حكيم هارون و پزشكي قديم (بخش نخست

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
مدتي قبل در خلال انجام يك پژوهش به سندي برخورد كردم كه براي من بسيار جالب بود و انگيزه اي شد تا مبحثي را كه در پيش رو داريد بگشايم. سند مربوط به حكم طبابت پزشكي بود كه كم و بيش اغلب گلپايگاني ها � بخصوص آنانكه سن و سالي را پشت سر گذاشته اند � با نام او آشنا هستند. شايد منظورم را درست متوجه شده باشيد. بله �حكيم هارون� � همان حكيم يهودي كه سالها در گلپايگان به مداواي بيماران اشتغال داشت و اغلب پيرمردان و پيرزنان خاطرات جالبي را از او به ياد داشتند.
ابتدا تصميم داشتم فقط متن سند را معرفي نمايم � ولي از آنجا كه ممكن بود اغلب خوانندگان محترم با روشهاي درمان قديمي و عملكرد حكيم باشي هاي دوران قاجار آشنايي كامل نداشته باشند� تصميم گرفتم به شيوه مقاله هاي دانشگاهي مطالبي در اين خصوص نگاشته و در صورتي كه دوستان استقبال نمودند � آنرا ادامه دهم و در صورتي كه با عدم استقبال مواجه شد� به دنبال مباحث قبلي خودمان برگردم. قبل از شروع مطلب از اطاله كلام پوزش طلبيده و براي اينكه دوستان از مطالعه آن خسته نشوند� نوشته را در دو قسمت ارا�ه خواهد داد.

در اين نوشتار قصد داریم مختصري از چگونگي درمان و معالجه بيماران در ايران عهد قاجار و عملکرد پزشکان در جوامع شهری � روستایی و عشایری � صحبت نماییم. آنچه که بیش از همه مورد توجه قرار خواهد گرفت � بررسی وضعیت جامعه از نظر تعداد پزشک � میزان تبحر آنان و روشهای معمول در آن زمان� جهت معالجه بیماران� خواهد بود.
هر چند اطلاعات ما در خصوص وضعیت پزشکان روستایی و عشایری محدود است ولی از خلال گفته‌های پراکنده و نوشته های مختصری که از میان سفرنامه ها استخراج شده � می توان گفت که بر حسب ظاهر در ميان ايلات و عشاير سرگردان هم پزشکاني وجود داشته اند که محل رجوع بيماران عشايري بودند. اينگونه پزشکان که اغلب اطلاعاتي مختصر از بيماريهاي بومي در محل زندگي خود داشتند� تا حد زيادي در درمان برخي از بيماريها موثر واقع مي گشتند. اغلب داروهايي که توسط اينگونه پزشکان به کار مي‌رفت� عبارت بود از گياهان محلي و درمان بوسيله محدوديت و يا تجويز نوع خاصي از غذا که امروزه به آن اصطلاحا� رژيم درماني مي گويند. دکتر هانريش بروگش در جريان سفر خود در نزديکي شيراز دچار بيماري سختي گشت که بنا به گفته خودش � مرگ را نزديک ديد و حتي وصيت نامه خودش را هم نوشت. ايشان در ادامه نقل مي کند که چگونه پيرمردي عشايري که به او حکيمباشي عشايري مي گفتند� او را با آب هندوانه درمان نموده است.(بروگش�1367 �ص433) البته این بدان مفهوم نیست که چنین پزشکانی قادر به برآوردن کلیه نیازهای درمانی جامعه خود بودند � بلکه برعکس مردم این نواحی از شدت ناچاری به دامان چنین حکیمانی پناه برده و آنها هم با توجه به محدودیت علمی و روشهای ناقصی که می دانستند� قادر به انجام کار زیادی نبودند و لذا در برخی از سفرنامه ها می خوانیم که مردم روستاها مترصد فرصتی بودند تا شخص با سواد و یا یک نفر خارجی از آنجا عبور کرده و آنها بیماران خودشان را برای مداوا به نزد او ببرند. تصور مردم روستا ها بر این بود که همه افراد با سواد و تحصیلکرده و خارجی ها از مسا�ل طبی با اطلاع هستند. به قول دکتر پولاک ایرانیان توقع دارند که هرکس ادعای داشتن سواد دارد باید از علوم طبی هم مطلع باشد همچنین که قیمت اسب و شال را نیز بداند. (پولاک� 1368� ص 400) در هر صورت مردم روستا ها در مواجه با خارجیان و افراد غریبه از آنها تقاضای مداوای بیماران خود را می کردند. یوشیدا ماساهارو هنگام عبور از یک روستا برخورد مردم را در این خصوص چنین بیان می کند:
�طولی نکشید که انبوهی از مردم روستا� که 300 یا 400 نفر می شدند� از روی کنجکاوی و برای دیدن ما آمدند و دورمان حلقه زدند... دو سه مرد که هرکدامشان بیماری را به کول گرفته بودند نزدمان آمدند و برای مریضشان دوا و درمان می خواستند و پی در پی صدا می زدند�حکیم صاحب! حکیم صاحب!� آنها فکر می کردند که ما پزشک هستیم. از بوشهر که حرکت می کردیم� آقای هوتس� بازرگان هلندی� گفت که برای روز پیشآمد و برخورد با چنین وضعی بهتر است که جعبه دارویی برداریم. من از آقای هوتس پرسیدم که چه دارو همراه برداریم و او پاسخ داد دارویی با خود برید که نه اثر و نه زیان داشته باشد... � (ماساهارو� 1373� ص102)
چنین نگرشی در بین مردم باعث شده بود که خارجیان سعی نمایند از این طریق برای پیاده سازی اهداف خود استفاده کرده و با انجام کارهای پزشکی در بین مردم نفوذ و اعتبار کسب کرده و از این راه اهداف سیاسی و مذهبی خودشان را دنبال کنند و اتفاقا� این روش بسیار موفقیت آمیزی بود تا جایی که یکی از غربیان سفرنامه نویس می گوید:
�... یک جهت عمده پیشرفت امر میسیونرهای آمریکایی در ایران� امری است که هیچ دخلی به مطالب مذهبی ندارد و آن امر اطبای میسیونرهاست.� (بنجامین� 1363� ص423)
البته پرداختن به این بحث ضمن اینکه از چهارچوب موضوع ما خارج است � خود عرصه دیگری را می طلبد ولی نافی بیان این مطلب نیست که حرفه پزشکی گاه وسیله رسیدن به اهداف سیاسی � مذهبی � اقتصادی و حتی نظامی قرار می گیرد.
گروهی دیگر از پزشکان روستایی و عشایری پیرزنان و زنانی بودند که به دلیل تجربه � در کلیه عرصه های پزشکی � مامایی و دامپزشکی � وارد شده و به این حرفه می پرداختند. یکی از جالب ترین روشهای آنها استفاده از شیر انواع حیوانات و حتی انسان برای درمان مرض ها بود و اعتقاد داشتند که شیر الاغ و مادیان در درمان اکثر بیماریها از جمله بیماریهای تنفسی و مزمن ریوی موثر است. شیر مادران جوانی که نوزاد آنها دختر بود از مرغوبیت بیشتری برخوردار بود و به نام �شیر دختر� شناخته می شد. دکتر پولاک می نویسد که در میدان کاه فروشهای تهران اغلب زنان جوان عشایری و چادر نشین را می توان دید که از پستانهای خود به بیماران شیر می فروشند(پولاک� 1368� ص 72) همچنین برخی دیگر از کارهای پزشکی همچون حجامت � بادکش � داغ کردن � فصد کردن و... توسط این زنان دوره گرد انجام می شد و اغلب نتایج خوبی برای بیماران در بر داشت. کارهای پزشکی طبیبان زن در همین حد خلاصه نمی شد و برخی از آنان به کارهای چشم پزشکی می پرداختند که اکثرا موفقیت آمیز هم بود. اين موضوعي است که پزشکان خارجي مقيم تهران نيز شاهد آن بوده اند و با اطمينان می گویند که واقعا اين زنان در چشم پزشکي خود معجزه مي کنند.(فوریه� 1363�ص187 )
اما وضعيت طب و طبابت در شهرهاي كوچك و حتي بزرگ هم دست كمي از روستاها نداشت . به طور کلي معالجه بيماران را در شهرها � حکيمهايي به عهده داشتند که اكثرا يهودي و يا از اخلاف يهويان بودند و عموما اطلاعات صحيح و علمي از طب نداشته و فقط با يک رشته درمانها و داروهاي سنتي که از پدران و اساتيد خود آموخته بودند آشنا بوده � و طبيعي است که در تشخيص بيماري و درمان آن دچار اشتباهات زيادي مي شدند. درمان بیماریها بر پایه همان امزجه چهارگانه و برخی از داروهای گیاهی انجام می شد. عده ای هم با استفاده از استخاره و باز کردن سرکتاب و با شیوه دعا نویسی به بیماران خود دارو می دادند. (تکمیل همایون�1378� ص93) دكتر پولاك كه در جاي جاي كتاب خودش از پزشكان قديمي ايران انتقاد كرده و از شدت ارادت مردم به آنها متعجب مي شود � در خصوص سطح علمي پزشكان قديم � اينگونه مي نويسد:
�طبیب های ایرانی که حکیم هم به آنها می گویند خیال می کنند علم مداوایی را در اختیار دارند. این ها اصلا� نمی دانند که اطلاعات مختصر طبی آن ها چیزی نیست جز تصویر مسخ شده ای از علم امراض جالینوسی که آنرا هم به طور قالبی نه محتوایی به عاریت گرفته اند. تمامی معلومات داروشناسی این افراد اغلب محدود می شود به این که اسم چند داروی علفی را که در دکه هر عطاری هست بدانند.
و يا در جاي ديگري مي نويسد:
�طبیب هایی هم هستند در جامه درویش� سید و ملا نمای دعا نویس که مردم عادی را با ادعای اینکه از مروارید� یاقوت� مرجان و زمرد داروهای قوت باه و به اصطلاح قوت کمر تهیه می کنند� می چاپند و به آن‌ها معجونهایی به عنوان اصل� تریت� مهره و طلسم به قیمت های گزاف می فروشند. (پولاک� 1368� ص 400)
البته اين اظهار نظر ها گرچه مبين برخي از روشهاي غلط و سرشار از خرافات پزشكان قديم مي باشد� ولي تا حد زيادي هم ناشي از عصبانيت پولاك به دليل توجه اي است كه مردم به پزشكان سنت گرا داشتند. برخي از روشهاي خرافي و حتي مضحك در آن زمان وجود داشت كه با هيچ عقل سليمي قابل قبول نبوده و حتي اثر بخشي برخي از اين روشها ناشي از حقه ها و كلك هاي مزورانه برخي از سود جويان بود � همچون نسخه هايي از ادعيه كه با جوهر مخلوط به شيره ترياك نوشته شده و در اختيار مريض قرار مي گرفت تا آنرا در آب حل نموده و بخورد. برخي ديگر از روشها كه به كلي مضحك بود همچون نواختن سيلي توسط افرادي كه معتقد بودند دستشان شفاست � عنكبوت زنده را در ميان تلاوت سوره عنكبوت بر بدن مريض انداختن � بردن بيمار به مرده شوي خانه و ترساندن او از مرده براي جلوگيري از مرگ او � و...(شهري � 1347� ص 359)
البته اين روشها و اعتقادات ناشي از باورهاي مردمي بود كه ساليان دراز با آن خو گرفته بودند و حتي امروزه هم پزشكان با اين باورهاي نادرست دست به گريبان بوده و ناچار به پذيرش آنها هستند و لذا كاملا طبيعي است كه پولاك و ديگر پزشكان غربي در مواجهه با اين رفتارها به شدت عصباني شده و بناي بدگويي را نسبت به پزشكان سنت گرا مي گذاشتند.
اين بهت زدگي و حيرت كه گاهي همراه با بدگويي مي شد اختصاص به پزشكان غربي همچون پولاك و فوريه نداشت و گردشگران و سفراي غربي را هم به تعجب وا مي داشت. اولين سفير ژاپن در ايران معتقد بود كه درباره طب ایرانیها فکر منطقی نداشتند. هنگام احساس لرز و سرما� دست و بدنشان را گرم می‌کردند� و اگر تب داشتند چاره را در خنک کردن تن و اندام می دیدند. ایرانیان در امر درمان هنوز دنباله رو تجویز قدما و طب خانگی بودند. رایجترین راه درمان در میان آنها حجامت بود� که جایی از تن را با تیغی می خراشیدند تا خون کثیف از تن بیرون برود. بادکش انداختن هم راه دیگری برای درمان دردها بود. اکثر مردم در نهایت به خدا عقیده داشتند و ترجیح می دادند که برای درمان درد و بیماریشان به خداوند توکل و توسل جویند. آنها به درمان پزشکی و دارویی عقیده‌ای نداشتند� زیرا که راه آن‌را نمی‌دانستند. (ماساهارو� 1373� ص211)
البته اين نكته نبايد مغفول ماند كه كارهاي پزشكي انحصارا در اختيار پزشكان نبود و برخي از روشهاي درماني همچون رگ زنی� حجامت و گرتراشی( درمان کچلی) وجود داشت که این کار در شهرها در اختیار دلاکان و سلمانی ها بوده و در روستا ها و و در میان ایلات و عشایر� برخی از دوره گردان بدان می‌پرداختند. در خود شهر تهران هم وضعیت چندان فرقی با دیگر نواحی نداشت و حتی این روش های درمانی در بین سربازان هم که بیمارستان نظامی در اختیار نداشتند رواج داشت. غلامحسین مقتدر در کتاب تاریخ نظامی ایران در مورد وضعيت بهداشتي سربازخانه ها مي گويد:
� سربازخانه های منظم و بیمارستانهای نظامی وجود نداشت� سرباز در جنگ چون وسیله دیگری برای معالجه زخمهای خود نداشت از فروختن لباس و اسلحه خود مضایقه نمی کرد. جراحان نظامی بیشتر از بین دلاکها و سلمانی ها انتخاب می شدند و هر کس که در رگ زدن و حجامت کردن مهارتی داشت� از دیگران متشخص تر و ممتاز تر بود�.( مقتدر� 1318� ص244

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
آ حكيم هارون و پزشكي قديم (بخش نخست) طب مکمل 0

Similar threads

بالا