خاله پیتزامون کی حاضرمیشه؟؟؟؟؟؟؟

malmal_r

عضو جدید
یک شب هوس پیتزا کرده بودم. بیشتر از آن دلم می خواست تا از چهار دیواری دفتر کارم بیرون بروم و نفسی تازه کنم.

یک فست فود بزرگ آن نزدیکی ها بود. قدم زنان به آنجا رفتیم. دوستانم هم بودند …

پیتزای مخصوص و سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه...

شماره ی ما سیصد و پنجاه و سه بود. باید نیم ساعتی منتظر می شدیم. مهمان میز کناری ما یک دختر خانم جوان و شیک پوش بود. آرایش غلیظی داشت و یک دسته گل رز هم روی میز گذاشته بود. به گمانم بیشتر از پیتزا منتظر کسی بود!

در ذهن خودم تصویر پسر جوانی را مجسم می کردم که خیلی دیر به محل قرار می رسد و دخترک همه آن گلهای رز را به فرق سرش می کوبد!!!

غرق در افکار خودم بودم که دختر بچه ی پنج– شش ساله ای صدایم کرد… عمو فال می خری؟!

احساساتی شدم و یک اسکناس هزار تومانی به او دادم. یک پاکت فال هم برداشتم…

دخترک به سمت درب خروج دوید. صورت نازش پر از لبخند بود. از پشت شیشه نگاهش کردم. دوستان کوچولویش منتظر ایستاده بودند. تا رنگ اسکناس را دیدند گل از گلشان شکفت. لبهایشان مثل غنچه های بهاری باز و بسته می شد اما نمی شنیدم که چه می گویند …

راستش را بخواهید یک لحظه احساس کردم که زیباترین کار دنیا را انجام داده ام و خدا در این لحظه از من رضایت کامل دارد! با چهره ای افتخار زده (!) به مهمان میز کناری نگاه کردم. محو افکار خودش بود. احساس می کردم که گلهای روی میز هم از بد قولی یک عاشق خسته شده اند …

شماره ی ما را اعلام کردند … سیصد و پنجاه و سه … به دوستانم گفتم که خودم برای گرفتن غذاها می روم. با همان حس افتخار به سمت پیشخوان رستوران حرکت کردم. سینی مخصوص را تحویل گرفتم و خرامان به طرف میز برگشتم.

ناگهان چشمانم به میز کناری دوخته شد و بی نظیرترین تصویر جهان را تماشا کردم …

فکر می کنید چه چیزی من را میخکوب کرد و عرق شرمندگی روی پیشانیم نشاند؟!

آن دختر خانم جوان کودکان معصوم فال فروش را دور میز نشانده بود و مشغول انتخاب بهترین پیتزا ها برای آنها بود …. خدای من … شاخه های گل رز در دستان رنج کشیده ی کودکان جا خوش کرده بودند. نزدیک تر رفتم. چقدر چهره ی آسمانی آن بچه ها تماشایی بود …

لب هایشان مثل غنچه های بهاری باز و بسته می شد و من این بار صدایشان را می شنیدم …. خاله پیتزامون کی حاضر می شه...؟!
:(
 

Shahab

مدیر تالار عکس
مدیر تالار
کاربر ممتاز
ممنون زيبا بود ولي چرا توي تالار مشاوره؟
 

ali_511

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی عالی بود
من این داستان ی شکل دیگش رو دیدم.اون شب خوابم نبرد.
وای باورش سخته آدم هایی هنوز هستن که قبل از اینکه آدم باشن انسانن
 

رهاپرتو

عضو جدید
کاربر ممتاز
عالییییییییییییییییییییییییییی بود مرسییییییییییییییییییییی:cry:
 

malmal_r

عضو جدید
هیچی دیگه
کلا چرا بچه ها اول اومدن پول گرفتن از یارو بعدش اومدن پیتزا خوردن
همش برای من ابهامه

بابا بچه ها دوره گرد بودن!بعد دختره دلش واسسون سوخت گفتم بیان واسه شومام پیتزابخرم!افتاد
 

Elmira2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی طولانی بودهمشوحوصله ندارم میشه خلاصه بگی مفهوم وپیام اخلاقیه داستانو؟؟؟؟
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بابا بچه ها دوره گرد بودن!بعد دختره دلش واسسون سوخت گفتم بیان واسه شومام پیتزابخرم!افتاد

نه بازم نه
چرا همون اول نگفت بیا براتون پیتزا بخرم
تازه اون بچه های دور گرد که رفتن بیرون
 
بالا