خلاصه کتاب سنت و مدرنیته l صادق زيباكلام

mpb

مدیر تالار مهندسی معماری
مدیر تالار
مقدمه
دكتر صادق زيباكلام استاد علوم سياسي دانشگاه تهران با سه كتاب مهم : مقدمه ­اي بر انقلاب اسلامي، ما چگونه ما شديم، سنت و مدرنيته سعي خود را بر اين قرار داده است كه با تاريخ به گونه ­اي تحليلي برخورد كند. او كه تحصيلات خود را در رشته­ ي شيمي در انگلستان ادامه مي­داد با شروع انقلاب به ايران آمد و بعد از انقلاب عضو شوراي فرهنگي شد و در نهايت در سال 1376 از ايران خارج شد و تحصيلات خود را در رشته­ ي تاريخ در لندن ادامه داد.
هدف دكتر زيبا كلام از نوشتن كتاب سنت و مدرنيته اين است كه نشان دهد كه در فضاي قرن نوزدهم، ايران به عنوان يك كشور عقب مانده زيست مي كند و چگونه اولين تلاش ­هاي ايرانيان براي جبران اين عقب ماندگي از غرب آغاز مي­‌شود و به كجا ختم مي­شود و نهايت اين كوشش ها را در انقلاب مشروطه مي­ بيند و سعي دارد عدم موفقيت اين جريانات را بررسي و تحليل كند. وي معتقد است تصور معمولي ما از ايران قاجار در يك جامعه بسته، ايستا و عقب مانده خلاصه مي شود كه در آن تغيير وتحول چنداني اتفاق نيفتاده؛ بخش ديگر تصورمان از آن جامعه عبارت است از نفوذ و سلطه ­ي قدرت ­هاي استعماري با همه ­ي تبعات زيان بار آن اما بر خلاف اين تصور ايران عصر قاجار آن قدرها هم كه فكر ميكنيم جامعه ­اي صامت، ثابت و بدون تغيير و تحول نبوده است. از جمله مهم ترين جرياناتي كه در عصر قاجاريه به وجود آمد فكر تغيير و انديشه­ ي اصلاحات بود.
فصل اول:

« ايران در آستانه­ي قرن 19»
شناخت يا آگاهي از ايران قرن 19 از يك سو سهل است چون شناخت جامعه­اي مي­باشد ساده و عقب مانده و از سويي ديگر دشوار است چون درك واقعي علل به وجود آمدن اين عقب ماندگي بسيار پيچيده است و نبودن آمار و ارقام و منابع اين شناخت را دشوارتر ميكند. در خصوص ايران اوايل قرن نوزدهم ما بيشتر متكي به اطلاعات غربيان هستيم. از مجموعه اطلاعاتي كه آنان در اختيارمان ميگذارند مي­توان ويژگي­هاي ايران آن عصر را به سه بخش اقتصادي، اجتماعي، سياسي تقسيم نمود؛ كه بخش اقتصادي آن متكي به كشاورزي و دامداري يا اقتصاد شباني بود. اقتصاد ايران در اين مقطع را مي­توان يك اقتصادي معيشتي يا بخور و نمير تعريف نمود. ويژگي ديگر اقتصاد ايران فقدان ارتباطات بود. وضعيت صنعت ايران از كشاورزي آن خرابتر بود. اوضاع اجتماعي ايران در اين مقطع تفاوت زيادي با وضعيت اقتصادي آن نداشت. اگر سواد را به عنوان يك شاخص در نظر بگيريم شمار باسوادان صرفاً به كمتر از 5 درصد جمعيت شهرنشين محدود مي­شد. هيچ يك از دانش­هاي جديد : فيزيك، شيمي، بيولوژي، علوم سياسي، اقتصاد و پزشكي در ايران قرن 19 شناخته شده نبودند. در اواسط اين قرن بود كه با تأسيس مدرسه­ي دارالفنون توسط اميركبير ايرانيان براي نخستين بار با علوم جديد آشنا شدند و با مرگ وي دوباره آشنايي ايرانيان با علوم جديد مجدداً متوقف يا بسيار كند شد. نه روزنامه، نه مجله، نه كتاب، هيچ وسيله‌ي اطلاع رساني ديگري وجود نداشت؛ حتي آگاهي نخبگان سياسي و اجتماعي ايران از جهان بيرون از ايران در حد صفر بود، تا جايي­كه فتحعليشاه، رهبر سياسي جامعه گمان مي­كرد كه راه رسيدن به قاره­ي امريكا از طريق كندن زمين و حفر چاه مي باشد.ويژگي سياسي جامعه ايران: پادشاه در رأس اليگارشي حاكم قرار داشت و فرمانروايي مطلق بود و حكمش قانون؛ نه حزبي وجود داشت نه تشكيلات سياسي، نه امنيت سياسي و همه بايد از قبله­ي عالم تبعيت كنند.«در چند جمله ايران قرن 19 را اينگونه توصيف مي­كنند: ايران در ابتداي قرن نوزدهم جامعه­اي بود به لحاظ اقتصادي بسيار فقير، عقب مانده و كم جمعيت، به لحاظ ارتباطات پراكنده و بي­ارتباط و به لحاظ اجتماعي در تجارت، سياست، روابط بين الملل نظم و فرهنگ منقطع منفك و جاي­مانده از مابقي جهان..»

ايران و پديده عقب ماندگي

نويسنده اين سؤال را مطرح مي­كند كه مسبب اين همه انحطاط و عقب ماندگي «چه» يا «كه» بود؟ يك دسته علت عقب ماندگي را در وجود شاهان و دربار قاجار دانسته و شاهان قاجار علت عقب­ ماندگي را در فقر اقتصادي و عقب­ ماندگي رعيت، و رعيت نيز آن را در فقدان رجال اصلاح­گر مي­دانستند و رجال اصلاح­گر علت اين بدبختي را در فقدان يك ارتش نيرومند و يك بوروكراسي مدرن مي­پنداشتند و برخي روشنفكران را عامل عدم پيشرفت ايران مي­دانستند، برخي هم حمله اعراب به ايران را. تا اينكه در چند دهه­ي اخير به تــز جديد و آخرين متهم كه استعمار باشد مي­رسيـم و به طبق اين ديدگاه كه نويسنده آن را تــز استعمار-عامل-عقب ماندگي مي­نامد، علت عقب ماندگي­ها استعمار مي­باشد. «مباني اين پاسخ ها آنچنان سست و بي­بنياد است كه با يك تلنگر جدي از هم مي­پاشند.»در پاسخ به كساني كه شاهان خائن و رجال فاسد را عامل عقب ماندگي مي­دانند مي­توان پرسيد كه آن رجال و دولتمردان كه بر ايران حكومت مي­كردند از كره­ي ماه يا عالم غيب كه نيامده بودند؛ آنان محصول و مولود فكري و اجتماعي همين جامعه بودند و در پاسخ كساني كه حمله اعراب و اسلام را عامل عقب ماندگي مي­دانند بايد گفت كه از قضاي روزگار و شهادت تاريخ يكي از پيشرفته­ترين مقاطع تاريخ تمدن ايران اتفاقاً پس از ظهور اسلام به وقوع پيوست و متهم نمودن اعراب به عنوان عامل عقب ماندگي ايران منعكس كننده احساسات نژادپرستانه و تاريخي ما عليه اعراب است. و اما بيشترين ايراد را مي بايد متوجه رايج­ترين ديدگاه موجود يعني نظريه استعمار- عامل- عقب ماندگي دانست و اكنون بدل به اصلـي­ترين و جـدي­ترين ديـدگاه در گفتمان توسعه ­نيافتگي و ريشه­ يابي علل عقب ماندگي ايران قلمداد مي­شود. اين نظريه تحت عنوان تئوري وابستگي بعد از جنگ جهاني دوم از جانب برخي جامعه شناسان و اقتصاددانان راديكال ماركسيست در غرب شكل گرفت. ويژگي بنيادي اين نظريه در ضديتش با سرمايه­داري يا نظام اقتصادي حاكم بر جهان بود. عقب ماندگي كشورهاي آسيا، آفريقا، امريكاي لاتين و فاصله ميان آنان و كشورهاي غربي به پاي استعمار و سرمايه داري نوشته شد. توجه اين تئوري به كشورهاي جهان سوم و ديدگاه انتقاد آميزش به كشورهاي توسعه يافته باعث شد اين ديدگاه به سرعت در ميان روشنفكران و انقلابيون جهان سوم مخصوصا در امريكاي لاتين مطرح و مورد تحسين قرار گيرد. اواخر دهه­ي 1970 اين ديدگاه با انتقاد شديدي روبرو شد و رو به افول گذاشت؛ اما اين ديدگاه در ايران در واقع اصلي­ترين و جدي­ترين و عمده­ترين نظريه­اي است كه در تبيين و تحليل عقب ماندگي در جامعه ما مطرح است. مقبوليت اين تئوري به واسطه­ي خود تئوري نيست بلكه به واسطه­ي برداشت غرب ستيزانه­ي آن مي­باشد. آشنايي ما با غرب از اوايل قرن نوزدهم آغاز شد؛ اين آشنايي به دو مقطع مشخص قبل و بعد از شهريور 1320 تقسيم مي­شود. اگرچه غرب ذاتاً يك ماهيت داشت و به اصطلاح يك غرب بيشتر نيست اما تعريف در اين دو مقطع آنچنان متفاوت و متضاد است كه براي انسان اين توهم را بوجود مي­آورد كه براي ما ايرانيان دو غرب وجود داشته است؛ يكي قبل از شهريور 1320 برداشت ايرانيان از غرب بسيار مثبت بود و غرب برايشان مدينه­ي فاضله به شمار مي­آمد كه مي­بايست سرمشق قرار گيرد و يكي بعد از شهريور 1320 همان غرب به مدينه­ي جاهله­اي كه سمبل همه زشتي­ها و پليدي­ها است تنزيل يافت. ريشه درك و محبوبيت تئوري وابستگي و همچنين نظريه­ي استعمار-عامل-عقب ماندگي انقلاب از شهريور 1320به اين طرف وارد قاموس سياسي جريان روشنفكري جامعه­ي ايران شد. قرن نوزدهم را مي­توان عصر بوجود آمدن تماس و گسترش ارتباطات ميان ايران و جهان خارج دانست. غرب براي نسل اول متفكرين، انديشمندان و مصلحين اجتماعي ايران به منزله­ي الگويي براي پيشرفت و از ميان برداشتن بي­خبري اجتماعي، عقب ماندگي اقتصادي و استبداد سياسي جامعه­شان شد و محصول اين تحول پيدايش افكار و آراي مشروطه خواهي و سرانجام انقلاب مشروطه بود. مشروطه نه منجر به پيدايش يك نظام سياسي دموكراتيك در ايران شد و نه ايران را وارد عصر اصلاحات و ترقي نمود؛ به علاوه معضلات جديدي را نيز با خود به ارمغان آورد. جنگ داخلي ميان مشروطه خواهان و طرفداران استبداد، اشغال كشور از ناحيه­ي روس ، عثماني ، انگليس، بي­ثباتي سياسي، قحطي، طاعون، ركود اقتصادي و هرج و مرج ظرف دو دهه بعد از انقلاب مشروطه عملاً شيرازه­ي كشور از هم گسسته بود.«نخبگان سياسي ايران از اصلاح طلب، ﻣﺸﺮوﻃﻪ ﺧﻮاه، ﻣﺘﺮﻗﯽ و ﭼﭗ ﮔﺮا ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﻣﻼﮐﯿﻦ و ﻣﺤﺎﻓﻈﻪ ﮐﺎران و درﺑﺎر و ارﺗﺶ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺧﻮاﺳﺘﻪ داﺷﺘﻨﺪ و آن هم بازگشت به آرامش، ثبات، امنيت و يكپارچگي مجدد ايران بود. آنان خواهان نجات كشور از چنگال قدرت­ها و خرده قدرت­هاي محلي و منطقه­اي بودند كه به دليل ضعف قدرت مركزي در اطراف مملكت ظهور كرده موج غرب گرايي فكري كه با مشروطه به اوج خود رسيده و به تدريج با بروز ناملايمات پس از مشروطه فروكش نموده بود، در زير سايه­ي سنگين ديكتاتوري و خفقان رضاشاهي عملاً مدفون گرديد. سقوط رضاشاه در شهريور 1320 سرآغاز مقطع دوم نگرش به غرب در ايران مي­باشد. تفاوت عصر بعد از رضاشاه با عصر مشروطه در اين بود كه در دوره­ي قبلي در غياب يك قدرت مركزي نيرومند، نيروهاي گريز از مركز در اطراف ايران ظهور كرده بودند اما ساختار اقتصادي و بوروكراسي متمركزي كه رضاشاه ايجاد كرده بود باعث شد تا تضعيف قدرت مركزي به هرج و مرج و بي ثباتي نيانجامد. در سايه­ي تفكر جديد، غرب نه تنها ديگر جايگاه والا و محترم عصر مشروطه را نداشت بلكه غرب سمبل استعمار، غارت، استثمار و مسبب اصلي عقب ماندگي ايران به شمار مي­آمد» اما چه شد كه معرفت غرب گرايي قبلي جاي خود را به معرفت غرب ستيز فعلي داد؟نخستين و مهم­ترين دليل رواج اين فرهنگ به عقب ماندگي مزمن علوم انساني در ايران و فقدان روش نقد نظري در اين حوزه­ها بازمي­گردد. نه در مقطعي كه غرب اسوه و سمبل بود كسي بنيان­هاي نظري و فكري آن را نقد مي­نمود نه در مقطع بعدي كه غرب سكه يك پول شد كسي به گونه­اي­ جدي به دنبال نقد نظري غرب برآمد؛ و دليل دوم اين بود كه اين انديشه توسط چپ وارد جامعه ما گرديد. به كمك ماشين نيرومند چپ در قالب حزب توده به صورت باورهاي محكم و نهادينه شده سياسي و اجتماعي درآمد و ديدگاه استعمار عامل عقب ماندگي از اين روند كلي مستثني نماند. (جريان غرب ستيزي كه در ابتدا در ميان اعضاء، كادرها و نيروهاي طرفدار حزب توده به راه افتاده بود به سرعت از اين حوزه فراتر رفته و به گروه­هاي فكري و سياسي ديگر كه لزوماً چپ نيز نبودند رسوخ نمود.)دليل سوم رونق نظريه استعمار-عامل-عقب ماندگي آن بود كه بسياري از آراي سياسي و اقتصادي چپ توسط گروه­ها و جريانات اسلامي كه از دهه­ي 1330 به وجود آمدند مورد استفاده قرار گرفت؛ از جمله آراي ماركسيستي كه با اقبال زيادي از سوي جريانات اسلامي روبرو گرديد نگرش غرب ستيز و ديدگاه استعمار- عامل- عقب ماندگي بود. مخالفت نويسنده با نظريه استعمار-عامل-عقب ماندگي به واسطه آن نيست كه اين نظريه را حزب توده وضع نموده و ديگران به تقليد از آن برخاستند، مشكل اين نظريه در آن است كه اسباب و علل عقب ماندگي ايران را در مجموعه ويژگي­هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي، جغرافيايي و اقتصادي داخل ايران نمي جويد بلكه در يك عامل خارجي تحت عنوان استعمار مي بيند.
فصل دوم:

« علل بقاي قاجارها »
كتب تاريخي و منابع ما در خصوص قاجارها در اين خلاصه مي­شود كه حكام و سلاطين اين سلسله چقدر ضعيف، ناتوان، زبون، خودخواه، بي­فكر، بي­قيد نسبت به ملك و مملكت، لاابالي و بي­رحم بوده و چگونه مملكت را به بيگانـگان واگذار كردند. اين تصور از دبستان تا دانشـگاه آموزش داده شده و در رسـانه­هاي گروهي تكرار مي­گردد. اينكه اين تصور چقدر با واقعيات سازگار است بسيار جاي بحث دارد. سؤالي كه در اينجا قابل طرح است با توجه به اين صفات و خصوصياتي كه ما براي قاجارها قائل هستيم، چگونه آنان موفق شدند نزديك به يك قرن و نيم حكومت نمايند؟ چگونه ممكن است هفت پادشاه يكي پس از ديگري داراي آن صفات بوده و در عين حال توانسته باشند يك قرن و نيم حكومت نمايند؟ قاجارها در مجموع نه ارتش قواي مسلحه و نيروي انتظامي مرتبي داشتند و نه دستگاه اطلاعاتي كه جلوي بروز مخالفت­ها را گرفته و مخالفين را نيست و نابود كرده و يا به زندان اندازد. به عبارت ديگر حكومت آنان حداقل در يكصد سال اول آن امري طبيعي، عادي پذيرفته شده بود. با توجه به اينكه قاجارها نه كشورداري مي­كردند و نه به فكر عمران و آباداني بودند، نه صفات شخصي خوبي داشتند، نه ارتش و نظميه­ي مرتبي و نه از يك ماشين اجرايي كارا و اقتصاد توانمند برخوردار بودند، نه محبوبيت سياسي، نه كاريزما و يا حتي وجهه­ي ديني داشتند چگونه توانستند نزديك به يك قرن و اندي حكومت نمايند؟ بحث و بررسي پيرامون اين سؤال در حقيقت كار اين فصل را تشكيل مي­دهد. قبل از پرداختن به ريشه­يابي علل بقاي قاجارها لازم است بررسي كنيم كه چگونه به قدرت رسيدند. به دنبال مرگ كريم خان زند موج جديدي از پيكارهاي داخلي ميان قبايل به راه افتاد. از ميان ده قبيله و طايفه بزرگ و كوچك مدعي قدرت، سه گروه از همه شانس پيروزي داشتند. گروه اول شاهزادگان و سران طوايف لر در قالب خاندان زند، گروه دوم سلسله­ي افشاريه وجريان سوم قاجاريه به سرگروهي آغامحمدخان اولين درخشش آغامحمدخان در رفع اختلافات داخلي ميان طوايف مختلف ايل قاجار بود كه موفق شد ايران را مجدداً يكپارچه نمايد. آغامحمدخان پس از نزديك به 20 سال لشكركشي و تاخت و تاز بي­وقفه تاج پادشاهي را در روستايي كوچك به نام تهران 1210 بر سر گذاشت و سلسله­ي قاجار بدين ترتيب تولد يافت. و باز نويسنده مطرح مي­كند كه چهره­اي كه از آغامحمدخان در تاريخ ما بوجود آمده است چهره­ي مردي خونخوار، جاه­طلب، حيله­گر، فرومايه، خسيس، خشن، بي­رحم و كينه­توز مي­باشد و مي­گويد در اينكه آغامحمدخان شخصيتي عادي نداشته است كمتر مي­توان ترديد كرد. اما اين سؤال را مطرح مي­كند كه آيا به راستي او مظهر همه­ي اين صفات بوده و به جز اين­ها خصوصيـات ديگري نداشته است؟ و پاسخ مي­دهد كه اگر آغـامحمدخان صرفاً اين صفـات را دارا مي­بود بعيد به نظر مي­رسد كه وي مي­توانست آنچنان موفقيت­هاي عظيم نظامي به دست آورد. در برابر صفات منفي كه براي وي برشمرده­اند ترديدي نيست كه مردي كاردان، با لياقت و مدبر بوده؛ چنانچه كه به سرعت ايران را گرفت و به پادشاهي رسيد. مهم­ترين ويژگي آغامحمدخان نظامي­گري او بوده است؛ و به نظر نمي­رسد مطالب بيشتري بتوان در خصوص حكومت آغامحمدخان اظهار داشت و بيست سال حكومت آغا محمدخان را در يك كلام مي­توان در بيست سال جنگ و لشكركشي بي­وقفه خلاصه نمود. به دنبال قتل آغامحمدخان، برادرزاده­اش باباخان (فتحعليشاه) كه از سوي آغامحمدخان در زمان حياتش به جانشيني وي انتخاب شده بود به سلطنت رسيد. آغامحمدخان در مجموع يك رييس قبيله بود كه هرگز مانند پادشاه زندگي نكرد. بيشتر دوران فرمانروايي خود را در چادري قبيله­اي در ميان حكام و سران ايلات و عشاير كه فرماندهان سپاهش بودند خلاصه مي­شد. اما فتحعليشاه درست نقطه­ي مقابل آغامحمدخان بود. نخستين اقدامش برچيدن چادر نمدي آغامحمدخان و برپايي قصر باشكوه گلستان بود. اولين و مهمترين نتيجه­ي تغيير سلطنت، آب شدن تدريجي لشكر و سپاه بزرگي بود كه آغامحمدخان فراهم آورده بود. دومين نتيجه ، پيدايش درباري بزرگ و باشكوه اما بي­فايده و مضر بود و باز سؤال ديگري كه نويسنده مطرح مي­كند؛ فتحعليشاه ديگر نه آن بنيه­ي نظامي اغامحمدخان را در اختيار داشت نه از اقتصاد محكمي برخوردار بود، نه از يك بوروكراسي منسجم بهره­مند بود و نه محبوبيتي در ميان مردم داشت، چگونه توانست 40 سال آرام و بي­دردسر حكومت نمايد؟ نخست آنكه جامعه­اي كه قاجارها در طول قرن 19 بر آن حكومت مي­كردند جامعه­اي بسيار ساده بود و عامل دوم كه در بقاي قاجارها نقش مهمي داشت از بين رفتن خطر بالقوه قبايل و طوايف ديگر بود. اصلي­ترين سياست يا استراتژي كه قاجارها براي حكمراني خود برگزيدند سياست «تفرقه بينداز و حكومت كن» بود و عنصر چهارمي كه غيرمستقيم به بقاي قاجارها كمك نمود فقدان تلاش جدي در جهت تغيير و اصلاحات بود. به اين دليل كه نيازمند هزينه­هاي كلان بود كه مي­بايد از ناحيه ماليات و بالا رفتن هزينه زندگي تأمين شود كه باعث نارضايتي مردم مي­شد و منجربه ناملايمات سياسي و اجتماعي مي­شد قاجارها با خودداري از به اجرا گذاردن هرگونه تغيير واصلاح جدي در يكصد سال اول حكومتشان حداقل از اين بابت موفق شدند تعادل سنتي جامعه را حفظ كنند و آخرين عامل كه به تثبيت قاجارها كمك كرد مذهب بود. مذهب نقش دوگانه و متضادي در سرنوشت قاجارها پيدا نمود. در يك مقطع يعني مرحله­ي ايجاد و ثبت حاكميت قاجارها، مذهب نقش مثبتي بر عهده داشت اما در مقطع بعدي در مرحله­ي پاياني قاجارها، مذهب نه تنها يكي از مؤثرترين عوامل در جهت اضمحلال قاجارها گرديد بلكه شماري از علما در حقيقت رهبري نهضت مشروطه را نيز در دست داشتند.
 
آخرین ویرایش:

mpb

مدیر تالار مهندسی معماری
مدیر تالار
ادامه....

ادامه....

فصل سوم:

« مذهب و قاجارها »
در اين فصل به ارزيابي رابطه قاجارها با مذهب و نقشي كه مذهب در بقاي قاجار داشت مي­پردازيم. بررسي رابطه­ي قاجارها با مذهب داراي پيچيدگي­هاي زيادي مي­باشد. رابطه­ي قاجارها با نهاد شريعت يك رابطه­ي ثابت نبود بلكه مثل بسياري از پديده­هاي اجتماعي ديگر در حال تغيير و تحول بود. رابطه­ي قاجارها با مذهب از چندين عنصر تشكيل مي­شد و كلاً رابطه­ي چندبعدي قاجارها را با مذهب به سه بخش اصلي تقسيم مي­نماييم. نخست جايگاه كلي حكومت قاجارها در چارچوب باورهاي نظري شيعه در قرن نوزدهم، ثانياً چگونگي نگرش فردي حكام قاجار نسبت به دين و علما و متقابلاً نظر علما نسبت به پادشاهان قاجار، سوماً بررسي اسباب و عللي كه نزديكي و دوري علما و دربار قاجار را از يكديگر به وجود آوردند. نخستين سؤالاتي كه در اين بخش مطرح مي­شود: اساساً جايگاه حكومت قاجارها از نظر شيعه و علما چگونه تبيين و تفسير مي­شد؟ آيا حكومت قاجارها از نظر تشيع مشروع بود يا نامشروع؟ حق بو يا باطل؟ آيا علما با حكام قاجار همكاري مي­كردند يا برعكس؟ براي پاسخ به اين سؤالات نخست نگاهي اجمالي و فشرده به جايگاه حكومت در مذهب شيعه مي­اندازيم. پس از رحلت پيامبر(ص) بزرگان قريش و صحابه ابوبكر را به عنوان جانشين رسول اكرم(ص) برگزيدند و گروهي از نزديكان پيامبر(ص) با اين تصميم موافق نبودند و حضرت علي(ع) را براي جانشيني شايسته­تر مي­دانستند. شيعيان نه تنها حضرت علي(ع) را جانشين پيامبر(ص) مي­دانستند بلكه اعتقاد داشتند كه خلافت مسلمين در نسل­هاي بعدي منحصربه خاندان آن حضرت مي­باشد. به تدريج شيعيان به عنوان يك جريان مخالف حاكميت شناخته شدند. مخالفت شيعيان به معناي آن نبود كه در صدر پيكار با حكومت هستند ولي حكومت از نظر آنان به رسميت شناخته نمي­شد و حكومت از نظر شيعيان زماني مشروعيت داشت كه در رأس آن يكي از امامان معصوم قرار مي­گرفت در غير اين صورت حكومت از نظر آن­ها غاصب بود و در مجموع به رسميت نشناختن حكومت از ناحيه­ي شيعيان سبب شد كه آنان كمتر درگير مسائل سياسي شوند و اين وضعيت حكومت و سياست از نظر شيعه در دو قرن و نيم اوليه­ي اسلام يعني تا قبل از عصر غيبت مي­باشد. درسال 874م/260هـزماني كه امام دوازدهم شيعيان ازنظرها ناپديد شد اين شروع دوره­اي بود كه در شيعه به نام غيبت صغري معروف است. درطول اين هفتاد سال چهار تن از شيعيان از جانب امام تعيين شدند و رابط­ امام با طرفدارانش بودند و با مرگ چهارمين نايب درسال 940م/236هـعصر غيبت كبري براي شيعيان آغاز شد و تا به امروز ادامه دارد. باز سؤالي كه مطرح مي­شود اين است كه جايگاه نظري حكومت در شيعه و رابطه­ي عملي شيعيان با حكومت پس از غيبت امام دوازدهم چگونه شد؟ از نظر شيعه مسأله­ي غصبي بودن حكومت در عصر غيبت به قوت خود باقي ماند اما كناره­گيري شيعيان از حكومت و فعاليت­هاي سياسي بيش از پيش افزايش يافت. در عصر غيبت فكر قيام عليه حكومت و تسخير قدرت رفته رفته در ميان شيعيان كم­رنگ گرديد؛ اما غيبت سبب شد تا علما در زندگي اجتماعي و ديني شيعيان نقش مهم­تري پيدا نمايند. پس از غيبت نقطه­ي عطف بعدي در تاريخ تشيع در ايران عبارت است از به قدرت رسيدن سلسلسه­ي صفوي در ابتداي قرن شانزدهم ميلادي. نقطه­ي عطفي كه بزرگتريـن تغيير و تحول را در ايـران بعد از اسلام ايجاد كرد. صفويه­ها در اصل قبايل تـرك­ نژاد منطقه­ي آناتولي بوده به نام قزلباش شهرت داشتند. بر خلاف قبايل ديگر اين منطقه قزلباش شيعه محسوب مي­شدند. نخستين نتيجه­ي به قدرت رسيدن قزلباشان در ايران آن بود كه براي نخستين بار از زمان فروپاشي امپراطوري ساساني در ايران نوعي «دولت ملي» بوجود آمد. ايران تا قبل از به قدرت رسيدن آنان جزئي از امپراطوري بزرگ اسلام بود. و دومين تحول آن بود كه شاه اسماعيل، نخستين پادشاه رسمي صفوي به هنگام جلوس به سلطنت طي خطبه­اي در مسجد جامع تبريز تشيع را مذهب رسمي كشور اعلام نمود. شاه اسماعيل در حدود ربع قرن قدرت را به دست داشت و در طي اين مدت سياست رواج تشيع را پي­گير و بي­وقفه دنبال نمود و همچنين شاه طهماسب بر همان سياق كار شيعه نمودن ايرانيان را دنبال كرد. اينكه صفويه­ها مسأله­ي مشروعيت حكومت را چگونه حل كردند در مجموع در عصر صفويه يك انديشه سياسي منسجم و روشن كه بتواند مسأله­ي غصبي بودن حكومت را مرتفع نمايد به وجود نيامد.
نسل اوليه حكام و سلاطين صفوي جداي از آنكه به عنوان رئيس قبيله قدرت نظامي-سياسي را در دست داشتند، به دليل جايگاه نيمه خدايي كه پيروانشان براي آنان قائل بودند از زعامت شرعي برخوردار بودند و عامل دوم كه اسباب مشروعيت صفويه­ها را فراهم كرد برخورداري از يك ميراث تقدس تاريخي بود كه قدرت آن حداقل به دو قرن مي­رسيد. در رأس اين ميراث شيخ صفي­الدين اردبيلي قرار داشت؛ و عامل سوم هنر شاه اسماعيل بود كه با استفاده از ضعف و به­هم­ريختگي قدرت­هاي محلي، توانست نيروي عظيم و بالقوه فرقه­اي را بدل به يك جريان سياسي نموده و از طريق آن قدرت را به دست گرفته وحكومت نيرومندي تشكيل مي­دهد.مجموعه عوامل فوق سبب شدند تا صفويه حداقل در اوايل حاكميتشان با شكلي به نام غصبي بودن حكومت غيرمعصوم يا فقدان مشروعيت حكومت در عصر غيبت روبرو نباشند. در اينجا اين سؤال قابل طرح مي­باشد كه انگيزه شاه اسماعيل مؤسس سلسلسه صفوي در شيعه نمودن مردم و مبارزه­ي بي­امانش با سني­ها چه بود؟ دكتر مريم ميراحمدي معتقد است كه شاه اسماعيل در شيعه نمودن ايرانيان بيش از آنچه به خاطر نفس تشيع و علايق مذهبي باشد به منظور هماهنگي و انسجام ميان قزلباش و مطيع ساختن قبايل و دسته­جات خودمختار پراكنده در اطراف ايران و بلاخره رويارويي با قبايل رقيب سني كه امپراطوري پهناور عثماني را تشكيل داده بودند و پيكار با تركان و ازبكان صحرانشين سني شمال غربي ايران بيشتر اقدامي سياسي بود. شاه اسماعيل آگاهي از مباحث فقهي، كلامي و آراي تشيع نداشت و علما و مراجع شيعه چنداني در ايران نبود. راه حل شاه اسماعيل عبارت بود از دعوت علماي شيعه از مناطق ديگر. اين پديده بدل به يكي از بزرگترين نقاط عطف سياسي در تاريخ تشيع شد. و اين تحول در كوتاه مدت زمينه ساز مشروعيت بخشي به حاكميت صفويه­ها شده اما در بلندمدت و براي نخستين بار در عصر غيبت پاي علما به صحنه­ي سياسي و حكومت باز شد، ليكن با يورش افغانها و فروپاشي سلسله صفويه نفوذ علما به سرعت رو به افول گذاشت و نادر اسباب مهاجرت علما را فراهم كرد. برعكس صفويه، نادر سعي كرد علما را از امور حكومتي و سياست دور سازد. به قدرت رسيدن خاندان زند تأثير چنداني بر اوضاع ديني ايران نداشت. كريم خان چندان انس و الفتي با علما نداشت. اين دوران هفتاد ساله از زمان فروپاشي صفويه تا به قدرت رسيدن قاجارها براي علما دوران مطلوب بوده. به قدرت رسيدن قاجارها به مثابه­ي پايان دادن به دوران فترت علما و توجه به مذهب شيعه از سويي ديگر بود. مؤسس سلسله قاجار در ابتدا نه در آن جايگاه رفيـع مذهبي حكلام اوليه صـفويه قرار داشتـند و نه از مشروعيـت آنان بـهره مي­بردند اما مهم­تر از آن ساختار اجتماعي ديني جامعه­اي بود كه قاجارها موفق شدند زمام امور را در آن به دست گيرند. در مجموع اگر از يكي دو دهه­ي پاياني قاجارها درگذريم آنان طي حاكميتشان داراي روابط نزديك و گرمي با علما و روحانيون بودند.

