#حامد عسکری

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده
مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده

زمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:
چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟

چه ذوقی می کند انگشترم هربار می بیند
عقیقی که برآن نام تو را کندم بغل کرده


چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را
که گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کرده


لبت را می مکی با شیطنت انگار درباران
تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده

دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:
زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده...

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


شب دلواپسی‌ها هرقدر بی‌ماه‌تر بهتر
که شاعر در شب موهای تو گمراه‌تر بهتر

برای شانه‌های شهر متروکی شبیه من
تکان‌های گسل، یکدفعه و ناگاه‌تر بهتر


چه فرقی می‌کند من چند سر قلیان عوض کردم؟
برای قهوه‌چی‌ها، مرد، خاطرخواه‌تر بهتر

نفهمیدی که روی بیت بیتش وزن کم کردم
نوشتی شعرهایت شادتر، کم‌آه‌تر بهتر

نه این‌که قافیه کم بود، نه! در فصل تابستان
غزل هم مثل دامن هرقدر کوتاه‌تر بهتر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


دو رودخانه‌ی وحشیِ وحشی اند موهات
دو تا هلال گره خورده اند ابروهات

تمام دهکده را ریختی به هم خاتون
چه کرده باد مگر با شلال گیسوهات ؟

منم که صفحه ی یک روزنامه ی صبحم
تویی که پر شده ام از تو و هیاهوهات

تو دستهات ظریفند و من سرم سنگین
خدا نکرده گلم کج نشه النگوهات !

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست
لطف خط شکسته بــه شیب کشیده هاست

هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است
فرقـی کـه بین دیده و بین شنیده هاست

مـوی تـــو نیست ریختــه بر روی شانه هات
هاشور شاعرانه ی شب بر سپیده هاست

من یک چنار پیـــرم و هر شاخــه ای ز من
دستی به التماس به سمت پریده هاست

از عشق او بترس غزل مجلسش نرو
امروز میهمانی یوسف ندیده هاست

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگه خیال تو همش باهام نیس
خلوتمو چرا خراب می کنن؟
چرا راننده تاکسیا همیشه
دوتا کرایه رو حساب می کنن؟

اگه خیال تو همه ش باهام نیس
چرا قدم زدنهامو کش می دم؟
چرا غروبا که میرم کافی شاپ
میرم دوتا قهوه سفارش میدم؟

دورو برم پره از آدمایی
که داد درد مشترک میزنن
قصدی ندارن ولی با کاراشون
زخمای کهنه مو نمک می زنن

گفته بودم گریه بده واسه مرد
غرور زیادش خوبه کم نمیشه
مرد واسه بستن بند کفشش
پاشو بالا میاره خم نمیشه....

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گیــرم تمـــام شهر پر از سرمه ریزها
خالی شده ست مصر دلم از عزیزها

داش آکل و سیاوش و رستم تمام شد
حالا شده ست نوبت ابــــــــرو تمیز ها

دیگر به کوه وتیشه و مجنون نیاز نیست
عشــاق قانعند بــــــه میــخ و پریـــــزها

دستی دراز نیست به عنوان دوستی
جـــــز دستهـــای توطئه از زیـر میزها

دل نیست آنچه جز به هوای تو می تپد
مجموعه ایست از رگ و اینجور چیـزها

خانم بخند! که نمک خنده های تو
برعکس لازم است بـــرای مریضها

چون عاشقم و عشق بسان گدازه داغ
پس دست می زنم بـــه تمامی جیزها

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لبخند بزن تازه کنی بغض (بنان) را
بخرام برآشفته کنی (فرشچیان) را

تلفیق سپیدو غــزل و پست مدرنی
انگشت به لب کرده لبت منتقدان را

معراج من این بس که دراین کوچه ی بن بست
یک جرعــــــــــــــــه تنفس بکنـــــم چادرتان را

دلتنگی حزن آور یک کهنه سه تارم
برگیرو برآشوب وبزن "جامه دران" را

ای کاش در این دهکده ی پیربسوزند
هرچه سفرو کوله و راه و چمدان را

شاید تو بیایی و لبت شــربت گیلاس
پایان بدهد این تب و تاب این هذیان را

عاروس غزل های منی بی برو برگرد
نگذارکسی بـــو ببرد این جــــریان را

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خدمت شروع شد، تاريك و تو به تو
بي عكس نامزدش، بي عكس «آرزو»

شب هاي پادگان، سنگين و سرد بود
آخر خدا چرا؟... آخر خدا چگو....

نه... نه نمي شود، فرياد زد: برقص...
در خنده ی فروغ، در اشك شاملو...

توي كلاهِ خود، لاتين نوشته بود
"Your hair is black, Your eyes are blue"

« - : خاتون تو رو خدا،سر به سرم نذار
اين جا هوا پسه، اينجا نگو نگو»

يك نامه آمد و شد يك تراژدي
اين تيتر نامه بود: «شد آرزو عرو...

س» و ستاره ها چشمك نمي زدند
انگار آسمان حالش گرفته بود

تصميم را گرفت، بعد از نماز صبح
با اشك در نگاه، با بغض در گلو

بالاي برج رفت و ماشه را چكاند
با خون خود نوشت: «نامرد آرزو...»

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چون شیر عاشقی که به آهوی پر غرور
من عاشقم به دیدنت از تپه های دور

من تشنه ام به رد شدنت از قلمرو ام
آهو بیا و رد شو از این دشت سوت وکور

رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات
اردیبهشت هدیه بده ضمن ِهر عبور

آواره ی نجابت چشمان شرجی ات
توریست های نقشه به دست بلوند و بور

هرگاه حین گپ زدنت خنده می کنی
انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"

دردی دوا نمی کند از من ترانه هام
من آرزوی وصل تو را می برم به گور

مرجان ببخش "داش آکلت" رفت و دم نزد
از آنچه رفت بر سر این دل، دل صبور

تعریف کردم از تو، تو را چشم می زنند
هان! ای غزل بسوز که چشم حسود کور

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها
صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها

بیا ای امن ، ای سرسبز ، ای انبوه عطر آگین
بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک ها

گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت
و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک ها

تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری
که می رقصد – اگر چه – روی قلیان و قلک ها

تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل
سیاوش ها و رستم ها فریدون ها و بابک ها

همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده
به دورش مست می رقصند ماهی ها و جلبک ها

کنار رود ، دستت توی دستم ،شب،خدای من !
شکــــوه خنده ای تــــو ، سکوت جیر جیرک ها

مرا بـــی تاب می خواهند ، مثل کودکی هامان
تو مامان ،من پدر ، فرزندهامان هم عروسک ها

تو آن ماهـــی که معمولا رخت را قاب می گیرند
همیشه شاعرانی مثل من ، از پشت عینک ها

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می روم حسرت دریای مرا دفن کنید
اهل دیـــروزم و فردای مرا دفـن کنید

لـحدم را بگذارید بــــه روی لـحدم
شـال ابریشم لیلای مرا دفن کنید

ایل من مرده کسی نیست که چنگی بزند
وقت تنـــگ است بخـــــارای مرا دفن کنید

صخره ام،صخره که دلتا شده از سیلی رود
دل که خـوب است فقط "تا"ی مرا دفن کنید

تا پر از روسری و سیب شود شهر شما
زیــــر این خاک غــزل های مرا دفن کنید

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از دست من و قافیه هایم گله مند است
ماهی کـه دچارش غزلم بند به بند است

مو فندقی چشم سیاهی که لبانش

مرموز ترین عامل بیمــاری قند است

زیبـــــایـــــی مـــــــــواج پس پلک بنفـشش

دلچسب تر از اطلسی و شاه پسند است

سیب است کــــه از دامنــــه ی رود مـی آید؟
یا نه... گل سر بسته به موهای کمند است؟

دارایـــــی من ـ چند کلاف غــــــزل ـ از تــــــــو

شیرینی لبخند تو ـ یک جرعه ـ به چند است؟

دیماه رسیده است ومن زخمی و سردم

لبخند بزن خنده ی تو گـــرم کننده است

از ما گله کم کن که بپاشیــــم غزل را

پیش قدم پاشنه هایی که بلند است


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات
خنده ات اعجاز شهناز است در کرد بیات

مطلع یک مثنویِ هفت مَن زیبایی ات

ابــــروانت، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلات

من انار و حافظ آوردم، تو هـــم چایـــی بریز

آی می چسبد شب یلدا هل و چایی نبات

جنگل آشوب من ای آهوی کوهستان شعر

این گـوزن پیــر را بیـــــچاره کرده خنده هات

می رود، بومی کشد، شلیک، مرغی می پرد

گردنش خــم مــی شود، آرام می افتد به پات

گرده اش می سوزد و پلکش که سنگین می شود

می کشد آهـــی، کـه آهــو... جان جنگل به فدات

سروها قد مـــی کشند از داغــــی خــون گوزن
عشق قل قل می زند از چشمه ها و بعد، کات:

پوستش را پوستین کـرده زنــی در نخـــجوان

شاخ هایش دسته ی چاقوی مردی در هرات




 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بانوی ترم پنجم من ، ای فرشته نام

دزدمونای زندگی شـــــــــاعری درام!

هارمونی منظم آثــــــــــــــــار بتهوون

مانتو كلوش! خانم دانشكده، سلام!

از بس قدم زدم به دليل همين غـزل

بر گُــرده های شهر بجا مانده رد پام

اين روزهــــــا بدون تو، نه سينما نه پيتـ...

..زا، من نشسته‌ام و همين بسته آدامـ...

..سی كه تو آن دوشنبه به من هديه داده‌ای

با يك بغل ـ به قـــــول خودت ـ عشق، احترام

آدامس می‌جوم و به تو فكر می‌كنم

بــــــــر مبلهای كهنه سلمانی غلام

هی قرص، هی مسكن اعصاب، هی غزل

بی‌خوابی من و دو سه بسته «لـــورازپام»

تقصير تست، پای دلم را وسط نكش

ای در كنـار شعر من آهنگ بی كلام!

اين ترم واحد غزلـم را تو پاس كن

آن ترم زير برگه من بود ـ 9 ـ تمام

مصراع آخری چقدر پــــــــاک و ساده است

ماییم*، هميشه مخلصتان، نقطه. والسلام!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
همراه با وزیدن نت‌های ساکسیفون
در عصــــر شرجی غزلی غرق ادکلن

یک جفت چشم شرجی شاعرکش قشنگ

از بستگان دختر همسایه‌ی « نــــــــــــــرون»

بر روی کاج پیر دلـــــــم لانه کرده‌اند

آرام و سرد مثل غم و خنده‌ی ژکون...

« د» وزن بیت قبلی من را به هم زده
لعنت به فاعــلات مفــاعیل فــــــاعلن

من قانعم تو را به خــــدا جان مادرت

امشب بیا و روسری‌ات را سرت نکن



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی

هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی


من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی


مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی


عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی


یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر می شوی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جمعه ها عصر حوله دور سرت می رسی از قنات پایینی
سر راهت دوباره با وسواس می نشینی و پونه می چینی

پونه ها را دوباره می کاری لای موهای خیس بی گل سر

می روی آه و باز پشت سرت دشت پروانه را نمی بینی

تو شکوهت میان دختر ها ای نجیب اصیل ای بومی
مثل یک تخته فرش کرمانی است وسط فرشهای ماشینی

پدرت کدخدا ...خودت خاتون... باغ خرما... چهار گله شتر.....

پس غلط کرده عاشقت شده است پسری کامده رطب چینی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پرنده بودی و از بام من پرت دادند
تو ساک بستی و نام مسافرت دادند

قَدت خمید ، نگاهت شکست ، روحت مُرد
کلاغهای مزاحم چه بر سرت دادند ؟

تو نیم دیگر من بودی و ندانستی
چه داغها که به این نیم دیگرت دادند

خدا نخواست من و تو کنار هم باشیم
سه چار هفته به کنکور شوهرت دادند !!!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نامه آخرت به دستم رسید
بالاخره تونستی پستش کنی
خیلی پلا میونمون خراب شد
دیگه نمی تونی درستش کنی

جون به لبم رسید تا رامم بشی
چه جوری این شعله رو خاموش کنم
شاید ببخشمت ولی محاله
نامه آخرو فراموش کنم

نوشتی آسمونمون تموم شد
هرچی که بوده بینمون تموم شد
تو ساده رد شدی ولی جدایی
خیلی برای من گرون تموم شد

تو آسمون قلب من پریدن
یه ذره بال و پر می خواس نداشتی
به من نگو تقصیر سرنوشته
عاشق شدن جگر می خواس نداشتی

با این حساب حرفی دیگه نمونده
منم دیگه حرفامو جم می کنم
چندتا غزل میمونه چندتا نامه
اونم یه خاکی تو سرم می کنم

ازما گذشته اینو بشنو برو
که چوب حراج نزنی دلت رو
دل به کسی بده که وقتی میره
رژت رو پاک کنه نه ریملت رو

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست
هفت قرنی است در این مصر فراوانی نیست

به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست

حال این ماهی افتاده به این برکۀ خشک
حال حبسیه‌نویسی است که زندانی نیست

چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش
بشنوید از من بی چشم که کرمانی نیست

با لبی تشنه و... بی بسمل و ... چاقویی کُند
ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست

عشق رازیست به اندازه آغوش خدا
عشق آنگونه که میدانم و میدانی نیست


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نبودی در دلم انگارطوفان شد، چه طوفانی
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد،چه بارانی

نبودی بغض کردم...حرف ها را...خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت... ویران شد چه ویرانی

گوزنی پیر بر مهمان سرای خانه ی خانی
به لطف سرپری تک لول مهمان شد،چه مهمانی

یکی مثل من بدبخت در دام نگاه تو
یکی در تنگی آغوش زندان شد،چه زندانی

پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری
بماند گریه هم سوغات کنعان شد،چه کنعانی

من از «سهراب» بودن زخم خوردن قسمتم بوده
برو «گرد آفریدم»،فصل پایان شد،چه پایانی...

حامد_عسکری
 
بالا