حج : سفر عشق

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
لبیک اللهم لبیک ....................



اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .



این روزها پرم از حسرت
حسرت سرزمینی که نور نامیده میشود
سرزمین وحی
چقدر این دعا را گاه وبی گاه زمزمه کرده ام
گویا رمضان وغیر آن نمیشناسد
ولی این روزها تکرار میکنم
مرتب
دوباره




اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرَامِ فِی عَامِی هَذَا وَ فِی کُلِّ عَامٍ مَا أَبْقَیْتَنِی فِی یُسْرٍ مِنْکَ وَ عَافِیَةٍ وَ سَعَةِ رِزْقٍ‏



وَ لاَ تُخْلِنِی مِنْ تِلْکَ الْمَوَاقِفِ الْکَرِیمَةِ وَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِیفَةِ


وَ زِیَارَةِ قَبْرِ نَبِیِّکَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ فِی جَمِیعِ حَوَائِجِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَکُنْ لِی‏


اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ فِیمَا تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ


مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِی لاَ یُرَدُّ وَ لاَ یُبَدَّلُ أَنْ تَکْتُبَنِی مِنْ حُجَّاجِ بَیْتِکَ الْحَرَامِ‏


الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْکُورِ سَعْیُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُکَفَّرِ عَنْهُمْ سَیِّئَاتُهُمْ‏


وَ اجْعَلْ فِیمَا تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِیلَ عُمُرِی (فِی طَاعَتِکَ) وَ تُوَسِّعَ عَلَیَّ رِزْقِی‏



وَ تُؤَدِّیَ عَنِّی أَمَانَتِی وَ دَیْنِی آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ‏

 

ab 84

عضو جدید
گر دوصد جرم عظیم آورده ای، غم مخور رو بر کریم آورده ای

گر دوصد جرم عظیم آورده ای، غم مخور رو بر کریم آورده ای

شش سال پیش ما این روزا مکه بودیم...
یادش بخیر...

لذت طواف های ظهر و لمس خونه خدا...

نشستن رو سنگفرش مسجدالحرام و غرق تماشای کعبه شدن...


حج یعنی تمرین مسئولیت پذیری و تمرین تعهد به حرف هایی که میزنیم و قول هایی که میدیم...

خداجون کاش لیاقت این همه خوبی رو داشتم و زیر قول هایی که بهت دادم نمیزدم :(
 

nafis...

مدیر بازنشسته


ای تنها آرام جانم
چه انتظار سخت و شیرینی

.
.
.
.

اللهم الرزقنا......:gol:
تا قبل از رفتن حرف ها و تعریف های دیگران رو درک نمیکنی
اما امان از روزی که خدا دعوتت کرد و رفتی و حس کردی و لذت بردی.
از اون روز مبتلا میشی....!! مبتلا به درده دلتنگی...!!
:(
اوایل هنوز تو حس و حالی ...
اما کم کم که میگذره دلتنگ میشی
دلتنگ همه ی اون حس های خوب و نابی که اولین بار اونجا تجربه میکنی....
دلتنگ آرامش کعبه:( دلتنگ طواف ها و نمازهای مکه، دلتنگ شبی که مُحرم شدم(با هیچ قلمی نمیشه تمام حس و حال اون شب رو بنویسم)دلتنگ اون شبی که رفتم غار حرا... دلتنگ شب های غریبانه مدینه، دلتنگ نمازهای مدینه......
دیشب عجیب دلتنگ اون دعای کمیل مدینه شده بودم. وقتی خاطرات رو توذهنم ورق میزدم بی تاب شده بودم. هیچ وقت فک نمیکردم که روزی روبه روی گنبد سبز پیغمبر دعای کمیل رو بخونم
.
.
.
از اون روز به بعد هم دعای "روزی حج دوباره" شد دعای همیشگیم...:(
.
.
.
روز آخر ترس داشتم از اومدن به این دنیا
میترسیدم زیر همه ی لبیک ها بزنم
دلم خوش بود که تو جونی خدا قسمتم کرده چون هم نیرو جونی داشتم هم شاید نسبت به پیرترها درک بهتری اما گاهی به این پیرها هم غبطه میخوردم
چون من تا زمان پیری خیلی فاصله دارم و شاید روزی زیر همه ی قول و قرارهام
بزنم...
:w05:
 

nafis...

مدیر بازنشسته
امشب دوباره دلم تنگ شد، برای تک تک اون ثانیه ها.
یادمه قبل رفتن قرار بود چقدر چیزها ازت بخوام. چقدر خواسته ها داشتم. چقدر درد داشتم. چقدر غم داشتم. غم هایی که خودت فقط از اون خبر داشتی! از اون دردِ دلا فقط خودت خبر داشتی. میخواستم که اومدم پیشت همه رو برات بگم!
اما رسیدم به این جرف که گفتی "این مکان رو محلی امن قرار دادیم".
وقتی دیدمت دیگه دردی نبود که بخوام ناله کنم.
دیگه غصه ای نبود که بخوام شکایت کنم.
دیگه خواسته ای نبود که ازت بخوام.
اصن نمیدونستم چی باید ازت بخوام.
اصن دنیا بی ارزش بود. اصن روم نمیشد ازت آرزوی دنیایی بخوام
انگار که چون تورو داشتم همه ی این ها بی ارزش بودن.
من بودم خیره به تو.
آروم تو بغلت تو حجر اسماعیل.
یاده اون مناجات اامیرالمومنین بخیر!
کاش بازم تورو مثل اون ثانیه ها داشته باشم!!
باور کن خیلی سعی میکنم حرمت اون لبیکا رو نشکنم! خیلی خداجون!!
اما حیف.....!!
این روزا فقط میخوام قدرت صبر بهم بدی!!
 
آخرین ویرایش:

♥MitrA

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال پیش این روزا مدینه بودم
5 تیر راه افتادیم ....الان یه سال گذشته
باز دارم میشم آدم بده
دیگه اون حس خوبی ک وقتی از مکه اومده بودمو داشتمو ندارم ..ب قول یکی از دوستان....


ای تنها آرام جانم
چه انتظار سخت و شیرینی
.
.
.
.
اللهم الرزقنا
 

♥MitrA

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا قبل از رفتن حرف ها و تعریف های دیگران رو درک نمیکنی
اما امان از روزی که خدا دعوتت کرد و رفتی و حس کردی و لذت بردی.
از اون روز مبتلا میشی....!! مبتلا به درده دلتنگی...!!
:(
اوایل هنوز تو حس و حالی ...
اما کم کم که میگذره دلتنگ میشی
دلتنگ همه ی اون حس های خوب و نابی که اولین بار اونجا تجربه میکنی....
دلتنگ آرامش کعبه:( دلتنگ طواف ها و نمازهای مکه، دلتنگ شبی که مُحرم شدم(با هیچ قلمی نمیشه تمام حس و حال اون شب رو بنویسم)دلتنگ اون شبی که رفتم غار حرا... دلتنگ شب های غریبانه مدینه، دلتنگ نمازهای مدینه......
دیشب عجیب دلتنگ اون دعای کمیل مدینه شده بودم. وقتی خاطرات رو توذهنم ورق میزدم بی تاب شده بودم. هیچ وقت فک نمیکردم که روزی روبه روی گنبد سبز پیغمبر دعای کمیل رو بخونم
.
.
.
از اون روز به بعد هم دعای "روزی حج دوباره" شد دعای همیشگیم...:(
.
.
.
روز آخر ترس داشتم از اومدن به این دنیا
میترسیدم زیر همه ی لبیک ها بزنم
دلم خوش بود که تو جونی خدا قسمتم کرده چون هم نیرو جونی داشتم هم شاید نسبت به پیرترها درک بهتری اما گاهی به این پیرها هم غبطه میخوردم
چون من تا زمان پیری خیلی فاصله دارم و شاید روزی زیر همه ی قول و قرارهام
بزنم...
:w05:



باز اشکام راه افتاد....عالی نوشتی..عااااالی
من زدم زیر همه قولام ....خدایا ..:cry:
 

nafis...

مدیر بازنشسته
سال پیش این روزا مدینه بودم
5 تیر راه افتادیم ....الان یه سال گذشته
باز دارم میشم آدم بده
دیگه اون حس خوبی ک وقتی از مکه اومده بودمو داشتمو ندارم ..ب قول یکی از دوستان....


ای تنها آرام جانم
چه انتظار سخت و شیرینی
.
.
.
.
اللهم الرزقنا
:heart::heart:
یکی از خاطرات جالبه مدینم این بود که به رسم عادت همیشگی وقتی چشمم به گنبد سبز میخورد به پیامبر "سلام" میدادم.
اما یه بار(همون روزای اول بود) که اومدم داخل حرم و چشمم به حرم سبز خورد ناخداگاه گفتم "السلام علیک یا علی موسی الرضا" :|:|
:D

پ.ن: این روزا وقتی دعاهای ماه رمضون رو میخونم خیلی تو ادعیه این ماه از خدا تقاضای حج میکنیم. نمیدونم شاید مثل پارسال، امسال هم دعای ما مستجاب بشه...!!
 
آخرین ویرایش:

nafis...

مدیر بازنشسته
داشتم به روزای آخر مکه نزدیک میشدم. روزایی که باید کم کم با این دنیا خداحافظی میکردم و میرفتم دوباره به دنیای خودم و روز از نو روزی از نو
اما یه ترس داشتم. ترس از این که نتونم جایی که آقای مهربونی با خدای خودش راز و نیاز میکردُ ببینم
انگار داشت کم کم میشد که نشه! نتونم برم خلوت گاه آقای مهربونی رو ببینم. نتونم جایی که حضرت خدیجه با عشق هر روز و هر ساعتش رو میپیمود رو ببینم.
از روز اولی که اومدم به مامان و بابا گفته بودم من تا غار حرا رو نبینم از مکه بیرون نمیرم:|
نمیدونم چرا اما دوست داشتم تجربه کنم! آخه مگه بازم قسمتم میشه همچین جایی! شاید این بار آخرین سفرم باشه!
یه روز مونده به حرکتمون سمت ایران دیگه قول رو از بابا گرفتم که منُ حتما ببره!
نماز مغرب رو مسجد الحرام خوندیم و اومدیم هتل. قرار شد ساعت 2 بابا بره لابی هتل اگر کسی بود یه ماشین بشیم و بریم غار حرا یا شایدم غار عشق!!
وقتی ساعت 2 بابا اومد اتاق گفت نفیس سریع حاظر شو بیا پایین منتظرم. اصلا انگار رو ابرا بودم. نمیدونستم چی کار باید بکنم! تند تند حاضر شدم و یکم آب و بیسکویت گذاشتم تو کیفو چادر به سر سوار آسانسور شدم و رفتم لابی هتل. یه ربع با چشای پف کرده تو خیابون منتظر تاکسی شدیم و رفتیم به سوی غار عشق!
.
.
.
.
تو مسیر فقط فکر میکردم! به همه چی! به خودم! به گذشته! به خدا! به کارهام! به جایی که الان هستم! به این جایی که قبلا کس دیگه ای قدم میذاشت! یعنی من لایق این هستم که بتونم جای پای قدم های او قدم بذارم :(
انگار داشتم یکی از عجایب هفت گانه دنیا رو میدیدم!
سکوت شب!! اسمون پر ستاره مکه! ماه که گوشه آسمون خودنمایی میکرد! و شهر مکه که زیر پاهامون بود و یه کوه ساده! اما ....!!
در کل راه به این فکر میکردم که تو ای آقای مهربونی با خدیجه چه میکردی که عاشقانه هر روز هر ساعت این مسیر رو به عشق تو و معبودت می پیمود! اما منِ به ظاهر قوی، نفس هام به شماره افتاده بود!
به این فکر میکردم که انگار گاهی تنها بودن، و تنهایی عبادت کردن نیاز همه ی ماست! گاهی از این تنهایی به اوج میرسیم! انگار گاهی دوست داریم از این تنها بودن با خدا بیرون نیایم!
همه تو فکر بودیم! هیچکی با کسی حرف نیمزد! همه تو فکر بودن انگار! هرکس تو دنیای خودش!
بالاخره انتظارم به سر رسید ورسیدم به خلوت گاه دنج همیشگی آقای مهربونی!
عجب جایی! از اون دور کعبه با همه ی سادگیش خودنمایی میکرد! مات و مبهوت! گیج و گنگ! خدایا یعنی من!! من جای پای پیامبر نماز بخونم!
2 رکعت نماز عشق خوندم! صورتم خیس اشک بود! شاید اشک شرمساری! فقط دعا کردم! دعا که نه! التماست کردم که خدایا لذت عبادتت رو بهم بچشان! مثل لذتی که پیامبر میبرد! روزی نشه که برای عبادت تو بی حال بی رمق باشم!
انگار از اون جایی که بودم خیلی به خدا نزدیک بودم اما انگار بازم آرزوهام رو فراموش کرده بودم و فقط ورد زبانم همین بود که لذت عبادت...!! نگیر از من...!!
.
.
.
امشب که 13 ماه مبارک هست داشتم به این فکر میکردم که چقدر دعای اون شبم مستجاب شده....!!
:w05:
به قوله یه دوستی "مرمت کن منو از نو/نذار خالی شم از رویا/نگاهم کن اگه حتی/تمومه این سفر فردا..."


پ.ن: اگر بار بعدی قسمتم شد تصمیم دارم که هر شبش رو غار حرا برم!
 
آخرین ویرایش:

nafis...

مدیر بازنشسته
رفتن دوبارش مثل یک خواب میمونه! از اون خواب های شیرینی که دوست دارم هیچ وقت از خواب بلند نشم
این روزها که همهمه ی رفتن حاجی هاست دلتنگ تر از قبل میشم!
:(

دلم تنگ شده برای همینطوری زل زدن به خونت، بین این همه دل آشوبی های این روزهام
دلم تنگ شد برای دو کلام خالصانه صحبت کردن با تو بین غرق شدن این روزهام تو بازی این دنیا
کاش میشد معجزه ای رخ میداد و دوباره این روزها راهی خونت میشدم و دوباره دلم پیش تو آروم میگرفت! جایی که انگار بهشت دوم توست
امن
بی دغدغه
پر از یک خیال راحت
3>





 
آخرین ویرایش:

nafis...

مدیر بازنشسته
کاش هر روز صب احرام میبستم و قبل از هرکاری پیمان لبیک با "j," را دوباره تجدید میکردم
تا لکه هاي چرک لباس زندگيم هر روز کم و کمتر میشد
تا این غم بزرگ دلم کمتر میشد
غم کم بودن حضور چون تویی در زندگی ام
 

memarmemar

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا من از دبیرستان تا الان منتظرم!بطلبون دیگه:(دلم پیامبرو میخوآد.:(
 

Similar threads

بالا