| خلبانان شهید | شوق پرواز ( شهید عباس بابایی ) ...

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهيد عباس بابايي، بزرگ مردي كه در مكتب شهادت پرورش يافت مجاهدي كه زهد وتقوايش بسان دريايي خروشان بود و هر لحظه از زندگانيش موج ها در برداشت.مرد وارسته اي كه سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگي و كرامت بود، رزمنده ايكه دلاور ميدان جنگ بود و مبارزي سترگ با نفس اماره ي خويش. از آن زمان كهخود را شناخت كوشيد تا جز در جهت خشنودي حق تعالي گام برندارد. به راستياو گمنام، اما آشناي همه بود. از آن روستاييِ ساده دل، تا آن خلبان دلير وبي باك. شهيد بابايي در سال 1329، در شهرستان قزوين ديده به جهان گشود.دوره ي ابتدايي و متوسطه را در همان شهر به تحصيل پرداخت و در سال 1348،به دانشكده خلباني نيروي هوايي راه يافت و پس از گذراندن دوره آموزشمقدماتي براي تكميل دوره به آمريكا اعزام شد. شهيد بابايي در سال 1349،براي گذراندن دوره خلباني به آمريكا رفت. طبق مقررات دانشكده مي بايست بهمدت دو ماه با يكي از دانشجويان آمريكايي هم اتاق مي شد. آمريكايي ها، درظاهر، هدف از اين برنامه را پيشرفت دانشجويان در روند فراگيري زبانانگليسي عنوان مي كردند، اما واقعيت چيز ديگري بود. چون عباس در همانشرايط تمام واجبات ديني خود را انجام مي داد، از بي بند و باري موجود درجامعه آمريكا بيزار بود. هم اتاقي او در گزارشي كه از ويژگي ها و روحياتعباس نوشته، يادآور مي شود كه بابايي فردي منزوي و در برخوردها، نسبت بهآداب و هنجارهاي اجتماعي بي تفاوت است. از رفتار او بر مي آيد كه نسبت بهفرهنگ غرب داراي موضع منفي مي باشد و شديداً به فرهنگ سنتي ايران پاي بنداست. همچنين اشاره كرده كه او به گوشه اي مي رود و با خودش حرف مي زند، كهمنظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. خود وي ماجراي فارغ التحصيلياز دانشكده خلباني آمريكا را چنين تعريف كرده است: «دوره خلباني ما درآمريكا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتي كه در پرونده خدمتم درج شدهبود، تكليفم روشن نبود و به من گواهينامه نمي دادند، تا اين كه روزي بهدفتر مسئول دانشكده، كه يك ژنرال آمريكايي بود، احضار شدم. به اتاقش رفتمو احترام گذاشتم. او از من خواست كه بنشينم. پرونده من در جلو او، روي ميزبود، ژنرال آخرين فردي بود كه مي بايستي نسبت به قبول و يا رد شدنم اظهارنظر مي كرد. او پرسش هايي كرد كه من پاسخش را دادم . از سوال هاي ژنرال برمي آمد كه نظر خوشي نسبت به من ندارد. اين ملاقات ارتباط مستقيمي با آبروو حيثيت من داشت، زيرا احساس مي كردم كه رنج دوسال دوري از خانواده و شوقبرنامه هايي كه براي زندگي آينده ام در دل داشتم، همه در يك لحظه در حالمحو و نابودي است و بايد دست خالي و بدون دريافت گواهينامه خلباني بهايران برگردم. در همين فكر بودم كه در اتاق به صدا در آمد و شخصي اجازهخواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا براي كار مهمي بهخارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتي را در اتاق تنها ماندم. بهساعتم نگاه كردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، كاش در اينجا نبودم و ميتوانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم براي آمدن ژنرال طولاني شد. گفتمكه هيچ كار مهمي بالاتر از نماز نيست، همين جا نماز را مي خوانم. انشاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه اي از اتاق رفتم وروزنامه اي را كه همراه داشتم به زمين انداختم و مشغول نماز شدم. در حالخواندن نماز بودم كه متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چهكنم؟ نماز را ادامه بدهم يا بشكنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه مي دهم،هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام كردم و در حالي كهبر روي صندلي مي نشستم از ژنرال معذرت خواهي كردم. ژنرال پس از چند لحظهسكوت نگاه معناداري به من كرد و گفت: چه مي كردي؟ گفتم: عبادت مي كردم.گفت: بيشتر توضيح بده. گفتم: در دين ما دستور بر اين است كه در ساعت هايمعين از شبانه روز بايد با خداوند به نيايش بپردازيم و در اين ساعات زمانآن فرا رسيده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده كردم و اين واجبديني را انجام دادم. ژنرال با توضيحات من سري تكان داد و گفت: همه اينمطالبي كه در پرونده تو آمده مثل اين كه راجع به همين كارهاست . اين طورنيست؟ پاسخ دادم: آري همين طور است. او لبخندي زد. از نوع نگاهش پيدا بودكه از صداقت و پاي بندي من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجددجامعه آمريكا خوشش آمده است. با چهره اي بشاش خود نويس را از جيبش بيرونآورد و پرونده ام را امضا كرد. سپس با حالتي احترام آميز از جا برخاست ودستش را به سوي من دراز كرد و گفت: به شما تبريك مي گويم. شما قبول شديد .براي شما آرزوي موفقيت دارم. من هم متقابلاً از او تشكر كردم. احترامگذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولين محل خلوتي كه رسيدم به پاساين نعمت بزرگي كه خداوند به من عطا كرده بود، دو ركعت نماز شكر خواندم.»با ورود هواپيماهاي پيشرفته اف – 14 به نيروي هوايي، شهيد بابايي كه جزءخلبان هاي تيزهوش و ماهر در پرواز با هواپيماي شكاري اف – 5 بود، به همراهتعداد ديگري از همكاران براي پرواز با هواپيماي اف–14 انتخاب و به پايگاههوايي اصفهان منتقل شد. با اوج گيري مبارزات عليه نظام ستمشاهي، بابايي بهعنوان يكي از پرسنل انقلابي نيروي هوايي، در جمع ديگر افراد متعهد ارتش بهميدان مبارزه وارد شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، وي گذشته از انجاموظايف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامي پايگاه، به پاسداري ازدستاوردهاي پرشكوه انقلاب اسلامي پرداخت. شهيد بابايي با دارا بودن تعهد،ايمان، تخصص و مديريت اسلامي چنان درخشيد كه شايستگي فرماندهي وي محرز ودر تاريخ 7/5/1360، فرماندهي پايگاه هشتم هوايي بر عهده ي او گذاشته شد.به هنگام فرماندهي پايگاه با استفاده از امكانات موجود آن، به عمران وآباداني روستاهاي مستضعف نشين حومه پايگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامينآب آشاميدني و بهداشتي، برق و احداث حمام و ديگر ملزومات بهداشتي و آموزشيدر اين روستا، گذشته از تقويت خط سازندگي انقلاب اسلامي، در روند هر چهمردمي كردن ارتش و پيوند هر چه بيشتر ارتش با مردم خدمات شايان توجهي راانجام داد. بابايي، با كفايت، لياقت و تعهد بي پاياني كه در زمان تصديفرماندهي پايگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاريخ 9/9/1362 با ارتقاء بهدرجه سرهنگي به سمت معاون عمليات نيروي هوايي منصوب و به تهران منتقلگرديد. او با روحيه شهادت طلبي به همراه شجاعت و ايثاري كه در طول سال ها،در جبهه هاي نور و شرف به نمايش گذاشت، صفحات نوين و زريني به تاريخ دفاعمقدس و نيروهاي هوايي ارتش نگاشت و با بيش از 3000 ساعت پرواز با انواعهواپيماهاي جنگنده، قسمت اعظم وقت خويش را در پرواز هاي عملياتي و ياقرارگاه ها و جبهه هاي جنگ در غرب و جنوب كشور سپري كرد و به همين ترتيبچهره آشناي «بسيجيان» و يار وفادار فرماندهان قرارگاه هاي عملياتي بود وتنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بيش از 60 مأموريت جنگي را با موفقيتكامل به انجام رسانيد. شهيد براي پيشرفت سريع عمليات ها و حسن انجام امور،تنها به نظارت اكتفا نمي كرد، بلكه شخصاً پيشگام مي شد و در جميع مأموريتهاي جنگي طراحي شده، براي آگاهي از مشكلات و خطرات احتمالي، اولين خلبانبود كه شركت مي كرد. سرلشكر بابايي به علت لياقت و رشادت هايي كه در دفاعاز نظام، سركوبي و دفع *****ات دشمنان از خود بروز داد، در تاريخ8/2/1366، به درجه سرتيپي مفتخر گرديد. تيمسار بابايي معاون عمليات نيرويهوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران به هنگام بازگشت از يك مأموريت برون مرزي،هدف گلوله ضد هوايي قرار گرفت و به شهادت رسيد. تيمسار عباس بابايي صبحروز پانزدهم مرداد ماه روز عيد قربان همراه يكي از خلبانان نيروي هوايي(سرهنگ نادري) به منظور شناسايي منطقه و تعيين راه كار اجراي عمليات، بايك فروند هواپيماي آموزشي اف–5 از پايگاه هوايي تبريز به پرواز درآمد ووارد آسمان عراق شد. تيمسار بابايي پس از انجام دادن مأموريت، به هنگامبازگشت، در آسمان خطوط مرزي، هدف گلوله هاي تيربار ضد هوايي قرار گرفت واز ناحيه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسيد. يكي از راويان مركزمطالعات و تحقيقات جنگ درباره اين واقعه نوشته است:«به دنبال اصابت گلولهبه هواپيماي تيمسار بابايي و اختلالي كه در ارتباط هواپيما و پايگاه تبريزبه وجود آمد، پايگاه مزبور به رابط هوايي سپاه اعلام كرد كه يك فروندهواپيماي خودي در منطقه مرزي سقوط كرد براي كمك به يافتن خلبان و لاشه آنهر چه سريعتر اقدام نماييد. مدت كوتاهي از اعلام اين موضوع نگذشته بود كهفرد مذكور مجدداً تماس گرفت و در حالي كه گريه امانش نمي داد گفت:هواپيماي مورد نظر توسط خلبان به زمين نشست، ولي يك از سرنشينان آن به علتاصابت تير در داخل كابين به شهادت رسيده است.» راوي در مورد بازتاب شهادتتيمسار بابايي در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخي از فرماندهان ارشدسپاه در جلسه اي مشغول بررسي عمليات بودند كه تلفني خبر شهادت تيمساربابايي به اطلاع برادر رحيم رسيد . با شنيدن اين خبر، جلسه تعطيل شد و اشكدر چشمان حاضرين به خصوص آنان كه آشنايي بيشتري با شهيد بابايي داشتند ،حلقه زد.» نقل شده كه وي چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاري هاي بيش ازحد دوستانش جهت عزيمت به مراسم حج گفته بود: «تا عيد قربان خودم را به شمامي رسانم.» بابايي در هنگام شهادت 37 سال داشت، او اسوه اي بود كه ازكودكي تا واپسين لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداكاري و ايثار زندگي كردو سرانجام نيز در روز عيد قربان، به آروزي بزرگ خود كه مقام شهادت بودنائل گرديد و نام پرآوازه اش در تاريخ پرا فتخار ايران جاودانه شد.
 

