جبران خلیل جبران

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو بیش از آنچه من قادر به گفتن باشم
به من گوش می دهی.
تو ضمیر آگاه را می شنوی
تو بت من به جاهایی می روی که
کلمات من قادر به بردن تو به آنجاها نیستند.
 

***zahra***

عضو جدید
هشدار ! تنها به عزم نیاز اگر به معبد درون شوید ، هرگز هیچ نیابید .

بهترین اشخاص، کسانى هستند که اگر از آن ها تعریف کردید، خجل شوند و اگر بد گفتید، سکوت کنند.

رنجدیده ! اگر بکوشی تا چیزی از مال خویش را به مردم بذل کنی بی تردید رستگاری.
اگر دوستت را در تمامی شرایط درک نکنی. او را هرگز درک نخواهی کرد.
نفرت به همان اندازه دوست داشتن ، خوب است . یک دشمن می توان به خوبی یک دوست باشد . برای خود زندگی کن، زندگیت را بزیی، سپس به راستی دوست انسان خواهی شد .
رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد .
 

***zahra***

عضو جدید
تمساح و کفتار
یک روز در کنار رود نیل کفتاری با یک تمساح بر خورد کرد ،آنها ایستادند و احوال پرسی کردند ؛ کفتار پرسید :" روزگار شما چطور میگذرد قربان ؟"و تمساح گفت :"خیلی بد ، گاهی از درد و اندوه میگریم و آن وقت دیگر موجودات می گویند : این فقط اشک یک تمساح است . و این حرف آنها دل مرا خیلی می شکند."آنگاه کفتار گفت :" تو از درد و اندوه می گویی ، اما شرایط من را لحظه ای در نظر بگیر . من به زیبایی جهان و شگفتی های آن و معجزلت آن مینگرم و از شادی می خندم و آن وقت موجودات جنگل می گویند : این فقط خنده ی یک کفتار است.
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که آدم را تنها نیمه سیر کند ، و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ، و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش آدمی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد. جبران خلیل جبران
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود . جبران خلیل جبران



اندوه و شادی همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و شادی . جبران خلیل جبران
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیم های گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟ جبران خلیل جبران



از يك خود كامه، يك بدكار، يك گستاخ، يا كسی كه سرفرازی درونی اش را رها كرده، چشم نيك رای نداشته باش . جبران خلیل جبران



زندگی روزمره شما پرستشگاه و نیز دیانت شماست . جبران خلیل جبران
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق، ‌تنها آزادی در دنیاست، ‌زیرا چنان روح را تعالی می‌بخشد که قوانین بشری و پدیده‌های طبیعی مسیر آن را تغییر نمی‌دهند.

محبوبم ،‌اشک‌هایت را پاک کن! زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته، ‌موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی می‌دارد. اشک‌هایت را پاک کن و آرام بگیر، ‌زیرا ما با عشق میثاق بسته‌ایم و برای آن عشق است که رنج نداری، ‌تلخی بی نوایی و درد جدایی را تاب می‌آوریم.

هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد، ‌از پی‌اش بروید،‌
هرچند راهش سخت و ناهموار باشد.
هنگامی که بال‌هایش شما را در بر می‌گیرد، ‌تسلیمش شوید،‌
گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروح‌تان کند.
وقتی با شما سخن می‌گوید باورش کنید،‌
گرچه ممکن است صدای رؤیاهاتان را پراکنده سازد،‌ همان گونه که باد شمال باغ را بی‌بر می‌کند.
زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان می‌گذارد، ‌به صلیبتان می‌کشد.
همان گونه که شما را می‌پروراند، ‌شاخ و برگ‌تان را هرس می‌کند.
همان گونه که از قامت‌تان بالا می‌رود و نازک‌ترین شاخه‌هاتان را که در آفتاب می‌لرزند نوازش می‌کند، ‌به زمین فرو می‌رود و ریشه‌هاتان را که به خاک چسبیده‌اند می‌لرزاند.
عشق، شما را همچون بافه‌های گندم برای خود دسته می‌کند.
می‌کوبدتان تا برهنه‌تان کند.
سپس غربال‌تان می‌کند تا از کاه جداتان کند.
آسیاب‌تان می‌کند تا سپید شوید.
ورزتان می‌دهد تا نرم شوید.
آنگاه شما را به آتش مقدس خود می‌سپارد تا برای ضیافت مقدس خداوند، ‌نانی شوید.

