داستان انگلسی برای سطوح پایین تر..........

Sima

مدیر تالار مهندسی هسته ای همکار مدیر تالار زبان
مدیر تالار
کاربر ممتاز
Once upon a time there was a bunch of tiny frogs.... who arranged a running competition.
روزي از روزها گروهي از قورباغه هاي کوچيک تصميم گرفتند که با هم مسابقه ي دو بدند .
The goal was to reach the top of a very high tower.
هدف مسابقه رسيدن به نوک يک برج خيلي بلند بود .
A big crowd had gathered around the tower to see the race and cheer on the contestants...... The race began
جمعيت زيادي براي ديدن مسابقه و تشويق قورباغه ها جمع شده بودند ...مسابقه شروع شد ....
Honestly,no one in crowd really believed that the tiny frogs would reach the top of the tower.
راستش, کسي توي جمعيت باور نداشت که قورباغه هاي به اين کوچيکي بتوانند به نوک برج برسند .
You heard statements such as :
شما مي تونستيد جمله هايي مثل اينها را بشنويد:
"Oh, WAY too difficult!!"
" اوه,عجب کار مشکلي!!"
"They will NEVER make it to the top."
" اونها هيچ وقت به نوک برج نمي رسند ."
: or
يا :
"Not a chance that they will succeed.The tower is too high !
"هيچ شانسي براي موفقيتشون نيست.برج خيلي بلنده !
The tiny frogs began collapsing. One by one ...
قورباغه هاي کوچيک يکي يکي شروع به افتادن کردند ...
Except for those, who in a fresh tempo, were climbing higher and higher...
بجز بعضي که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر مي رفتند...
The crowd continued to yell, "It is too difficult!!! No one will make it !
جمعيت هنوز ادامه مي داد,"خيلي مشکله!!!هيچ کس موفق نمي شه !
..." More tiny frogs got tired and gave up
و تعداد بيشتري از قورباغه ها خسته مي شدند و از ادامه دادن منصرف ...
But ONE continued higher and higher and higher...
ولي فقط يکي به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر ....
! This one wouldn't give up
اين يکي نمي خواست منصرف بشه !
At the end everyone else had given up climbing the tower. Except for the one tiny frog who, after a big effort, was the only one who reached the top !
بالاخره بقيه ازادامه ي بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زياد تنها کسي بود که به نوک رسيد !
THEN all of the other tiny frogs naturally wanted to know how this one frog managed to do it ؟
بقيه ي قورباغه ها مشتاقانه مي خواستند بدانند او چگونه اين کا ر رو انجام داده؟
A contestant asked the tiny frog how he had found the strength to succeed and reach the goal ؟
اونا ازش پرسيدند که چطور قدرت رسيدن به نوک برج و موفق شدن رو پيدا کرده؟
It turned out...
و مشخص شد که...
That the winner was DEAF !!!
برنده ي مسابقه کر بوده!!!
The wisdom of this story is : Never listen to other people's tendencies to be negative or pessimistic.... because they take your most wonderful dreams and wishes away from you -- the ones you have in your heart! Always think of the power words have. Because everything you hear and read will affect your actions!
نتيجه ي اخلا قي اين داستان اينه که :
هيچ وقت به جملات منفي و مأيوس کننده ي ديگران گوش نديد... چون اونا زيبا ترين رويا ها و آرزوهاي شما رو ازتون مي گيرند--چيز هايي که از ته دلتون آرزوشون رو داريد ! هيشه به قدرت کلمات فکر کنيد. چون هر چيزي که مي خونيد يا ميشنويد روي اعمال شما تأثير ميگذاره

Therefore
پس
... ALWAYS be
هميشه....
POSITIVE!
مثبت فکر کنيد !
And above all
و بالاتر از اون
Be DEAF when people tell YOU that you cannot fulfill your dreams!
کر بشيد هر وقت کسي خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهيد رسيد !
Always think:
و هيشه باور داشته باشيد :
God and I can do this
من همراه خداي خودم همه کار مي تونيم بکنيم
Pass this message on to 5 "tiny frogs" you care about.
اين متن رو به 5 تا "قورباغه کوچولو" که براتون اهميت دارند بفرستيد .
Give them some motivation!!
به اون ها کمي اميد بديد !!
Most people walk in and out of your life......but FRIENDS leave footprints in your heart
آدم هاي زيادي به زندگي شما وارد و از اون خارج ميشن... ولي دوستانتون جا پا هايي روي قلبتون جا خواهند گذاشت

 

Similar threads

بالا