خود آگاهی چیست؟

Sogol1681

مدیر تالار روانشناسی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
تعریف آگاهی:

اگر من از پنجره طبقه اول یک ساختمان 20 طبقه به بیرون نگاه کنم؛ منظره محدودی را در پیش روی خود خواهم داشت ولی اگر شما از طبقه بیستم همان ساختمان بیرون را نگاه کنید مطمئنا افق وسیع و نامحدودتری را خواهید دید. در تعریف من نا آکاه خوانده می شوم و شما آگاه. در حقیقت آگاهی از بالا نگریستن به مسایل زندگی است و جور دیگری به زندگی نگاه کردن.



تاثیر آگاهی بر روی آدمی:

دکتر شریعتی خودآگاهی را "عصیان" و انسان را همچون "فواره" می داند و میگوید؛


انسان فواره ایست که از قلب زمین عصیان می کند و در این جستن شتابان و شور انگیز هر چه بیشتر اوج میگیرد؛ بیشتر پریشان و تردید زده می شود.



حسن بصری در مورد انسانی که به خود آگاهی رسیده است می گوید:


چگونه باشد حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هر یکی بر تخته ای بماند؟

یارانش گفتند بیار سخت باشد.

حسن بصری می گوید: حال من هم چنین است.


و اما بشنوید از آنتونی رابینز که میگوید:

کوچکترین تحول همانند سنگ ریزه ای است که به درون برکه ای پرتاب می شود. امواج بسیاری به گرد آن شکل می گیرد. سنگ ریزه اگاهی نیز با برکه ی ذهن ما چنین کند.

روزی احمد خضرویه گفت: جمله خلق را دیدم که چون گاو و خر از یکی آخور علف می خورند.

یکی به تمسخر گفت خواجه تو در آن میان چه میکردی و کجا بودی؟

گفت: من نیز با ایشان بودم اما فرق من آن بود که ایشان می خوردند و می خندیدند و بر هم میجستند و من می دانستم و می خوردم و میگریستم و سر به زانو نهاده بودم.



چگونگی ظهور خود آگاهی در بزرگان:

یکی ار عرفا به دیدن درویشی می رود که آوازه و شهرت او تا آبادی های دور دست رفته بود. شامگاه به در خانه درویش رسید و خود را مسافری گم کرده راه معرفی کرد تا به بهانه مهمانی به علت شهرت او پی ببرد. چند روزی سپری می شود و مشاهده می کند که غذای میزبان همیشه اندکی نان خشک با آب است هر چند که برای مهمان غذای چرب تری حاضر می کند.

مهمان شگفت زده از میزبان می پرسد شما بیمار هستید یا اعتکاف می کنید؟


میزبان می گوید هیچ کدام.

مهمان می پرسد پس چرا اینقدر کم و بی مقدار غذا میخورید؟

میزبان میگوید: از روی حضرت دوست شرم دارم و خجالت می کشم که ساعاتی را در آبریزگاه ( دستشویی ) در آن حالت باشم و او به من نگاه کند.



پائولو کوئیلیو خود آگاهی را چنین بیان می کند:

دو جهانگرد آمریکایی به قاهره رفتند تا عارف معروفی را در آنجا به نام حافظ اعیم ببینند. وقتی به منزل او رسیدند با کمال تعجب دیدند که عارف در اتاقی بسیار ساده زندگی میکند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد. دو جهانگرد از عارف پرسیدند لوازم منزلتان کجاست؟


عارف می گوید: مال شما کجاست؟

جهانگردان می گویند لوازم ما؟ ما اینجا مسافریم

عارف میگوید من هم همین طور !! ( اشاره به فانی بودن زندگی دنیوی ).



و اما حکایتی بخوانید از تندیس آگاهی
روزی ابوسعید ابوالخیر به اتفاق یارانش از محله ای می گذشتند که مقداری فضولات چاه فاضلاب را به بیرون از خانه ریخته بودند. یاران ابوسعید بینی خود را گرفته و به سرعت از محل مربوطه دور شدند ولی ابوسعید می ایستد و با فضولات صحبت میکند و یارانش که از دور شاهد این صحنه بودند پنداشتند که شیخ دیوانه شده.

لحظاتی بعد شیخ به یارانش می پیوندد و یارانش از او میپرسند: شیخ چه میکردی؟


شیخ میگوید با فضولات صحبت میکردم آنها از شما گلایه داشتند و به من میگفتند ای شیخ ما همان میوه ها؛ سبزیجات و خوراکی های لطیف. خوش رنگ بودیم که با زحمات زیاد؛ یاران تو ما را از بازار خریداری و به بهترین شکل ممکن بر سر سفره جای دادند سپس ما را خوردند. ما فقط چند ساعت با آنها نزدیکی داشتیم و آنها ما را به این روز انداختند حال تو پاسخ ده ما باید از آنها فرار کنیم یا آنها از ما؟!! شاگردان شیخ؛ شرمناک سر در گریبان کردند.


