خودتو با یه شعر وصف کن...!

azadefarahi

عضو جدید
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذا ریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است... .
:gol:
 

daneh jou

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب هات مثل روزاته
روزات همگی تکرار
از دست همه سیری
از دست خودت بیزار
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گذشتم از جلوی چشمام دارن رد میشن آهسته
تو رویام تو رو می بینم یه رویای پر از غصه
با چشمای پر از اشکم بهت راهو نشون دادم
خودم گفتم برو اما به پاهای تو افتادم
تو آسون رد شدی رفتی تو کوران غم و سختی
منم رفتم پی کارم تو هم دنبال خوشبختی

گذشتم از جلوی چشمام دارن رد میشن آهسته
تو رویام تو رو می بینم یه رویای پر از غصه
با چشمای پر از اشکم بهت راهو نشون دادم
خودم گفتم برو اما به پاهای تو افتادم
تو آسون رد شدی رفتی تو کوران غم و سختی
منم رفتم پی کارم تو هم دنبال خوشبختی

کی توی قلبت جای من اومد اسممو از تو خاطر تو برد
کی بوده انقدر انقده راحت باعثش بود که خاطراتمون مرد
چی شده حالا که از این دنیا زندگی رو بدون من می خوای
چه جوری میشه چه جوری می تونی می تونی با خودت کنار بیای

یه جوری ریشه هام خشکید که انگار کار پاییزه
خزونه رفتنت انگار داره برگاشو می ریزه
یه جوری گریه می کردم که بارون بینشون گم بود
کاش این رویا از آغازش فقط خواب و توهم بود
یه جوری گریه می کردم که بارون بینشون گم بود
کاش این رویا از آغازش فقط خواب و توهم بود

کی توی قلبت جای من اومد اسممو از تو خاطر تو برد
کی بوده انقدر انقده راحت باعثش بود که خاطراتمون مرد
چی شده حالا که از این دنیا زندگی رو بدون من می خوای
چه جوری میشه چه جوری می تونی می تونی با خودت کنار بیای
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میخواهم پرواز کنم
اوج بگیرم
نه
زیاده خواه نیستم
بال نمیخواهم
پر پرواز هم نمیخواهم
فقط میخواهم اوج بگیرم
لحظه ای حس رهایی
و نسیم ملایم باد که تنم را بی هیچ چشمداشتی نوازش کند
حتی اگر لحظه ای باشد
و پس از آن سقوط....
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]یه آدمهایی هستند که هیچ وقت ترکت نمیکنن[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]اما بلدند کاری کنن تا یواش یواش ترکشون کنی...[/FONT]
 

hale a.a

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو رو خدا جون گلا نخواه بره آب از سرم
اگه میخوای بازی کنی بگو دلم رو بکنم.........................
 

Aghrab Khatoon

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میخواهم
پرواز کنم
اما بال پریدن ندارم
سرم انقدر درد میکنم
که نمیدانم چه کنم
تنها دارم
اشک میریزم
از غمی که در سینه دارم
و میدانم امروز را روز
غم مینامم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
از حال خویش
سخن نگویم بهتر هست
همین بس
که دیگر تمام من
رنگ شادی را از یاد برده
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سیب سرخ
انار سرخ
این سرخی
دل
نمیدانم
اما سرخی دل من
دیگر هیچ رنگی ندارد
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عازم یک سفــــــــــــــرم
سفری دور به جایی نزدیـــــــــــــک
سفری از خود من به خــــــــــــــــــــــــــــودم
مدتی است نگاهم به تماشای خداســـــــــــــــــــــت


 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون مسافری در ایستگاه

منتظر نشسته ام
این شتاب دایمی

این هراس جاودان
که از قطار جا نمان
لحظه های بودن مرا تباه کرده است....
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
توبــــــه کردم که دگر بــــــاده پرستـــی نکنــــــم
نخــــــورم مــــــی ،نکشم عربده ،مستــــی نکنــــــم

مست بودم که چنین توبــــــه ز مستــــی کــــــردم
توبــــــه کردم که دگر توبــــــه ز مستــــی نکنــــــم






 

سارا..

عضو جدید
نگران من نباش…زنده ام نفس میکشم… و دلتنگی هایم را دیگر بغض نمی کنم

میگذارم چشم هایم ببارند.

زمستان اگر دلت را سبک نکنی اگر با درخت ها ی بی برگ

با غروب سخت اش هم دردی نکنی

تمام فصل های دیگر حس می کنی چیزی را ….حسی را گم کرده ای…

حالا رفیق آمده ام بگویم… خوبم. نفس می کشم…

هنوز شعر می خوانم… شعر می گویم….. می نویسم..

با صدای خش خش جاروی رفتگر… با صدای درویش محله… با صدای باد… با صدای باران.

.. با صدای قدم های خسته رهگذری که سایه خمیده اش آنقدر درد دارد که برای شاعر شدن کافیست..

من با هر بهانه ای این روزها می بارم

با هر برگ که از شاخه فرو می افتد

و با هر پرنده ای که می خواند

هر قطره بارانی که میبارد

و

هر نسیم خنکی که به صورتم می وزد ..

زنده می شوم

و امیدوارتر که خداوند هنوز ا ز بشر نا امید نشده است
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا اینگونه باور کن :
کمی خسته کمی تنها
کمی از یاد رفته ٬کمی مغرور
کمی بی کس ٬ کمی گستاخ
کمی سر خوش
کمی..... کمی باور کردنم سخته !!؟؟
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
گفتم صنم پرست نشو با صنم نشین.......گفتا به کوی عشق هم این و هم ان کنند....
.
.
به یار گفتم بت نپرست وعبادت خدا را انجام ده...گفت ما در کوی عشق از بت پرستی به خدا پرستی میرسیم....
 

abolfaZZzl

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم. نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی[/FONT]
[FONT=&quot]در اگر باز نگردد نروم باز به جایی . پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی[/FONT].
[FONT=&quot]کس بغیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی[/FONT]
[FONT=&quot]باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی [/FONT]
 
آخرین ویرایش:

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
و حس و حال الآنم
می خواهم به هر آنچه
لمس نگاه تو را
دارد
جانانه مبتلا شوم

 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی آنقد دلم از دنیا سیر میشود که میخواهم..
تا سقف آسمان پرواز کنم و رویش دراز بکشم..

آرام و آسوده…
مثل ماهی حوضمان که چند روز است روی آب دراز کشیده.
 

سوین 20

عضو جدید
وصف حال من این است که هیچ نمی دانم
بچه ها من کمک می خوام در مورد خاطره نویسی کسی بهم کمک می کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
در اندرونِ منِ خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعد از این عشق، به هر عشق جهان می خندم

هرکه آرد سخن عشق به میان می خندم


من از آن روز که دلدارم رفت

به هوس بازی این بی خبران می خندم

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است

کارم از گریه گذشته است به آن می خندم
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر غزل بهانه ی تنها شدن نداشت
یک شاه بیت ناب که رسوا شدن نداشت
باران گرفت و موج غزلهای عاشقی
طوفان وزید و فرصت فردا شدن نداشت
اینجا و هر کجا که دلم را شکسته اند
حتی سرود مجلس من ما شدن نداشت
در این زمین خشک و نفس گیر التهاب
طوفان رسید وقدرت صحرا شدن نداشت
انگار آسمان غزل عاشقی شکست
موجی وزید و فرصت دریا شدن نداشت
وقتی که دور می شوم از آشیان تو
یک فرد هم نشانه ی عیسا شدن نداشت
باز از کنار من نفسی می گذشت و گفت
دیگر غزل بهانه ی تنها شدن نداشت
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی سرِ انگشتش اتفاقی به تو برخورد میکند٬انگار از همان نقطه برخورد یک نیروی خاص همه چیزت را میکشد بیرون ...
یکی با تمام بدنش تو را در آغوش میگیرد و آن احساس را پیدا نمی کنی.
یکی با یک لبخند تمام نیازهای تو را برآورده میکند اگر بزند ...
یکی با تمام روح و جسمش حتی نمی تواند
یکی با نبودنش خواهشی در وجودت ایجاد میکند که آدم را به مرز دیوانگی میبرد
یکی اگر برایت فرش قرمز هم پهن کند٬هیچ جای آدم احساس نیاز نمی کند.
یکی در عالم خواب هم خواب ها را رنگی میکند برایت ...
یکی در عالم بیداری هر کاری برایت میکند٬آن آب و رنگ خواب را هم ندارد.
آن یکی فقط در خیالاتِ آدم برایت حوّا میشود و فقط در خواب هم صحبتی و هم بستری بلد است ...
و این یکی آدم را دوست دارد اما تو جای دیگری دنبال حوّا می گردی
و تا بوده همین بوده
+نمی دانم حماقت،غرور،دلسوزی بیجا یا هرچیز دیگری که باعث شود آنکه دوستش داری از دست رود،حسرت بزرگی به دلت میگذارد.خیلی بزرگتر از آنکه روزی از پسش برآیی


 

Similar threads

بالا