حج : سفر عشق

ab 84

عضو جدید
سلام دوستان عزیز
اینجا هر کسی خاطره یا تجربه ای از سفر معنوی حج داره برامون بگه تا استفاده کنیم .
ممنون میشم
یاعلی
التماس دعا
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
حکایت عاشقی ...

حکایت عاشقی ...

.
.
.

سال آخر دانشگاه بالاخره اسمم دراومد!!!

آخه 3 دوره رو ثبت نام میکردم اما ...

تو حال خودم نبودم!!

،


سفر عقب افتاده بود!!

این بار سوم بود که یه تاریخ اعلام میکردن و قبل از سفر زنگ میزدن میگفتن کنسل شده!!

حال روز خوبی نبود ، دعا میکنم قسمت هیچ کس نشه!!:(

حس و فکر اینکه :

خدا نخواسته برم

آیا چه کار خطایی انجام دادم

چرا هی گره میوفته تو کار

و خیلی چیزای بد دیگه ...


،


بعد از 6 ماه عقب افتادن سرانجام ساعت 12 شب نشتیم تو هواپیما!!

تا موقعی که پاهام رو توی خاک جده نذاشته بودم و باد گرم به صورتم نخورده بود هنوز باور نشده بود که اومدم ... :(:gol:

از شدت خوشحالی و شوق نای حرکت نداشتم!!

همه ی همسفری ها به جز چندتایی بقیه داشتن به خانواده ها شون زنگ میزدن و میگفتن که رسیدن اما من اصلا نمیتونستم حرف بزنم!!!

توی راه از جده به مدینه هم هنوز شکه بودم ... :redface:



.
.
.



حس و حالم عجیب عوض شد!!

ممنون از استارتر محترم ، خیلی وقت بود میخواستم تاپیکی با این عنوان بزنم ... :gol:
 

علّامه

عضو جدید
سلام و ممنون از این تاپیکتون
راستش من هنوز مشرف نشدم البته از خدا هم میخوام اول نسل این وهابی هارو از تو مکه مدینه برداره و بعد منو بطلبه آخه بری اونجا و نتونی بری زیارت بقیع مگه میشه
یا علی
 

ab 84

عضو جدید
سلام و ممنون از این تاپیکتون
راستش من هنوز مشرف نشدم البته از خدا هم میخوام اول نسل این وهابی هارو از تو مکه مدینه برداره و بعد منو بطلبه آخه بری اونجا و نتونی بری زیارت بقیع مگه میشه
یا علی
سلام،خواهش میکنم ،من فکر کردم مشرف شدین...
امیدوارم به زودی خدا هم نسل وهابی ها رو از روی زمین برداره و هم شما رو ،هم ما و هم همه آرزومندان زیارتش رو به خونش دعوت کنه
یا علی
التماس دعا
 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
.
.
.
میخواستم بگم هر کی برا بار اول میره انگار که خوابه...

یادم میاد وقتی تو هتل تو مکه بودم از تو هتل تا دم در و از دم در هتل تا در مسجد الحرام کلی آرزو میاوردم تو ذهنم تا وقتی کعبه رو دیدم همه شو به خدا بگم.تا همه شو برآورده کنه.
ولی وقتی میرفتم تو مسجد الحرام و کعبه عزیز رو می دیدم همش از یادم میرفت.
انگار خدا بهم میگفت فقط میخوام خودتو ببینم.آرزوهاتو میدونم .دعوتت کردم تا...

.
.
اونجا که بودم نمیدنستم چیکار کنم.ولی خارج که شدیم فهمیدم چه کارهایی که میشد انجام بدیم و ندادم.
آدم وقتی یادش میاد میخواد دق کنه.
.
رفتی زیر ناودون طلا.نماز خوندیم.
:gol:
حتی یادم میاد یه بار که اونجا بودم. تو صحن مسجدالحرام که بودم یه نمه بارون زد.
خیلی زیبا و دلنشین بود.
همون موقع دعا کردیم ...
.
.
ان شاءا... با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشرف بشیم.

ان شاءا... روزی همه مشتاقان بشه.


این هم واسه اونایی که نرفتن..









 
آخرین ویرایش:

ab 84

عضو جدید
سلام دستتون درد نکنه ،عکس های بسیار زیبایی دارین ممنون
DSC00486.jpg
DSC00494.jpg

یاعلی
التماس دعا
 
آخرین ویرایش:

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
عمری به جز بیهوده گفتن سر نکردیم
تقویمها گفتند و ما باور نکردیم

دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم

اللهم لبیک


سال اولی که اسممو واسه حج دانشجویی نوشتم،دیگه روزای آخر بود و بهتر بگم ساعات آخر بود...تند تند داشتم فرم اینترنتی رو پر میکردم و حواسم به هیچی نبود....
بعد از چند روز یه نیگا به برگه ی تائیدیه ی اطلاعاتی که پر کرده بودم انداختم دیدم ای دل غافل اسم دانشگاه اشتباه زدم...
سریع رفتم تو سایت واسه اصلاحیه که گفته بود جهت اصلاح اطلاعات فلان تاریخ اقدام فرمایید....
چندجا یادداشت کردم که یادم بمونه،اما دیگه نزدیکای تاریخ شده بود که آنفولانزای شدید از نوع مرغی گرفتم که حدود 2 هفته کامل تو جا افتادم.....
گفتم خدایا این دیگه چه سری بود؟می خواستی نیایم دیگه اینهمه برنامه چرا سرمون پیاده کردی؟!!!

خلاصه شد محرم...
از بچگی نوکری امام حسین رو کردم،تا عمر دارمم غلام ائمه ی اطهار هستم....
شب عاشورا....
عجب شبی بود....
خداییش بهم الهام شد که امسال برات کربلا رو گرفتم و آقا ویزامو امضا کرده....
2،3 ماه بعد بابام و چندتا از دوستاش می خواستن مجردی برن کربلا!،تا فهمیدم گفتم منم میام...
بابام زنگ زد گفت کاروان دیگه جا نداره....
برو ببین کاروان دیگه ای هست؟تاریخ حرکتشون کی هست؟
آقا ما رفتیم،هرچی گشتیم چیزی پیدا نکردیم....
زنگ زدم بابام گفتم مثله اینکه آقا نطلبیده....10 دقیقه نشده بود بابام زنگ زد گفت از دفتر کاروان تماس گرفتن یه نفر انصراف داده،اسمتو رد کردم...سریع مدارکتو وردار بیار....
رفتیم...

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(ع)

ان شاالله نصیب همه ی عاشقان و ارادتمندان اهل بیت علیم السلام بشه...
هرچند مجالی برای پرداختن به کربلا در این تاپیک نیست و من فقط بسنده به یه موضوع میکنم....

چه توی نجف و چه توی کربلا همیشه خیلی با احترام وارد حرم میشدم...
همیشه دعاها و ادعیه ها رو وایساده می خوندم،وایساده و با احترام کامل با حضرت صحبت میکردم....
یه جور قرار دلی شاید بگیم بود....
اما هرچی بود خیلی خوشایند بود،با اینکه پاهام خسته میشد اما باز نمینشستم....
کم پیش میومد بشینم....
از اینکه بشینم خجالت میکشیدم....

یادمه یه شب همینجور داشتم با حضرت درمورد حوائج خودم و دیگران که سفارش کرده بودن راز و نیاز میکردم که یهو همینجوری اومد تو ذهنم که کاش مکه هم میرفتم....
یعنی فقط برای لحظه ای اومد به ذهنم، اما بهش فکرم نکردم...

