حکایت های مدیریتی

babak 123

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره در اصطلاح صنایع به اولی می گویند بهره وری حداکثر و به دومی می گویند بهبود مستمر CS
من هم شنیده بودم
3 تا مهندس صنایع با 3 تا مهندس برق تو کوپه یه قطار میشینن. برقیا 3 تا بلیط داشتن و صنایعا فقط یکی ! برقیا میپرسن حالا اگه مامور بلیط اومد چیکار میکنین میگن ما میریم تو سرویس بهداشتی ازلای در بلیطو نشون میدیم ماموره هم فک میکنه یه نفریم....... حله !

مهندسای الکترونیک خوششون میاد دفعه دیگه واس 3 نفر یه بلیط میگیرن میرن تو سرویس بهداشتی .در سرویس بهداشتی که زده میشه اینا به گمون اینکه ماموره زود بلیطو از لای در در میارین ! نگو همین 3 تا صنایع بودن که بلیطو میقاپن و........

اینو شنبه استادمون تو انتراک تعریف کرد و قول داد اگه نیم ساعت یه بار انتراک 1 ساعته نخوایم از هر چی مهندسه جک اینجوری تعریف میکنه !
 

1716

عضو جدید
البته من هم شنیده بودم اما در مورد 3ریاضیدان و 3فیزیکدان بود
 

elman13

عضو جدید
البته من هم شنیده بودم اما در مورد 3ریاضیدان و 3فیزیکدان بود
اخه بیشتر به صنایع ها میخوره که از روی تنبلی زرنگی می کنن :)



آره در اصطلاح صنایع به اولی می گویند بهره وری حداکثر و به دومی می گویند بهبود مستمر CS
من هم شنیده بودم

اینا به کیفیت بهره وری مربوطه ؟
 

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
3 تا مهندس صنایع با 3 تا مهندس برق تو کوپه یه قطار میشینن. برقیا 3 تا بلیط داشتن و صنایعا فقط یکی ! برقیا میپرسن حالا اگه مامور بلیط اومد چیکار میکنین میگن ما میریم تو سرویس بهداشتی ازلای در بلیطو نشون میدیم ماموره هم فک میکنه یه نفریم....... حله !

مهندسای الکترونیک خوششون میاد دفعه دیگه واس 3 نفر یه بلیط میگیرن میرن تو سرویس بهداشتی .در سرویس بهداشتی که زده میشه اینا به گمون اینکه ماموره زود بلیطو از لای در در میارین ! نگو همین 3 تا صنایع بودن که بلیطو میقاپن و........

اینو شنبه استادمون تو انتراک تعریف کرد و قول داد اگه نیم ساعت یه بار انتراک 1 ساعته نخوایم از هر چی مهندسه جک اینجوری تعریف میکنه !

من اینو در مورد یه ایرونیه و امرکاییه شنیده بودم !
 

babak 123

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستان های مدیریتی - مدیریت بحران

داستان های مدیریتی - مدیریت بحران

دو نفر در یک دشت بزرگ گم شده بودند - مدت ها بود راه می رفتند اما راه بازگشت را پیدا نمی کردند - در این میان ناگهان با یک شیر گرسنه رو به رو شدند - یکی از این دو به دیگر رو کرد و گفت صددر صد کار ما تمام است - در این دشت راهی برای مخفی شدن از دست شیر وجود ندارد - دیگری کوله پشتی خود را باز کرد و دو کفش ورزشی از در آورد و پوشید -
نفر اول گفت : بی جهت تلاش نکن - هیچ کس نمی تواند از شیر سریع تر بدود
نفر دوم نگاهی به او کرد و گفت : لازم نیست از شیر سریع تر بدوم - فقط کافی است که از تو سریع تر بدوم
از این داستان می توان نتیجه گرفت در وضعیت بحرانی همیشه راه حل - اصلاح کامل مشکل نیست بلکه در بعضی از شرایط جلو گیری از زیان بیشتر می تواند به خودی خود مشکل را تعدیل کند
 

vatanparast

عضو جدید
استراتژی ملا نصرالدین

استراتژی ملا نصرالدین

استراتژی ملا نصرالدین

ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي مي‌کرد و مردم ٬ حماقت او را دست مي‌انداختند بدين ترتيب که دو سکه به او نشان مي‌دادند که يکي شان طلا بود و يکي از نقره. اما ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد مي‌آمدند و دو سکه به او نشان مي دادند و ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد. تا اينکه مرد مهرباني از راه رسيد و از اينکه ملا نصرالدين را آنطور دست مي‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اينطوري هم پول بيشتري گيرت مي‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند. ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمي‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هايم. شما نمي‌دانيد تا حالا با اين کلک چقدر پول گير آورده‌ام.
«اگر کاري که مي کني٬ هوشمندانه باشد٬ هيچ اشکالي ندارد که تو را احمق بدانند.»

