !
امام حسين عليه السلام كه سخن او را شنيد، فرمود:
- بيعتم را از تو برداشتم . آزادى ، برو براى آزادى پسرت كوشش كن !
محمد بن بشر گفت :
- درندگان مرا بدرند و زنده بخورند، اگر از تو جدا گردم !
امام حسين عليه السلام پنج لباس برد يمانى - كه قيمت آنها هزار دينار بود - به او داد و فرمود:
- اينها را به پسرت ديگرت بده تا با دادن اين لباس ها به دشمن (به عنوان هديه ) برادرش را از اسارت آزاد سازد.(39)



پاورقی
39- بحار، ج 44، ص 394
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(31) عاقبت ابن زياد!

(31) عاقبت ابن زياد!

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


ابراهيم (پسر مالك اشتر) سرهاى بريده ابن زياد و سران دشمن را براى مختار فرستاد. مختار در حال غذا خوردن بود كه سرهاى بريده دشمنان را در كنار وى به زمين ريختند.
مختار گفت :
- سر مقدس حسين عليه السلام را هنگامى كه ابن زياد غذا مى خورد نزدش آوردند، اكنون حمد و سپاس خداوند را كه سر نحس ابن زياد در هنگام غذا خوردن نزد من آورده شده است !
در اين هنگام ، مار سفيدى در ميان سرها پيدا شد و درون سوراخ بينى ابن زياد رفت و از سوراخ گوش او بيرون آمد، و اين عمل چندين بار تكرار شد!
مختار پس از صرف غذا برخاست و با كفشى كه در پايش بود به صورت نحس ابن زياد زد، سپس كفشش را نزد غلامش انداخت و گفت :
- اين كفش را بشوى كه آن را بر صورت كافرى نجس نهادم !
مختار سرهاى نحس دشمنان را براى محمد حنفيه در حجاز فرستاد.
محمد حنفيه نيز سر ابن زياد را نزد امام سجاد عليه السلام فرستاد، امام عليه السلام در آن هنگام مشغول غذا خوردن بودند، فرمودند:
- روزى كه سر مقدس پدرم را نزد ابن زياد آوردند او غذا مى خورد. از خداوند خواستم ، مرا زنده نگهدارد تا سر بريده ابن زياد را در كنار سفره غذا بنگرم . خداوند را سپاس كه اكنون دعايم مستجاب شد.(40)



پاورقی
40- بحار، ج 45، ص 335
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(32) موعظه خام !

(32) موعظه خام !

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


روزى امام سجاد عليه السلام در منى به حسن بصرى برخورد كه مردم را موعظه مى كرد امام عليه السلام فرمود:
- اى حسن ! ساكت باش تا من سؤ الى از تو بكنم !
آيا در سرانجام كار از اين حال كه بين خود و خدا دارى راضى خواهى بود؟
پاسخ داد:
- خير! راضى نخواهم بود.
- آيا در فكر تغيير اين وضع خود هستى تا به وضع و حال شايسته اى كه مورد رضايت تو باشد؟
حسن بصرى مدتى سر به زير انداخت ، سپس گفت :
- هر بار با خود عهد مى كنم كه اين حال را تغيير دهم ولى متاءسفانه چنين نمى شود و فقط در حد حرف باقى مى ماند.
حضرت فرمود:
- آيا اميدوارى بعد از محمد صلى الله عليه وآله پيغمبرى بيايد كه با تو سابقه آشنايى داشته باشد؟
- خير!
- آيا اميدوارى غير از اين ، جهان ديگرى باشد كه در آن كارهاى نيك انجام دهى ؟
- خير!
- آيا اگر كسى مختصر عقلى داشته باشد، به همين اندازه كه تو راضى هستى ، از خود راضى بود، تويى كه به طور جدى سعى در تغيير حال خود نمى كنى - و اميد هم ندارى پيامبر ديگرى بيايد و دنياى ديگرى باشد كه در آنجا به اعمال شايسته مشغول شوى ! - حال ، مردم را نيز موعظه مى كنى ؟
همين كه امام عليه السلام رد شد، حسن بصرى پرسيد:
- اين شخص كه بود؟
گفتند:
- على بن حسين عليه السلام
گفت :
- اينان (اهل بيت ) منبع علم و دانش اند.
از آن پس ديگر كسى نديد حسن بصرى موعظه اى بكند.(41)



پاورقی
41- بحار، ج 46، ص 116
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(33) عاقبت كسى كه حديث پيامبر صلى الله عليه وآله را مسخره كرد!

(33) عاقبت كسى كه حديث پيامبر صلى الله عليه وآله را مسخره كرد!

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


امام زين العابدين عليه السلام فرمود:
انسان نمى داند با مردم چه كند! اگر بعضى امور كه از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيده ايم به آنان بگوييم ممكن است مورد تمسخر قرار دهند، از طرفى طاقت هم نداريم اين حقايق را ناگفته بگذاريم !
ضمرة بن معبد گفت :
- شما آنچه شنيده ايد بگوييد!
فرمود:
- مى دانيد وقتى دشمن خدا را در تابوت مى گذارند، و به گورستان مى برند، چه مى گويد؟
- خير!
- به كسانى كه او را مى برند مى گويد:
آيا نمى شنويد؟ از دشمن خدا به شما شكايت دارم كه مرا فريب داد و به اين روز سياه انداخت و نجاتم نداد. من شكايت دارم از دوستانى كه با من دوستى كردند و مرا خوار نمودند و از اولادى كه حمايتشان كردم ولى مرا ذليل كردند و از خانه اى كه ثروتم را در آبادى آن خرج كردم ولى سرانجام ، ديگران آنجا ساكن شدند. به من رحم كنيد! اين قدر عجله نكنيد!
ضمرة گفت :
- اگر بتواند به اين خوبى صحبت كند ممكن است حتى حركت كند و روى شانه حاملين بنشيند!
امام عليه السلام فرمود:
- خدايا! اگر ضمرة سخنان پيغمبر صلى الله عليه وآله را مسخره مى كند از او انتقام بگير!
ضمرة چهل روز زنده بود و بعد فوت كرد. غلام وى كه در كنار جنازه اش ‍ بود، پس از مراسم دفن محضر امام زين العابدين عليه السلام رسيد و در كنار وى نشست . امام فرمود:
- از كجا مى آيى ؟
عرض كرد:
- از دفن ضمرة . وقتى كه خاك بر او ريختند صدايش را شنيدم كه كاملا آن صدا را در زمان زندگى اش مى شناختم . مى گفت :
- واى بر تو ضمرة بن معبد! امروز هر دوستى كه داشتى خوارت كرد و عاقبت رهسپار جهنم شدى كه پناهگاه و خوابگاه ابدى توست .
امام زين العابدين فرمود:
- از خداوند عافيت مساءلت دارم ، زيرا سزاى كسى كه حديث پيغمبر صلى الله عليه وآله را مسخره كند، همين است . (42)



پاورقی
42- بحار، ج 46، ص 142
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(34) طلب روزى حلال ، صدقه است !

(34) طلب روزى حلال ، صدقه است !

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


امام زين العابدين عليه السلام سحرگاه در طلب روزى از منزل خارج شد، عرض كردند:
- يابن رسول الله ! كجا مى رويد؟
فرمود:
- از منزل بيرون آمدم تا براى خانواده ام صدقه اى بدهم .
عرض كردند:
- چطور به خانواده تان صدقه مى دهيد؟
فرمود:
- هركس از راه حلال روزى را به دست آورد (و براى خانواده خود خرج نمايد) در پيشگاه خداوند براى او صدقه محسوب مى شود! (43)



پاورقی

43- بحار، ج 46، ص 67
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(35) مناجات امام سجاد عليه السلام در كنار كعبه

(35) مناجات امام سجاد عليه السلام در كنار كعبه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


طاووس يمانى مى گويد:
على بن الحسين عليه السلام را ديدم كه از وقت عشا تا سحر به دور كعبه طواف مى كرد و به عبادت پروردگار مشغول بود.
وقتى كه خلوت شد و حجاج به منازلشان رفتند، به آسمان نگاهى كرد و گفت :
خدايا! ستارگان در افق ناپديد شدند و چشم هاى مردم به خواب رفته و درهاى رحمت تو بر روى همه نيازمندان درگاهت باز است .
به پيشگاه با عظمت تو رو آوردم تا بر من رحم نمايى و مرا مورد عفو و گذشت خود قرار دهى و روز قيامت در صحراى محشر چهره جدم محمد صلى الله عليه وآله را به من بنمايانى .
سپس در حال ناله و گريه چنين دعا مى كردند:
((و بعزتك و جلالك ، ما اردت بمعصيتى مخالفتك و ما عصيتك و انا بك شاك ، و لا بنكالك جاهل و لا لعقوبتك متعرض و لكن سولت بى نفسى و اعاننى على ذلك سترك المرخى به على ))
خدايا! به عزت و جلالت سوگند با نافرمانى خود قصد مخالفت تو را نداشتم و تمردم از اين جهت نيست كه در حقانيت تو شك و ترديد دارم و يا از عذابت بى خبرم و يا به شكنجه تو اعتراض دارم بلكه از اين روست كه مرا هواى نفس فريفته و پرده پوشى تو بر اين امر كمك كرد، بارالهى ! اكنون چه كسى مرا از عذاب تو مى رهاند و چنگ به دامان كه بزنم اگر دست مرا قطع بكنى ... واى بر من ! هرچه عمرم طولانى شود، گناهانم بيشتر مى گردد و توبه نمى كنم . آيا وقت آن نرسيده است كه حيا كنم ؟ سپس گريست و گفت :
اى منتهاى آمال و آرزوها! آيا با اين همه اميد و محبتى كه به تو دارم مرا در آتش مى سوزانى ؟ چقدر كارهاى زشت و شرم آورى نموده ام ! ميان مردم جنايتكارتر از من كسى نيست ! باز اشك ريخت و گفت :
خدايا! تو از هر عيب و نقص منزهى ، مردم چنان تو را معصيت مى كنند مثل اينكه تو آنان را نمى بينى ، و چنان حلم مى ورزى كه گويا تو را نافرمانى نكرده اند و طورى به خلق محبت مى كنى ، مثل اينكه به آنان نيازمندى ، با اينكه خدايا تو از همه آنها بى نيازى .
آنگاه بر روى زمين افتاد و غش كرد. من نزديك رفتم سر او را بر زانو نهادم ، چنان گريه كردم كه قطرات اشكم بر صورت آن حضرت چكيد. برخواست و نشست و فرمود:
كيست مرا از مناجات با پروردگارم باز داشت ؟
عرض كردم :
فرزند رسول خدا! من طاووس يمانى ام . اين ناله و فغان چيست ؟ ما جنايتكاران سياه رو هستيم كه بايد آه و ناله داشته باشيم نه شما! كه پدرت حسين عليه السلام و مادرت فاطمه عليهاالسلام و جدت رسول اكرم صلى الله عليه وآله است .
روى به من كرد و فرمود:
چه دور رفتى اى طاووس ! از پدر و مادر و جدم سخن مگو. خداوند بهشت را آفريده براى بنده مطيع و نيكوكار، گرچه غلام سياه حبشى باشد و جهنم را آفريده براى بنده معصيت كار، گرچه سيد قريشى باشد.(44) مگر نشنيده اى خداوند مى فرمايد:
((فاذا نفخ فى الصور فلاانساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون .))(45)
به خدا سوگند! فردا جز عمل صالح چيزى برايت سودى نمى بخشد.(46)



پاورقی

44- خلق الله الجنه لمن اطاعه و احسن ولو كان عبدا حبشيا و خلق النار لمن عصاه و لو كان سيدا قرشيا.
45- هنگامى كه صور دميده شد ديگر خويشاوندى بين مردم نيست و از كسى سؤ ال نمى شود با چه كسى نسبت دارى ؟ مؤ منون - آيه 101
46- بحار، ج 46، ص 81
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(36) توشه بر دوش به سوى آخرت !

(36) توشه بر دوش به سوى آخرت !

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


زهرى مى گويد:
در شبى تاريك و سرد، على بن حسين عليه السلام را ديدم كه مقدارى آذوقه به دوش گرفته ، مى رود. عرض كردم :
- يابن رسول الله ! اين چيست ، به كجا مى بريد؟
حضرت فرمودند:
- زهرى ! من مسافرم . اين توشه سفر من است . مى برم در جاى محفوظى بگذارم (تا هنگام مسافرت دست خالى و بى توشه نباشم !)
گفتم :
- يابن رسول الله ! اين غلام من است ، اجازه بفرما اين بار را به دوش ‍ بگيرد و هر جا مى خواهى ببرد.
فرمودند:
- تو را به خدا بگذار من خودم بار خود را ببرم ، تو راه خود را بگير و برو با من كارى نداشته باش !
زهرى بعد از چند روز حضرت را ديد، عرض كرد:
- يابن رسول الله ! من از آن سفرى كه آن شب درباره اش سخن مى گفتى ، اثرى نديدم !
فرمود:
- سفر آخرت را مى گفتم و سفر مرگ نظرم بود كه براى آن آماده مى شدم !
سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه هاى نيازمندان توضيح داد و فرمود:
- آمادگى براى مرگ با دورى جستن از حرام و خيرات دادن به دست مى آيد.(47)



پاورقی
47- بحار، ج 46، ص 65
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(37) حرمت شوخى با زن نامحرم !

(37) حرمت شوخى با زن نامحرم !

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


ابوبصير رحمة الله مى گويد:
در كوفه بودم ، به يكى از بانوان درس قرائت قرآن مى آموختم . روزى در يك موردى با او شوخى كردم !
مدت ها گذشت تا اينكه در مدينه به حضور امام باقر عليه السلام رسيدم . آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود:
- كسى كه در حال خلوت گناه كند، خداوند نظر لطفش را از او برمى گرداند، اين چه سخنى بود كه به آن زن گفتى ؟
از شدت شرم ، سرم را پايين انداخته و توبه نمودم . امام باقر عليه السلام فرمود:
- مراقب باش كه تكرار نكنى .(48)



پاورقی
48- بحار، ج 46، ص 247
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(38) سفارش هايى از امام باقر عليه السلام

(38) سفارش هايى از امام باقر عليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


جابر جعفى نقل مى كند:
بعد از خاتمه اعمال حج ، با جمعى به خدمت امام محمد باقر عليه السلام رسيديم . هنگامى كه خواستيم با حضرت وداع كنيم ، عرض ‍ كرديم توصيه اى بفرمايند!
اظهار داشتند:
- اقوياى شما به ضعفا كمك كنند!
اغنيا از فقرا دلجويى نمايند!
هر يك از شما خير خواه برادر دينى اش باشد. و آنچه براى خود مى خواهد براى او نيز بخواهد!
اسرار ما را از نااهلان مخفى داريد، و مردم را بر ما مسلط نكنيد!
به گفته هاى ما و آنچه از ما به شما مى رسانند توجه كنيد؛ اگر ديديد موافق قرآن است ، آن را بپذيريد و چنانچه آن را موافق قرآن نيافتيد، بر زمين بياندازيد!
اگر مطلبى بر شما مشتبه شد، درباره آن تصميمى نگيريد و آن را به ما عرضه داريد تا آن طور كه لازم است براى شما تشريح كنيم .
اگر شما چنين بوديد كه توصيه شد و از اين حدود تجاوز نكرديد و پيش ‍ از زمان قائم ما كسى از شما بميرد، شهيد از دنيا رفته است . هر كس قائم ما را درك كند و در ركاب او كشته شود، ثواب دو شهيد دارد و هر كس در ركاب او يكى از دشمنان ما را به قتل برساند، ثواب بيست شهيد خواهد داشت .(49)




