داستان شفايافتن در حرم امام رضا (ع) ....

yareza2006

عضو جدید
در يكى از روزهاى تابستان قرار بود به همراه هيأتى از شهرش روز 28 صفر عازم مشهد شوند. اما جزيره متلاطم دلش تاب تحمل زمان را نداشت. به اتفاق شوهرخواهرش زودتر از موعد، سفر به سرزمين نور را آغاز كرد. او همچون رودى به بحر خروشان حريم پيوست.
به سرزمينى آمد كه سر تا پا معنويت بود. به اقليمى پاگذاشت كه عرشيان و خاكيان، چاكران درگه آن سر تا پا نورند. ديدن گنبد و بارگاه حضرت، چشمان بى فروغش را جلا بخشيد.
فضاى روحانى و معنوى حرم را از نزديك لمس نمود.
در برابر امام، سلامى و تعظيمى كرد كه لبخند فرشتگان را در پى داشت. ادخلـوها بسـلام آمنين حرم مملو از جمعيت بود: در ميان سيل مشتاقان و ارادتمندان و حاجتمندان بارگاه ملكوتى و حجت بالغه پروردگار، خود را همچون قطره اى مى ديد. پشت پنجره فولاد دخيل شد.
ضمن ارتباط قلبى ، با طنابى كه او را به پنجره متصل مى نمود ارتباطى ظاهرى را هم برقرار نمود. طناب، رشته الفت او گشت تا دل و جانش به هم پيوند خورد و ضميرش از انوار امام بهره مند گردد. فضاى معنوى حرم دل هر عاشق و شيدايى را متحول مى ساخت. پير و جوان، زن و مرد، كودك و نوجوان، از هر قشر و طايفه اى ، شهرى و روستايى ، فقير و غنى ، در ميان دخيل شدگان ديده مى شد.
ايوان طلا، راز و نياز عارفانه، اشكهاى جارى شده، دلهاى سوخته، بى پناهان خسته دل، نااميدان وادى سرگردانى ، صداى پاى زائران، صداى ملكوتى مناجات، صداى بال بال زدن كبوتران در آسمان مهتابى و پرستاره، فضاى معطر، پارچه هاى سبز رنگ، طنابهاى رنگارنگ، قفلهاى بسته شده بر پنجره...
خدايا چه محيطى است اين جا كه اين چنين دل آدمى را مى برد!
پژواك اميددهنده و سوزناك زيارتنامه خوان كه در جوار پنجره فولاد دلها را مى سوزاند و اشك از ديدگان جارى مى ساخت:
اين جاست طبيبى كه ندارد نوبت
نوبت هر دل كه شكسته تر بود، پيشتر است!
فقير و خسته به درگهت آمدم
رحمى ! كه جز ولاى توام، نيست هيچ دستاويز
به نا اميدى از اين در مرو، اميد اين جاست!
فزونتر از همه قفلها، كليد اين جاست!
عليرضا در جمع دلسوختگان و دردمندان، بيماران لاعلاج كه از دكترها قطع اميد كرده اند قرار گرفت. با چشمان به اشك نشسته اش با مولا به راز و نياز پرداخت:
يا ضامن آهو!
بر جوانى ام رحمى كن
تو را به پهلوى شكسته مادرت زهرا نااميدم مكن!
لحظاتى بعد در تفكرى عميق فرو رفت.
خاطره هاى دوران بيمارى جلوى چشمانش نمايان گشت.
از يادش نمى رفت آن روزى كه مادرش را صدا مى زد: مادر! درد پا امانم را بريده! و مادرش چونان شمعى در اين مدت سوخت و از هيچ كوششى دريغ نكرد. به ياد محروم شدن از تحصيلاتش افتاد، به ياد عاجز شدن از كارها و فعاليتهاى روزانه اش به ياد دارو و درمانهايى كه برايش كرده بودند و تأثيرى نداشت، به ياد دستهاى پينه بسته پدرش كه كارگر نكاچوب بود، به ياد دل سوزى هاى خانواده صميمى اش، به ياد دو برادر و يك خواهرش كه از غم او پژمرده و ملول شده بودند، به ياد جوابهاى مأيوس كننده پزشكان، و خسته از اين همه تفكر، پلكهايش به سنگينى گراييد و آرام آرام به خواب رفت ...
ناگهان بيدار مى شود، طناب را بازشده مى بيند، روى پاهايش مى ايستد، شروع به راه رفتن مى كند ... آن شب شادمانى عليرضا ديدنى بود و همه زائران در شادمانى اش شريك!
 

Saeed_askari

عضو جدید
کاربر ممتاز
اصلآ باور ندارم اینو

کلآ مطبوعات ایران همش شده داستان نویسی
نمیدونم تا حالا مجله روزهای زندگی یا خانواده سبز رو خوندین یا نه؟
مثلآ همیشه یه قسمت اختصاصی داره واسه داستانهای کسایی که مردن و زنده شدن!
سالهای سال هم هست که این مجلات دارن چاپ میشن! (هنوز مردم دارن میمیرن و زنده میشن!)
در این مورد هم دیدم چند صفحه بهش اختصاص دادن (شفا یافتن)


اصلآ بعضی داستاناش رو میشه به عنوان یه مطلب طنز خوند
 

yareza2006

عضو جدید
اصلآ باور ندارم اینو

کلآ مطبوعات ایران همش شده داستان نویسی
نمیدونم تا حالا مجله روزهای زندگی یا خانواده سبز رو خوندین یا نه؟
مثلآ همیشه یه قسمت اختصاصی داره واسه داستانهای کسایی که مردن و زنده شدن!
سالهای سال هم هست که این مجلات دارن چاپ میشن! (هنوز مردم دارن میمیرن و زنده میشن!)
در این مورد هم دیدم چند صفحه بهش اختصاص دادن (شفا یافتن)


اصلآ بعضی داستاناش رو میشه به عنوان یه مطلب طنز خوند
هیچ وقت اعتقادات مردم را نمی توان به بازی گرفت.
این مطلب از سایت معتبری برگرفته شده
 

phalagh

مدیر بازنشسته
مهر 84 تو حرم امام رضا بعد از نماز مغرب و عشا شاهد همچین چیزی بودم.البته من صحنه بعد از شفا رو دیدم.
ولی دوستم که با من بود از اولش رو دیده بود.میگفت که خودم دیدم یه دختر رو دوش یه پسر که احتمالا برادرش بود وارد صحن شدن و رفتن طرف پنجره فولاد. مثل اینکه پسره یه کم به حالت اعتراض با امام رضا حرف زده.
دوستم میگفت خیلی جالب بود یه دفعه دیدم ااااااا دختره داره جلوم میدوه.تمام این ماجرا نیم ساعتم طول نکشیده.
اینو که دیگه تو مجله نخوندیم.
 

Saeed_askari

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ وقت اعتقادات مردم را نمی توان به بازی گرفت.
این مطلب از سایت معتبری برگرفته شده

قصد توهین نداشتم
منظورم این بود اگه واقعیت هم داشته باشه خیلی داستان نویسی میکنن
الکی یه نوشته رو قبول نکنین
بزرگترین سایتها و آدمها هم میتونن بزرگترین دروغگوها باشن...



چند ماه پیش تو همه سایتها تیتر زده بود
معجزه....معجزه....معجزه....!!
قضیش این بود که حالا به دلایلی موقع بارون کمی خون رو زمین ریخته شده بود (تو ماه محرم و کنار یه امام زاده)
مردم هم گفته بودن از زمین داره خون میاد بالا!
بعد فهمیدن که خون گوسفندیه که اونجا سر بریدن (تو بزرگترین سایتهای خبری هم تایید کرده بودن بعد گفتن دروغه)

خوب؟


phalagh عزیز
من نمیگم وجود نداره
همه چی تو دنیا هست
امکان داره حقیقت باشه...
امکان داره اتفاقی بوده...
امکان داره بعضی ها عمدآ این کار رو کردن که تعداد مسافر های مشهد زیاد بشه
امکان داره....
 

tebyan

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مگه تعداد مسافرهای مشهد کمه که شما این طوری قضاوت می کنی .
مشهد با این که شهر بزرگی هم نیست ولی توی تعطیلات مثلا تعطیلات سال نو چندین ملیون مسافر داره
اتفاقی بودن آخه چند دفعه ؟
تا دلت بخواد از این اتفاقا افتاده
و نمونه های دیگه"ش
مثل ماجرای اون سگ دوسال پیش و چند مورد دیگه در همین سطح
و خیلی شفا یافتنای دیگه
من قبول دارم خیلیا برای خبرسازی یا برای اینکه مثلا وبلاگشون بازدید کننده ی بیشتری داشته باشه تا هر اتفاقی می افته ""سری پخش می کنن "اونم با تیترای جنجالی "دریغ از این که دنبال صحت خبر برن
نمی دونن با این کاراشون تیشه به ریشه ی اسلام می زنن
نمونش اعتماد نکردن شما و خیلی های دیگه
 

mrsplym007

عضو جدید
من هم در زندگیم چنین چیزی رو احساس کردم...(( هممون توی زندگیمون احساس کردیم)):crying2:
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
در سال 1352 مرد كوري ادعا كرد كه در حرم امام رضا شفا يافته و بينا شده اين مرد گفته بود من از بدو تولد كور بودم و امام مرا شفا داد ،وليان استاندار انزمان او را خواست و از او پرسيد براي اينكه مطمئن شوم كه چشمانت شفا يافته بگو اين فرش زير پايت چه رنگي است ؟ او گفت قرمز لاكي .
وليان گفت اخه ادم دروغگو تو قبلا كي رنگ قرمز لاكي را ديده بودي كه امروز اين رنگ را ميشناسي ؟
 

phalagh

مدیر بازنشسته
در سال 1352 مرد كوري ادعا كرد كه در حرم امام رضا شفا يافته و بينا شده اين مرد گفته بود من از بدو تولد كور بودم و امام مرا شفا داد ،وليان استاندار انزمان او را خواست و از او پرسيد براي اينكه مطمئن شوم كه چشمانت شفا يافته بگو اين فرش زير پايت چه رنگي است ؟ او گفت قرمز لاكي .
وليان گفت اخه ادم دروغگو تو قبلا كي رنگ قرمز لاكي را ديده بودي كه امروز اين رنگ را ميشناسي ؟
خوب این حرف شما نشون میده که اینقدرا هم الکی نیست که هر کی گفت من شفا یافتم ازش قبول بشه. منم قبلا شنیده بودم که در صورت وجود چنین اتفاقی ازش آزمایش میگیرن و یا سوال و جواب میکنن و همینطوری قبول نمیکنن.
 

mehdix622

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماجرا مربوط به سالهای 40-43 میشه منبع پدرم که خودش دیده
تو حرم امام رضا بودیم دیدیم که مردم دارن هراسان به جایی می دوند و فرار می کنند نگاه کردیم دیدیم که یک شتر بزرگ داره دواو دوان به سمت ضریح میاد مرد از ترس شتر فرار می کردند شتر که به نزدیکی ضریح رسید خم شد و رو زانوهاش به سمت ضریح رفت و نزدیکی ضریح نشست رو زمین و سرش رو هی خم میکرد و گریه میکرد(شتر عین انسان گریه میکنه و طبیعی هم هست) بعد از مدتی که گریه کرد زمین داشت خیس میشد بعد از مدتی رو زاون هاش و عقب عقب حرکت کرد و بعد از این که از ضریح دور شد به همون سرعت که اومده بود رفت و مردم هم هیران و مات
 

Similar threads

بالا