رابطه قاجارها با مذهب


اولين اتهامي كه به قاجارها وارد مي شود اين است كه دين­خواهي و احترام آنان به علما از سر ريـا و عوام­فريبي بوده و اتهام دوم آن است كه چون آنان پايگاهي نداشتند به سمت مذهب رفتند تا از آن طريق براي خود وجهه و پايگاهي ايجاد كنند. اولين اشكال اين است كه قاجارها منحصراً با ضرب شمشير به قدرت رسيدند و مفاهيمي همچون نظر مردم يا پشتيباني مردمي مطرح نبود و تسخير قدرت و در دست داشتن حاكميت خود به خود برايشان مشروعيت و مقبوليت به دنبال مي­آورد. اشكال دوم اين هر دو ديدگاه آن است كه به رابطه قاجارها و علما از يك منظر تاريخي نگاه نمي كنند و كساني كه به هر دليلي دينداري قاجارها و رابطه آنان با شريعت را در داشتن نوعي انگيره فردي در سلاطين قاجار و عوام­فريبي خلاصه مي­كنند از اين نكته غفلت ورزيدند كه رابطه­ي آنان با شريعت يك رابطه دو­طرفه بود. علما راجع به قاجارها و حاكميت آنان چگونه مي­انديشيدند و بر كدام باور بودند؟ نگرش آنها با حاكميت قاجارها چندان تفاوتي بنيادي و ماهوي با نگرش علما در عصر صفويه نداشت. مرحوم استاد دكتر عبدالهادي حائري در بررسي كه از انديشه­هاي سياسي چهار تن از علماي طراز اول عصر فتحعليشاه به عمل آورده نشان مي­دهد كه پادشاه تا چه ميزان مورد تأييد و حمايت آنان بوده است. به عبارت ديگر چه علما مي­خواستند و چه نمي­خواستند تأييد حكومت قاجارها به چند دليل ديگر نيز گسترش يافت و عمده­ترين آن دلايل عبارت بودند از: پيدايش جنگ­هاي ايران و روس. از جمله گام­هايي كه عباس ميرزا براي پيشرفت امور جنگ برداشت طلب ياري از علما بود. حكومت از علما مي­خواهد تا با صدور فتوا جنگ با روسيه را به عنوان جنگ با كفار اعلام داشته و از ابرمسلمين تكليف شود كه عليه روسيه به جهاد برخيزند. پس از خاتمه دور اول جنگ­هاي ايران و روسيه كه با شكست ايران و انعقاد قرارداد گلستان به اتمام رسيد. اگرچه به مدت سيزده سال جنگ ديگري ميان روسيه و ايران درنگرفت اما اسباب و علل زيادي در ايجاد تنش ميان دو كشور دخيل بود كه منجر به شروع دور دوم جنگ­هاي ايران و روس و اصرار علماي طراز اول آن زمان بر لزوم واجب بودن جهاد عليه روس ها بود. به گفته «الگار» علما عملاً فتحعليشاه را مجبور به جنگ كردند و با وضعيت پيش آمده حتي اگر فتحعليشاه يا عباس ميرزا هم مايل به آغاز جنگ نبودند باز هم مقاومت در برابر فشار روحانيون بي فايـده بود چون عملاً كار از دست پادشاه به در رفته و به دست علمـا افتاده بود؛ و پـي­آمدهاي دور دوم جنگ­هاي ايران و روس به مراتب اسفناك­تر از دور اول بود. ايران تمام سرزمين­هاي خود را در آن سوي رود ارس از دست داده و مجبور به پذيرش قرارداد تركمن­چاي شد كه شرايط آن بدتر از عهدنامه­ي گلستان بود ولي صرفنظر از نتايج جنگ­هاي ايران و روس ، اين جنگ ها زمينه­ي نزديكي علما را با حاكميت قاجارها فراهم آورد.
عامل بعدي نزديكي ميان علما و دربار قاجار را بايد رقابت ميان علماي اصولي و اخباري دانست. توجه حكام قاجار به شريعت و علما از سويي ديگر مجدداً زمينه­ي بازگشت علماي اصولي را به قدرت سياسي فراهم آورد. ﭘﻴﺮوزي ﻣﺸﺮب اﺻﻮﻟﻲ، ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺪت ﻣﻬﻤﻲ براي علما به دنبال داشت كه از جمله مهمترين آن­ها پيدايش نهاد مرجعيت تقليد بود. عامل سوم نزديكي علما به حكومت قاجارها رقابت آن­ها با اهل طريقت و تصوّف بود. مبارزه و جدال علما با اهل طريقت، دراويش و جريانات صوفي مآبانه دليل ديگري براي نزديكي آنان به حكومت شده و باعث شد تا آنان بتوانند از اين طـريق با آن جريانات مبارزه كنند. چهارمين و آخرين دليل براي نزديكي ميان علما و حكومت قاجارها عبارت بود از ثبات و امنيتي كه در نتيجه به قدرت رسيدن آنان در ايران بوجود آمد؛ كه علما از اين مسأله استقبال كردند و شماري از آنان از نجف و عتبات به ايران بازگشتند. رابطه­ي متقابل ميان علما و حاكميت قاجارها از جمله عوامل مهم در تثبيت و بقاي آنان به شمار مي­رود.
فصل چهارم:

« زمينه­ هاي پيدايش نارضايتي از قاجارها »
حاكميت قاجارها از دو جهت مورد چالش قرار گرفت. از يك سو آن عواملي كه سبب شده بودند كه آن­ها بر سر قدرت باقي بمانند كم كم رو به ضعف نهادند( و ديگر به تنهايي قادر به حفظ قاجارها نبودند.) و از سويي ديگر نيروها، تحولات و جريانات جديدي وارد جامعه ايران شده بودند كه بسياري از بنيان­هاي رايج را مورد چالش قرار مي­دادند. ورود افكار جديد سبب گرديد تا يكي از ابزار حاكميت قاجارها يعني رابطه­ي آنان با مذهب دچار دگرگوني شده و شماري از علما در حقيقت بدل به مخالفين قاجارها شوند. از مقطعي به بعد تغيير و تحولاتي در جامعه ايران به وجود آمد كه به تدريج ادامه حاكميت آنان را غيرممكن ساخت. اين تغيير و تحولات چه بودند؟ آيا مبناي اين تحولات اقتصادي بود يا سياسي يا اجتماعي و يا ايدئولوژيك؟ يا آنكه آميزه­اي از همه­ي اين عوامل؟ نخستين پاسخ كه ريشه در نگرش ماركسيستي دارد به سراغ اقتصاد مي رود. با ظهور سرمايه­داري در غرب و پيدايش تقسيم كار بين­المللي و نياز سرمايه­داري به گسترش خود، سرانجام سرمايه­داري در قالب استعمار پاي به ايران نهاد. اقشار سرمايه­دار در نتيجه سلطه سرمايه­داري غرب در معرض رقابت و فشار شديد اقتصادي قرار گرفتند. به نحوي كه هر روز وضع آنان خرابتر شد و زماني­كه تضاد بورژوازي ايران با سرمايه داري غربي به اوج رسيد اين طبقه عليه حاكميت قاجارها قيام نمود و روحانيت به دليل داشتن مناسبات اقتصادي به نفع تجار وارد عمل شدند و بعد روشنفكران بنابر ماهيت طبقاتي شان بالطبع در كنار بورژوازي قرار گرفتند و سرانجام انقلاب «بورژوا - دموكراتيك» مشروطه را رقم زدند. ريشه­هاي پيدايش تغيير و تحولاتي كه در نهايت به فروپاشي قاجارها منجر گرديد به دو دسته اصلي تقسيم مي­شود. گروه نخست را اسباب و علل ذهني و گروه دوم را اسباب و علل عيني نام نهاده­ايم.از يك سو مفاهيمي همچون پيشرفت، ترقي، صنعت، علوم، دانشگاه و راه­آهن در ذهنشان وارد گرديد و از سوي ديگر ايده­هايي همچون آزادي، دموكراسي، برابري، قانون، امنيت، احزاب، محدوديت، قدرت، حكومت، مطبوعات و پارلمان به مخيله­شان راه يافت.مردم ديگر رعيت يا گله­اي گوسفند كه نياز به چوپان دارند تلقي نمي­شدند بلكه شهرونداني بودند داراي حقوق اقتصادي، سياسي، اجتماعي مشخص كه قانون به آنها اعطا كرده بود؛ چرا كه قواي مملكت ناشي از ملت بود. دسته دوم تغييرات كه ما آنها را با نام تغييرات عيني مي­شناسيم: استقرار قاجارها زماني صورت گرفت كه انقلاب صنعتي از اروپا به راه افتاده بود و باعث شد كه جامعه بي­خبر، بسته، عقب مانده و ضعيفي مثل ايران قرن نوزدهم زمينه ساز تغيير و تحولاتي گسترده شود و اين تحولات در بستر مناسبات اقتصادي و تجاري ايران آن روز مشاهده مي­شد. حجم تجارت خارجي ايران سيزده برابر افزايش يافت. حتي اگر قاجارها ديواري به ضخامت ديوار معروف چين دور تا دور ايران مي­كشيدند نمي­توانستند خود را از تبعات توسعه­ي اقتصادي، سياسي، اجتماعي غرب محفوظ دارند. گسترش مناسبات اقتصادي و حجم تجارت، پاي اروپاييان را در ابعاد گسترده­اي به ايران باز نمود.عوامل عيني را در نهايت مي­توان به اين صورت جمع­بندي كرد: جامعه عصر قاجار به دليل شرايط و موقعيت زماني خاص كه در آن قرار داشت به سرعت در حال گسترش و تغيير و تحول بود. اين تحولات به دو بخش داخلي و خارجي تقسيم مي­شود. در داخل تركيب جمعيتي ايران مرتباً تغيير مي­كرد. به موازات گسترش شهرنشيني ارتباطات جديدي نيز وارد ايران شد و شهرنشيني توقعات و ­نيازمندي­هاي جديدي با خود به همراه مي­آورد كه حكومت بايد پاسخگوي آنها باشد؛ و از انجا كه ساختار حكومت قاجار طوري نبود كه بتواند به نيازهاي جديد جامعه پاسخ گفته و متناسب با تغيير و تحولات مدرني كه در جامعه به وقوع مي­پيوست گام بردارد، رفته رفته دامنه­ي نارضايتي مردم گسترش يافت. در كنار اين مجموعه تحولات درون­زا از بيرون نيز طلايه­هاي تغييراتي جديد به سرعت پشت دروازه­هاي ايران رسيده بود. انقلاب صنعتي و تولد سرمايه­داري از اواسط قرن هجدهم چهره­ي مناسبات بين­المللي را به سرعت زير و رو كرد. در نتيجه گسترش تجارت و نفوذ سرمايه­داري به ضرر ايران تمام شد. اين تحول به نوبه­ي خود بسياري از مناسبات و بنيان­هاي كهن را فرو ريخت و در نهايت تنگناهاي حكومت قاجاريه و نارضايتي مردم را از آنان عميق­تر نمود.

زمينه­ هاي ذهني پيدايش نارضايتي از قاجاريه

از جمله تحولاتي كه در ايران عصر قاجاريه به وقوع پيوست آشنايي ايرانيان با فرهنگ و تمدن مغرب زمين بود. به هر صورتي كه به ايران عصر قاجار بنگريم جداي از دو بعد نفوذ سياسي و اقتصادي غرب در ايران بعد سومي هم بوده كه مي­توان آن را نفوذ اجتماعي غرب در ايران ناميد. چنين بود كه در نتيجه تماس و آگاهي از غرب فكر اصلاحات و انديشه تغيير در جامعه ايران متولد گرديد. چنين شد كه نطفه­ي تغيير و تحول و ايجاد اصلاحات در مخيله­ي شماري از ايرانيان آگاه­تر شكل گرفت. نطفه­اي كه سرانجام به تولد نهضت مشروطه منجر شد.
 

mpb

مدیر تالار مهندسی معماری
مدیر تالار
ادامه....

ادامه....

فصل پنجم:


« پيدايش فكر تغيير و ضرورت ايجاد اصلاحات »
در یک تقسیم­ بندی کلی جریانات اصلاح ­طلب را به دو دسته اصلی درون و بیرون از نظام قاجار یا اليگارشي حاکم تقسیم­ بندی کرده ­ایم. جریانات اصلاح­ طلب درون نظام آن دسته از جریانات اصلاح طلبانه­ای است که از داخل حاکمیت قاجاریه برخاستند. گروه دوم شامل اصلاح طلبانه­ای می شود که چندان وابستگی به دربار یا حاکمیت قاجارها نداشته و بیرون از آن قرار می گرفتند.
اصلاح طلبان درون حاکمیت قاجارها1- عباس میرزا: معمولا وقتی بحث اصلاحات در عصر قاجارها مطرح می­شود همیشه سخن از میرزاتقی­خان امیرکبیر به میان می آید اما واقعیت این است که قبل از امیر­کبیر، عباس­میرزا به انجام اصلاحات دست زد. در کنار او مي­توان از میرزا­ عیسی ­قائم­مقام­ فراهانی و پسرش میرزا­ ابوالقاسم ­قائم­ مقام نام برد که در زمان ولیعهدی عباس­میرزا در تبریز به وي خدمت مي­كردند. اصلاحات عباس­میرزا به کجا انجامید و مجموعه ساختار قدرت و گروه­های ذی­نفوذ در ایران آن روز چه واکنشی در قبال اصلاحات و اقدامات او از خود نشان دادند؟ مجموعه مشکلات و موانع و مخالفت­ها با اصلاحات عباس­میرزا را به سه دسته می­توان تقسیم نمود:1- مشکلات ناشی از تهیه­ي بودجه برای اصلاحات.2- رقابت­های درون دربار در طهران مانع جدی­تر بر سر راه اصلاحات.3- مخالفت­ها با عباس میرزا از ناحیه مذهب بود. این تاکتیک همزمان با آغاز نخستین حرکت اصلاح طلبانه در زمان عباس­میرزا استفاده شد و سرانجام آنچه اصلاحات عباس­میرزا را متوقف کرد دور دوم جنگ های ایران و روس و شکست کامل و قطعی ایران در این جنگ ها بود. 2-میرزا تقی­خان امیرکبیر: امیرکبیر درست زمانی مأموریت چهار­ساله­اش را در امپراطوری می­گذراند که جامعه­ي ترک در بستری از تب و تاب جدال میان مخالفین و موافقین اصلاحات فرو رفته بود. او در مکاتبه­ي مستقیم با رشید پاشای اصلاح­طلب بود و بدون تردید مجموعه­ی آن تحـولات به علاوه شخصیت، افکار و آرمانهای اطلاح­طلب ترک در وی بدون تأثیر نبوده است. عنصر بعدي که در بیداری امير و پیدایش اصلاحات درونی مؤثر بود، مطالعه­ي آثار و منابع اروپایی بود و محرک دیگر آگاهی امیرکبیر مطبوعات اروپایی بوده. آنچه بیشتر به بحث ما مربوط می­شود آن است که آیا برای امیرکبیر سناریوی دیگری هم وجود داشت و آیا برای وی مقدور بود بجز آنگونه که در ظرف آن سه سال و دو ماه رفتار كرد طور ديگري رفتار نمايد؟ کاتوزیان قاطعانه امیـرکبیر را متهم به رفتاری جاه­ طلبانـه و رضا خان گونه می[SUB]­[/SUB]نماید­. از دیـد نویسنده بدبینـی دكتر کاتوزیان را نمی­توان یکسره منکر شد. به خاطر عجله­ای که امیر در پیش بردن اصلاحاتش در همان سه سال و اندی از خود نشان داد و برخورد او با جنبش بابیه پیش از آنکه قاطع باشد خشن بود و به گفته­ي آدميت برخورد امیر با روحانیت محترم بود و مصمم بود جلوی نفوذ روحانيون را بگیرد ولی قتل امیرکبیر در حقیقت شکست دومین تلاش برای انجام اصلاحات از درون نظام بود. با مرگ وی اصلاحات به کلی متوقف شد؛ اگر مختصر امیدی به تداوم اصلاحات می­رفت آن امید با انتصاب میرزا آقاخان نوری به یأس مبدل شد. هفت سال صدارت نوری را می­توان هفت سال درجا زدن و عقب­گرد دانست. از رویدادهای مهم دوره هفت ساله صدارت میرزا آقا خان نوری جدایی افغانستان از ایران بود. هفت سال صدارت ولی به معنای هفت سال تنزیل منظم ایران از جنبه­های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی گرفته تا جنبه نظامی، یعنی گسترش نفوذ روسیه و انگلستان در ایران بود.دوره سوم اصلاحات از درون: در دور جدید شخص مشخصی به عنوان اصلاح­گر وجود نداشت بلکه کل دربار و در رأس آن ناصرالدین شاه بود که خواهان اصلاحات بودند. تجربه­ي ناموفق هفت سال صدارت آقاخان نوری، ناصرالدین شاه را به این نتیجه رساند که تمرکز و واگذاری کلیه امور مملکتی در دست یک نفر به نام صدراعظم چه از نوع امیرکبیر و چه از نوع آقاخان نوری روش مطلوبی نیست. وی بعد از عزل نوری طی حکمی منصب صدراعظم را منسوخ كرد و به جای انتصاب یک صدراعظم، یک شورای دولتی تشكيل داد تا زمام امور را به دست گیرد. گام بعدی اصلاح­طلبانه تشکیل مصلحت­خانه بود. به همراه کتابچه­ي قواعد (نظام نامه). سومین تحول ایجاد فراموشخانه بود. در مجموع، خواهان اصلاحات و ترقي بودند با اين تفاوت که نگرششان نسبت به اصلاحات محدود به تغييرات دولتي و اقتصادي نبود بلکه خواهان معرفي و استفاده از تعقل­گرايي، انسان­گرايي، برقراري قانون و امنيت و رعايت حقوق اجتماعي انسان­ها در قبال حکومت بودند. از سه تحول مهمي که به دنبال عزل آقاخان نوري و شروع دور جديد اصلاحات صورت گرفت، يعني شوراي دولتي مجلس، مصلحت خانه، و فراموشخانه، فراموشخانه موفق گرديد کساني را از بيرون هرم قدرت قاجاريه به درون خود جذب کند. تفاوت بعدي و مهم آن با دو تشکيلات ديگر در ميزان اصلاح­طلبي و ميل به تغييرات سياسي و اجتماعي آن بود؛ ولي سرانـجام مخالفين اصلاحات توانستند به شـاه بقبولانند که مشـکلات پيش آمده ناشـي از اقدامات عجولانه اصلاح­طلبي و تغيير و تحولات سياسي نسنجيده بوده است و بيشترين شعله خشم برسر فراموشخانه فرود آمد. حتی قبل از بحران سیاسی نان، شاه تردیدهايي در خصوص فعالیت­های فراموشخانه پیدا نموده بود. او برای اطلاع از فعالیت فراموشخانه یکی از علما را برای تحقیق به آن جمع اعزام کرد؛ نتیجه آن تحقیق این بود که فراموشخانه مقدمه­ي سقوط سلطنت است. چنین شد که دور سوم اصلاح­طلبی عاقبتی نه چندان متفاوت با عاقبت اصلاحات امیرکبیر پیدا کرد و بحران نان عاملی شد برای سرکوب جریان اصلاح طلبی.
فصل ششم:

« اصلاحات سپهسالار، پایان تلاش­های اصلاح­طلبانه­ ناصرالدین شاه »
از پایان اصلاحات سه ساله تا صدارت حاج میرزا حسین خان سپهسالار یک وقفه­ي ده ساله در امر اصلاحات پیش آمد. در این ده سال هم شورای دولتی بود هم مجلس مصلحت­خانه تشکیل می­شد ولي در عمل نتیجه­ای نداشتند. ناصرالدین شاه به منظور کاهش فشار امور اجرایی، سرانجام تصمیم به انتصاب یک صدراعظم جدید گرفت. صدراعظم جدید هیچ گونه مزيت یا ویژگی خاصی نداشت. می­توان گفت عمده­ترین ملاحظه ناصرالدین شاه در انتخاب میرزا محمدخان، موفقیت او در عملیات نظامی علیه ترکمن­ها بود، ناصرالدین شاه گمان می­کرد پیشینه­ي نظامی صدراعظم جدید بتواند یک درجه­ای از نظم و ترتیب در امور به وجود آورد، ولی طولی نکشید که شاه به بی­حاصل بودن تصمیمش پی برد و پس از هجده ماه صدراعظم را عزل کرد. از فاصله عزل میرزامحمد­خان سپهسالار تا انتصاب میرزاحسین خان سپهسالار قریب به پنج سال گذشت. در این 5 سال تحول خاصی صورت نگرفت و آنچه بر مشکلات می­افزود ادامه­ي نابسامانی­های اقتصادی ناشی از خشکسالی و کاهش محصولات کشاورزی بود. سرانجام شاه خسته و کسل از عدم پیشرفت امور، عازم زیارت عتبات گردید. مسافرتی که منجربه صدارعظمی میرزا حسین­خان سپهسالار شد. تحولی که می­توان آن را از يك طرف اوج جریان اصلاح­طلبی عصر ناصرالدین شاه دانست و از سویی دیگر آخرین تلاش اصلاح­طلبانه­ای که از درون حاکمیت قاجاریه صورت گرفت. پیشینه­ي اجتماعی سپهسالار از برخی جهات بی­شباهت به امیر­کبیر نبود، با این تفاوت که امیـر­کبیر از لایه­ ي پاییـن اجتماع بود و سپهسالار از طبـقه اعیان و اشراف. وی همچون امیرکبیر بخش عمده­ای از بینش سیاسی و اجتماعی خود را از اقامت در ممالک دیگر گرفت و باز همچون امیرکبیر سال­های اقامت سپهسالار در عثمانی سال­های تب و تاب اصلاحات و تلاطمات ناشی از تغییر و تحولات حرکت­های اصلاح­طلبانه بود. او بیشتر از امیرکبیر تحت تأثیر افکار و اندیشه­های مدرن ترکان اصلاح­طلب قرار گرفت. سپهسالار اقدام به تأسیس دارالشوری كبري نمود تا برای اولین بار اداره­ي حکومت در ایران به شیوه­ي ممالک غربی بر مبنای هیأت دولت از طریق مشورت، تصمیم­گیری و مسئولیت دسته­جمعی صورت گیرد. تلاش دیگر وی در جهت تأمین حقوق مدنی و اجتماعی مردم بود. هدفش آن بود که یک مجموعه حقوقی به صورت قانون اساسي تدوین نماید و در آن حق و حقوق مردم در رابطه با حکومت روشن شود. حوزه سوم حقوق مدنی که سپهسالار سعی در اصلاح آن نمود عبارت بود از محدود ساختن قدرت حکام و فرمانروايان در ولايات. این تحول با تلاش سپهسالار تحت عنوان قانون مجلس تنظیمات به اجرا درآمد که در آن به روشنی حدود اختیار حکام و تکالیف آنان را معین می­نمود و همچنین اصلاحات مالی، مبارزه با رشوه­خواری و جلوگیری از دریافت هدایا و پیشکش جبهه­ي دیگری بود که سپهسالار بر روی هيأت حاكمه­ي قاجار گشود و به منظور آگاهی بیشتر مردم از این تحولات، سپهسالار دستور داد فرامین حکومتی را در مساجد جهت اطلاع مردم قرائت نمایند.مخالفت با

سپهسالار و عاقبت اصلاحات عصر سپهسالار

اقدامات و سیاست­های وی موجی از مخافت­ها را در میان الیگارشی حاکم پدید آورد. اولین موج از میان حکام برخاست و جبهه­ي بعدی مخالفت با او از ناحیه­ي برخی علما و روحانیون بود. در این جبهه مهم ترین زمینه­های اختلاف بر سر محاکم شرع پیش آمد.حوزه­ي مناقشه بر سر دستور وی به محاکم شرع بود تا از اجرای مجازات­های بدنی و بریدن اعضای بدن خودداری نمایند. حاج ملاعلی ­کنی که یکی از بانفودترین محاکم شرع بود با او مخالفت کرد و مورد ديگر اختلاف بر سر مسأله­ي آزادي بود و جهت ديگر تقابل ميان سپهسالار و روحانيون بر سر آن بود كه او همچون اميركبير تلاش نمود تا از نفوذ و دخالت روحانيون در امور مملكتي كاسته و در مقابل بر قدرت دولت بيافزايد. به تدريج نارضايتي روحانيون از سپهسالار به جدالي آشكار و براندازي وي منجر شد. اين رويارويي بر سر امتياز رويتر و كشيدن راه­آهن به اوج خود رسيد. امتيازنامه­ي رويتر را به دو بخش كلي مي­توان تقسيم نمود. یک بخش شامل کشیدن خط آهن می­شد. بخش دیگر که از نظر رویتر حائز اهمیت بود شامل اجازه اکتشاف، استخراج و بهره برداری از معادن ایران می شد. این امتیازنامه نقطه ضعف و حلقه شکننده­ای شد تا از طریق آن مخالفین سپهسالار بتوانند بر او حمله برده و ضربات کاری بر وی وارد سازند. عمده ترین مخالفت­ها از جانب روس­ها و روحانیون صورت گرفت. روس­ها از این جهت مخالف بودند که گمان می­کردند از رقیب خود عقب افتاده­اند­. اتهامات وارده بر سپهسالار بابت انقعاد امتیازنامه رویتر از دو جهت باطل است­؛ اول آن که قرارداد به هیچ روی منجر به گشودن در و دروازه ای بر روی خارجیان استعمارگر نشد­، عمر آن امتياز به یک سال نرسیده بود، به دلیل ناتوانی رویتر در برآوردن تعهداتش حکومت ایران آن را لغو نمود. و دوم اینکه برخلاف آنچه در تاریخ معاصر ما استدلال شده آن امتیازنامه نه تنها بخشی از توطئه سازمان یافته استعمار و امپرياليزم غرب نبود، بلکه لندن اساسا اطلاعی از جریان انعقاد آن قرارداد نداشت و زمانی هم که مطلع شد یک سیاست قاطع عدم مداخله را پیش گرفت و شکست آن را حتمی دانست. علیرغم آنـچه گفتـه شـد هنوز یک سؤال بنیادی در خصوص فلسفه توسـعه و ترقی اقتصـادی از دیـد سپهسـالار و اصلاح­طلبان دیگری كه همچون او می­اندیشیدند باقی می­ماند. اگر رویتر به جایی نرسید و ناکام ماند ربطی به سپهسالار پیدا نمی­کند. او تمامی تلاشش را به کار گرفت تا رویتر موفق شود ولی اتهام آقای مهندس سحابی هنوز بر سپهسالار وارد است که او سعی داشت پای خارجیان و سرمایه­گذاری غربی­ها را در ایران باز کند. پرسشی که در اینجا مطرح است، آیا آنکه سپهسالار خواهان آن بود که صنعت ، دانش فنی و جلوه هایی از مدرنیته غربي را وارد ایران کنند امری خطا بوده است؟ اساس و مبنای این خطا در چیست و کجاست؟ ما امروزه با این بحث تحت عناوینی همچون توسعه برون­زا، درون­زا، توسعه وابسته یا توسعه مستقل و ملی آشنا هستیم، خلاصه بحث آن است که فرایند توسعه چگونه باید صورت گیرد؟ کدام شیوه و روش برای توسعه و پیشرفت اقتصادی کشوری مثل ایران متناسب است؟ آیا یک کشور باید دروازه­های خود را بر روی جهان بیرون از مرزهایش بگشاید یا آنکه فرایند توسعه باید بر اساس الگوی خودکفایی، درون­زایی و با کشیدن حصاری به دور کشور صورت گیرد؟ اصرار سپهسالار برای انعقاد قرارداد رویتر و اساساً جذب جلب سرمایه گذاران اروپایی در ایران از همینجا ناشی می­شود. او و همفکران اصلاح­طلبش نه تنها این راه حل را خلاف یا در تضاد با منافع ملی ایران نمی­دانستند بلکه سرمایه­گذاری خارجی­ها را در ایران تنها راه شروع توسعه اقتصادی ایران می­پنداشتد، درست برعکس نظر کسانی که معتقد به کشیدن حصار به دور ایران هستند، سپهسالار با توجه به نبود سرمایه و فقدان دانش و مهارت و تجربه در داخل کشور سرمایه­گذاری خارجی و آمدن کمپانی­های غربی به ایران را راه حل عملی ایران در وضع عقب ماندگی می­دانستند؛ و باز پرسشي مطرح می شود که آیا کشورهایی که به دلایل مختلف اعم از سیاسی، ایدئولوژیک یا ناسیونالیستی و ملی­گرایانه به دور خود و اقتصادشان دیوار چین و سیم­خاردار کشیدند توانسته­اند در عرصه­ي بین المللی موفقیت بیشتری به دست آورند یا آنان که سعی کردند برنامه­ریزی­های اقتصادی و استراتژی توسعه­شان را هماهنگ و مرتبط با اقتصاد بین الملل و تجارت جهانی سازند؟ نگاهی گذرا به حجم صادرات صنعتی کشورهایی که سعی کردند تا با برخورداری از سیاست کشیدن سیم خاردار به دور کشور عمل كنند نشان مي­دهد كه مصیبت این سیاست عبارت است از پیدایش حکومت­های مستبد و دیکتاتور که با بهره­برداری از امکانات دولتی و در اختیار داشتن ثروت ملی در نهایت اقتدار و خودکامگی هرطور که خواسته­اند به این مملکت حکم رانده و حکومت کرده اند . ملکم خان و سپهسالار بر این عقیده بودند که اگر مملکتی عقب مانده بماند چه بخواهد و چه نخواهد صید مناسبی برای امپریالیزم می­شود و راه مبارزه با امپریالیزم را در پیشرفت و ترقی جامعه و خروج از مدار عقب ماندگی می­داند. آنان آشکارا با کسانی که مخالف فعالیت غربی­ها در ایران بودند مخالفت کرده و اعتقاد داشتند که برای آبادانی ایران کمپانی­ها را باید از خارج آورد. عقلای ایران هنوز بر این عقیده هستند که کمپانی­های خارج ایران را خواهند گرفت. در این عقیده یک دنيا جهالت است و سرانجام عاقبت کار سپهسالار با دسیسه چینی­ های مخالفین وی منجر به عزل وی شد.


 
آخرین ویرایش:

mpb

مدیر تالار مهندسی معماری
مدیر تالار
ادامه....

ادامه....

فصل هفتم:
« اصلاحات از برون و پیدایش نهضت مشروطه »
سقوط سپهسالار در حقیقت نقطه پایانی امیدها و تلاش­های اصلاح از درون یا انقلاب از بالا بود. برخی شخصیت­ها و رجال فهیم­تر و آگاه­تر قاجار همچون ضیع الدوله، مخبرالدوله، امین الدوله، ناصرالملک، مستوفی الممالک و امثالهم ضمن آنکه وابسته به حاکمیت بودند و تلاش می­کردند گام­هایی بردارند اما کمتر توفیق به دست آوردند. هرچند آن­ها توانستند گام مؤثری در جهت اصلاحات بردارند اما بعدها و با به راه افتادن نهضت مشروطه به درجات مختلف به آن پیوستند. گسترش ارتباطات، افزایش مسافرت ایرانیان به خارج، آمدن خارجی­ها به ایران، آگاهی از آرا و اندیشه­های سیاسی و معرفتیغرب، مشاهده و به دنبال آن اطلاع از نظام حکومتی مغرب زمین، وسایلی همچون نقش مطبوعات و آزادی آن­ها، فعالیت احزاب و تشکل های سیاسی، حاکمیت قانون، محدودیت اختیارات حکومت، پاسخگو بودن در قبال نمایندگان مردم در مجلس، دانشگاه و اطلاع از علوم و دانش های نوین و اختراعات و صنایع تازه، همگی اسباب و عللی بودند که اذهان ایرانیان را روشن ساخته و آنان را خواهان تغییر و اصلاحات می­کردند. با شکست خوردن فکر اصلاح از درون نظام، اندیشه اصلاحات به بیرون از حاکمیت قاجارها منتقل شد. اطلاح طلبان از بیرون معتفد بودند که حکومت و جایگاه آن را که در آسمان قرار داشت به زمین آورند، قدرت و اختیارات آن را توسط قانون محدود نمایند، امکان رسیدگی به سیاست­های آن و بالاخره حسابرسی و حساب­کشی از عملکرد آن را فراهم کنند و در یک کلام هدفشان برچیدن حکومت مطلقه فردی و جایگزین نمودن آن با حکومت منتخب مردم بود. جریان اصلاح از بیرون خواستار تغییر شکل حکومت بود. در کل جریان اصلاح از درون می­خواست شاه و دربار را اصلاح نماید تا امر حکومت به نحوی شایسته و مطلوب صورت گیرد، اما جریان اصلاح از بیرون خواهان آن بود تا شاه، دربار و الیگارشی حاکم اساسا قدرتی نداشته باشند تا خوب و بد بودنشان نتواند تأثیری بر احوال ملت بگذارد. جریان دوم همان است که از دل آن به تدریج جنبش مشروطه­خواهی برخاست. به این معنا که به دلیل گسترش آگاهی و در نتیجه اعتراض و مقابله مردم طبقه حاکم هر روز بیش از پیش در اعمال حاکمیتشبا مشکلات فزاینده­ای رو به رو می شد. یا به تعبیر عامیانه­تر ایران به تدریج به مشابه شبکه باروتی در می­آید که آماده جرقه­ای برای انفجار بود. این جرقه امتیاز تنباکو و آن انفجار انقلاب مشروطه بود.