خب برگشتیم....
یه 2،3 ماه بعد توی سلف دانشگاه نشسته بودم یکی از دوستام اومد گفت محسن واسه عمره دانشجویی دارن اسم مینویسن نمی خوای اسم بنویسی؟
با بی حوصلگی و ناامیدی گفتم:نه...میدونم اسمم بیرون نمییاد...
گفت من واسه فلانی و فلانی و فلانی و فلانی و.... (خلاصه 5،6 تا بود) می خوام اسم بنویسم....
می خوای اسم تو هم بنویسم؟
گفتم تو که بیکاری،اسم ما هم بنویس.....

قرعه کشی یه ماه بعد بود....
روز قرعه کشی با چندتا از بچه داشتیم میرفتیم دانشگاه...
سر راه یکی از بچه ها گفت من نمییام...خیلی استرس داشت...گفت من میرم شاهچراغ اونجا راحتترم....
بنده خدا نذر کرده بود...

واویلا از فضای قرعه کشی....
آقا ما که استرس نداشتیم یه استرسی بهمون وارد شده بود که نگوووووووو.....
و بازم خدا منو شرمنده خودش کرد و نفر 23 ام اسم من در اومد...
اصلا" باورم نمیشد.... تو شوک بودم....

برات کربلا رو از هیئت امام حسین و نوکری آقا گرفتم،برات مکه هم از کربلا.....


بالاخره عازم شدیم.....
عازم سفر عشق...
لبیک،اللهم لبیک...
و خیلی قشنگ هست وقتی بدونی لبیک اول رو خدا گفته اون زمان که تو رو به این سفر معنوی دعوت کرده....
چقد قشنگ تر میگی اللهم لبیک....

سفر خیلی خوب و پر برکتی بود،اما کاش قدر لحظه لحظه هامو بهتر میدونستم....

ما مبعث پیامبر(ص) و میلاد امام حسین(ع) مدینه بودیم...
میلاد حضرت ابالفضل مکه....
بعد جالب اینجا بود ما آخر ماه رجب وارد مکه شدیم و محرم شدیم... 2،3 روز بعدش شد شعبان....
گفتن چون وارد ماه نو شدیم باید از شهر خارج بشیم و دوباره مراسم محرم شدن...
به قول رییس کاروانمون میگفت شماها 2بار حاجی شدین....

اما از مدینه بگم شهر حزن و اندوه که به واقع همینطوره...
حقیقتا" آدم توی مدینه سردرگم هست...
یه حزن و غم خاصی داره و غم بیشتر اینکه بغض گلوتو گرفته اما نمی تونی خالیش کنی...نمی تونی فریاد بزنی ،گریه کنی....بگی کو مادرم؟
مدینه خیلی برای ما طولانی گذشت....
یعنی این یه هفته اندازه ی20 روز گذشت... اما یه هفته ای که توی مکه بودیم مثل برق گذشت...
اصلا نفهمیدیم کی تموم شد...

این یه هفته ای که ما مدینه بودیم من نتونستم زیارت ائمه ی بقیع برم...
طلبیده نمیشدم...
آخه در بقیع فقط از ساعت 6 تا 8 صبح باز بود...
ما شبا معمولا" تا دیر وقت حرم بودیم....واسه همین صبح که میرفتیم واسه نماز دیگه حال نداشتیم تا ساعت 6 صبر کنیم که در قبرستان بقیع باز بشه،برمیگشتیم هتل و می خوابیدم تا موقع صبحونه و بعدش برنامه کاروان....
هر چیم برنامه ریزی میکردم که دیگه امروز برم زیارت ائمه ی بقیع نمیشد...
تا شد روز آخر...بازم نتونستم برم....
بازم مثل برنامه هر روز صبح پیش اومد....
تو اتاق تنها نشسته بودم و تو حال خودم بودم....
حال بدی داشتم....
میگفتم خدایا آخه چرا نباید طلبیده بشم؟ و....
توی همون حال اشک و آه توسل کردم به آقا امام حسن...گفتم آقا شما که کریم اهل بیتی،این رسمه مهمون نوازیه؟
من تا اینجا بیام و نتونم پابوس شما بیام؟خلاصه حال و هوایی داشتیم و حرفا زدیم...
یهو در اتاق باز شد هم اتاقیم اومد گفت محسن امروز استثنائا" بقیع تا ساعت 11 بازه...
آماده شو که بریم....
دیگه ما سر از پا نمیشناختیم....
رفتیم....
چه غربتی داشت بقیع....

وارد مکه شدیم...
ساعت 3 نصف شب بود که رفتیم واسه دیدن حرم امن اللهی،با اینکه خسته ی سفر بودیم اما سر از پا نمیشناختیم که زودتر بریم کعبه رو از نزدیک ببینیم....
رفتیم....
سرها همه پایین...
یه دلهره ی عجیبی داشتم...وقتی گفتن سرها رو بیارید بالا و بعد سجده کنید....
اصلا نمیدونستم در سجود چی باید بگم.... محو بودم....گم شده بودم....
یه حال عجیبی بود....

و بعد هم طواف....

تا اینکه موقع نماز صبح شد،تو مسجد الحرام وایسادیم به نماز....
آقا ما همین گفتیم الله اکبر...
یهو دیدیم یه گربه اومد جلو ما ایستاد....کاریشم نمیشد کرد...محرم بودیم دیگه....
اصلا چشم غره هم نمیشد بهش زد...
خلاصه ما نمیدونستیم حواسمون به خودمون باشه،به گربه باشه،به نماز باشه... به چی باشه؟؟؟!!!
گربه بازیگوشی بود همینجور میگشت....
حین نماز همش داشتم فکر میکردم حالا اینو کجای دلم بذارم؟؟
ولی دمش گرم مردونگی کرد تا قبل از اینکه من برم واسه سجده خودش رفت کنار....


روزای آخر بود که در خانه ی خدا هم باز کردن و جلوی چشم همه ی زائران خانه ی خدا رو با گلاب قمصر کاشان غبار روبی کردن....
چه حال و هوایی بود....
همه با هر زبانی بود دست به دعا و مشغول نیایش....
و از همه ی ذکرها بیشتر ذکر "یا غیاث المستغیثین" به گوش میرسید....
اشک بود و راز و نیاز....

خداییش من که نمی دونستم باید چی بگم....
محو اینهمه خلوص و بندگی بودم....

خاطرات از سرزمین عشق بسیاره....
اما چیزی که همیشه در خاطرم هست اینه که قدر این سفر رو ندونستم.....
کسانی که هنوز مشرف نشدن ان شاالله این توفیق شاملشون بشه و مشرف بشین قدر لحظه لحظه تون رو بدونین...
بعدا" افسوسش رو میخورین....
 
آخرین ویرایش:

ab 84

عضو جدید
سلام
از بزرگی ومهربونی خدا هرچی بگیم کم گفتیم.....
هنوزم که هنوزه بعد از چهار سال باورم نمیشه آخه خدا از من غیر از گناه چیز دیگه ای ندیده بودی ....
اصلا قصد رفتن به سفر حج رو نداشتم به اصرار بابام اسم نوشتم،درنیومد پیش خودم گفتم آخه تا این همه آدم خوب مونده من برم...
بعد از چند روز یکی از همکلاسیهام زنگ زد و گفت به من گفتن بیا حج نمیرم، اگه دوست دارین شما جای من برید ..... از تعجب نمیدونستم چکار کنم گفتم یعنی واقعا خدا منو دعوت کرده ،از خوشحالی خودم و اهل خونه تو پوستمون نمیگنجیدیم همه خوشحال بودیم،رفتم کارای دانشگاهی روانجام دادم اومدم برای گرفتن گذرنامه گفتن 6 ماهی هست که پوشه سبز که برای گذرنامه لازم هست پر کنیم به کسی نمیدن ،منم ناامید به مسئول اونجا گفتم آقا من میخوام حج دانشجویی برم نمیشه پوشه رو بدید ؟
نمیدونم اصلا چی شد اون آقا شروع کرد و به همه پوشه رو داد
نمیدونستم باید چی بگم .
اصلا چطور باید خدا رو شکر میکردم ....... فقط عین بهت زده ها نگاه میکردم
اونجا دیگه مطمئن شدم خدا از ته دلش دعوتم کرده...
ا
.
.
.
.
.
این از قضیه ی ثبت نام
اگه عمری داشته باشم بقیش رو هم میگم.
یا علی
التماس دعا
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
حکایت عاشقی ...

حکایت عاشقی ...

.
.
.


وقتی رسیدیم مدینه نزدیکای ظهر بود!!

توی لاوی هتل پر از دانشجو بود و همه منتظر تحویل گرفتن کلید اتاق ها ...

قرار شد یک ساعت دیگه همه دمه در هتل باشیم تا بریم مسجد النبی!!:gol:

از لابه لای هتل ها رد میشدیم و به سمت حرم میرفتیم!!

توی راه حاجاقای کاروان که صدای خوبی هم داشت هممون رو آماده کرد!!


،


وارد شدیم صحن مسجد النبی شدیم ...

بی اختیار وایسادم و فقط اشک میریختم!!

گنبد سبزی که همش عکس و فیلمش رو دیده بودم الان جلوی چشمام بود!!:gol:

موقع سلام دادن اصلا توی حال خودم نبودم و به هق هق افتاده بودم!!

البته همه اینطور بودن!!

هر کسی یه جوری بود ، یکی افتاده بود رو زمین و یکی دیگه سرش رو گذاشته بود رو زمین و ...

و ...


،


بعد زیارت حرم حضرت رسول ( هرچند خیلی کوتاه بود ) هر کسی رفت و یه گوشه ای و به یه ستون تکیه کرد و رفت تو حال خودش!!

تا چشم کار میکرد ستون بود و نقش و نگار!!

مابین هر چندتا ستون کلمن های آب زمزم بود که همیشه خنک و گوارا بود!!


،


یاد قرآن خوندنا و صلوات فرستادنای تو حرم بخیر ... :gol:


( عکس شخصی ... )





.
.
.
 
آخرین ویرایش:

engage

اخراجی موقت
من که یه بار شاید میشد برم ولی احتمالا دیگه هیچوقت نشه
 

ab 84

عضو جدید
دست همگی دوستان درد نکنه
عکساتون عالیه

DSC00495.jpgDSC00507.jpg

یاعلی
التماس دعا
 

ab 84

عضو جدید
این گربه که از حال رفته ...:smile: یادمه موقع خداحافظی داییم گفت اونجا هروقت گربه دیدی یاد من بیفت و برام دعا کن ،تعجب کردم اما وقتی رفتیم فهمیدم چرا این حرفو زد اونجا مخصوصا مکه گربه زیاد بود و من همیشه یاد داییم میفتادم....
 

ab 84

عضو جدید
پرواز

پرواز

شب بود،رفتیم سمت فرودگاه....
لحظه خداحافظی اشکهای مامان نگاه گرم بابا و ...... رفتیم توی سالن و انتظار و انتظار و انتظار .....پرواز به تاخیر افتاد ما که قرار بود ساعت سه ونیم بامداد بپریم ساعت 8 صبح پریدیم و راهی سرزمین عشق و مهربونی شدیم
یعنی واقعا تا لحظه رسیدن به مدینه زنده میمونم ؟
خدایا کمکم کن از این سفرم استفاده لازم رو ببرم

" نمیدانم چه میخواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته است "

ساعت 11:30 مدینه بودیم ،برای نماز مغرب رفتیم مسجدالنبی ،خدای بزرگ چیزی رو که همیشه تو تلویزیون میدیدم الآن دقیقا جلوی چشمامه ، همه جا نور بود ،از طرفی بغض و گریه بود و یه طرفم همش آرامش مهربونی ،آخه سرزمینی که پیامبر مهر و محبت توش بوده چیزی غیر از این نمیتونه باشه
بین الحرمین، قبرستان بقیع ،روضه رضوان ،فرش های سبز ، منبر و محراب پیامبر،ستون توبه همه و همه تاریخ رو برای من زنده کردن،انگار که هر چی درس تاریخ اسلام و پیامبر رو خوندیم جلوی چشمام ورق میخورد

یه روز داخل روضه رضوان به این فکر میکردم که خدایا من دارم جایی نماز میخوندم که روزی پیامبر (ص ) ،حضرت علی( ع ) و حضرت فاطمه (س ) اما حسن و امام حسین علیهما السلام سلمان و ابوذر و بلال نماز میخوندن......چه سعادت عظیمی و چه انسان گنهکاری...
داخل مسجد که میرفتیم حس عجیبی داشتم انگار در و دیوار مسجد مظلومیت امام علی (ع ) رو داد میزدن
اما با این وجود مدینه برای من آرامش خاصی داشت انگار تو این زمان زندگی نمیکردم اصلا گذر زمان معنی و مفهومی نداشت،فقط با پیامبر و خدا حرف میزدیم درد ودل میکردیم قرآن میخوندیم .....
روز آخر ، هم دلتنگ مسجدالنبی بودیم هم شوق خونه خدا رو داشتیم
لباس سفید احرام و مراسم وداع......
یاعلی
التماس دعا
 
آخرین ویرایش:

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
این گربه که از حال رفته ...:smile: یادمه موقع خداحافظی داییم گفت اونجا هروقت گربه دیدی یاد من بیفت و برام دعا کن ،تعجب کردم اما وقتی رفتیم فهمیدم چرا این حرفو زد اونجا مخصوصا مکه گربه زیاد بود و من همیشه یاد داییم میفتادم....
خودشو واسه پسره لوس کرده...
آره همینطوره مکه خیلی گربه بود...
یه چیزم بگم،نجف سگ زیاد داره...
حالا یکی داشت میرفت زیارت نگین سگ دیدین یاد من بیوفتا.... :D
 

ab 84

عضو جدید
خودشو واسه پسره لوس کرده...
آره همینطوره مکه خیلی گربه بود...
یه چیزم بگم،نجف سگ زیاد داره...
حالا یکی داشت میرفت زیارت نگین سگ دیدین یاد من بیوفتا.... :D

جدی ؟:surprised: نه ، انشاالله ( با دعای دوستان ) قسمت بشه و خودم برم از نزدیک ببینم
یاعلی
التماس دعا
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنونم از تاپیکت.....اگه خدا بخواد امسال شاید بتونم برم
البته تا خودش نخواد نمیشه...
امیدوارم لیاقتش رو داشته باشم....ک برم حج...
نوشته هاتون از رو 1 عشق بود....اشک هام دراومد...ممنون باز هم
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
جدی ؟:surprised: نه ، انشاالله ( با دعای دوستان ) قسمت بشه و خودم برم از نزدیک ببینم
یاعلی
التماس دعا
آره جدی...البته بی آزارن....
ان شاالله...
حالا تشریف بردین هروقت سگ دیدین یاد من بیوفتین و یه دعایی هم در حق ما بکنین...:D
 

ab 84

عضو جدید
آره جدی...البته بی آزارن....
ان شاالله...
حالا تشریف بردین هروقت سگ دیدین یاد من بیوفتین و یه دعایی هم در حق ما بکنین...:D

اختیار دارین حاج آقا ، امیدوارم قسمت بشه ما بچه های باشگاه رو فراموش نمیکنیم:gol:
یاعلی
التماس دعا
 

ab 84

عضو جدید
ممنونم از تاپیکت.....اگه خدا بخواد امسال شاید بتونم برم
البته تا خودش نخواد نمیشه...
امیدوارم لیاقتش رو داشته باشم....ک برم حج...
نوشته هاتون از رو 1 عشق بود....اشک هام دراومد...ممنون باز هم
سلام
انشا الله این سفر قسمتتون بشه
من فکر میکنم بهترین مسافرت زندگیه هر انسانی "حج" باشه مخصوصا مخصوصا در دوران طلاییه ....." ج و ا ن ی "
شاید من قدرشو ندونستم اما شما حتما قدر این سفر پر ارزش رو بدونید. اونجا رفتین برای ماهم دعا کنید
یاعلی
التماس دعا
 

nafis...

مدیر بازنشسته
ممنون بابت تاپیک خوبتون:gol:
وقتی عکسا رو میدیدم و نوشتهاتونو میخوندم حس میکردم خودم جای شما اونجا هستم:cry:
امسال قسمت نشد برم:( شاید هنوز لیاقت ندارم که نشد :cry:
التماس دعای بسیار:gol:
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
حکایت عاشقی ...

حکایت عاشقی ...

.
.
.

میخوام از بقیع بگم!!:(:gol:

،


اولین شبی که مدینه بودیم تا نزدیکای ساعت 2 تو صحن مسجد النبی نشته بودیم و تا اومدیم برسیم به هتل و بخوابیم 3 شد!!

داشتن اذان رو میگفتم که یهو بیدار شدیم و بدو بدو رفتیم سمت حرم!!

نماز رو خوندیم و سریعا رفتیم به سمت قبرستان بقیع!!

حس و حال عجیبی بود!:(:gol:

سیل مردم بود که به سمت بقیع میرفتن و همه میخواستن زودتر برسن و به همین خاطر همدیگرو به هر شکلی بود کنار میزدن!!

قرار شد بود همه ی بچه های کاروان بیان دور پرچم جمع بشن و همه گی باهم بریم زیارت ...

یه چند دقیقه ای معطل شدیم اما بالاخره در رو باز کردند!! :gol:

تو همون چند دقیقه یکی از بچه ها با صدای خیلی کم شروع به خوندن کرد و خلاصه دل همه رو آماده ی آماده کرد!!:gol:

همه پا برهنه بودیم ...

خود من نای جلو رفتن نداشتم و همسفریا با هول دادن پیشم می بردن!!


،


آخ بمیرم واسه این غربت ... :(:gol:

به زور به خرفای روحانی کاروان گوش میدادم و همش اشک میریختم!!

یعنی همه این طور بودن!!

نمیدونم چی بگم؟!!

حالم خراب شد ، فعلا ... :gol::gol:
 

ab 84

عضو جدید
سجده عشق :gol:

خدا جونم : من گدای دوره گردم ،اومدم دورت بگردم
رفتیم داخل مسجدالحرام .........انگار همه داشتیم خواب میدیدیم،همه ی سر ها پائین ...سجده رفتیم و من ذکر سجده زیارت عاشورا رو خوندم و بعدش تمنای ظهور آقا .
خیلی با شکوه و جلال ،عظمت خدا به وضوح حس میشه ، خودت رو به خاک میندازی بدون اینکه حواست به هیچ جای دیگه ای باشه بغل دستی هم اتاقی و ...
فقط میخوای بندگی و عبودیت خودتو نشون بدی
من فکر میکنم برای هیچ مسلمونی صحنه ای زیباتر از این صحنه وجود نداره
امیدوارم قسمت همه ی ایرانیان عزیز بشه
فعلا تا اینجا...
یا علی
التماس دعا
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
حکایت عشقی ( دلتنگی ) ...

حکایت عشقی ( دلتنگی ) ...

.
.
.


سلام!!!

از چند روز قبل از نیمه شعبان میخواستم بیان و بنویسم اما نمیشد!!

بیام و بگم که یکسال گذشت!!:(

یکسال پیش در شب نیمه شعبان محرم شدیم ... :gol:

باور کنید سخته!!

خیلی سخته که توی یه ایامی یه جایی باشید و سال بعدا توی همون روز حسرتش رو بخورید!!

تمام خاطراتش جلوی چشمتون میاد ...

نمیدونم و نمیتونم دیگه بنویسم!!

التماس دعا ... :cry::gol:
 

Similar threads

بالا