در اين داستان مي‌بينيم ملا نصرالدين با بهره‌گيري از استراتژي تركيبي بازاريابي، قيمت كم‌تر و ترويج، كسب و كار «گدايي» خود را رونق مي‌بخشد. او از يك طرف هزينه كمتري به مردم تحميل مي‌كند و از طرف ديگر مردم را تشويق مي‌كند كه به او پول بدهند
 

hamid051

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
استراتژی ملا نصرالدین

ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي مي‌کرد و مردم ٬ حماقت او را دست مي‌انداختند بدين ترتيب که دو سکه به او نشان مي‌دادند که يکي شان طلا بود و يکي از نقره. اما ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد مي‌آمدند و دو سکه به او نشان مي دادند و ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد. تا اينکه مرد مهرباني از راه رسيد و از اينکه ملا نصرالدين را آنطور دست مي‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اينطوري هم پول بيشتري گيرت مي‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند. ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمي‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هايم. شما نمي‌دانيد تا حالا با اين کلک چقدر پول گير آورده‌ام.
«اگر کاري که مي کني٬ هوشمندانه باشد٬ هيچ اشکالي ندارد که تو را احمق بدانند.»

در اين داستان مي‌بينيم ملا نصرالدين با بهره‌گيري از استراتژي تركيبي بازاريابي، قيمت كم‌تر و ترويج، كسب و كار «گدايي» خود را رونق مي‌بخشد. او از يك طرف هزينه كمتري به مردم تحميل مي‌كند و از طرف ديگر مردم را تشويق مي‌كند كه به او پول بدهند

خدا خیرت بده حرف دل منو زدی ;)
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روش دیگه فکر نمیکنم الان جایگاهی داشته باشه
 

vatanparast

عضو جدید
داستانی در مورد تجارت

داستانی در مورد تجارت

[h=6]یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است :

می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم.من 25 سال دارم و بسیار زیبا ، با سلیقه و خوش‌اندام هستم. آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم.شاید تصور کنید که سطح توقع من بالاست ، اما حتی درآمد سالانه یک میلیون دلار در نیویورک هم به طبقه متوسط تعلق دارد چه برسد به 500 هزار دلار.خواست من چندان زیاد نیست. هیچ کس درآنجا با درآمد سالانه 500 هزار دلاری وجود دارد؟آیا شما خودتان....
ازدواج کرده‌اید؟ سئوال من این است که چه کنم تا با اشخاص ثروتمندی مثل شما ازدواج کنم؟چند سئوال ساده دارم:1- پاتوق جوانان مجرد کجاست ؟2- چه گروه سنی از مردان به کار من می‌آیند ؟3- چرا بیشتر زنان افراد ثروتمند ، از نظر ظاهری متوسطند ؟4- معیارهای شما برای انتخاب زن کدامند ؟
امضا ، خانم زیبا



و اما جواب مدیر شرکت مورگان :

نامه شما را با شوق فراوان خواندم. درنظر داشته باشید که دختران زیادی هستند که سئوالاتی مشابه شما دارند. اجازه دهید در مقام یک سرمایه‌گذار حرفه‌ای موقعیت شما را تجزیه و تحلیل کنم :درآمد سالانه من بیش از 500 هزار دلار است که با شرط شما همخوانی دارد ، اما خدا کند کسی فکر نکند که اکنون با جواب دادن به شما ، وقت خودم را تلف می‌کنم.از دید یک تاجر ، ازدواج با شما اشتباه است ، دلیل آن هم خیلی ساده است : آنچه شما در سر دارید مبادله منصفانه "زیبائی" با "پول" است. اما اشکال کار همینجاست : زیبائی شما رفته‌رفته محو می‌شود اما پول من ، در حالت عادی بعید است بر باد رود. در حقیقت ، درآمد من سال به سال بالاتر خواهد رفت اما زیبائی شما نه. از نظر علم اقتصاد ، من یک "سرمایه رو به رشد" هستم اما شما یک "سرمایه رو به زوال".به زبان وال‌استریت ، هر تجارتی "موقعیتی" دارد. ازدواج با شما هم چنین موقعیتی خواهد داشت. اگر ارزش تجارت افت کند عاقلانه آن است که آن را نگاه نداشت و در اولین فرصت به دیگری واگذار کرد و این چنین است در مورد ازدواج با شما.هر آدمی با درآمد سالانه 500 هزار دلار نادان نیست ، ما فقط با امثال شما قرار می‌گذاریم اما ازدواج نه. به شما پیشنهاد می‌کنم که قید ازدواج با آدمهای ثروتمند را بزنید ، بجای آن ، شما خودتان می‌توانید با داشتن درآمد سالانه 500 هزار دلاری ، فرد ثروتمندی شوید. اینطور ، شانس شما بیشتر خواهد بود تا آن که یک پولدار احمق را پیدا کنید.امیدوارم این پاسخ کمکتان کند.
امضا رئیس شرکت ج پ مورگان


[/h]
 

kingworld

عضو جدید
کاربر ممتاز
كيفيت يعني اين!

كيفيت يعني اين!

يكي از مسئولان پروژه ايجاد يك مركز فرهنگي، از اين مركز در حال ساخت بازديد كرد. او ديد كه يك مجسمه ساز، در حال ساخت يك مجسمه است و متوجه شد كه يك مجسمه ساخته شده مشابه نيز آنجاست.

با تعجب از مجسمه ساز پرسيد: «از اين مجسمه دو تا نياز داري؟»

مجسمه ساز بدون نگاه كردن گفت: «نه. فقط يكي مي خواهيم، اما اولي در آخرين مرحله آسيب ديد.»

مقام مسئول، مجسمه ساخته شده را بررسي كرد و هيچ اشكالي پيدا نكرد و از مجسمه ساز پرسيد: «آسيب كجاست؟»

مجسمه ساز در حالي كه مشغول كارش بود گفت: «يك خراش روي بيني مجسمه است.»

مقام مسئول پرسيد: «اين مجسمه را كجا مي خواهيد نصب كنيد؟»

مجسمه ساز گفت: «روي يك ستون به ارتفاع شش متر.»

مقام مسئول پرسيد: «اگر در اين ارتفاع نصب مي شود چه كسي خواهد دانست كه يك خراش روي بيني مجسمه است؟»

مجسمه ساز كارش را قطع كرد، به مقام مسئول نگاه كرد، لبخند زد و گفت: «من كه مي دانم.»

 

vergilangleos

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پس هزینه و وقت چی میشه ؟ من باشم میگم بیخیال شهاحتمالا روز مزد بوده مجسمه ساز ..
 

kingworld

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس هزینه و وقت چی میشه ؟ من باشم میگم بیخیال شهاحتمالا روز مزد بوده مجسمه ساز ..
هر کسی یه نظری داره دیگه...این مجسمه سازم وجدان کاریش اجازه نداده ....به نظرمنم اگه همه این وجدان کاری توو وجودشون بود الان وضع ما این نبود
 

malihe68

عضو جدید
جالب بود و کار درست رو مجسمه ساز کرد
البته اگر نمیشد تعمیراتی روی بینی انجام داد
این داستان چیزیه که کم می بینیم. این دوره هرکسی می خواد سر خودش کلاه بذاره
 

gerami.p

عضو جدید
هرچند که طرز فکر مجسمه ساز از دیدگاه مهندسی صنایع رد میشه اما از وجدان کاریش خوشم اومد. من حتی فک نمیکنم تو این دوره کسی مثل اون فک کنه
 

baran.clever

عضو جدید
تفاوت را احساس کنید!!!!

تفاوت را احساس کنید!!!!

[FONT=&quot]در مهد کودک های ایران 9 صندلی میذارن و یک آهنگ پخش می کنند و به [/FONT][FONT=&quot]10 [/FONT][FONT=&quot]بچه میگن ، هر وقت آهنگ قطع شد ، هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته در هر مرحله یک بچه می بازد. بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا اینکه یک بچه باقی بمونه[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]در این بازی ، بچه ها همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]اما در مهد کودک های ژاپن این بازی را به یک شکل دیگه انجام می دهند ، 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن ، پس از قطع شدن صدای آهنگ ، باید روی صندلی ها جوری بنشینید که همگی جا بشوید و اگه یکی از بچه ها روی صندلی جا نشه همه باختین[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که کل[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هر کی باید به فکر خودش[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]باشه. اما در سرزمین آفتاب، چشم بادامی ها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر و کار تیمی رو یاد میدن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
 
آخرین ویرایش:

baran.clever

عضو جدید
سه قطعه معيوب در هر 10000 قطعه؛ اینو میگن کیفیت!!!!!

سه قطعه معيوب در هر 10000 قطعه؛ اینو میگن کیفیت!!!!!

[FONT=&quot]درباره كيفيت محصولات و استانداردهاي كيفيت در ژاپن بسيار شنيده ايد. اين داستان هم كه در مورد شركت آي بي ام اتفاق افتاده در نوع خود شنيدني است. چند سال پيش، آي بي ام تصميم گرفت كه توليد يكي از قطعات كامپيوترهايش را به ژاپنيها بسپارد. در مشخصات توليد محصول نوشته بود: سه قطعه معيوب در هر10000 قطعه اي كه توليد مي شود قابل قبول است. هنگاميكه قطعات توليد شدند و براي آي بي ام فرستاده شدند، نامه اي همراه آنها بود با اين مضمون [/FONT][FONT=&quot]«[/FONT][FONT=&quot]مفتخريم كه سفارش شما را سر وقت آماده كرده و تحويل مي دهيم. براي آن سه قطعه معيوبي هم كه[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]خواسته بوديد خط توليد جداگانه اي درست كرديم و آنها را هم ساختيم. اميدواريم اين كار رضايت شما را فراهم سازد[/FONT][FONT=&quot].»[/FONT][FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]مهندسین صنایع اینو میگن مهندسی!!!![/FONT]
 

hamid051

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
تبلیغات رو پس یاد بگیر اگر کفیت رو کنار گذاشتی..
هر کاری مهارتی میخواهد.مهارت ها را یاد بگیرید

اره درست میگی
مهارت زیر شاخه های زیادی داره - کیفیت- خلاقیت - سرعت انجام کار و...
اما ماهر بودن دلیل اصلی برای پیشرفت نیست خیلی از کارخانه ها هستند که واقعا در پروسه خود ماهراند اما پیشرفت انچنانی ندارند
 

طناز خانمی

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما ایرانیها هم می تونیم البته اول اون سه قطعه را تولید می کنیم بعد یه خط طراحی می کنیم برای 10000 قطعه مابقی.
 

baran.clever

عضو جدید
اره درست میگی
مهارت زیر شاخه های زیادی داره - کیفیت- خلاقیت - سرعت انجام کار و...
اما ماهر بودن دلیل اصلی برای پیشرفت نیست خیلی از کارخانه ها هستند که واقعا در پروسه خود ماهراند اما پیشرفت انچنانی ندارند
هر سازمانی که موفقیت زیادی ندارند باید بررسی شوند که ایراد کارشان کجاست. نتها سازمانی میتواند موفق شود که از همه لحاظ برتر است.تنها با یک پارامتر نمیتوان به موفقیت رسید. مهمترین عامل پیشرفت یک سازمان هم نیروی انسانی ماهر است. زیرا نیروی انسانی تنها عاملی است که قابل کپی کردن نیست.
 

hamid051

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
هر سازمانی که موفقیت زیادی ندارند باید بررسی شوند که ایراد کارشان کجاست. نتها سازمانی میتواند موفق شود که از همه لحاظ برتر است.تنها با یک پارامتر نمیتوان به موفقیت رسید. مهمترین عامل پیشرفت یک سازمان هم نیروی انسانی ماهر است. زیرا نیروی انسانی تنها عاملی است که قابل کپی کردن نیست.

احتمالا منظورتون از نیروی انسانی مدیریتشه درسته -چون نیروی انسانی که من الان دارم توی بیشتر شرکتها میبینم چه ایرانی و چه خارجی صرفا یک ابزار و خیلی شرکتهای کم پیدا میشن که به معنی واقعی به مدیریت نیروی انسانیشون رسیدن - درسته حرف شما رو قبول دارم که نیروی انسانی یکی از مهترین بخش ها و عامل موفقیت است اما کافی نیست چه بسا انسانهای که از جان و دل در شرکتی کار میکنند و فقط حکم یک ابزار رو دارند اما با نظرتون موافقم که یکی از اصلی ترین عوامل نیروی انسانی است مخصوصا بخش نرم افزاری (ذهن و فکر انسان )
 

Similar threads

بالا