فصل هشتم:


« انقلاب مشروطه »
بخش عمده­ای از ادبیات سیاسی ما در خصوص مشروطه در تحلیل­های مارکسیستی و شبه مارکسیستی خلاصه می شود و عصاره­ي آن­ها این است که نهضت مشروطه حرکتی بود منطبق بر مارکسیسم، مارکس اعتقاد داشت که حركت­های اجتماعی در نتیجه تضاد طبقاتی میان اقشار و لایه­های یک جامعه به وجود می­آید. طبق این نگرش در ایران عصر قاجار تضاد اصلی میان فئودالیزم و بورژوازي بود، در نتیجه انقلاب مشروطه حرکتی بود برای حل تضاد طبقاتی میان این دو طبقه، گسترش این ادبیات از یکسو و جایگاه علمی که ماركسيزم در ایران پیدا کرد از سوی دیگر سبب رونق این دیدگاه شد. نهضت تنباکو اولین بار رویارویی جدی میان حکومت و مردم بود، تحولی بود که در طی آن برای نخستین بار قاجار­ها با دریافت جواب نه از جانب رعیت مواجه شدند و تعریفی که از این نهضت ارائه شده این است که برای نخستین بار در تاریخ ایران حکومت نتوانست به دلیل مخالفت مردم آنچه را که می­خواست و اراده می­نمود انجام دهد.امتیازنامه تنباکو: قراردادی میان ایران و یک شرکت انگلیسی منعقد شد كه بر اساس آن انحصار کامل خرید و فروش توتون و تنباکو در داخل و صدور آن به خارج به مدت 50 سال به شرکت مذکور واگذار گشت. جدای از پرداخت اولیه پانزده هزار لیره، 25% سود سالیانه شرکت به ایران تعلق می گرفت. با ورود نماینده کمپانی به ایران موج مخالفت با امتیاز به سرعت به راه افتاد و سرانجام فتوای تاریخی مرحوم میرزای شیرازی صادر شد که طبق آن مصرف توتون و تنباکو را در حکم محاربه با امام عصر اعلام داشت، این فتوا کار را یکسره کرد و این قرارداد از جانب حکومت فسخ شد. در خصوص این تحول تاریخی ما با دو نگرش روبرو هستیم: یک نگرش که تلاش دارد عوامل و زمینه­های سیاسی و اجتماعی را که قبل از صدور فتوا فراهم آورده بود نادیده بگیرد و همه­ي ماجرا را به حساب علما و میرزای شیرازی گذارد و نگرش دوم در مقابل این دیدگاه هدفش این است تا نقش شریعت و علما را در آن منکر شود. نگرش اول در بسیاری از آثار که یعد از انقلاب اسلامی تهیه شده موج می­زند و دیدگاه دوم در آثار دکتر فریدون آدميت، اما واقعیت این است كه همه چیز در جریان امتیاز تنباکو نه به پای روحانیت بریزیم و نه آنکه عنصر شریعت و نقش روحانیت را در آن منکر شده یا کم رنگ جلوه دهیم. آنچه مسلم است چندینسبب و علت دست به دست یکدیگر داده و منجر شدند تا آن فتوای تاریخی رخ دهد.1-در واگذاری امتیاز رژی به جز نفع شخصی و طمع دربار چیز دیگری در کار نبود. 2-تحت عنوان همکاری با خارجیان آنقدر سوءاستفاده، سوء مدیریت و سوءسیاست صورت گرفته بود که مردم هیچ خوشبینی به حکومت نداشتند. 3-این امتیاز در ارتباط مستقیم با مصالح و منافع شخصي شمار کثیری از تجار، واسطه­ها و تولیدکنندگان توتون و تنباکو قرار می­گرفت و در نتیجه قرارداد رژی ضرر می­کردند. 4-مخالفت روس­ها با آن قرارداد؛ زیرا احساس می­کردند رقیب در صدد یافتن جای پای محکمی در اقتصاد ایران می باشد. این مجموعه عوامل باعث شد که یک جنبش اعتراضي عمومی علیه حکومت قاجار رخ دهد.

پیامدهای نهضت تنباکو

1-افزایش نفوذ سیاسی روحانیت2-بالا رفتن سطح آگاهی مردم3-سخت گیری و فشار بيشتر حکومت بر مخالفين 4-گسترش امواج مبارزه و رادیکال­تر شدن نهضت ضد قاجار

انقلاب مشروطه

1-از میان رفتن حكومت ناصرالدین شاه کار جنبش اعتراضی علیه حکومت قاجارها را تسریع نمود. 2-دومین عامل که سبب شد تا امواج به راه افتاده علیه قاجاریه شتاب بیشتری پیدا کند، به سلطنت رسیدن مظفرالدین شاه بود. واقعه ای که سبب رودررو قرارگرفتن روحانیون و عین الدوله شد این بود که در سال 1284 به دلیل جنگ روسیه با ژاپن، واردات قند ایران که اکثراً از روسیه تأمین می شد به شدت کاهش یافته و قند کمیاب و گران شد. علاءالدوله حاکم طهران دو تن از تجار را به دلیل گرانفروشی در ملأ عام تنبیه کرد، انگیزه عین الدوله و علاءالدوله هرچه بود این واقعه نتایجی خلاف انتظارات آنان به بار آورد. بازاریان مغازه­ها را بسته و به همراه جماعتی از مردم در خانه سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبانی اجتماع کردند و به دنبال مشورت­های مفصل، آقای طباطبایی تصمیم گرفت که به نشانه­ی اعتراض پایتخت را ترک کرده و در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن شوند. خواسته های مهاجرین، 1-اجرای قانون اسلام، 2-عزل مسيو نوز از ریاست گمرک و مالیه دولت، 3-عزل علاءالدوله حاکم طهران و 4-بنای عدالتخانه در ایران بود. حکومت که نتوانست بست نشینی را برهم زده و مهاجرین را متفرق کند، پس از یک ماه با خواسته­های آنان موافقت نمود. مظفرالدين شاه طی دست خطی در تاریخ بیستم دی ماه 1284 رسماً خواسته­های مهاجرین را پذیرفت. مجموعه جریاناتی که منجر به مهاجرت به حرم حضرت عبدالعظیم و پیروزی مهاجرین شد دارای تبعات مهمی بود: 1- بر نفوذ و رهبري روحانیون افزود ،2- مردم را سیاسی­تر نمود ،3- نشان داد که حکومت شکست ناپذیر نیست و در صورت وحدت می­توان از آن امتیاز گرفت. سرانجام فشار مخالفین بر حکومت جهت برپایی عدالتخانه همچنان افزایش می­یافت اما از طرف دیگر حکومت هيچ حرکتی در آن جهت صورت نمی داد. قابل پیش­بینی بود که دیر یا زود درگیری میان مخالفین و عین الدوله به وقوع می پیوندد و این برخورد در اوایل تابستان 1285 بـه وقوع پیوسـت و منجر به مهـاجرت کبـری یا تحصـن بزرگ شهـرت یـافـت. خواستـه­های مهاجرین 1- بازگشـت علمـای اسـلام، 2- عزل شاهزاده عین الـدوله،3- افتتاح دارالشـورا،4- قصـاص قاتـلین شهدای وطـن، 5- بازگشت مخالفین سیاسی که از سوی دولت تبعید شده بودند که سرانجام فرمان تشکیل مجلس مشروطه در سیزدهم مردادماه 1285 از جانب مظفرالدین شاه صادر گردید. مهمترین و اصلی­ترین دستاورد انقلاب مشروطه تشکیل مجلس شورای ملی بود اما مشروطه دستاوردهای مهم اجتماعی نیز دربرداشت که با به راه افتادن جنبش مشروطه ما شاهد پیدایش نخستین گردهمایی­ها و فعالیت­های گروهی هستیم و از دیگر دستاوردهای مهم مشروطه رشد سریع مطبوعات بود. هر سه جناح اصلی مجلس علیرغم مشکلات و اختلاف­نظرها در چگونگی جامعه آرمانیشان در یک مسأله اساسی با یکدیگر اشتراک نظر داشتند و آن کاهش هرچه بیشتر قدرت فردی شاه و در مقابل افزایش هرچه بیشتر اختیارات مجلس بود. مشروطه پیروز شده بود، دربار و شاه و الیگارشی حاکم شکست را پذیرفته بودند و عصر حاکمیت قانون، قانون مداری، مردم سالاری، محدودیت قدرت حكومت و عصر اصلاحات در ایران فرا رسید. علیرغم همه این­ها در مقطع بعدی که پس از چندین سال بی­ثباتی و هرج و مرج، تب وتاب و پستی و بلندی­های سیاسی سر برون آورد، نه اثری از مردم سالاری، محدودیت قدرت حكومت و حاکمیت قانون بود، نه خبری از احزاب و آزادی اجتماعات و مطبوعات. نه تنها صنایع، راه آهن، بندر، راه، بانک، شرکت، دانشگاه، بیمارستان، مدارس جدید و... ایجاد نشد، بلکه مختصری هم که بود هنگام پیروزی مشروطه وجود داشت در نخستین سال[SUB]­[/SUB]های بعد از مشروطه از میان رفت یا رو به تحلیل و توقف گذارد. پاسخ به این پرسش که چرا چنین شد و چرا مشروطه نتوانست به هیچ یک از آرزوها و امیدهایی که به آن می رفت پاسخ گوبد و چرا نتوانست سرانجام ایران را وارد عصر مدرنیته کند، موضوع آخرین فصل کتاب است.

فصل نهم:

« عدم موفقيت مشروطه »

چرا مشروطه به جايي نرسيد؟ در اين خصوص تاكنون كار جدي منسجم صورت نگرفته. كارهاي انجام شده اكثراً قضاوت­گونه هستند. بيشتر حالت نظريه­پردازي، كلي­گويي، ذهني­گرايي دارد. به علاوه نوعاً ايدئولوژيك­زده هستند. به اين معنا كه نويسندگان اساساً نهضت مشروطه را يك جريان اصيل، ملي و خودجوش ندانسته و بالطبع براي چنين حركتي نتيجه­اي جز شكست انتظار ندارد يا اينكه آن را در چارچوب­هاي ماركسيستي و شبه­ماركسيـستي مطرح كرده­اند و خصـلت تاريخـي ضعيـف، دورو، سازشــكار، غيـرانقلابي را عامل ناكامي آن مي­دانند. شماري همچون كسروي عدم موفقيت مشروطه را ناشي از بي­اطلاعي مردم و حتي رهبران آن جنبش از معنا و مفهوم درست مشروطه مي­دانند. كساني همچون ناصرالملك آن را اساساً حركتي احساسي زودرس و خارج از ظرفيت و توان جذب جامعه­ي ايران مي­دانستند.دسته­ي بعدي شامل طيف نسبتاً وسيعي از نويسندگان و تحليل­گران خيال­پردازي مي­شود كه به شكل حادّي دچار بيماري توهم توطئه هستند كه در هر پيچ و خم سياسي و تحول تاريخي به دنبال يافتن دست­هاي پيدا و پنهان انگلستان، روسيه، امريكا، صهيونيسم، استعمار و فراماسونها هستند. تبيين آنان از مشروطه و علل ناكامي آن نيز در توطئه­ هاي فراماسونري و تحريكات عناصر پشت پرده، عوامل نفوذي، استعمار بين­المللي و دشمناننامرئي خلاصه مي­شود. علل ناكامي اين نهضت پيوستن منافقانه­ي شماري از رجال حاكم به مشروطه و سپس خنجر زدن از پشت به آن مي­باشد. و سرانجام انديشه­اي كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي رايج شده كه بر اساس اين نظريه علت اصلي شكست مشروطه آن بود كه جريانات ليبرال غرب زده و وابسته پس از پيروزي مشروطه آن را از مسير اصلي­اش كه شريعت­خواهي بود خارج كردند و به انحراف كشاندند. يك وجه اشتراك اساسي در تحليل­هايي كه بررسي كرديم وجود دارد. اين وجه اشتراك دچار بودن به همان بيماري مزمن حاكم بر نگرش تاريخي ما، فرورفتن در فضايي از ايدئولوژي­زدگي، اوهام، ذهني­گرايي، خيالبافي. تحليل ديگري كه وجود دارد در محافل دانشگاهي ايران رونق يافته است. بر اساس اين تحليل مشروطه و نظام پارلمانتريزم كه در غرب استقرار يافت بر روي يك پيشينه­ي تاريخي بنا شده است و پديده­اي نبود كه غربي­ها در يك شب انتخاب كرده باشند اما در ايـران عده­اي اصلاح­طلب آن مدل و الگو را بـدون در نـظر گرفتن پيش شرط­ها يا پـيش زمينه­هاي تاريخي­اش به گونه­اي قالبي وارد ايران نمودند. طبيـعي بود كه چون شرايط سياسي و اجتماعي لازم براي تشكيل حكومت مشروطه يا نظام سياسي انتخابي در ايران بوجود نيامده بود آن نهالي كه نشاندند به بار ننشست و اندكي بعد خشك شد. بايد اذعان داشت كه از ميان تمامي نظراتي كه در تبيين علل ناكامي مشروطه برشمرديم آخري از همه محكم­تر و به همان ميزان نقد آن دشوارتر است. هرچند كه اين ديدگاه بدون عيب و نقص نيست اين عقيده كه در ايران انگيزه مشروطه خواهي و حكومت انتخابي به يكباره به وجود آمد و مولود الگو برداري صرف از غرب بود درست نمي­باشد. مشروطه در حقيقت پاسخي بود به بن بست رسيدن جريانات اصلاح طلبي كه از اوايل قرن نوزدهم در ايران آغاز شده بود. آنچه در تمامي نظرات فوق قطعي گرفته شده است اين است كه مشروطه ناكام ماند. آيا مي­توانيم به­طور قطعي بگوييم كه انقلاب مشروطه شكست خورد؟ درست است كه مشروطه نتوانست يك نظام دموكراتيك يا مردم سالار در ايران ايجاد كند اما افكار و آرا و انتظارات، جهان بيني­هاي نو، آگاهي­ها، افق­هاي جديد فلسفه­ي سياسي نوين و موج نوگرايي و روشنگري كه اين نهضت بالاخص پيرامون نگرش به حكومت و فلسفه­ي سياسي در ايران به وجود آورد به هيچ روي نه از ميان رفت، نه فراموش شد بلكه مبناي بسياري از بنيان­هاي سياسي امروزي جامعه­ي ما در حقيقت همان آرا و انديشه­هاي مشروطه هستند. انتخاب نمايندگان مجلس توسط مردم، انتخاب رئيس جمهور و حتي ولي فقيه (غير مستقيم) به وسيله­ ي مردم، اصل تفكيك قوا، برابري در پيشگاه قانون، حق استيضاح دولت، حق آزادي اجتماعات و مطبوعات در اصل مفاهيمي هستند كه مشروطه با خود آورد. اگر مشروطه را به مثابه­ي رودخانه­اي در نظر بگيريم، آن رودخانه از سه نهر كه به درون آن مي­ريخت تشكيل شده بود. نخستين جريان عبارت بود از تفكراتي كه مستقيماً متأثر از فلسفه­ي سياسي ليبراليزم و دموكراسي غرب بود. جريان دوم اگرچه مبنايش غرب بود اما بيشتر به آن بخـش از فلسـفه و نگرش سياسي كه اصطلاحاً آن را چپ، راديكال يا سوسياليـستي مي­گوييم بازمي­گشت و جريان سوم اگرچه رگه­هايي از هر دو جريان نيز در آن وارد شده بود اما زبان آن را بايد شريعت دانست. آرا و انديشه­ هايي بودند كه از زبان علما و روحانيون بيان مي­شدند.گروه اول همچون طالبوف، آخوندزاده، قشارالدوله، تقي­زاده، آقاخان كرماني، ملكم­خان هرچند كه شايد در ميان آنان كمتر كسي پيدا مي­شود كه بداند هابز، لاك، ميل، ديدرو، روسويا، ماكياول دقيقاً چه گفته­اند و اما آنان روح و يا به تعبـير امروزه پيام فلسـفه­ي سياسي رنسانـس را درك كرده بودند. اهداف آنـان عبارت بود از قـانون، قانون­مداري، محدوديت قدرت حكومت، آزادي، آشنايي با علوم جديد، آوردن صنعت به ايران، پيشرفت و ترقّي اقتصادي و اجتماعي. جريان دوم كه بيشتر تحت عنوان سوسيال دمكراسي در ايران شناخته مي­شود اين آرا در پرتو انقلاب كبير فرانسه در اروپا صورت گرفت و در فرانسه و مرحله­ي بعدي انگلستان و آلمان رواج يافت و از طريق انقلابيون روسي وارد روسيه شد و از آنجا در نواحي آسيايي روسيه از جمله قفقاز منتشر گشت. در نيمه­ ي دوم قرن نوزدهم ده­ها هزار ايراني مهاجر در قفقاز كار مي­كردند. از طريق آن­ها افكار انقلابي سوسيال دموكراسي در ميان ايرانيان رواج يافت. افكار اين جريان آميزه­اي از انديشه­هاي ماركسيستي، سوسياليستي بود. برخي از طرفداران اين جريان راديكال­تر بودند و برخي ميانه­روتر. جريان سوم يا جريان اسلامي كه حداقل به لحاظ كمي آن را بايد گسترده­ترين جريان تشكيل دهنده­ي مشروطه دانست. مباني تفكر دو جريان نخست روشن بود يكي منبعث از فلسفه­ي ليبراليزم بود و دومي زاييده تفكرات راديكال سوسياليستي چپ؛ اما جريان سوم، برخي از آنان جذب و جلب انديشه­ي مشروطيت شدند و برخي نيز برعكس به شدت در مقابل آن موضع گرفتند. اما اكثريت موضع ميانه در پيش گرفتند. از ديد آنان مشروطه حركتي بود براي رفع ظلم، محدوديت قدرت حكام و فرمانروايان مستبد قاجار، مقابله با سلطه­ي اقتصادي خارجي، تأمين استقلال كشور، ايجاد عدالتخانه. از ديد علما به نظر نمي­رسيد مشروطيت تباين يا تضادي با مشروعيت داشته باشد. مانند دو جريان نخست، جريان سوم در مجموع درك درستي از مشروطه داشت. آنچه مسلّم است همه از يك حداقل درك و تصور صحيح از مشروطه برخوردار بودند و آن عبارت بود از محدوديت قدرت حكومت و حاكميت قانون. بنابراين به نظر مي­رسد كه نظرات رايج و جا افتاده­اي مانند اينكه مردم و رهبران مشروطه نمي­دانستند مشروطه چيست (نمي­دانستند چه مي­خواهند)، (مشروطه براي ايران زود بود) و تئوري­هايي از اين قبيل پايه و اساسي ندارند.

موانع مشروطه


علل و عواملي مشخص كه برخي داخلي بودند و دسته­اي خارجي مانع از تحقق يا نهادينه شدن مشروطه شدند. عوامل داخلي به سلطنت رسيدن محمدعلي شاه بود. مجلس به منظور صرفه­جويي و افزايش درآمد دولت تصميمات مالي ديگري اتخاذ نمود. رسم تيول­داري را برانداخت. درصد بهره­ي حاكمانه را به نفع كشاورزان كاهش داد. اين تصميمات بر دامنه­ي مخالفت­ها با مجلس افزود .
مانع سوم بر سر راه موفقيت مشروطه منازعات فكري سياسي، عقيدتي بود. از سه جريان فكري تشكيل دهنده­ي نهضت مشروطه دو تاي آن غيرمذهبي و سومي در چارچوب شريعت بود. تا قبل از پيروزي انقلاب مشروطه تضاد و تقابل علني ميان اين سه جريان وجود نداشت اما با پيروزي انقلاب مشروطه وضع تغيير كرد. عنصر بعدي كه در ناكامي مشروطه دخيل بود تركيب يا ماهيت سياسي- اجتماعي جرياناتي بود كه پس از فتح تهران در پايتخت به قدرت رسيدند و عنصر بعد جريان مشروعه­خواهي به رهبري شيخ فضل­الله نوري بود.

مرحوم شيخ فضل­الله نوري و مخالفت با مشروطه

اسباب و علل مخالفت مرحوم شيخ فضل­الله نوري با مشروطه را مي­توان 1-تضعيف قدرت پادشاه 2-اصل تفكيك قوا به دليل اينكه منجربه محدوديت قدرت پادشاه مي­شود 3-تساوي آحاد مردم در برابر قانون 4-آزادي بيان و علم 5-قـانونگذاري 6-دخالـت وكلا در امـر ولايـت شرعي (امـري كه صرفاً منحصر به مجتهدين و فقهـاسـت) 7-تصميم­گيري بر مبناي قاعده­ي اكثريت و اقليت او اساساً مشروطه را فتنه مي دانست كه از فرنگ وارد ايران شده. نخستين مطلبي كه نائيني بدان مي­پردازد مسأله­ي غقب­ماندگي ايران و جامعه­ي اسلام به طور كلي است. او معتقد است كه ريشه­ي اين عقب­ماندگي در استبدادي نهفته است كه در طول تاريخ بر سر مسلمين سايه افكن بوده است. از ديدگاه علامه نائيني حكومت مشروطه حكومت كاملي نيست اما در مقايسه با حكومت مطلقه­ي استبدادي فساد آن كمتر است.


عوامل خارجي مؤثر بر ناكامي مشروطه


مهم­ترين عنصر خارجي كه بر تمامي عصر قاجار سايه افكنده بود نفوذ و استيلاي دو قدرت روسيه و انگلستان در ايران و رقابت ميان آنان بود. دليل دوم به تحولات بين­المللي كه از ابتداي قرن بيستم در جهان به راه افتاده بود بازمي­گردد كه اين تحولات رقابت ميان روسيه و انگلستان را تغيير داده بود و قطب­بندي­هاي جديدي در حال شكل­گيري بود كه روسيه، انگلستان و فرانسه در يك قطب و آلمان، ايتاليا و عثماني در قطب ديگر قرار گرفتند و در نهايت زمينه ساز جنگ جهاني اول شد. دليل سوم كه باعث نزديكي روسيه و انگلستان شد بي­ثباتي انقلاب مشروطه در ايران بود؛ و در نتيجه اساس و بنيان ايران به سرعت در حال فروپاشي بود. در آن شرايط تنها مسأله مهم نجات كشور از فروپاشي بود و در چنان­ شرايطي كه همه به دنبال ناجي بودند، اين ناجي در قالب يك افسر گمنام قزّاق كه همانند بسياري از مردم از ناكامي­هاي رجال كشور به تنگ آمده بود ظاهر شد. او چيزي با خود آورده بود كه تقريباً از زمان­ انقلاب مشروطه يعني ظرف پانزده سال گذشته از ايران رخت بربسته بود؛ ثبات، امنيت و يكپارچگي.
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا