*****حرف دل*****

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
همیشه
با یادت سر میکنم
چه دورم شلوغ باشد چه خلوت
ولی دلم میخواهد
در لحظاتی که
دورم خلوت هست و تو که هستی
کنارم بنشینی و ارام کنامر باشی
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید بدجنس باشی تا عاشقت بشن
باید خیانت کنی تا دیوونت باشن
باید دروغ بگی تا همیشه تو فکرت باشن
باید هی رنگ عوض کنی تا دوستت داشته باشن
اگه ساده ای، اگه باوفایی، اگه یه رنگی
همیشه
تنهایی...تنها


 

saba62

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه زد و خورده ساده بود ! تو جا زدی ؛ من جا خوردم!
 

honey2009

کاربر بیش فعال
دلم کار دست است...
خودم بافتمش...
تارش را از سکوت و پودش را از تنهایی...
همین است که خریدار ندارد...
 

70arezu

عضو جدید
چقدر باید بگذرد؟!؟
تا من در مرور خاطراتم وقتی از کنار تو رد می شوم
تنم نلرزد,بغضم نگیرد؟؟؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

گیرم تمام این صفحه را هم ,
عاشقانه نوشتم!
از این ستون تا آن ستون،
هیچ فرجی نخواهد شد...
وقتیکه ،

دیگه دلت برایم تنگ نمی شود!

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدانی کدام لحظه شیرین هست
ان لحظه که اتفاقی یادم بیافتی
و نامم را بی هوا ببری
ان لحظه که ارام در وشم نجوا کنی نامم را
ان لحظه که بیهوا بغلم کنی
اصلا ان لحظه را دوست میدارمکه دلتنگت میشوم
و ارام در گوش باد نجوا میکنم دوستت دارم تا باد به گوشت برساند
a.m
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه
وقت هایی که روحم درد دارد و میشکند شانه هایت را برای گریستن کم دارم…
وقت دلتنگی هایم , آغوشت را برای آرام شدن ندارم …
زود بیا
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
چند شبه دلم نمی‌خواد بخوابم دوست دارم بشینم به اتفاقاتی که کل روز از سرگذروندم فکر کنم، یا اینکه بنویسم یا کتاب بخونم
فکرم همزمان هزارجاست
اینجا، عسلو، خنده های رَس، دلتنگی های مامان، تنهایی بابا، و اون، و آشیونم و خودم
یاد یه کتابی افتادم که حدودا ۱۳ سال پیش خوندم و الان هرر چقدر فکر میکنم اسمش یادم نمیاد فقط قصه اش یادمه و اینکه چققدر دوستش داشتم

خوبه دروغ بگی که هیشکی ناراحت نشه !
باید این مدل پیچوندنا رو بیشتر یاد بگیرم
متاسفانه فکر میکنم این همون چیزیه که بهش میگن سیاست
پیش بردن اهداف به شیوه ای که هیچ کس ناراحت نشه
کار درستی نیست ولی می‌تونه از بوجود اومدن تنش جلوگیری کنه
البته بعضی هام خودشون مسرند ناراحت بشند، دیگه کاری نمیشه کرد انتخابشون رو کردند..

قبلا همه چی یه رنگ و بوی دیگه داشت حتی غذاها..
یه دوگانگی خاصی تو وجودشه انگار همیشه با خودش در کلنجاره و درگیر حس میکنم هرگز واسه خودش زندگی نکرده

کاش یه کتاب خیلی خوب پیدا کنم واسه پر کردن وقتام و از یاد بردن شکل و شمایل این روزا


نمیدونم چه سریه ولی انگار آدم دلش خبر میده چه کسی داره قلبا یه کاری رو انجام میده و چه کسی از روی تظاهر..
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
یک عالمه سوال تو ذهنمه که مطمئنم پرسیدن هیچ کدومشون دردی رو دوا نمیکنه چون شک ندارم به جواب واقعی منتهی نمی‌شند

می‌دونی بدترین حس دنیا اینه که هنوز ندونی باکسی که چندساله میشناسیش چند چندی
یعنی نفهمی حسابش با تو چجوریه
چند درصد باهاته
یا اینکه واقعا چقدر با تو صادقه..

یه وقتایی دلم میخواد یکی محکم بزنم تو سرم تا همه ی این فکرا از سرم بپرن بیرون

مگه آدم چقدر زندگی می‌کنه که همه عمر بخواد مغزش درگیر فکر کردن به کار و رفتار دیگران و آنالیزشون باشه
ولی خب یه وقتایی اون آدم خیلی نزدیکه مثلاً در فاصله ای کم تر از یک نفس و اونوقت حتی کوچیک ترین حرکتشم خیلی مهم میشه و نو خواه نا خواه مجبور به تفسیر و تعبیر ذره ذره اعمالش میشی
چقدر بد..

از عاشق شدن و درگیر کسی شدن بدم میومد، چون دوست نداشتم مدام ذهنم مشغول فکر کردن به یه آدم و درگیر یکی دیگه باشه..