مهندکس

عضو جدید
سلام من دیر رسیدم نتونستم تشکر کنم ولی عالی بود.. کاش بقیه فیلمسازام یه ذره به فکر اسلام بودن..
و بجای ساختن جدایی فلانی ازفلانی و قصه ی هوسبازی فلانی و فلانی و...............................به فکر ظهور مهدی بود.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روز عید قربان بود.
تیمسار بابایی سرش را به روی آسمان بلند کرد، نگاهی به اطراف انداخت و آرام گفت: «الله اکبر» سپس رو به نادر کرد و گفت: محمد آقا برویم. هردو از پلکان هواپیما بالا رفتند. سرهنگ بختیاری و مسئولین فنی با تکان دادن دست از همان جا با عباس وداع کردند . هواپیما با غرشی رعد آسا به پرواز در آمد . لحظه ای بعد صدای بابایی در گوش نادری پیچید: خدایا تو شاهدی که هر کاری میکنم برای رضای تو و سرافرازی مسلمین است و سپس خطاب به سرهنگ نادری گفت: « امروز روز جنگ است.»
صدای او از رادیو به گوش می رسید: « پرواز کن، پرواز کن که امروز روز امتحان بزرگ اسماعیل است.» زمان محاسبه شده تاهدف 3دقیقه بود. هواپیما پس از مانوری در آسمان تاسیسات دشمن را مورد هدف قرار داد. کوهی از آتش به آسمان زبانه کشید. عباس گفت: « الله اکبر ! الله اکبر ! می رویم به سوی نیروهای زرهی دشمن.»
چند لحظه بعد باران گلوله بر سر نیروهای دشمن باریدن گرفت .وقتی تیرباران تمام شد.
عباس گفت: « محمدآقا بر می گردیم.»
در همین حال صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون کرد. او در یک لحظه احساس کرد به دورکعبه در حال طواف است
به همین خاطر با صدای نرم و آرامی گفت: « اللهم لبیک ، لبیک لا شریک لک لبیک....» و آخرین حرف ناتمام ماند.
سرهنگ نادری فریاد می کشید: عباس ! صدای من را می شنوی؟ جز صدای باد چیزی شنیده نمیشد . دردی در پهلویش حس می کرد .با تمام قوا نعره ای کشید و هواپیما را به حالت افقی در آورد . با راهنماییافسر کنترل هواپیما را به اختیار خود درآورد.
صدای برج مراقبت شنیده می شد: با همان زاویه ای که هستی بیا روی باند. دور موتور کم نمی شد فریاد کشید و خداوند را به کمک طلبید و با همان سرعت هواپیما را روی باند کشید.
سرهنگ نادری خودرا از کابین بیرون کشید . او با قدم های لرزان از هواپیما فاصله می گرفت و نگاهش به کابین شکسته ی عباس بود.
سرگرد بالا زاده اولین کسی بود که خود را به کابین هواپیما رساند با شتاب از هواپیما بالا رفت و لحظاتی بعد در جلو نگاه ماتم زده حاضران با دست بر سر خود کوبید وفریاد زد: عباس! عباس!
در لحظه های اذان ظهر عید قربان در حالیکه فریاد خلبانان پایگاه فضا را پر کرده بود پیکر عباس روی دست ها تشییع می شد .

پرواز تا بی نهایت
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
.
.
.

سلام!!!

دوستان نمیدونم شماهم اینطور هستین یا نه اما ...

هرچی جلوتر میریم بیشتر و بیشتر با شهید بابایی آشنا میشم!!

نمیدونم چرا اما ناخداگاه هر چند روز یکبار جمله ای ، عکسی ، صحبتی از یکی میبینم و میشنوم و انگار همشون واسم تازه گی داره!!

هربار یه فراز از وصیت نامه که تاحالا نشنیدم و یا خوندم ولیبهش توجه و عمل نکردم!!

ای خدا!!

اللهم الرزقنا ... :gol:
 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
.
.
.

سلام!!!

دوستان نمیدونم شماهم اینطور هستین یا نه اما ...

هرچی جلوتر میریم بیشتر و بیشتر با شهید بابایی آشنا میشم!!

نمیدونم چرا اما ناخداگاه هر چند روز یکبار جمله ای ، عکسی ، صحبتی از یکی میبینم و میشنوم و انگار همشون واسم تازه گی داره!!

هربار یه فراز از وصیت نامه که تاحالا نشنیدم و یا خوندم ولیبهش توجه و عمل نکردم!!

ای خدا!!

اللهم الرزقنا ... :gol:

دقیقا همینجوریه! واسه اینه که هرروز بزرگتر میشیم...شاید قد نکشیم ولی هر روز میفهمیم که یه چیزی کم داریم واسه همین توجهمون به اون کسایی که از ما خیلی بزرگترن جلب میشه! توجهمون به بزرگیایی که اونا دارن جلب میشه...چون تو خودمون کمبود میبینیم!!

مثلا چند وقت پیش داشتم به این فکر میکردم که چقدر نمازم الکی شده...چقدر زمینی نماز میخونم که یه دفه یه جمله از شهید آوینی دیدم راجع به نماز...فهمیدم چقدر کوچیکم!!