پاورقی
49- بحار، ج 2، ص 236
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


عبدالحميد واسطى نقل مى كند، به امام محمد باقر عليه السلام عرض ‍ كردم :
به خدا قسم دكان هاى خود را به انتظار ظهور امام زمان (عج ) رها كرديم ، تا جايى كه اكنون چيزى نمانده از فقر و بيچارگى ، دست گدايى پيش مردم دراز كنيم !
فرمود:
- اين عبدالحميد! آيا گمان مى كنى اگر كسى خود را وقف راه خدا كند، خداوند راه روزى را به روى او نمى گشايد؟ والله ! خداوند در رحمت خود را به روى او خواهد گشود.
رحمت خدا بر كسى كه خود را در اختيار ما گذاشته و ما را و امر ما را زنده نگه مى دارد.
عرض كردم :
- اگر من پيش از آنكه به ملاقات قائم شما مشرف گردم ، بميرم ، چگونه خواهم بود؟
فرمود:
- هر كدام از شما كه مى گويد:
اگر قائم آل محمد (عج ) را ببينم به يارى او بر مى خيزم ، مانند كسى است كه در ركاب او شمشير بزند و كسى كه در ركاب وى شهيد گردد، مثل اين است كه دوبار شهيد شده است .
(در روايت ديگرى نقل شده :
مثل كسى است كه در ركاب او شمشير زند؛ بلكه مثل كسى است كه با وى شهيد شود.)(50)



پاورقی
50- بحار، ج 52، ص 126
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(40) نوشته اى به خط سبز!

(40) نوشته اى به خط سبز!

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


مردى از بزرگان جبل هر سال به زيارت مكه مشرف مى شد و هنگام برگشت در مدينه محضر امام صادق عليه السلام مى رسيد.
يك بار قبل از تشرف به حج ، خدمت امام عليه السلام رسيد و ده هزار درهم به ايشان داد و گفت :
- تقاضا دارم با اين مبلغ خانه اى برايم خريدارى نماييد.
سپس به قصد زيارت مكه معظمه از محضر امام عليه السلام خارج شد.
پس از انجام مراسم حج ، خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و حضرت او را در خانه خود جاى داد و نوشته اى به او مرحمت نمود و فرمود:
- خانه اى در بهشت برايت خريدم كه حد اول آن به خانه محمد مصطفى صلى الله عليه و آله وسلم ، حد دومش به خانه على عليه السلام ، حد سوم به خانه حسن مجتبى عليه السلام و حد چهارم آن به خانه حسين بن على عليه السلام متصل است .
مرد كه اين سخن را از امام شنيد، قبول كرد.
حضرت آن مبلغ را ميان فقرا و نيازمندان از فرزندان امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام تقسيم كردند و مرد جبلى به وطن خود بازگشت .
چون مدتى گذشت ، آن مرد مريض شد و بستگان خود را احضار نموده ، گفت :
- من مى دانم آنچه امام صادق عليه السلام فرمود، حقيقت دارد. خواهش مى كنم اين نوشته را با من دفن كنيد!
پس از مدت كوتاهى از دنيا رفت و بنابر وصيتش آن نوشته را با او دفن كردند. روز ديگر كه آمدند، ديدند مكتوبى با خط سبز روى قبر اوست كه در آن نوشته شده : ((به خدا سوگند! جعفر بن محمد به آنچه وعده داده بود وفا نمود!))(51)



پاورقی
51- بحارالانوار، ج 47، ص 134
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(41) پابرهنه در ميان آتش !

(41) پابرهنه در ميان آتش !

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


ماءمون رقى نقل مى كند:
روزى خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام كرده ، نشست . آن گاه عرض كرد:
- يابن رسول الله ، امامت حق شماست زيرا شما خانواده راءفت و رحمتيد، از چه رو براى گرفتن حق قيام نمى كنيد، در حالى كه يكصدهزار تن از پيروانتان با شمشيرهاى بران حاضرند در كنار شما با دشمنان بجنگند!
امام فرمود:
- اى خراسانى ! بنشين تا حقيقت بر تو آشكار شود.
به كنيزى دستور دادند، تنور را آتش كند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طورى كه شعله هاى آن ، قسمت بالاى تنور را سفيد كرد.
به سهل فرمود:
- اى خراسانى ! برخيز و در ميان اين تنور بنشين !
خراسانى شروع به عذر خواهى كرد و گفت :
- يابن رسول الله ! مرا به آتش نسوزان و از اين حقير بگذر!
امام فرمود:
- ناراحت نباش ! تو را بخشيدم .
در همين هنگام ، هارون مكى ، در حالى كه نعلين خود را به دست گرفته بود، با پاى برهنه وارد شد و سلام كرد. امام پاسخ سلام او را داد و فرمود:
- نعلين را بيانداز و در تنور بنشين !
هارون نعلينش را انداخت و بى درنگ داخل تنور شد!
امام با خراسانى شروع به صحبت كرد و از اوضاع بازار و خصوصيات خراسان چنان سخن مى گفت كه گويا سال هاى دراز در آنجا بوده اند. سپس از سهل خواستند تا ببيند وضع تنور چگونه است . سهل مى گويد، بر سر تنور كه رسيدم ، ديدم هارون در ميان خرمن آتش دو زانو نشسته است . همين كه مرا ديد، از تنور بيرون آمد و به ما سلام كرد. امام به سهل فرمود:
در خراسان چند نفر از اينان پيدا مى شود؟
عرض كرد:
- به خدا سوگند! يك نفر هم پيدا نمى شود.
آن جناب نيز فرمودند:
آرى ! به خدا سوگند! يك نفر هم پيدا نمى شود. اگر پنج نفر همدست و همداستان اين مرد يافت مى شد، ما قيام مى كرديم .(52)



پاورقی
52- بحار، ج 47، ص 123
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(42) چگونه به وضع يكديگر رسيدگى مى كنيد؟

(42) چگونه به وضع يكديگر رسيدگى مى كنيد؟

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود:
- اى عاصم ! چگونه به يكديگر رسيدگى و به هم كمك مى كنيد؟
عرض كرد:
- به بهترين وجهى كه ممكن است مردم به حال يكديگر برسند.
فرمود:
- اگر يكى از شما تنگدست شود و بيايد خانه برادر مؤ منش و او در منزل نباشد، آيا مى تواند بدون اعتراض كسى دستور دهد كيسه پول ايشان را بياورند و سر كيسه را باز كند و هر چه لازم داشت بردارد؟
عرض كرد: - نه ! اين طور نيست .
فرمود: - پس آن طور كه من دوست دارم شما هنگام فقر و تنگدستى به هم رسيدگى و كمك نمى كنيد.(53)



پاورقی
53- بحار ج 48 ص 118
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(43) انفاق نان بدون نمك