از هرچی بترسی ام صاف همون سرت میاد

یه حسی هست وقتی یه مسئولیتی داری و با موفقیت انجامش میدی و دیگه فارغ شدی میاد سراغت این حسو من خیلی دوست دارم شاید یکم پیش خودت به طور اغراق آمیزی احساس سوپرمن بودن بکنی ولی باحاله انرژی مثبت میده به آدم حداقل واسه یه بازه زمانی کوتاه:)

من مییییمیرم واسه خنده هاش، خیلیه خنده ی یکی جیگر آدمو خنک کنه یا اصلا حالشو از این رو به اون رو.. کاش منم یکیشو داشتم

میدونی یه وقتایی پیش خودم فکر میکنم چرا باید چیزایی که واسه خیلی ها اتفاقات ساده و پیش پا افتاده ای بودن و هستن یا خیلی راحت رخ میدادند
انقدر واسه من تلخ و پر پیچ و خم اتفاق میوفتادن هرکس دیگه ای هم بود واسش سوال پیش میومد
نمیدونم خدا چه حسابی روم کرده !

خسته شدیم از بسکه گفتیم میگذره میگذره
بابا خب عمر ماهم همراه همینا داره میره
آخه تا کی..
حیف از این عمر که با میگذرد، میگذرد

مثه وقتی میمونه که تا غذا داغ و موقع خوردنشه به دل میچسبه ولی وقتی از دهن افتاد و یخ کرد دیگه ذرة امثقالی فایده ندارد و مزه نمیده..

کاش آرزوهامونم تا از دهنمون نیوفتادند به وقوع می پیوستند..
 

sar sia

کاربر بیش فعال
پیش از تو و دیدار رخت خاطره پیداست

انگار فقط فاصله ها عاشق و شیداست

بسیار سخن گفته ام ای کاش بداند

شعری که به شب ساخته ام عاشق فرداست
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق یعنی در میان غصه های زندگی
یک نفر باشد که ارامت کند .
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم باید
یا کسی را دوست نداشته باشد
یا اگر داشت
پای همه چیزش بایستد
پای سکوتش
پای دوری اش
پای دلتنگی اش
پای دلتنگی اش
و باز
پای دلتنگی اش...!!

لیلا مقربی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
IMG_20201219_182001_787.jpg
تنها پرنده‌ای که میتونه به عقاب نوک بزنه کلاغه! کلاغ میشینه پشت عقاب و به گردنش نوک میزنه. عقاب واکنشی نشون نمیده، عقاب وقتش رو با کلاغ هدر نمیده! خیلی راحت بال‌هایش رو باز میکنه، و شروع به اوج گرفتن در آسمان می‌کنه. در ارتفاع بالا نفس کشیدن برای کلاغ دشوار میشه تا جاییکه بدلیل کمبود اکسیژن سقوط می‌کنه!

+ وقتتون رو با کلاغ‌ها اطرافتان هدر ندید. اونا رو به اوج خودتون ببرین حتما سقوط خواهند کرد
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
نمی تونم ننویسم دارم می‌ترکم
روزی هزار بار دلم میخواد به خدا بگم اینجا دیگه کجا بود..
افتادم بین قوم اعجوج معجوج
چقدر دلم میخواد بگم غلط کردم
چقدر دلم میخواد فقط یک لحظه برگردم به اون صبح زمستونی تو هتل و سر همون میز گرد

هزاار بار آرزو میکنم برگردم به اون آخرین گفت و گو و دیگه نگذارم بره

هرچقدر یاد نگاه منتظرش میوفتم افسوس میخورم ، هر بار یاد اون صبح میوفتم قلبم پر از غم و حسرت میشه.

لعنت به من که آدم نبودم، که تو آسمون سیر می کردم که از دستش دادم که حالا باید هزاران بار یادش بیوفتم

کاش اون موقعیت واسم جور بشه کاش بتونم بدستش بیارم که همه فکر و ذهنم درگیر بشه می‌خوام عین یک ربات فقط و فقط کار کنم
دیگه هیچ میل و انگیزه ای واسه ادامه شرایط حال ندارم

لعنت به خودم که دیدم و حماقت کردم که دیدم و نفهمیدم.

سراسر خشم و پشیمونی و افسوسم همه وجودم شعله می‌کشه

با همه وجودم به حماقتم اعتراف میکنم به خود کرده بودنم به بی لیاقتیم

فقط افسوس.
 
آخرین ویرایش:

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺳﺖ
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ که ﺑﺎﺷﯽ،
ﮐﺴﯽ ﺩﻟﺪﺍﺭﯼﺍﺕ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ!
ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﮐﺴﯽ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻧﻤﯽﮔﻮﯾﺪ!
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯽ
ﮐﺴﯽ ﺍﺷﮏ‌ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ
ﭘﺎﮎ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ!
ﺍﻣﺎ ﮐﺎﻓﯽﺳﺖ
ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻣﺮﺗﮑﺐ ﺷﻮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﺳﺮﺯﻧﺸﺖ می‌کنند!
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
دلم میخواد ساعت ها گریه کنم
وقتی به گذشته به روزهایی که گذروندم فکر میکنم انگار یک غبار سنگین رو قلبم میشینه و نمیگذاره به راحتی تپش کنه
واای که دلم میخواد سالهای سال تنها باشم
هرچقدر به خودم نگاه میکنم بیشتر افسوس میخورم
چرا با دست خودم ، خودم رو به تباهی گره زدم
چرا فرصت هارو شادی ها رو از خودم دریغ کردم
وقتی به عکسام نگاه میکنم حالم از خودم بد میشه باورم نمیشه این منم که هیچ چیزم دیگه واسم ارزش نداره
بودنم، نبودنم
خندیدنم، گریه کردن
سلامتیم، مریضیم
خوابم، بیداریم
حس میکنم مردم.
عکسای دیروز حالمو بهم زدند صورت بی روحم تهوع آور بود
با همه وجود از خودم بیزار و طلبکارم بخاطر همه جرات هایی که به خرج ندادم بخاطر تمام حرفهایی که باید میزدم و نزدم بخاطر همه حقهایی که باید ازشون دفاع میکردم و نکردم
بخاطر خودم خیلی کارها باید میکردم که نکردم
و حالا..
پر از غم و سرخوردگی ام.
کاش بتونم دوباره پاشم ،کاش بتونم خودمو جمع و جور کنم و زندگیم و نجات بدم
کاش بتونم دوباره خودم رو به خودم برگردونم
کاش بتونم همه ی آرزوهامو دوباره بیاد بیارم
کاش بتونم همه حصارای تنیده به دورم رو بشکنم
کاش بازم خودم بشم.
 

sar sia

کاربر بیش فعال
از سقوط و امتداد دردها گفتم زیاد

«از هجوم فقر و دوزخ از افول اعتماد!»

هم نگاهم هم لبانم از غمی آکنده است

پرکشیده خنده‌هایم، فصل گل شرمنده است!

از قطار دلخوشی‌ها، سال‌ها جا مانده‌ام

در شتاب ریل‌ها، بی‌وقفه تنها مانده‌ام!

خطِ عمرم رفت و سوزن‌بان به حالم گریه کرد

زوزه‌ای در دشت پیچید و بیابان شیهه کرد

اعتراضی می‌کنم گر، غرقِ آلامم ببخش

از حلاوت‌های دوران، سخت ناکامم ببخش!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از هر راهی بروم
تو روبه رویم ایستاده ای
و چقدر غم انگیز است
همیشه زخم
پیش از من دهان باز می کند!
بگذار با طعم خون بگویم "دوستت دارم"
که در روزگار ما
پیوند قلب ها کار دشواری ست


بگذار پشت به خودم بایستم
مثل آینه ای
که هرگز خودش را ندید
و تو قول بده
دستی که به شانه ام می زند
برای شکستنم نیامده باشد !
بگذار
بگذار
بگذار
با دهان بسته هم
حرفی برای تو داشته باشم


#پریسا_صالحی
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از خودم
.
.
.
یک بارِ دیگر تلاش کردم
و قلم را عریان
به حجله ی دفتر فرستادم
فایده ای ندارد
نطفه ی کلمات منعقد نخواهد شد
تنهایم گذاشته اند واژه ها
و حالا
مثلِ تشدید
که جایی ندارد میانِ الفبا
وصله ای ناجور شده ام برای زندگی​
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دردی عظیم دردیست
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
#مولانا


چون دلت
با من نباشد
همنشینی سود نیست...
 

sar sia

کاربر بیش فعال
هیچکس ویـــرانیم را حس نکرد
وســـعت تنـــهاییم را حس نکرد
در میان خنـــده های تلــــخ من
گــــریه پنهانیم را حــــــس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بیکس مانـدنم را حـس نکرد
آنــکه با آغاز مـــن ماُنــــوس بود
لحظه پایانیــــم را حـــــس نکرد
من پذیرفتم شکست خویش را
پند ها ی عقل دور انـــــدیش را
آرزو دارم بفــــهـــمــــــی درد را
تلـــخی برخورد های ســــرد را
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از قوی بودن خسته ام
دلم یک شانه می خواهد
تکیه دهم به آن و بی خیال همه دنیا
دلتنگی هایم را ببارم.
 

sar sia

کاربر بیش فعال
چشم مهتاب که هر شب نگران من و توست
شاهد تاب و تب عشق نهان من و توست
آری از دیده ی صاحبنظران نیست نهان
آنچه در پرده ی اسرار میان من و توست
بارها خوانده ام از خط نگارین نگهت
نامه ی دل که در او نام و نشان من و توست
چند فرهاد زمان قصه ی شیرین شنود
تازه کن عشق کهن را که زمان من و توست
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باده ی ناب می شوم ، شِعر و کِتاب می شوم
یکسره خواب می شوم ، باز مقابلم تویی
 

Similar threads

بالا