نماز سفرِ آسمان است و اگر سفرِ زمین را با پا می رویم، سفرِ آسمان را باید با دل برویم ...

نماز بلندترین فریاد هاست و قامتِ ما به بلندای نماز است. یعنی قدرتِ ما را باید در نمازمان جست...


حالا قبلا چندین بار دیده بودمش! ولی اینبار یه حالِ دیگه ای داشت...انگار تازه ی تازه شهید آوینی اینو به خودم گفته!!!....میدونم حرفم ربطی به تاپیکتون نداشت ولی به حرفتون ربط داشت!! چون نسبتِ ما با همه ی شهدا همینجوریه!!

نسبتِ حقیقی و مجازی...نسبت بزرگی و کوچیکی...

با عرض پوزش:gol:
 
آخرین ویرایش:

YaZahra313

عضو جدید
ملیحه جان در این دنیا فقط پاکی، صداقت، ایمان، محبت به مردم، جان دادن در راه وطن و عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن. حجاب، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن.
بخشی از وصیت نامه شهید عباس بابایی​
 

YaZahra313

عضو جدید
پرواز، اندازه ی آدم رو بر ملا میکنه...
هرچی بیشتر بالا میری و اوج میگیری.......
دنیا از دید تو بزرگ و بزرگتر میشه و تو از دید دنیا کوچیک و کوچیکتر... (امیر شهید عباس بابایی)

 

rahino

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
استاد زبان به دانشجویان پیشنهاد شرم آوری داد که ، اگر کسی امتحان پایان ترم را ۲۰ بگیرد من یک شب با او خواهم بود....

ماجرا :

عظیم دربند سری ( از دوستان شهید بابایی ): در بدو ورود به نیرو هوایی باید یک سری‌ آموزش‌ها می‌دیدیم که از آن جمله آموزش زبان انگلیسی بود. در کلاس زبان من به عنوان هنرجو سمت ارشدی کلاس را داشتم. با ورود عباس بابایی به

کلاس به عنوان دانشجو می‌بایست ایشان ارشد کلاس می‌شد‌ اما عباس از این کار ‌امتناع می‌کرد.

در این کلاس من با این شهید بزرگوار آشنا شده و با هم رفیق شدیم. ایشان شخصیت خاصی داشتند واز همه متمایز بودند. در آن دوران بیشتر استادان زن بودند از جمله استاد کلاس زبان که یک زن ‌امریکایی بود. آمریکایی‌ها می‌خواستند از این

طریق فرهنگ منحوس غربی را به جوانان این مرز وبوم تحمیل کنند. عباس همیشه می‌گفت: اینها ماموران CIA هستند و در قالب استاد، جاسوسی می‌کنند.

همانطور که گفتم ایشان اخلاق بخصوصی داشتند. انسانی متواضع و با اخلاص بودند که من شیفته او شده و تا پایان دوره با هم بودیم. این استاد زبان برای اینکه فرهنگ مبتذل غرب را رواج دهد، به دانشجویان پیشنهاد شرم‌آوری داد که، اگر

کسی‌امتحان پایان ترم را ۲۰ بگیرد من یک شب با او خواهم بود. بعد از اعلام نمرات عباس ازهمه نمره‌اش بیشتر بود. او ‌امتحان را ۱۹ گرفته بود.

من برگه او را که دیدم تعجب کردم زیرا او یک کلمه ساده را غلط نوشته بود و آن استاد هم به عباس گفت: تو عمدأ این کلمه را غلط نوشته‌ای تا با من نباشی. آنجا بود که من به عظمت روحی عباس پی بردم. ایشان با این کار درس تقوا و عفت و

بزرگواری را به دیگران آموخت.


 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
سلام برشهیدان

سلام برشهیدان

IMG_20190807_000248_026.jpg

امروز سالروز شهادت عباس بابایی است؛ کسی که بیش از 3000 ساعت پرواز و 60 عملیات جنگی موفق داشت و بنیانگذار سوختگیری هوایی با هواپیمای اف14 بود.

روحش شاد و یادش گرامی🌹
 
  • Like
واکنش ها: s_aa
بالا