شما چه فکر میکنید؟

خود آگاهی چیست و چگونه حاصل می شود و آیا ما انسانهای آگاهی هستیم و یا کلا میخواهیم که آگاه شویم؟





منبع: سایت خودشناسی

 

mehrdad14

عضو جدید
تعریف آگاهی:

اگر من از پنجره طبقه اول یک ساختمان 20 طبقه به بیرون نگاه کنم؛ منظره محدودی را در پیش روی خود خواهم داشت ولی اگر شما از طبقه بیستم همان ساختمان بیرون را نگاه کنید مطمئنا افق وسیع و نامحدودتری را خواهید دید. در تعریف من نا آکاه خوانده می شوم و شما آگاه. در حقیقت آگاهی از بالا نگریستن به مسایل زندگی است و جور دیگری به زندگی نگاه کردن.



تاثیر آگاهی بر روی آدمی:

دکتر شریعتی خودآگاهی را "عصیان" و انسان را همچون "فواره" می داند و میگوید؛


انسان فواره ایست که از قلب زمین عصیان می کند و در این جستن شتابان و شور انگیز هر چه بیشتر اوج میگیرد؛ بیشتر پریشان و تردید زده می شود.



حسن بصری در مورد انسانی که به خود آگاهی رسیده است می گوید:


چگونه باشد حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هر یکی بر تخته ای بماند؟

یارانش گفتند بیار سخت باشد.

حسن بصری می گوید: حال من هم چنین است.


و اما بشنوید از آنتونی رابینز که میگوید:

کوچکترین تحول همانند سنگ ریزه ای است که به درون برکه ای پرتاب می شود. امواج بسیاری به گرد آن شکل می گیرد. سنگ ریزه اگاهی نیز با برکه ی ذهن ما چنین کند.

روزی احمد خضرویه گفت: جمله خلق را دیدم که چون گاو و خر از یکی آخور علف می خورند.

یکی به تمسخر گفت خواجه تو در آن میان چه میکردی و کجا بودی؟

گفت: من نیز با ایشان بودم اما فرق من آن بود که ایشان می خوردند و می خندیدند و بر هم میجستند و من می دانستم و می خوردم و میگریستم و سر به زانو نهاده بودم.



چگونگی ظهور خود آگاهی در بزرگان:

یکی ار عرفا به دیدن درویشی می رود که آوازه و شهرت او تا آبادی های دور دست رفته بود. شامگاه به در خانه درویش رسید و خود را مسافری گم کرده راه معرفی کرد تا به بهانه مهمانی به علت شهرت او پی ببرد. چند روزی سپری می شود و مشاهده می کند که غذای میزبان همیشه اندکی نان خشک با آب است هر چند که برای مهمان غذای چرب تری حاضر می کند.

مهمان شگفت زده از میزبان می پرسد شما بیمار هستید یا اعتکاف می کنید؟


میزبان می گوید هیچ کدام.

مهمان می پرسد پس چرا اینقدر کم و بی مقدار غذا میخورید؟

میزبان میگوید: از روی حضرت دوست شرم دارم و خجالت می کشم که ساعاتی را در آبریزگاه ( دستشویی ) در آن حالت باشم و او به من نگاه کند.



پائولو کوئیلیو خود آگاهی را چنین بیان می کند:

دو جهانگرد آمریکایی به قاهره رفتند تا عارف معروفی را در آنجا به نام حافظ اعیم ببینند. وقتی به منزل او رسیدند با کمال تعجب دیدند که عارف در اتاقی بسیار ساده زندگی میکند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد. دو جهانگرد از عارف پرسیدند لوازم منزلتان کجاست؟


عارف می گوید: مال شما کجاست؟

جهانگردان می گویند لوازم ما؟ ما اینجا مسافریم

عارف میگوید من هم همین طور !! ( اشاره به فانی بودن زندگی دنیوی ).



و اما حکایتی بخوانید از تندیس آگاهی
روزی ابوسعید ابوالخیر به اتفاق یارانش از محله ای می گذشتند که مقداری فضولات چاه فاضلاب را به بیرون از خانه ریخته بودند. یاران ابوسعید بینی خود را گرفته و به سرعت از محل مربوطه دور شدند ولی ابوسعید می ایستد و با فضولات صحبت میکند و یارانش که از دور شاهد این صحنه بودند پنداشتند که شیخ دیوانه شده.

لحظاتی بعد شیخ به یارانش می پیوندد و یارانش از او میپرسند: شیخ چه میکردی؟


شیخ میگوید با فضولات صحبت میکردم آنها از شما گلایه داشتند و به من میگفتند ای شیخ ما همان میوه ها؛ سبزیجات و خوراکی های لطیف. خوش رنگ بودیم که با زحمات زیاد؛ یاران تو ما را از بازار خریداری و به بهترین شکل ممکن بر سر سفره جای دادند سپس ما را خوردند. ما فقط چند ساعت با آنها نزدیکی داشتیم و آنها ما را به این روز انداختند حال تو پاسخ ده ما باید از آنها فرار کنیم یا آنها از ما؟!! شاگردان شیخ؛ شرمناک سر در گریبان کردند.


شما چه فکر میکنید؟

خود آگاهی چیست و چگونه حاصل می شود و آیا ما انسانهای آگاهی هستیم و یا کلا میخواهیم که آگاه شویم؟





منبع: سایت خودشناسی

جالب بود .
 

Similar threads

بالا