| خلبانان شهید | شوق پرواز ( شهید عباس بابایی ) ...

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام وحید جان من درمورد زندگی سرداران جنگ جندسالی دارم مطالعه می کنم به زندگی هر سرداری می رسی دنیایی از درس برای زندگی با اینکه تقریبا تمامی سرداران عمر کوتاهی داشتند ولی به تمام رویاهاشون رسیدند درمورد شهید بابایی هم همین طور من شهید بابایی را با بازی روان شهاب حسینی بهتر شناختم روحش شاد وممنونم از تاپیک زیباتون وبا اجازه شما...........




زندگینامه سرلشكر خلبان عباس بابايي
شهيد عباس بابايي، بزرگ مردي كه در مكتب شهادت پرورش يافت مجاهدي كه زهد و تقوايش بسان دريايي خروشان بود و هر لحظه از زندگانيش موج ها در برداشت. مرد وارسته اي كه سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگي و كرامت بود، رزمنده اي كه دلاور ميدان جنگ بود و مبارزي سترگ با نفس اماره ي خويش. از آن زمان كه خود را شناخت كوشيد تا جز در جهت خشنودي حق تعالي گام برندارد. به راستي او گمنام، اما آشناي همه بود. از آن روستاييِ ساده دل، تا آن خلبان دلير و بي باك. شهيد بابايي در سال 1329، در شهرستان قزوين ديده به جهان گشود. دوره ي ابتدايي و متوسطه را در همان شهر به تحصيل پرداخت و در سال 1348، به دانشكده خلباني نيروي هوايي راه يافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتي براي تكميل دوره به آمريكا اعزام شد. شهيد بابايي در سال 1349، براي گذراندن دوره خلباني به آمريكا رفت. طبق مقررات دانشكده مي بايست به مدت دو ماه با يكي از دانشجويان آمريكايي هم اتاق مي شد. آمريكايي ها، در ظاهر، هدف از اين برنامه را پيشرفت دانشجويان در روند فراگيري زبان انگليسي عنوان مي كردند، اما واقعيت چيز ديگري بود. چون عباس در همان شرايط تمام واجبات ديني خود را انجام مي داد، از بي بند و باري موجود در جامعه آمريكا بيزار بود. هم اتاقي او در گزارشي كه از ويژگي ها و روحيات عباس نوشته، يادآور مي شود كه بابايي فردي منزوي و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهاي اجتماعي بي تفاوت است. از رفتار او بر مي آيد كه نسبت به فرهنگ غرب داراي موضع منفي مي باشد و شديداً به فرهنگ سنتي ايران پاي بند است. همچنين اشاره كرده كه او به گوشه اي مي رود و با خودش حرف مي زند، كه منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. خود وي ماجراي فارغ التحصيلي از دانشكده خلباني آمريكا را چنين تعريف كرده است: «دوره خلباني ما در آمريكا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتي كه در پرونده خدمتم درج شده بود، تكليفم روشن نبود و به من گواهينامه نمي دادند، تا اين كه روزي به دفتر مسئول دانشكده، كه يك ژنرال آمريكايي بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست كه بنشينم. پرونده من در جلو او، روي ميز بود، ژنرال آخرين فردي بود كه مي بايستي نسبت به قبول و يا رد شدنم اظهار نظر مي كرد. او پرسش هايي كرد كه من پاسخش را دادم . از سوال هاي ژنرال بر مي آمد كه نظر خوشي نسبت به من ندارد. اين ملاقات ارتباط مستقيمي با آبرو و حيثيت من داشت، زيرا احساس مي كردم كه رنج دوسال دوري از خانواده و شوق برنامه هايي كه براي زندگي آينده ام در دل داشتم، همه در يك لحظه در حال محو و نابودي است و بايد دست خالي و بدون دريافت گواهينامه خلباني به ايران برگردم. در همين فكر بودم كه در اتاق به صدا در آمد و شخصي اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا براي كار مهمي به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتي را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه كردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، كاش در اينجا نبودم و مي توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم براي آمدن ژنرال طولاني شد. گفتم كه هيچ كار مهمي بالاتر از نماز نيست، همين جا نماز را مي خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه اي از اتاق رفتم و روزنامه اي را كه همراه داشتم به زمين انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم كه متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه كنم؟ نماز را ادامه بدهم يا بشكنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه مي دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام كردم و در حالي كه بر روي صندلي مي نشستم از ژنرال معذرت خواهي كردم. ژنرال پس از چند لحظه سكوت نگاه معناداري به من كرد و گفت: چه مي كردي؟ گفتم: عبادت مي كردم. گفت: بيشتر توضيح بده. گفتم: در دين ما دستور بر اين است كه در ساعت هاي معين از شبانه روز بايد با خداوند به نيايش بپردازيم و در اين ساعات زمان آن فرا رسيده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده كردم و اين واجب ديني را انجام دادم. ژنرال با توضيحات من سري تكان داد و گفت: همه اين مطالبي كه در پرونده تو آمده مثل اين كه راجع به همين كارهاست . اين طور نيست؟ پاسخ دادم: آري همين طور است. او لبخندي زد. از نوع نگاهش پيدا بود كه از صداقت و پاي بندي من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمريكا خوشش آمده است. با چهره اي بشاش خود نويس را از جيبش بيرون آورد و پرونده ام را امضا كرد. سپس با حالتي احترام آميز از جا برخاست و دستش را به سوي من دراز كرد و گفت: به شما تبريك مي گويم. شما قبول شديد . براي شما آرزوي موفقيت دارم. من هم متقابلاً از او تشكر كردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولين محل خلوتي كه رسيدم به پاس اين نعمت بزرگي كه خداوند به من عطا كرده بود، دو ركعت نماز شكر خواندم.» با ورود هواپيماهاي پيشرفته اف – 14 به نيروي هوايي، شهيد بابايي كه جزء خلبان هاي تيزهوش و ماهر در پرواز با هواپيماي شكاري اف – 5 بود، به همراه تعداد ديگري از همكاران براي پرواز با هواپيماي اف–14 انتخاب و به پايگاه هوايي اصفهان منتقل شد. با اوج گيري مبارزات عليه نظام ستمشاهي، بابايي به عنوان يكي از پرسنل انقلابي نيروي هوايي، در جمع ديگر افراد متعهد ارتش به ميدان مبارزه وارد شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، وي گذشته از انجام وظايف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامي پايگاه، به پاسداري از دستاوردهاي پرشكوه انقلاب اسلامي پرداخت. شهيد بابايي با دارا بودن تعهد، ايمان، تخصص و مديريت اسلامي چنان درخشيد كه شايستگي فرماندهي وي محرز و در تاريخ 7/5/1360، فرماندهي پايگاه هشتم هوايي بر عهده ي او گذاشته شد. به هنگام فرماندهي پايگاه با استفاده از امكانات موجود آن، به عمران و آباداني روستاهاي مستضعف نشين حومه پايگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامين آب آشاميدني و بهداشتي، برق و احداث حمام و ديگر ملزومات بهداشتي و آموزشي در اين روستا، گذشته از تقويت خط سازندگي انقلاب اسلامي، در روند هر چه مردمي كردن ارتش و پيوند هر چه بيشتر ارتش با مردم خدمات شايان توجهي را انجام داد. بابايي، با كفايت، لياقت و تعهد بي پاياني كه در زمان تصدي فرماندهي پايگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاريخ 9/9/1362 با ارتقاء به درجه