حرف دل

saba jo00on

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل سر گشته و غم دیده ی من

کجا می شتابی؟، سوی دنیا؟

مگر دگر بهر تو مانده، طاقتی از بهر خوردن غم

من خسته ام، خسته ی خسته

تمام پر و بالهایم شکسته

نرو بذار با ماندن تو

یکجا نشینم و آرام بگریم


آرام و آهسته بگویم خدایا از بهرچه و چرا؟

آفریدی منِ کوچک دل را

دلکم دنیا فریب است ارزش ماندن ندارد

ای دل من، تو را به این دنیا چه کار است؟

رفتن تو کاش می شد برگشتی نداشت

کاش دیگر شکسته بر نمی گشتی

کاش دیگر من و تو نمی ماندیم تا غم بخوریم




این وقتی دلم خیلی از دنیا و آدماش گرفته بود گفتم

 

yoolia

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی زیبا بود عزیز دلم

بازم از این کارا بکن. خوشحال میشم نوشته های قشنگتو بخونم. اگرم نخواستی بذاری تو تپیک حتما برای من ارسال کن عزیز دلم
 

thamin

عضو جدید
کاربر ممتاز
من عاشق شعرم عزیزم خیلی قشنگ بود تو شاعر بودی و ما نمی دونستیم
 

masib

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی کلی ذوق کردم خیلی قشنگ بود دستت درد نکنه;)
:w40::w42:
 

siiibsorkh

عضو
بعضی هامون خیلی خودمون رو معتقد میدونیم ولی یه چیز هایی رو واقعا نمیدونیم و واقعا بهش توجه نمیکنیم..
مثل من که تازه فهمیدم
...
مثلا: تجسس تو کار دیگران
خیلییییییییی من اینکارو کردم.زیاااااااااد...قول میدم دیگه تکرار نشه
تازه من فهمیدم حتی اگه تو خیر طرف رو هم بخای اشتباست..
یه موردی بود یه نفر یه کار اشتباه از نظر عرفی و دینی و شرعی و همه چی انجام میداد.من خیلی اتفاقی فهمیدم و سعی کردم بهش بفهمونم کارش اشتباست و در صدد حل مشکل بربیام که نه تنها به نفع خودش بود بلکه به نفع اطرافیانشم بود.تازه استادمون بهم گفت خیلییییییییی عالیه که اون ادم متوجه اشتباهش بشه و باعث بشی این کار رو کنار بزاره.
به خودم حق قضاوت کردنشو میدادم.فوضولی تو کارش و خودمو توجیح میکردم که من هدفم کمک بهشه..
بعد تاره فهمیدم که اصلا هرچی... من حق تجسس تو کارش رو ندارم.
فک کنم دلیلش این باشه که ما واقعا یه چیزایی رو ندونیم خیلی بهتره ... خیلی ...
بعضی موقع ها اصلا تو نمیخای هاااااااا خود به خود بدون اینکه بخای میفهمی خیلی اتفاقی یه چیزایی رو.. خب کنجکاو میشی و ...
به خودمون حق مجازات کردن بقیه و برتر دونستن خودمون ازونا رو ندیم..حالا هرچقدددر هم که به ظاهر بهتر باشیم ازشون... یه روزی میاد که ما دقیقا تو همون موقعیت قرار میگیریم.... خدا ابروی بنده هاشو نمیبره ..ما چیکاره ایم..حتی نهی از منکر و امر به معروف مهم ترین شرطش حفظ ابروی افراده ...یه روزی خودمون تو همون موقعیت قرار خواهیم گرفت.. بعد اونوقت بدتر از هر سرزنش و حرف و سخنی اینه که خودت ، خودتو ببینی که داری کاریو انجام میدی که یه روزی یکیو به خاطرش متهم کردی..
حالا حتی اگه طرف اشتباه ترین کار ممکن رو هم انجام بده و منفور ترین ادم هم باشه این حقو نداریم...
گفتن همه ی اینا اسونه ولی کو عمل ؟؟؟ دست خود ادم نیست خب... یه سری شرایط روحی و روانی و انتظارات و خیلی چیزای دیگه تاثیر میزاره رومون ...
به نظرم بهترین راه سکونه... فقط ... اگه داریم صحبت میکنیم به طرف بفهمونیم که من الان احساساتم رو حرفام تاثیر میزاره و موضوع رو هضم نکردم ...
حق هایی که بقیه به گردنمون دارن رو جدی بگیریم .. یه نفرایی تو زندگی هامون هستن که به ما احتیاج دارن.. نه منتی بزاریم به خاطر بودنمون و نه تنهاشون بزاریم... کمک هامونو دریغ نکنیم... حالا این احتیاج میتونه نیاز یه بچه به توجه پدر و مادرش باشه، یه زن یا مرد به همسرش، یه دوست به دوستش ، یه خواهر یا برادر و یا یه شاگرد به معلمش و ... باشه.گفتم دوست ... یه وقتایی یه کاری میکنیم که از پایه و اساسا اشتباست ولی ما اصرار میکنیم و میرسیم به جایی که نباید برسیم... بعد تازه میفهمیم که وای کارمون اشتباس به هزار تا دلیل و سعی میکنیم همونجا دست نگه داریم.ولی این حقی که طرفمون به گردنمون داره رو رفع نمیکنه ... اگه واقعا میدونیم که بنا نرسیدنه ، از اول یه رابطه رو شروع نکنیم... یه نفر بود اعتقادی به دوست دختر یا پسر نداشت، یه موقعیتی پیشومد با خودش گفت من فقط دوست معمولی این اقام.منو نمیشناسه.نمیبینه.قرار نیست ببینه. نه وابستگی در کاره نه هیچی.مشخصات و اسمش و همه چی و بهش اشتباه گفت..نمیخاست بشناسدش خب .. من فقط از نظرش استفاده میکنم.از کمکش توی درس و من هم اگه بتونم کمکش میکنم.. بعد به یه سال نرسیده رو در روی طرف قرار گرفت... و بااااااز هم بااینکه میدونست که خب دو حالت داره: 1. رابطه اش با این اقا در حد دو سه سال 4 سال باشه و بعد تموم ( که اشتباست خب.. چطور به خودش اجازه میده 4 سال با یکی حرف بزنه نگرانش بشه ببیندش بعد خاست ازدواج کنه بگه خب تو برو بیرون از زندگیم یکی دیگه بیا ؟؟؟) 2. حالت خوش بینانش این بود که اینا باهم بمونن تا اخرش.خب دختره میدونست نمیتونه به کسی که ممکنه با یکی دیگه دوست باشه بمونه اعتماد کنه و خب شاید بعد ها اون اقا هم همین فکر رو میکرد.فقط دوست معمولیه پسر مردم میشد ...؟ و میدونست در خوشبینانه ترین حالت خانوادش نمیپذیرنشون...
ولی بازهم ادامه داد..بعد یه موقعی سرش خورد به سنگ .حالا اگه اون اقاهه یه حقی گردنش داشته باشه چی؟
میخام بگم اگه میدونین یه رابطه ای نمیشه، بیخود کشش ندین.مدیون همدیگه نشین... خودخاه نباشین... اگه یه کاریو شروع کردین پس مسعولیتش گردن شماست..حث ندارین خودخاه باشین.. حق ندارین.این مسعولیت شامل خیلی چیزا میشه....
دوستم با یکی دیگه ازدواج کرد ودوست پسرش طفلک دوسش داشت... دو سه ساله من میبینمش هر سال شکسته تر میشه ..
فقط میتونم بگم خدا مارو ببخشه... خدایا کمک کن ... کمک کنمون... ما هرچقدرم که ازین حرفا بزنیم موقع عمل کردن بهشون کم میاریم...
وقتی میبینیم یکی یه کار اشتباهی انجام میده به روش میاریم و کلی ناراحتش میکنیم و عوارضی که خودمون نمیدونیم داریم باهتش چیکار میکنیم.. در صورتی که هممون تو تاریکی مثل همیم...
دارم فکر میکنم من چقدر کار دارم تا درست بشم.:(

....
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا