خنده

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


با سلام و تشّکر از همراهیِ زیبایِ دوستایِ گلم:

موضوعِ :خنده



سپــاســگــزارم خــداي مــن!

خنــده را بــراي دهــان او،

او را بــه خــاطــر مــن،

و مــرا بــه نيــت گــم شــدن آفــريــدي . . .
_____________
شمس لنگرودی

 
آخرین ویرایش:

shoonisht

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام

به روی نگاه ، خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم

زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم


با تشکر - سیستم 32
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ وقت نباید به اجبار خندید ،
گاهی باید تا نهایت آرامش گریه كرد ...

تبسم بعد از گریه ،

از رنگین كمان بعد از باران هم زیباتره
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در حادثۀ عشق
دلم بیمۀ لبخند توست !



 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

پیش از تو من
زیاد خندیده ام
زیاد گریسته ام
تو امّا
تنها کسی هستی
که مرا
با چشمانی لبالب ِ اشک
می خندانی !
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

پلک هایم را می بندم
که یک لحظه
به هیچ چیزی نیندیشم
میان چشمانم
دست زیر چانه ات گذاشته ای ُ
لبخند می زنی به من


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بخند
.
.
میخواهم
تجدید حیات کنم!

-------------
رضا آمن
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بی تو، ای روشنگر شب های من!
بوسه می زد ناله بر لب های من
در دلم از وحشت بیگانگی
خنده می زد لاله ی دیوانگی
دیده ام چون نرگس غم می شکفت
وندرو برقی ز شبنم می شکفت
در بلور اشک من یاد تو بود
در سکوت سینه فریاد تو بود
مخمل سرخ شفق رنگ تو داشت
پرده های ساز، آهنگ تو داشت
موج خیز سبزه دامان تو بود
خفتنم آنجا به فرمان تو بود
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




بگفتمش به لبم بوسه‌ای حوالت کن

به خنده گفت کی ات با من این معامله بود

حافظ
 

mahdi26465

عضو جدید
کاربر ممتاز
خنده جام می و زلف گره گیر نگار//ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت

*سعدی*

 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
جواب تلخ چه داری بگوی و باک مدار
که شهد محض بود چون تو بر دهان آری


و گر به
خنده درآیی چه جای مرهم ریش
که ممکنست که در جسم مرده جان آری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من آن شب ٬ یکه و تنها

خدا را از همه دنیا

برای خود جدا کردم

به نزدش سفره ی دل باز

برایش گریه ها کردم

و تا بیداری خورشید نالیدم

نخوابیدم...

و تا صبح سپیده من در آغوشش برای تو دعا کردم

برای خنده ی زیبای لبهایت

هزاران نذرها کردم.


محبوبه محمدی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از شیرینی خنده اوست هر شور که از جهان برآمد وز سر تیزی غمزهٔ اوست هر تیر که از کمان برآمد.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بین ِ شالیزار و صبحی دلپذیر
نم نم ِ باران و یک رنگین کمان
شاپرک , دنبال ِ سنجاقک دوید
ما دو تا دنبال ِ آن ها , نغمه خوان


گرمی دستت , به قلبم می رسید
گوییا با پلک هایت می تپید
عکس چشمت , کنج ِ چشمم لانه ساخت
قطره ای از گونه ات پایین چکید


اشک با گلخنده ات معنا گرفت
آمد و آرامش از اعضا , گرفت
بر گلی با او کشیدم صورتت
بین بزم ِ خاطراتم جا گرفت


باد بر مویت هجوم آورده بود
من کنار ِ یاس , محو ِ دیدنت
مخفیانه در پی تعقیب ِ تو
تا ببینم حالت ِ گل چیدنت


می دویدیم از دو جانب , سوی هم
چند گامی مانده تا پیوست ِ تو
یک گل ِ سرخ از نشان ِ عاشقی
مرز ِ بین ِ دست ِ من تا دست ِ تو


از کتابم , صورتم دل می کند
محو می گردی تو با یک شاخه یاس
خنده ای از روی معنی می زند
می رود استاد بیرون از کلاس


محمد رسول باوندپور
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید

وجه می می‌خواهم و مطرب که می‌گوید رسید


شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه‌ام

بار عشق و مفلسی صعب است می‌باید کشید


قحط جود است آبروی خود نمی‌باید فروخت

باده و گل از بهای خرقه می‌باید خرید


گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش

من همی‌کردم دعا و صبح صادق می‌دمید


با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ

از کریمی گوییا در گوشه‌ای بویی شنید


دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک

جامه‌ای در نیک نامی نیز می‌باید درید


این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت

وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید


عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق

گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید


تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد

این قدر دانم که از شعر ترش خون می‌چکید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
......
هرروز
دنبال خنده‌های تو
می‌گردم
شبیه پیرزنی که
در خانه‌ی سالمندان
دنبال دسته کلیدش…
....

مژگان عباسلو
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
در محبت لب خشک و دل تر می خندد
مست مخمور در این تنگ شکر می خندد

اهل دل خنده زنانند و نمی بیند کس
لب این جمع به آیین دگر می خندد

ای کلیم، آتش ایمن گل مقصود تو چیست
به تمنای محال تو شجر می خندد

دیده از شاهد امید فرو بند و ببین
که لب شام به صد ذوق سحر می خندد

کم مباد آب و هوای چمن ما که در او
گل پژمرده به از لالهٔ تر می خندد

دل عرفی بود آن مرغ خزان پرورده
که به حبس نفس و بستن پر می خندد

_ عرفی شیرازی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خنده های تو​

خدا را بنده نیستند

هر بار می خندی

پاره می شود

بنددلم

خنده های تو

رحم و مروت سرشان نمی

شودبیچاره دلم..!


مهدیه لطفی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرغان سحر :


نو بهار است و دلا خنده ی گل شورانگیز
در چمن نغمه ی مرغان سحر، سحر آمیز

لاف سوسن بنگر در چمن و باغ کنون
ده زبان دارد و گفتار لبش شکر ریز

به چمن قافله ی باد بهاری چو وزید
غنچه خندید و هوا گشت زگل عطر آمیز

بلبل از خنده ی گل نغمه سرا باز آمد
شاعر قول و غزل جام میَش شد لبریز

مست از ساغر شیرین دهنی تا گشتم
غم دل گفت مرا شکرِّ خسرو پرویز

گاه گل باده ی گلگون چه خوش است ای ساقی !
چه شود ساغر «سرخی»کنی از می لبریز


جعفر سرخی
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
با اجازه نغمه گل ...


دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی
بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی

گر خون دل خوری فرح افزای می‌خوری
ور قصد جان کنی طرب انگیز می‌کنی

بر تلخ عیشی من اگر
خنده آیدت
شاید که
خنده شکرآمیز می‌کنی

حیران دست و دشنه زیبات مانده‌ام
کآهنگ خون من چه دلاویز می‌کنی

سعدی گلت شکفت همانا که صبحدم
فریاد بلبلان سحرخیز می‌کنی
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون شفق گر چه مرا باده ز خون جگر است
دل آزاده ام از صبح طربناک تر است

عاشقی مایه شادی بود و گنج مراد
دل خالی ز محبت صدف بی گوهر است

جلوه برق شتابنده بود جلوه عمر
مگذر از باده مستانه که شب در گذر است

لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولی
دل ماتم زده در سینه من نوحه گر است

گریه و
خنده آهسته و پیوسته من
همچو شمع سحر آمیخته با یکدیگر است

داغ جانسوز من از
خنده خونین پیداست
ای بسا
خنده که از گریه غم انگیزتر است

خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امید
قبله مردم صاحبدل و صاحب نظر است

سرخوش از ناله مستانه سعدی است رهی
همه گویند ولی گفته سعدی دگر است
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
سزای چون تو گلی گر چه نیست خانه ما
بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما

تو ای ستاره
خندان کجا خبر داری؟
ز ناله سحر و گریه شبانه ما

چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه
جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ما

نوای گرم نی از فیض آتشین نفسی است
ز سوز سینه بود گرمی ترانه ما

چنان ز خاطر اهل جهان فراموشیم
که سیل نیز نگیرد سراغ خانه ما

ب
خنده رویی دشمن مخور فریب رهی
که برق
خنده زنان سوخت آشیانه ما
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



آتشي بود و فسرد
رشته اي بود و گسست
دل چو از بند تو رست
جام جادوئي اندوه شكست

آمدم تا بتو آويزم
ليك ديدم كه تو آن شاخه بي برگي
ليك ديدم كه تو به چهره اميدم
خنده مرگي

فروغ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
توكي خواهي آمد

همراه روزهايي

كه نفس هايت

خورشيد را معنا مي كرد

وخنده هايت

ستاره هارا تك به تك

به دامنم مي ريخت ؟

تو كي خواهي آمد

كنارپنجره ام بايستي -

بگويي:هواكه خوب است

آسمان هم كه صاف

فكرنمي كني

پنجره اضافي باشد؟

توكي خواهي آمد

همراه روزهايي كه زنده بودم؟!

*رضا کاظمی*
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاقلی کو منع رندان می کند
در میان عاشقان شرمنده باد

بلبل مستی که می گوید به ذوق

چون گل خندان لبش پر خنده باد

چشمهٔ آب حیات معرفت

دائما از بحر ما زاینده باد
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز

چند بیتی از حافظ عزیز :


ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به
خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست



گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو
زیر لب
خنده زنان گفت که دیوانه کیست



بگفتمش به لبم بوسه‌ای حوالت کن
به
خنده گفت کی ات با من این معامله بود



خنده
و گریه عشاق ز جایی دگر است
می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تقویم من تویی
بهار را
در شکوفه لبخند تو می بینم!

----------
داوود شیرزاد راد جلالی
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیش از این خنده بجز وا شدن نیش نبود
جراتی داد به من شکل دگر خندیدن
بهترین خنده همین است که من می گویم
یعنی آن گریه که پنهان شده در خندیدن
در زمین هم خوردی باز در همان حال بخند
خنده دار است باز به هر حال دمق خندیدن
روز و شب خنده کن این چه عیبی دارد
دیگری را نکند رنج دگر شکل خندیدن
خنده کن خنده بدان حد که درآرد اشکت
تا کن حال تورا زیر و زبر خندیدن
در جهان هشت هنر را متمایز کردند
هست از جمله ی این هشت هنر خندیدن
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
خنده بکن از ته دل قاه قاه

خواهی اگر قلب تو روشن شود / پیش تو عالم همه گلشن شود

در گذر از غصه و از اشک و آه / خنده بکن از ته دل قاه قاه

خنده به قلب تو صفا می دهد / خنده به چشم تو حیا می دهد

خنده به روی تو دهد آب و رنگ / می شوی اندر بر مردم قشنگ

خنده به هر لب که عیان می شود / گر که بود پیر ، جوان می شود

خنده کند دور ز تن درد را / خنده کند سرخ ، رخ زرد را

فایده خنده بود بی شمار / زان بشوی شاد در این روزگار

ترک غم رفته و آینده کن / خنده کن و خنده کن و خنده کن


" اکبر جمشیدی اصفهانی "

 
بالا