خاطرات خنده دار

дажджавая кропля

عضو جدید
کاربر ممتاز
داشتیم آنچه خواهید دید مادرانه رو می دیدیم، لباس اردلان پاره و خونی بود بابام انقد خوشحال شد گفت آخ جون لباسشو عوض میکنه از اول فیلم همین تنش بود!!!!!!!!



دوم دبستان بودم ، معلممون هر هفته یک نفر رو به عنوان نماینده کلاس انتخاب میکرد ….
خلاصه قرعه به نام من افتاد و من نماینده شدم ….
زنگ تفریح بود و منم که جو مبصری گرفته بودتم زنگ تفریحم پای تخته وایساده بودم و در حالی که لقمه غذایی که مامانم واسم گرفته بود و تو یه دستم بود و میخوردم و گچ تو اون یکی دستم با گچ رو تخته نقاشی میکشیدم ….
سرتونو درد نیارم چشمتون روز بد نبینه اومدم یه گاز از اون لقمه خوشمزه بزنم که بجاش گچو گاز زدم و جوییدم ….
دیگه بقیشو خودتون میدونین ….



یه خانمی زنگ زده بود خونه مون.مکالماته خانمه با مامانم:
_سلام چرا نفس نفس میزنی؟کجا بودی؟
مامانم:اه سلام.تو اشپز خونه داشتم ظرف میشستم.خب چه خبر؟
_ببخشید منزل فلانی؟
مامانم:نه اشتباه گرفتید….
مامانم رو به من:اشنا بودااااا…فک کنم داشت شوخی میکرد…
من در اون لحظه:))))))))
118:))))
خانمه!!!!!!!!



کی یادشه
وقتی مامانمون میبردمون حموم آخرش دستشو میذاشت جلوی دماغمون و میگفت فین کن!!!
یادش بخیر


یه مشکلی برای سیمکارت ایرانسلم پیش اومده بود زنگ زدم مرکز خدماتش!
هی میگفت برای فلان کار فلان دکمه را بزنید!
برای اطلاع از فلان طرح فلان کارو کنید!
برای فعالسازی فلان بسته فلان کد را بگیرید!
برای دریافت فلان چیز به فلان سایت مراجعه کنید!
آقا منم هشصد و خورده ای بیشتر ته جیب سیمکارتم نداشتم هی داشتم رنگ عوض میکردم آخر دستی هم طاقتم طاق شد قطع کردم!
موجودی گرفتم دیدم 5620ریال داره با خودم گفتم اگه قطع نمیکردم همینش هم پریده بود!
که یهو نمیدونم از کجا یه اسمس به گوشیم اومد این شکلی:
مشترک گرامی!
سرویس آوای انتظار شما تمدید و مبلغ 5000ریال از موجودی شما کسر گردید!
ععااااه قلبم!
با این 620ریال چیکار میتونم بکنم!
آها فهمیدم ! میتونم زنگ بزنم 119 ببینم ساعت چنده!
ورشکست شدیم رفت!





رفتم فروشگاه کلی خرید کردم، یارو فاکتورو بهم داده منم با کلی اعتماد به نفس کارت بانکمو دادم بهش، وایساده منو نگاه میکنه! میگم :کارت خوان ندارین؟ میگه:
چرا ولی کارت اتوبوسو نمی خونه!!! :|
یکی بمن بگه چرا من انقدر سوتی می دم?




خدا وکیلی عین واقعیت
ما یه روز خسته از سرکار رفتیم خونه حال وحوصله هیچ چیزی رو نداشتم جورابامو دم خونه در اوردم تا کنار یخچال دستم بود بعد از ظهرش هر چی گشتم پیداش نکردم چند روز کلا تو فک بودم کجا گذاشتمش دم اخر مادرم از تو فریزر پیداش کرد میترسم پیر بشم خودمو هم گم کنم




داداشم اومده بم میگه:نِگی،یه سوال میپرسم ببینم هوشت در چه حدیه.گفتم بپرس.میگه:اگه گفتی خرگوش بعد از دو سالگی کوجا میره؟؟؟؟
من: اووووووم…یه لحظه ….یکم فک کنم بت میگم…یه دیقه واستا الآن بت میگم….در حال فک کردن…همچنان در حال فک کردن…راستش…راستش نمیدونم،خودت بگووو
برگشته میگه:چه اوسگولی تو…خب میره تو سه سالگی دییییییگه.. بعدشم هرهرهرهرهره میخنده!!!! عایا من واقعن جلبک هستم؟؟؟؟



 

Similar threads

بالا