سرهنگي به سمت معاون عمليات نيروي هوايي منصوب و به تهران منتقل گرديد. او با روحيه شهادت طلبي به همراه شجاعت و ايثاري كه در طول سال ها، در جبهه هاي نور و شرف به نمايش گذاشت، صفحات نوين و زريني به تاريخ دفاع مقدس و نيروهاي هوايي ارتش نگاشت و با بيش از 3000 ساعت پرواز با انواع هواپيماهاي جنگنده، قسمت اعظم وقت خويش را در پرواز هاي عملياتي و يا قرارگاه ها و جبهه هاي جنگ در غرب و جنوب كشور سپري كرد و به همين ترتيب چهره آشناي «بسيجيان» و يار وفادار فرماندهان قرارگاه هاي عملياتي بود و تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بيش از 60 مأموريت جنگي را با موفقيت كامل به انجام رسانيد. شهيد براي پيشرفت سريع عمليات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اكتفا نمي كرد، بلكه شخصاً پيشگام مي شد و در جميع مأموريت هاي جنگي طراحي شده، براي آگاهي از مشكلات و خطرات احتمالي، اولين خلبان بود كه شركت مي كرد. سرلشكر بابايي به علت لياقت و رشادت هايي كه در دفاع از نظام، سركوبي و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاريخ 8/2/1366، به درجه سرتيپي مفتخر گرديد. تيمسار بابايي معاون عمليات نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران به هنگام بازگشت از يك مأموريت برون مرزي، هدف گلوله ضد هوايي قرار گرفت و به شهادت رسيد. تيمسار عباس بابايي صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عيد قربان همراه يكي از خلبانان نيروي هوايي (سرهنگ نادري) به منظور شناسايي منطقه و تعيين راه كار اجراي عمليات، با يك فروند هواپيماي آموزشي اف–5 از پايگاه هوايي تبريز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. تيمسار بابايي پس از انجام دادن مأموريت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزي، هدف گلوله هاي تيربار ضد هوايي قرار گرفت و از ناحيه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسيد. يكي از راويان مركز مطالعات و تحقيقات جنگ درباره اين واقعه نوشته است:«به دنبال اصابت گلوله به هواپيماي تيمسار بابايي و اختلالي كه در ارتباط هواپيما و پايگاه تبريز به وجود آمد، پايگاه مزبور به رابط هوايي سپاه اعلام كرد كه يك فروند هواپيماي خودي در منطقه مرزي سقوط كرد براي كمك به يافتن خلبان و لاشه آن هر چه سريعتر اقدام نماييد. مدت كوتاهي از اعلام اين موضوع نگذشته بود كه فرد مذكور مجدداً تماس گرفت و در حالي كه گريه امانش نمي داد گفت: هواپيماي مورد نظر توسط خلبان به زمين نشست، ولي يك از سرنشينان آن به علت اصابت تير در داخل كابين به شهادت رسيده است.» راوي در مورد بازتاب شهادت تيمسار بابايي در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخي از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه اي مشغول بررسي عمليات بودند كه تلفني خبر شهادت تيمسار بابايي به اطلاع برادر رحيم رسيد . با شنيدن اين خبر، جلسه تعطيل شد و اشك در چشمان حاضرين به خصوص آنان كه آشنايي بيشتري با شهيد بابايي داشتند ، حلقه زد.» نقل شده كه وي چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاري هاي بيش از حد دوستانش جهت عزيمت به مراسم حج گفته بود: «تا عيد قربان خودم را به شما مي رسانم.» بابايي در هنگام شهادت 37 سال داشت، او اسوه اي بود كه از كودكي تا واپسين لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداكاري و ايثار زندگي كرد و سرانجام نيز در روز عيد قربان، به آروزي بزرگ خود كه مقام شهادت بود نائل گرديد و نام پرآوازه اش در تاريخ پرا فتخار ايران جاودانه شد.
 

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام وممنون از تاپیکتون
واقعا شناخت ما از اسطوره های ایرانمون کمه
و این تقصیر هیچ کس نیست جز خودمون چون تا به حال از ته دل اقدام نکردیم واسه شناخت
و جالب تر اینکه گاهی وقتا که دنبالش میریم بعضی ها مسخره میکنن و میگن بابا بیخیال جنگ سالهاست تموم شده بس کن مرده پرستی را من متاسفم برای خودمون که به کجا میریم
شهید بابایی را در حد کم میشناختم اما الان عطش شناختش در وجودم روشن شده
شهید بابایی همیشه برای من و شاید خیلی از شما ها هنوز زنده است و هم نسل و هم دوره ی ما، من افتخار میکنم که در سرزمینی هستم که هم چون بابایی و همت و خرازی دارد

توی چندتا تاپیکا خوندم که نوشتن شهید بابایی به دست نیروهای خودی شهید شده ،اگه هم اینطور باشه این دلیل نمیشه الان که ما راحت توی خونه هامون نشستم نیروهای اون وقتا محکوم کنیم زمان زمان درگیری و جنگ بود و شناخت خود و غیر خودی گاهی مشکل و شاید تقدیر رقم خورده بود که اینگونه شهید بشه
 

arashlolos

عضو جدید
.
.
.

به نظر شما در این روزگار که مردم دیگه حوصله کتاب خوندن در مورد شهیدان رو ندارن تکلیف چیه ... ؟!

اگر فیلمی مثل شوق پرواز ساخته نمیشد مردم چطور با شهید بابایی آشنا میشدن؟!!

مردمی که حاضر نیستند کتابی رو در موردش بخونن ، اما با دیدن این فیلم تازه دارن پی به خیلی از چیز ها میبرن!!

البته این کتاب نخوندن شامل خود امثال ما دانشجو ها هم میشه!!

بحث سر خواندن کتاب های دفاع مقدس یا شهدا نیست ، کلا در همه موضوعات مطالعه کم شده ...

خوب فكر ميكني همين فيلمارو كه با هزينه زياد ساخته ميشه رو ميبينن؟؟؟همينارو هم نميبينن...ميگن اينارو...

لينك دانلودش تو نت نيس دانلود كنم؟من tv ندارم ولي با نتم ميتونم روزي بيش از 20 گيگ دان كنم.

دوستان هم باشگاهي
اين صفحات رو بخونيد و ديگر هيچ!
خدا رو اگه ميخواين وجودشو حس كنيد...
بهانه هاي عاشقي
http://www.askdin.com/thread11723.html


به راحتي از كنار شهدا رد نشيم...
 

nafis...

مدیر بازنشسته
سلام ممنون بابت تاپیک قشنگ و به جاتون
قسمت اخر فیلمو که نگاه میکردم ، نمیتونستم تصور کنم که جای شهید بابایی تو اون هواپیمای جنگی باشم،به اندازه اون شهید جرات ندارم
واقعا واژه به واژه شجاعت رو معنا میکرد.
لیاقت شهادت رو داشت
کاش اگه بخوایم کسی رو الگو قرار بدیم امثال شهید بابایی ها رو الگو قرار بدیم که هم در زندگی متاهلی بی نظیر بود و هم در محیط کار
و کاش ما هم بتونیم راهشو ادامه بدیم و روز قیامت شرمندشون نشیم.:(
 

Mute

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنظر منم این واقعا فکر درستیه که صدا و سیمای کشور ما به جای پخش فیلمایی که یا دوبله شده از کشور های خارجی هستن و یا سریال هایی هستن که پیام خاصی رو به مخاطبشون القا نمیکنن،از این جور فیلم ها در مورد شخصیت های برجسته نوشته بشه.
من خودم تا قبل از دیدن این فیلم شهید بابایی رو نمیشناختم و نمیدونستم که چنین شخصیت برجسته ای داشتن.
به امید این که از این به بعد فیلم های پر محتوا تری روی آنتن بره.
 

الهام3

عضو جدید
سلام ممنون از تایپک زیباتون من میخواستم بزارم دیدم شما گذاشتین
من که از خانواده شهید هستم مطالعه ام کمه چه برسد به دیگران
ولی شهید بابایی شوق پروازو دوباره در من زنده کردجوری که دیکه نمیخوام مثل حالم باشم
میخوام کاری کنم که دایم بهم افتخار کنه
اخه همه میگن من مثل دایم هستم
من همیشه به ایرانی بودنم افتخارمیکنم
به خاطر چنین انسانهای
 

الهام3

عضو جدید
یکی از دلایلی که من بر خلاف رشته تحصلیم رشته سینما رو انتخاب کردم و الان در حال تحصیل در اون و درست اول راه هستم شهدا بودند
برام دعا کنید از این راه منحرف نشم وراه شهدایی مثه شهید آوینی رو ادامه بدم ...
یکی از آرزوهام اینه بتونم فیلم هایی برای شهدا درست کنم شاید سر سوزن دینی که بر دوشمه شاید ادا کنم
به امید اون روز
به امید خدا موفق باشی دوست عزیز...ولی مواظب باش توی مسیر گناهی که بیشتر سینماگران افتادن دچارنشی
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
.
.
.

جا داره از همه ی عزیزانی که تا الان اومدن و نظراتشون رو بیان کردن!!

ولی جدا بیاید و با یه برنامه ریزی و تشکیل گروهی بیشتر در مورد شهدا و راه های ادامه دادن راه شون اطلاعات کسب کنیم!!!

باور کنید در همین زیر تالار دفاع مقدس خیلی چیز ها رو میشه به دست اورد ...

از همه ی دوستان تقاضا دارم بیشتر در این مورد و در تالار دفاع مقدس فعالیت کنن ...

بارم ممنون ...
 

الهام3

عضو جدید
.
.
.

جا داره از همه ی عزیزانی که تا الان اومدن و نظراتشون رو بیان کردن!!

ولی جدا بیاید و با یه برنامه ریزی و تشکیل گروهی بیشتر در مورد شهدا و راه های ادامه دادن راه شون اطلاعات کسب کنیم!!!

باور کنید در همین زیر تالار دفاع مقدس خیلی چیز ها رو میشه به دست اورد ...

از همه ی دوستان تقاضا دارم بیشتر در این مورد و در تالار دفاع مقدس فعالیت کنن ...

بارم ممنون ...
خواهش میکنم دوست عزیز
باید از شما ممنون باشیم که چنین تاپیک درست کردی
من هستم
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باید بدانیم که شهید بابایی یکی از بهترین خلبانهای اف-14 در ایران و دنیا بوده اند یکی از رکوردهای ایشان بیشترین ساعت پرواز جنگی با اف-14 است که از خلبانهای نیروی دریایی امریکا بیشتر است.

خلبان عباس بابایی چگونه شهید شد (از زبان سرتیپ خلبان علی محمد نادری)



هدف، انجام يك ماموريت جنگي بود، نيروهاي عراقي در پشت سردشت پياده شده و در حال تجهيز خود بودند. آنها قصد حمله داشتند و اينكه به طرف سردشت بيايند. از طرفي قرار بود نيروهاي سپاه پاسداران در آنجا عملياتي انجام دهند و ما مأموريت داشتيم كه از عمليات آنها پشتيباني كنيم. پرواز را شروع كرديم، شهيد بايايي طي مسير از كابين عقب راهنمائيهاي لازم را انجام ميداد و مسيرها و نشانههاي معابر، پل، ارتفاع و يا جادهها را به من نشان ميداد. وارد خاك دشمن شديم، نزديك هدف قرار گرفتيم، كار اوجگيري را آغاز كرديم و بعد روي هدف شيرجه رفتيم، در يك آن بمبها را روي هدف ريختيم، انگار همه به هدف خورده بود، در حال بازگشت ديديم كه هدف به طور كامل منهدم شده است، و ما در پوست نميگنجيديم. برگشتيم. در مسير برگشت، يك فضاي بسيار سرسبزي بود كه حالت معنويت و روحانيت خاصي به آدم ميداد. بابايي نگاهي به منطقه فوق كرد و در حال شكرگزاري بود، بخاطر موفقيتي كه بدست آورده بوديم تكبير ميگفت و با خداي خود گفتگو ميكرد، در همين حال ناگهان انفجاري در هواپيما رخ داد و همه ي اوضاع را به هم ريخت. سرتيپ خلبان، علي محمد نادري، همرزم شهيد عباس بابايي است، كسي كه در آخرين پرواز عقاب جبههها او را همراهي ميكرد. او از آخرين پرواز عاشقانه بابايي ميگويد، روايتي كه در تاريخ ثبت خواهد شد، تا آيندگان بدانند بر ایرانیان چه گذشت.



او ادامه ميدهد: با صداي انفجار، صداي بابايي هم خاموش شد و من همچنان در فكر هدايت و كنترل هواپيما بودم، عليرغم اينكه خود نيز از چند ناحيه زخميشده بودم، اجباراً از ارتفاع پايين آمدم، در آن لحظه و در لابلاي درهها، در حال برخورد با ارتفاعات بوديم كه با خواست خدا و معجزه آسا، از آن وضعيت خارج شديم. بعد از گذراندن وضعيت فوق، تصور اوليهام اين بود كه بابايي دسته «صندليپران» را كشيده و يا اشتباهي صورت گرفته و دسته صندليپران كشيده شده و ايشان هم با آن پايين پريده است. از طرفي هم هر چه كه از طريق تلفن داخلي او را صدا ميزدم، جز سروصداي شديد باد، صداي ديگري را نميشنيدم، لذا اين تصور هم برايم پيش آمد كه بايايي به هر دليلي، از كابين بيرون پريده است، تا اينكه آيينهاي كه در كابين جلو تعبيه شده است را تنظيم كردم كه وضعيت كابين عقب را ببينم، وقتي آيينه را تنظيم كردم، متاسفانه ديدم كه «صندليپران» كه بايد خلبان را از كابين بيرون ببرد، سرجايش است و چتر نجات خلبان هم پاره شده است، آنجا بود كه به اين واقعيت پي بردم كه بابايي با صندلي بيرون نرفته است.



سرتيپ نادري، در حالي كه بعض گلويش را گرفته و اشك در چشمانش جاري ميشود، ادامه ميدهد: خلاصه هواپيما را به سمت پايگاه هدايت كردم، همه چيز براي نشستن مهيا شده بود، هواپيما را با تدابير خاص متوقف كردم، بلافاصله رفتم سراغ كابين عقب، ديدم متأسفانه كابين تقريبا كاملا متلاشي شده و شياي به گلوي بابايي اصابت كرده و شاهرگش را پاره كرده است، قفسه سينهاش شكسته شده بود و وضع او طوري بود كه چنانچه اگر در همان لحظه اصابت هم به بيمارستان منتقل ميشد، بدليل خونريزي شديد در قفسه سينه و سيستم تنفسياش امكان نجاتش نبود، لذا به احتمال قوي بابايي در دم به شهادت رسيده بود. او كه در آخرين كلامش، خطاب به همرزم آخرين پروازش گفته بود: «نگاه كن! اينجا مثل بهشت است، ميبيني؟ الله اكبر! الله اكبر»، چه زود و در سن 37 سالگي در راه دفاع از کشورش خاموش شد.
 

الهام3

عضو جدید
[h=2]وصیت نامه اول شهید عباس بابایی[/h]
http://www.iran-eng.com/component/mailto/?tmpl=component&link=c2bc5d927525d6e93e0e28c6e982e4ab8a9a37e3 http://www.iran-eng.com/component/content/article/75-character/988-1390-07-27-06-52-49.html?tmpl=component&print=1&page= http://www.iran-eng.com/component/content/article/75-character/988-1390-07-27-06-52-49.pdf


بسم الله الرحمن الرحیم. همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد . . . ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است. اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. . .
. . . ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.
ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.
هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.
ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .
. . . ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .
ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . .
. . . اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .
. . . همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود . . .
ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .
 

الهام3

عضو جدید
...

...

عاشق این دو دیالوگ (عباس بابایی) هستم

(( آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی؟
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟))

((پرواز اندازه آدم رو برملا میکنه؛
هرچه بالا تر میری ، هرچه بالا تر و بالا تر میری ؛
دنیا از دید تو بزرگتر میشه و تو از دید دنیا کوچک تر . ))
 

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
وصیت نامه اول شهید عباس بابایی





بسم الله الرحمن الرحیم. همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد . . . ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است. اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. . .
. . . ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.
ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.
هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.
ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .
. . . ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .
ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . .
. . . اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .
. . . همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود . . .
ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .
خيلي ممنون ...زيبا بود ....
 

الهام3

عضو جدید
خيلي ممنون ...زيبا بود ....
خواهش میکنم وظیفه بود.......وصیت نامه شهیدان همیشه اموزنده است
اگر این وصیت نامه هانبود معلوم نبود که ما به چه راهی گشیده بشیم
حالا که وصیتشون هست این گونه هستیم چه برسد که نباشد
 
آخرین ویرایش:

الهام3

عضو جدید
عاشق امام حسین (ع )
ارتباط ما با سرلشگر شهید بابایی یک ارتباط تنگاتنگ و بسیار صمیمانه بود. روزها و شب ها به قرارگاه فرماندهی می آمد و ما معمولاً با هم در یکجا بودیم و ایشان همیشه سعی می کرد با لباس بدون درجه بیاید یعنی لباس ساده بسیجی . وقتی هم می آمد همان جا راحت روی زمین می خوابید و استراحت می کرد و مثل همه ما از همان غذاهای ساده قرارگاه استفاده می نمود.
روحیات او واقعاً یک روحیه سرشار از عشق به حضرت اباعبدالله الحسین (ع ) بود. هر ساله در منزلشان واقع در قزوین مراسم می گرفت و پدر بزرگوارشان (رحمت الله علیه ) مراسم تعزیه خوانی برگزار می کرد.
یک سال توفیق داشتیم با دعوت ایشان به مراسم آنها برویم . حقیقتاً بنده بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم . گاهی اوقات وقتی ما در قرارگاه زیارت عاشورا می خواندیم ، فصل هایی از زیارت عاشور را خود ایشان با صدای بسیار زیبا تلاوت می کرد و اشک می ریخت . واقعاً این امیر ارتش اسلام عاشق حسین (ع ) بود.
نقل از دوستانش
 

الهام3

عضو جدید
موجودی زمینی که آسمانی فکر می کرد
ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نمازجماعت به مسجد قرارگاه برویم . ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود ، وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم ، چرا که ایشان همیشه سعی می کرد ناشناخته بماند.
در نماز هم یک حالات خاصی داشت . مخصوصاً در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار ، اتفاقاً نهار آن روز کنسرو بود و سفره ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی روبه رو است. بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است .
انشاالله خداوند همه ما را وفادار به آرمان شهدا گرداند و ما را در راه دفاع از ملت و کشور قرار دهد. حقیقتاً شهید بابایی شناخته نشده ، امیدواریم که با تلاش دوستان قسمتی از عمق دریای عرفان و عمق زحمات ایشان در ۸ سال دفاع مقدس برای نسل های آتی شناخته شود
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
امروز براي شهدا وقت نداريم

از عشق مگو قصه كه ما وقت نداريم

با حضرت شيطان سرمان گرم گناه است

از بهر ملاقات خدا وقت نداريم

در كوفه تن غيرت ما خانه نشين است

بهر سفر كرب و بلا وقت نداريم

هرچند كه خوبست شهيدانه بميريم

زيباست ولي حيف كه ما وقت نداريم
.
.
.
:cry:
 

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز براي شهدا وقت نداريم

از عشق مگو قصه كه ما وقت نداريم

با حضرت شيطان سرمان گرم گناه است

از بهر ملاقات خدا وقت نداريم

در كوفه تن غيرت ما خانه نشين است

بهر سفر كرب و بلا وقت نداريم

هرچند كه خوبست شهيدانه بميريم

زيباست ولي حيف كه ما وقت نداريم
.
.
.
:cry:

واقعا که ما همین طوریم،حرف نداره شعرتون
 

مهدی یاور

عضو جدید
سلام
کاملا باهاتون موافقم، امیدوارم درآینده نزدیک زندگینامه دیگر سرداران شهید عزیزمون به تصویر کشیده بشه ،تا ما که عاشق شهادتیم بتونیم خودمون رو بهشون نزدیکتر کنیم.
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
 
بالا