(43) انفاق نان بدون نمك

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


معلى بن خيس مى گويد:
در يكى از شب هاى بارانى ، امام صادق عليه السلام از تاريكى شب استفاده كردند و تنها از منزل بيرون آمده ، به طرف ((ظله بنى ساعده ))(54) حركت كردند. من هم با كمى فاصله آهسته به دنبال امام روان شدم .
ناگاه ! متوجه شدم چيزى از دوش امام به زمين افتاد. در آن لحظه ، آهسته صداى امام را شنيدم كه فرمود: ((خدايا! آنچه را كه بر زمين افتاد به من بازگردان .))
جلو رفتم و سلام كردم . امام از صدايم ، مرا شناخت و فرمود:
- معلى تو هستى ؟
- بلى معلى هستم . فدايت شوم !
من پس از آنكه پاسخ امام عليه السلام را دادم ، دقت كردم تا ببينم چه چيز بود كه به زمين افتاد. ديدم مقدارى نان بر روى زمين ريخته است . امام عليه السلام فرمود:
- معلى نانها را از روى زمين جمع كن و به من بده !
من آنها را جمع كردم و به امام دادم . كيسه بزرگى پر از نان بود طورى كه يك نفر به سختى مى توانست آن را به دوش بكشد.
معلى مى گويد:
عرض كردم : اجازه بده اين كيسه را به دوش بگيرم .
فرمود:
نه ! خودم به اين كار از تو سزاوارترم ، ولى همراه من بيا.
امام كيسه نان را به دوش كشيد و راه افتاديم ، تا به ظله بنى ساعده رسيديم . گروهى از فقرا و بيچارگان كه منزل و مسكن نداشتند در آنجا خوابيده بودند حتى يك نفر هم بيدار نبود.
حضرت در بالين هر كدام از آنها يك يا دو قرص نان گذاشت به طوريكه حتى يك نفر هم باقى نماند.
سپس برگشتيم ، عرض كردم :

فدايت شوم ! اينان كه تو در اين شب برايشان نان آوردى ، آيا شيعه هستند و امامت شما را قبول دارند؟
امام عليه السلام فرمود:
- نه ! ايشان معتقد به امامت من نيستند؛ اگر از شيعيان ما بودند بيشتر از اين رسيدگى مى كردم !(55)



پاورقی
54- سايبانى كه مردم روزها براى در امان بودن از گرماى طاقت فرسا به زير آن جمع مى شدند و شب هنگام مكان مناسبى بود براى فقرا و افراد غريب كه در آنجا بخوابند.
55- بحار، ج 47، ص 20
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(44) امام صادق عليه السلام و ترك مجلس شراب

(44) امام صادق عليه السلام و ترك مجلس شراب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


هارون پسر جهم نقل مى كند:
هنگامى كه حضرت صادق عليه السلام در ((حيره )) منصور دوانيقى را ملاقات نمود، من در خدمت ايشان بودم .
يكى از سران سپاه منصور پسر خود را ختنه كرده بود. عده زيادى از اعيان و اشراف را براى وليمه دعوت كرد. امام صادق عليه السلام نيز از جمله دعوت شدگان بودند. سفره آماده شد و مهمانان بر سر سفره نشستند و مشغول غذا شدند. در اين ميان ، يكى از مهمانان آب خواست . به جاى آب ، جامى از شراب به دستش دادند. جام كه به دست او داده شد، فورا امام صادق عليه السلام نيمه كاره از سر سفره حركت كرد و از مجلس بيرون رفت . هر چه خواستند امام را دوباره برگردانند، برنگشت .
فرمود:
از رحمت الهى بدور و ملعون است آن كس كه بر كنار سفره اى بنشيند كه در آن شراب باشد.(56)



پاورقی
56- بحار، ج 47، ص 39
 
  • Like
واکنش ها: s_aa

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(45) شيعيان ائمه عليهماالسلام در بهشت

(45) شيعيان ائمه عليهماالسلام در بهشت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


زيد ابن اسامه نقل مى كند كه وقتى به زيارت امام صادق عليه السلام مشرف شدم ، حضرت فرمودند:
- اى زيد! چند سال از عمرت گذشته ؟
گفتم : فلان مقدار.
فرمودند:
- عبادت هاى خود را اعاده كن و توبه ات را نيز تجديد نما!
اين فرمايش حضرت مرا سخت متاءثر نمود، به گريه افتادم .
حضرت فرمودند:
- چرا گريه مى كنى ؟
عرض كردم :
- زيرا با فرمايش خود از مرگ من خبر داديد!
حضرت فرمودند:
- اى زيد! تو را بشارت باد كه از شيعيان مايى و جايت در بهشت خواهد بود. - زيرا كه شيعيان واقعى همه اهل بهشتند - (57)



پاورقی
57- بحار، ج 47، ص 77
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(46) شمش طلا و معجزه امام صادق عليه السلام

(46) شمش طلا و معجزه امام صادق عليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


گروهى از اصحاب امام صادق عليه السلام خدمت حضرت نشسته بودند كه ايشان فرمودند:
- خزانه هاى زمين و كليدهايش در نزد ماست ، اگر با يكى از دو پاى خود به زمين اشاره كنم ، هر آينه زمين آنچه را از طلا و گنج ها در خود پنهان داشته ، بيرون خواهد ريخت !
بعد، با پايشان خطى بر زمين كشيدند. زمين شكافته شد، حضرت دست برده قطعه طلايى را كه يك وجب طول داشت ، بيرون آوردند!
سپس فرمودند:
- خوب در شكاف زمين بنگريد!
اصحاب چون نگريستند، قطعاتى از طلا را ديدند كه روى هم انباشته شده و مانند خورشيد مى درخشيدند.
يكى از اصحاب ايشان عرض كرد:
- يا بن رسول الله ! خداوند تبارك و تعالى اين گونه به شما از مال دنيا عطا كرده ، و حال آنكه شيعيان و دوستان شما اين چنين تهيدست و نيازمند؟
حضرت در جواب فرمودند:
- براى ما و شيعيان ما خداوند دنيا و آخرت را جمع نموده است . ولايت ما خاندان اهلبيت بزرگترين سرمايه است ، ما و دوستانمان داخل بهشت خواهيم شد و دشمنانمان راهى دوزخ خواهند گشت !(58)



پاورقی
58- بحار، ج 104، ص 37
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(47) انسان هايى كه در باطن ، ميمون و خوكند!

(47) انسان هايى كه در باطن ، ميمون و خوكند!

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


ابوبصير يكى از شيعيان پاك و مخلص امام صادق عليه السلام مى گويد:
من با آن حضرت در مراسم حج شركت نمودم .
هنگامى كه به همراه امام عليه السلام كعبه را طواف مى كرديم ، عرض ‍ كردم :
- فدايت شوم ، آيا خداوند اين جمعيت بسيار را كه در حج شركت نموده اند مى آمرزد؟
امام صادق عليه السلام فرمود:
- اى ابا بصير! بسيارى از اين جمعيت كه مى بينى ، ميمون و خوك هستند!
عرض كردم :
- آنها را به من نشان بده !
آن حضرت دستى بر چشمان من كشيد و كلماتى به زبان جارى نمود. ناگهان ! بسيارى از آن جمعيت را ميمون و خوك ديدم ، وحشت كردم ! سپس بار ديگر دستش را بر چشمان من كشيد، آن گاه دوباره آنان را همان گونه كه در ظاهر بودند ديدم . سپس فرمود:
- اى ابا بصير! نگران مباش ! شما در بهشت ، شادمان هستيد و طبقات دوزخ جاى شما نيست .
سوگند به خدا! سه نفر، بلكه دو نفر، بلكه يك نفر از شما شيعيان حقيقى در آتش دوزخ نخواهد بود.(59)



پاورقی
59- بحارالانوار، ج 47، ص 79 و ج 68، ص 118
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(48) آيه اى كه مسيحى را مسلمان كرد

(48) آيه اى كه مسيحى را مسلمان كرد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


زكريا پسر ابراهيم مى گويد:
من مسيحى بودم و مسلمان شدم . سپس جهت مراسم حج به سوى مكه حركت كردم . در آنجا محضر امام صادق عليه السلام رسيدم ، عرض كردم :
- من مسيحى بودم و مسلمان شده ام .
فرمود:
- از اسلام چه ديدى كه به خاطر آن مسلمان شدى ؟
- اين آيه موجب هدايت من گرديد كه خداوند به پيامبر مى فرمايد: ((ما كنت تدرى ماالكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء))(60)
از مضمون اين آيه دريافتم ، اسلام دين كاملى است و از كسى كه هيچ نوع مكتب و مدرسه اى نديده ، چنين سخنانى ممكن نيست و بنابراين بايد به محمد صلى الله عليه و آله وسلم ، وحى شده است .
حضرت فرمود:
- به راستى خدا تو را هدايت كرده .
بعد، سه مرتبه گفتند:
- ((اللهم اهده )) خدايا! او را به راه ايمان هدايت فرما!
سپس فرمودند:
- پسر خان ! هر چه مى خواهى سؤ ال كن !
گفتم :
- پدر مادر و خانواده ام همه نصرانى هستند و مادرم كور است ، آيا من كه مسلمان شده ام و با آنان زندگى مى كنم ، مى توانم در ظرف هايشان غذا بخورم ؟
فرمودند:
- آنان گوشت خوك مى خورند؟
گفتم :
- نه حتى دست به آن نمى زنند.
فرمودند:
- با آنان باش ! مانعى ندارد.
آن گاه تاءكيد نمودند نسبت به مادرت - بخصوص - خيلى مهربانى كن و اگر مرد او را به ديگرى واگذار مكن (خودت او را كفن و دفن كن ) و به هيچ كس مگو كه پيش من آمده اى ، تا به خواست خدا در منى نزد من بيايى .
در منى خدمتشان رسيدم ، مردم مانند بچه هاى مكتب ، دور او را گرفته بودند و سؤ ال مى كردند!
وقتى به كوفه بازگشتم ، با مادرم بسيار مهربانى كردم ، به او غذا مى دادم و لباس و سرش را مى شستم .
روزى مادرم گفت :
پسر جان ! تو در موقعى كه به دين ما بودى اين طور با من مهربانى نمى كردى ، اكنون چه سبب شده كه اين گونه با من رفتار مى كنى ؟
گفتم :
- من مسلمان شده ام و مردى از فرزندان يكى از پيامبران خدا مرا به خوشرفتارى با مادر دستور داده است .
گفت :
- نه ! او پسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است .
- مادرم گفت :
خود او بايد پيامبر باشد، زيرا چنين سفارش هايى (در مورد احترام به مادر) روش خاص انبياست .
- نه مادر! بعد از پيغمبر ما پيغمبرى نخواهد آمد و او پسر پيغمبر است .
- دين تو بهترين اديان است ، آن را بر من عرضه كن !
من هم شهادتين را به او آموختم و او نيز مسلمان شد و نماز خواندن را نيز ياد گرفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند.
بعد از مدتى مادرم مريض شد، رو به من گفت :
- نور ديده ! آنچه به من آموختى تكرار كن !
من شهادتين را برايش گفتم . شهادتين را گفت و در دم از دنيا رفت . صبحگاه ، مسلمانان او را غسل دادند و من بر او نماز خواندم و در قبرش ‍ گذاشتم .(61)



پاورقی
60- شورى ، 52. تو پيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست (از محتواى قرآن آگاه نبودى ) ولى ما آن را نورى قرار داديم كه بوسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم .
61- بحار، ج 47، ص 374
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(49) تجارت با هفتاد دينار حلال

(49) تجارت با هفتاد دينار حلال

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


روزى جوانى به حضور امام صادق عليه السلام آمد و عرض كرد:
- سرمايه ندارم .
امام عليه السلام فرمود: درستكار باش ! خداوند روزى را مى رساند.
جوان بيرون آمد. در راه ، كيسه اى پيدا كرد. هفتصد دينار در آن بود. با خود گفت : بايد سفارش امام عليه السلام را عمل نمايم ، لذا من به همه اعلام مى كنم كه اگر هميانى گم كرده اند نزد من آيند.
با صداى بلند گفت :
هر كس كيسه اى گم كرده ، بيايد نشانه اش را بگويد و آن را ببرد.
فردى آمد و نشانه هاى كيسه را گفت ، كيسه اش را گرفت و هفتاد دينار به رضايت خود به آن جوان داد.
جوان برگشت به حضور حضرت ، قضيه را گفت .
حضرت فرمود:
- اين هفتاد دينار حلال بهتر است از آن هفتصد دينار حرام و آن را خدا به تو رساند. جوان با آن پول تجارت كرد و بسيار غنى شد.(62)



پاورقی
62- بحار، ج 47، ص 117.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(50) زن بى گناه !

(50) زن بى گناه !

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


بشار مكارى مى گويد:
در كوفه خدمت امام صادق عليه السلام مشرف شدم . حضرت مشغول خوردن خرما بودند. فرمود:
- بشار! بنشين با ما خرما بخور!
عرض كردم !
- فدايت شوم ! در راه كه مى آمدم منظره اى ديدم كه سخت دلم را به درد آورد و نمى توانم از ناراحتى چيزى بخورم !
فرمود:
- در راه چه مشاهده كردى ؟
- من از راه مى آمدم كه ديدم كه يكى از ماءمورين ، زنى را مى زند و او را به سوى زندان مى برد. هر قدر استغاثه نمود، كسى به فريادش نرسيد!
- مگر آن زن چه كرده بود؟
- مردم مى گفتند: وقتى آن زن پايش لغزيد و به زمين خورد، در آن حال ، گفت : لعن الله ظالميك يا فاطمة .(63)
امام عليه السلام به محض شنيدن اين قضيه شروع به گريه كرد، طورى كه دستمال و محاسن مبارك و سينه شريفش تر شد.
فرمود:
- بشار! برخيز برويم مسجد سهله براى نجات آن زن دعا كنيم . كسى را نيز فرستاد، تا از دربار سلطان خبرى از آن زن بياورد. بشار گويد:
وارد مسجد سهله شديم و دو ركعت نماز خوانديم . حضرت براى نجات آن زن دعا كرد و به سجده رفت ، سر از سجده برداشت ، فرمود:
- حركت كن برويم ! او را آزاد كردند!
از مسجد خارج شديم ، مرد فرستاده شد، از دربار سلطان برگشت و در بين راه به حضرت عرض كرد:
او را آزاد كردند. امام پرسيد:
- چگونه آزاد شد؟
مرد: نمى دانم ولى هنگامى كه رفتم به دربار، ديدم زن را از حبس خارج نموده ، پيش سلطان آوردند. وى از زن پرسيد:
چه كردى كه تو را ماءمور دستگير كرد؟ زن ماجرا را تعريف كرد.
حاكم دويست درهم به آن زن داد، ولى او قبول نكرد، حاكم گفت :
ما را حلال كن ، اين دراهم را بردار! آن زن دراهم را برنداشت ، ولى آزاد شد.
حضرت فرمود:
- آن دويست درهم را نگرفت ؟
عرض كردم :
- نه ، به خدا قسم ! امام صادق عليه السلام فرمود:
- بشار! اين هفت دينار را به او بدهيد زيرا سخت به اين پول نيازمند است . سلام مرا نيز به وى برسانيد.
وقتى كه هفت دينار را به زن دادم و سلام امام عليه السلام را به او رساندم ، با خوشحالى پرسيد:
- امام به من سلام رساند؟ گفتم :
- بلى !
زن از شادى افتاد و غش كرد. به هوش آمد دوباره گفت :
- آيا امام به من سلام رساند؟
- بلى !
و سه مرتبه اين سؤ ال و جواب تكرار شد. آن گاه زن درخواست نمود سلامش را به امام صادق عليه السلام برسانم و بگويم كه او كنيز ايشان است و محتاج دعاى حضرت .
پس از برگشت ، ماجرا را به عرض امام صادق عليه السلام رساندم ، آن حضرت به سخنان ما گوش داده و در حالى كه مى گريستند برايش دعا كردند. (64)



پاورقی
63- خدا ستمكاران تو را لعنت كند اى فاطمه !
64- بحار، ج 100، ص 441.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(51) خريد نان به نرخ روز

(51) خريد نان به نرخ روز

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


امام صادق عليه السلام به معتب مسؤ ول خرج خانه خود فرمود:
- معتب اجناس در حال گران شدن است ما امسال در خانه چه مقدار خوراكى داريم ؟
- معتب : عرض كردم :
- به قدرى كه چندين ماه را كفايت كند گندم ذخيره داريم .
- آنها را به بازار ببر و در اختيار مردم بگذار و بفروش !
- يابن رسول الله ! گندم در مدينه ناياب است ، اگر اينها را بفروشيم ديگر خريدن گندم براى ما ميسر نخواهد شد.
- سخن همين است كه گفتم ، همه گندم ها را در اختيار مردم بگذار و بفروش !
معتب مى گويد:
- پس از آنكه گندم ها را فروختم و نتيجه را به امام اطلاع دادم حضرت فرمود:
- بعد از اين ، نان خانه مرا روز به روز از بازار بخر؛ نان خانه من از اين پس ، بايد نيمى از گندم و نيمى از جو باشد و نبايد با نانى كه در حال حاضر توده مردم مصرف مى كنند، تفاوت داشته باشد.
من - بحمدالله - توانايى دارم كه تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترين وجهى اداره كنم ، ولى اين كار را نمى كنم تا در پيشگاه الهى اقتصاد و محاسبه در زندگى را رعايت كرده باشم .(65)



پاورقی
65- بحار، ج 47، 59
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(52) ارشاد با بذل مال !

(52) ارشاد با بذل مال !

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


مدتى بود كه شخصى دايم نزد امام كاظم عليه السلام مى آمد و فحش و ناسزا مى گفت . بعضى از نزديكان حضرت كه قضيه را چنين ديدند، به ايشان عرض كردند:
- اجازه بدهيد ما اين فاسق را بكشيم !
حضرت اجازه ندادند و از مكان و مزرعه او پرسيدند و سپس سوار بر مركبى به مزرعه وى رفتند. آن مرد صدا زد:
- از ميان زراعت من نياييد! حاصل مرا پايمال مى كنيد!
حضرت آمدند نزديك ايشان پياده شدند. با لبخندى در كنارش نشستند و سپس فرمودند:
- چقدر براى زراعت خرج كرده اى ؟
گفت :
- صد دينار.
فرمود:
- چقدر اميد دخل دارى ؟
گفت :
- دويست دينار.
فرمود:
- اين سيصد دينار را بگير و مزرعه هم مال خودت باشد. خداوند آنچه را كه اميد دارى به تو مرحمت مى كند.
مرد پول را گرفت و پيشانى حضرت را بوسيد. حضرت تبسم كرده ، برگشت .
فردا كه امام عليه السلام مسجد آمدند، آن مرد نشسته بود. وقتى كه حضرت را ديد گفت :
- الله اعلم حيث يجعل رسالته (66)
اصحاب پرسيدند ديروز چه مى گفت ، امروز چه مى گويد، ديروز فحش ‍ و ناسزا مى گفت ، امروز تعريف و تمجيد مى كند؟
حضرت به اصحاب فرمودند:
- شما گفتيد اجازه بده ما اين مرد را بكشيم و لكن من با مبلغى پول او را اصلاح كردم !(67) يكى از راه هاى اصلاح حال مردم احسان و بخشش ‍ است .



پاورقی
66- خداوند داناتر است به اينكه رسالتش را در كدام خانواده قرار دهد.
67- بحار، ج 48، ص 103
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(53) نامه امام موسى بن جعفر(ع ) به استاندار يحى بن خالد!

(53) نامه امام موسى بن جعفر(ع ) به استاندار يحى بن خالد!

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


شخصى از اهالى رى نقل مى كند:
يحيى بن خالد كسى را والى (استاندار) ما كرد. مقدارى ماليات بدهكار بودم . از من مى خواستند و من از پرداخت آن معذور بودم ، زيرا اگر از من مى گرفتند فقير و بينوا مى شدم .
به من گفتند والى از پيروان مذهب شيعه است ، در عين حال ترسيدم كه پيش او بروم ، زيرا نگران بودم كه اين خبر درست نباشد و مرا بگيرند و به پرداخت بدهى مجبور ساخته و آسايشم را به هم بزنند.
عاقبت تصميم گرفتم براى حل اين قضيه به خدا پناه برم ، لذا به زيارت خانه خدا رفتم و خدمت مولايم امام موسى بن جعفر عليه السلام رسيدم و از حال خود شكايت كردم .
آن حضرت پس از شنيدن عرايض من نامه اى اين چنين به والى نوشت :
((بسم الله الرحمن الرحيم اعلم ان لله تحت عرشه ظلا لا يسكنه الا من اسدى الى اخيه معروفا او نفس عنه كربة ، او ادخل على قلبه سرورا، و هذا اخوك والسلام .))
((بدان كه خداوند را در زير عرش سايه اى است كه كسى در زير آن ساكن نمى شود مگر آنكه فايده اى به برادرش رساند و يا مشكل او را بر طرف سازد و يا دل او را شاد كند و اين برادر توست . والسلام .))
پس از انجام حج به شهر خود بازگشتم و شبانه به نزد آن مرد رفتم و از او اجازه ملاقات خواستم و گفتم :
من پيك موسى بن جعفر عليه السلام هستم .
استاندار خود پابرهنه آمد و در را گشود و مرا بوسيد و در آغوش گرفت و پيشانى ام را بوسه زد.
هر بار كه از من درباره ديدن امام عليه السلام مى پرسيد، همين كار را تكرار مى كرد و چون او را از سلامتى حال آن حضرت مطلع مى ساختم ، شاد مى گشت و خدا را شكر مى كرد.
سپس مرا در خانه اش قسمت بالاى اتاق نشانيد و خود رو به رويم نشست . نامه اى را كه امام خطاب به او نوشته و به من داده بود به وى تسليم كردم . او ايستاد و نامه را بوسيد و خواند.
سپس پول و لباس خواست پول ها را دينار دينار و درهم درهم و جامه ها را يك به يك با من تقسيم كرد، و حتى قيمت اموالى را كه تقسيم آنها ممكن نبود به من مى پرداخت .
وى هر چه به من مى داد مى پرسيد:
برادر! آيا تو را شاد كردم ؟
و من پاسخ مى دادم :
آرى ! به خدا تو بر شادى من افزودى !
سپس دفتر ماليات را طلبيد و هر چه به نام من نوشته بودند حذف كرد و نوشته به من داد مبنى بر اين كه من از بدهى ماليات معافم و من خداحافظى كردم و بازگشتم .
با خود گفتم : من كه از جبران خدمت اين مرد ناتوانم ، جز آن كه در سال آينده ، هنگامى كه به حج مشرف شدم برايش دعا كنم و وقتى محضر امام موسى بن جعفر عليه السلام رسيدم از آنچه او براى من انجام داد آگاهش سازم .
به مكه رفتم پس از انجام اعمال حج خدمت امام موسى بن جعفر(ع ) رسيدم و از آنچه ميان من و آن مرد گذشته بود، سخن گفتم . سيماى آن حضرت از شادى برافروخته گشت .
عرض كردم :
- سرورم ! آيا اين خبر موجب خوشحالى شما شد؟
حضرت فرمود:
- آرى ! به خدا اين خبر مرا و اميرالمؤ منين عليه السلام و جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و خداى متعال را مسرور كرد.(68)



پاورقی
68- بحار، ج 48، ص 174 و 313
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(54) معماهاى فقهى !

(54) معماهاى فقهى !

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


يك سال ، هارون الرشيد به زيارت كعبه رفته بود. هنگام طواف ، دستور دادند مردم خارج شوند، تا خليفه بتواند به راحتى طواف كند.
چون هارون خواست طواف نمايد، عربى از راه رسيد و با وى به طواف پرداخت . (اين عمل بر خليفه جاه طلب گران آمد و با خشم اشاره كرد كه مرد عرب را كنار كنند.) ماءمورين به مرد عرب گفتند:
- كمى صبر كن تا خليفه از طواف كردن فراغت يابد!
عرب گفت :
- مگر نمى دانيد خداوند در اين مكان مقدس همه را يكسان دانسته و در قرآن مجيد فرموده است : سواء العاكف فيه و الباد(69)
چون هارون اين سخن را از عرب شنيد، به نگهبان خود دستور داد كه كارى به او نداشته باشد و او را به حال خويش بگذارد.
آن گاه خود به طرف حجرالاسود رفت تا مطابق معمول به آن دست بمالد. ولى عرب آنجا هم پيش دستى نموده ، قبل از وى ، حجرالاسود را لمس كرد!
سپس هارون به مقام ابراهيم آمد كه در آنجا نماز بخواند، باز هم عرب قبل از هارون به آنجا رسيد و مشغول نماز شد. همين كه هارون از نماز فارغ شد، دستور داد آن مرد را پيش او حاضر نمايند. وقتى دستور هارون را شنيد گفت :
- من كارى با خليفه ندارم ، اگر خليفه با من كارى دارد، خودش پيش من بيايد!
هارون ناگزير نزد مرد عرب آمد و سلام كرد، عرب هم جواب سلامش را داد.
هارون گفت :
- اجازه مى دهى در اينجا بنشينم .
عرب گفت :
- اينجا ملك من نيست ، اينجا خانه خدا است ، ما همه در اينجا يكسانيم . اگر مى خواهى بنشين ، چنانچه مايل نيستى برو.
هارون بر زمين نشست ، روى به آن عرب كرد و گفت :
چرا شخصى مثل تو مزاحم پادشاهان مى شود؟
عرب گفت :
آرى ! بايد در مقابل علم كوچكى كنى و گوش فرا دهى .
(هارون از طرز سخن گفتن عرب ناراحت شد) به عرب گفت :
- مى خواهم مساءله اى دينى از تو بپرسم ، اگر درست جواب ندادى ، تو را اذيت خواهم كرد.
- سؤ ال تو براى ياد گرفتن است يا مى خواهى مرا اذيت كنى ؟
- البته منظور، ياد گرفتن است .
- بسيار خوب ! ولى بايد برخيزى و مانند شاگردى كه مى خواهد مطلبى از استاد به پرسد، مقابل من بنشينى !
هارون برخاست و در مقابل وى روى زمين نشست .
هارون پرسيد:
- بگو بدانم ، خداوند چه چيزى را بر تو واجب كرده است ؟
عرب گفت :
- از كدام امر واجب سؤ ال مى كنى ؟ از يك واجب يا پنج واجب يا هفده واجب يا سى و چهار يا نود و چهار و يا صد و پنجاه و سه بر هفده عدد و از دوازده يكى و از چهل يكى و از دويست پنج عدد و از تمام عمر يكى و يكى به يكى ؟!
هارون گفت :
- من از يك واجب از تو سؤ ال كردم ، تو برايم عدد شمارى كردى !
عرب گفت :
- دين در دنيا بر پايه عدد و حساب برقرار است و اگر چنين نبود، خداوند در روز قيامت براى مردم حساب باز نمى كرد.
سپس اين آيه را خواند:
((و ان كان مثقال حبة من خردل اتينابها و كفى بنا حاسبين (70)))
در اين هنگام ، عرب خليفه را به نام صدا كرد. هارون سخت خشمگين شد، طورى كه برافروخته گرديد، (زيرا به نظر خليفه تمامى افراد به او بايد اميرالمؤ منين مى گفتند) در حالى كه آثار خشم و غضب در چهره اش آشكار بود گفت :
- آنچه را كه گفتى توضيح بده ! اگر توضيح دادى آزاد هستى و گرنه ، دستور مى دهم بين صفا و مروه گردنت را بزنند!
نگهبان از خليفه تقاضا كرد كه او را به خاطر خدا و آن مكان مقدس ‍ نكشد!
مرد عرب از گفتار نگهبان خنده اش گرفت ! هارون پرسيد:
- چرا خنديدى ؟
- از شما دو نفر خنده ام گرفت ، زيرا نمى دانم كدام يك از شما نادان تريد؛ كسى كه تقاضاى بخشش كسى را مى كند كه اجلش رسيده ، يا كسى كه عجله براى كشتن مى نمايد نسبت به شخصى كه اجلش نرسيده ؟!
هارون گفت :
- بالاخره آنچه را كه گفتى توضيح بده !
عرب اظهار داشت :
- اينكه از من پرسيدى : آنچه خداوند بر من واجب نمود چيست ؟ جوابش اين است كه خداوند خيلى چيزها را به انسان واجب نموده است .
اينكه پرسيدم : آيا از يك چيز واجب سؤ ال مى كنى ؟ مقصودم دين اسلام است (كه قبل از هر چيزى پيروى از آن بر بندگان خدا واجب است .)
منظورم از پنج ، نمازهاى پنجگانه ، از هفده چيز، هفده ركعت نماز شبانه روزى و از سى و چهار چيز، سجده هاى نمازها و نود و چهار هم تكبيرات نمازهايى است كه در شبانه روز مى خوانيم و از صد و پنجاه و سه ، در هفده عدد، تسبيح نماز است .
اما آنچه گفتم از دوازده عدد يكى ، منظورم ماه رمضان است كه از دوازده ماه ، يك ماه واجب است . و آنچه گفتم از چهل يكى ، هر كس چهل دينار طلا داشته باشد يك دينار واجب است زكات بدهد و گفتم از دويست ، پنج ، هر كس دويست درهم نقره داشته باشد، پنج درهم بايد زكات بدهد.
اينكه پرسيدم : آيا از يك واجب در تمام عمر مى پرسى ؟
مقصودم زيارت خانه خداست كه در تمام عمر يك بار بر مسلمانان مستطع واجب است و اينكه گفتم يكى به يكى ، هر كس به ناحق كسى را بكشد بايد كشته شود، خداوند مى فرمايد ((النفس بالنفس )).
چون سخن عرب به پايان رسيد، هارون از تفسير و بيان اين مسائل و زيباى سخن عرب بسيار خوشحال گشت و مرد عرب در نظرش بزرگ آمد و غضب تبديل به مهربانى شد و يك كيسه طلا به عرب داد. آن گاه ، عرب به هارون گفت :
- تو چيزهايى از من پرسيدى و من هم جواب دادم . اكنون من نيز از تو سؤ ال مى كنم و تو بايد جواب بدهى ! اگر جواب دادى ، اين كيسه طلا مال خودت و مى توانى آن را در اين مكان مقدس صدقه دهى ، اگر نتوانستى بايد يك كيسه ديگر نيز به آن اضافه كنى تا بين فقراى قبيله خود تقسيم كنم .
هارون ناچار قبول كرد. عرب پرسيد:
- خنفساء(71) به بچه اش دانه مى دهد يا شير؟
هارون غضبناك شد و گفت :
- آيا درست است فردى مثل تو از من چنين پرسشى بنمايد؟
عرب گفت :
شنيده ام پيامبر فرموده است : عقل پيشواى مردم از همه بيشتر است . تو رهبر اين مردم هستى ، هر سؤ الى از امور دينى و واجبات از تو پرسيده شود بايد همه را پاسخ دهى . اكنون جواب اين پرسش را مى دانى يانه ؟
هارون :
- نه ! توضيح بده آنچه را كه از من پرسيدى و دو كيسه طلا بگير.
عرب :
- خداوند آنگاه كه زمين را آفريد و جنبده هايى در آن بوجود آورد، كه معده و خون قرمز ندارند، خوراكشان را از همان خاك قرار داد. وقتى نوزاد خنفساء متولد مى شود نه او شير مى خورد و نه دانه ! بلكه زندگيش ‍ از مواد خاكى تاءمين مى گردد.
هارون :
- به خدا سوگند! تاكنون دچار چنين سؤ الى نشده ام .
مرد عرب دو كيسه طلا را گرفت و بيرون آمد. چند نفر از اسمش ‍ پرسيدند، فهميدند كه وى امام موسى بن جعفر عليه السلام است .
به هارون اطلاع دادند، هارون گفت :
به خدا قسم ! درخت نبوت بايد چنين شاخ و برگى داشته باشد!(72)
(چون اولين سال زيارت هارون بود و حضرت نيز در لباس مبدل به مكه رفته بود، تا مردم او را نشناسند لذا هارون آن حضرت را نشناخت .)



پاورقی
69- مقيم و مسافر در آن يكسانند. (سوره حج ، آيه 24)
70- اگر به مقدار سنگينى يك دانه خردل (كار نيك و بدى باشد) آنرا حاضر مى كنم و كافى است كه ما حساب كننده هستيم (سوره انبيا، آيه 47)
71- خنفساء حشره اى است سياهرنگ كه از فضله حيوانات استفاده مى كند.
72- بحار، ج 48، ص 141
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
(55) ماءمون و مرد دزد

(55) ماءمون و مرد دزد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم


محمد بن سنان حكايت مى كند كه در خراسان نزد مولايم حضرت رضا عليه السلام بودم . ماءمون در آن زمان حضرت را معمولا در سمت راست خود مى نشاند.
به ماءمون خبر دادند كه مردى دزدى كرده است . ماءمون دستور داد او را احضار كنند. چون حاضر شد، ماءمون او را در قيافه مرد پارسايى مشاهده كرد كه اثر سجده در پيشانى داشت . به او گفت :
- واى بر اين ظاهر زيبا و بر اين كار زشت ! آيا با چنين آثار زهد و پارسايى كه از تو مى بينم تو را به دزدى نسبت مى دهند؟
مرد صوفى گفت :
- من اين كار را از روى ناچارى كرده ام ، زيرا تو حق مرا از خمس و غنايم ، نپرداختى .
ماءمون گفت :
- تو در خمس و غنايم چه حقى دارى ؟
- خداى عزوجل خمس را به شش قسمت تقسيم كرد و فرمود:
((هر غنيمت كه به دست آوريد خمس آن براى خدا و پيغمبر او و ذوى القربى و يتيمان و بينوايان و درماندگان در سفر است .))(73)
و همچنين غنيمت را به شش قسمت تقسيم كرد و فرمود:
((غنيمتى كه خدا از اهل قريه ها به پيغمبر خود ببخشد، براى خدا و پيغمبر او و ذوى القربى و يتيمان و بينوايان و درماندگان در سفر است ؛ براى آنكه غنيمت ، تنها در دست و حوزه توانگران شما به گردش ‍ نباشد.))(74)
طبق اين بيان ، اكنون كه در سفر مانده ام و بينوا و تهيدستم ، تو مرا از حقم محروم ساخته اى .
ماءمون گفت :
آيا من حكمى از احكام خدا و حدى از حدود الهى را ترك كنم ، با اين حرف هايى كه تو مى زنى ؟
مرد صوفى گفت :
- اول به كار خود پرداز و خويش را پاك كن و آن گاه به تطهير ديگران همت گمار! نخست حد خدا را بر نفس خود جارى كن و آن گاه ديگران را حد بزن !
ماءمون ديگر نتوانست سخن بگويد، رو به حضرت رضا عليه السلام نمود و گفت :
- در اين باره چه نظرى داريد؟
حضرت رضا عليه السلام فرمود:
- اين مرد مى گويد تو هم دزدى كرده اى منهم دزدى كرده ام ! ماءمون از اين سخن سخت برآشفت و آن گاه به مرد دزد گفت :
- به خدا قسم دست تو را خواهم بريد.
مرد گفت :
- آيا تو دست مرا قطع مى كنى در صورتى كه خود، بنده منى ؟!
ماءمون گفت :
- واى بر تو! من چگونه بنده تو هستم ؟!
مرد گفت :
- به جهت اينكه مادر تو از مال مسلمان خريدارى شده و تو بنده كليه مسلمانان مشرق و مغربى ، تا آن گاه كه تو را آزاد كنند، و من تو را آزاد نكرده ام .
ديگر آنكه تو خمس را بلعيده اى ! بنابراين ، نه حق آل رسول را ادا كرده اى و نه حق مثل من و امثال مرا داده اى .
همچنين شخص ناپاك نمى تواند ناپاك مثل خود را پاك سازد، بلكه سخصى پاك بايد آلوده اى را پاك نمايد و كسى كه خود حد بگردن دارد بر ديگرى حد نمى تواند بزند، مگر آنكه اول از خود شروع كند! مگر نشنيده اى كه خداى عزيز مى فرمايد:
((آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خويش را فراموش مى كنيد و حال آنكه كتاب خدا را تلاوت مى كنيد؟ آيا در اين كار فكر نمى كنيد.))(75)
در اين هنگام ، ماءمون رو به حضرت رضا عليه السلام كرد و گفت :
- صلاح شما درباره اين مرد چيست ؟
حضرت رضا عليه السلام اظهار داشتند:
- خداى جل جلاله به محمد صلى الله عليه و آله وسلم فرمود:
((فلله الحجه البالغه )) خداى را دليل رسايى هست كه نادان با نادانى مى فهمد و دانا بعلم خود درك مى كند، دنيا و آخرت بر پايه استوار است و اكنون اين مرد بر تو دليل آورده است .
چون سخن به اينجا رسيد، ماءمون فرمان داد تا مرد صوفى را آزاد كنند.
پس از آن ، مدتى در ميان مردم ظاهر نشد و در مورد حضرت رضا عليه السلام فكر مى كرد تا آنكه آن بزرگوار را مسموم ساخت و شهيد كرد.(76)



پاورقی
73- انفال / 41
74- حشر/ 7
75- بقره / 44
76- بحار، ج 49، ص 288
 

Vahidrezaii

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
سلام

دستتون درد نکنه

ان شاء الله همیشه موفق باشی
 
بالا