او پرنیان نوازش بال‌هایی ظریف را احساس کرد که گرد قلب فروزانش پرپر زنان می‌چرخیدند، ‌و عشقی بزرگ وجود او را تسخیر کرد... عشقی که قدرتش ذهن آدمی را از دنیای کمیت و اندازه جدا می‌کند... عشقی که زبان به سخن می‌گشاید،‌هنگامی که زبان زندگی فرو می‌ماند ... عشقی که همچون شعله‌ی کبود فانوس دریایی، ‌راه را نشان می‌دهد و با نوری که به چشم دیده نمی‌شود هدایت می‌کند.

زندگی بدون عشق، ‌به درختی می‌ماند بدون شکوفه و میوه. عشق بدون زیبایی، ‌به گل‌هایی می‌ماند بدون رایحه و به میوه‌هایی که هسته ندارند ... زندگی، ‌عشق و زیبایی، ‌یک روح‌اند در سه بدن که نه از یکدیگر جدا می‌شوند و نه تغییر می‌کنند.

جان‌های خاکی ما که اشتیاقی پنهان به حقیقت دارند
گاه به گاه برای مصالح زمینی از آن دور می‌شوند،‌
و برای هدفی زمینی از آن جدا می‌افتند.
با وجود این، ‌همه‌ی روح‌ها در دستان امن عشق اقامت دارند
تا زمانی که مرگ از راه برسد و آن‌ها را نزد خدا به عالم بالا ببرد.

برای خاطر عشق به من بگو، ‌آن شعله چه نام دارد که در دلم زبانه می‌کشد، ‌نیرویم را می‌بلعد و اراده‌ام را زایل می‌کند؟

خطاست اگر بیندیشیم عشق حاصل مصاحبت دراز مدت و باهم بودنی مجدانه است. عشق ثمره‌ی خویشاوندی روحی است و اگر این خویشاوندی در لحظه‌ای تحقق نیابد، ‌در طول سالیان و حتی نسل‌ها نیز تحقق نخواهد یافت.

فقط عشق آدم کور است که نه زیبایی را درک می‌کند و نه زشتی را.

عشق، ‌وقتی دچار غم غربت باشد، ‌از حساب زمان و هیاهوی آن ملول می‌گردد.

عشق میزبانی مهربان است. گرچه برای میهمان ناخوانده، ‌خانه‌ی عشق سراب است و مایه‌ی خنده.

عشق از ژرفای خویش آگاه نمی‌شود، ‌جز در لحظه‌ی جدایی.

عشق در ردای افتادگی از کنارمان می‌گذرد؛ ‌اما ما می‌ترسیم و از او می‌گریزیم، ‌یا در تاریکی پنهان می‌شویم، ‌یا این که تعقیبش می‌کنیم و به نام او دست به شرارت می‌زنیم.

عشق رازی است مقدس.
برای کسانی که عاشقند، ‌عشق برای همیشه بی‌کلام می‌ماند؛
اما برای کسانی که عشق نمی‌ورزند، ‌عشق شوخی بی‌رحمانه‌ای بیش نیست.

حتی عاقل‌ترین مردمان نیز زیر بار سنگین عشق خم می‌شوند؛
اما براستی، ‌عشق به سبکی و لطافت نسیم خوش لبنان است.

عشق واژه‌ای است از جنس نور که با دستی از جنس نور، ‌بر صفحه‌ای از جنس نور نوشته می‌شود.

عشق همانند مرگ همه چیز را دگرگون می‌کند.

نخستین نگاه معشوق، ‌به روح ازلی می‌ماند که بر سطح آب‌ها روان شد،‌ بهشت و جهنم را آفرید، ‌سپس گفت: ‌"باش" و همه چیز موجود شد.

آیا عشق مادر یهودا به فرزندش کم‌تر از عشق مریم به فرزندش عیسی بود؟

هنگامی که عشق دامن می‌گسترد، ‌کلام خاموش می‌شود.

آدمیان محصول عشق را، ‌تنها بعد از غیبت یار و تلخی صبر و تیرگی یاس درو خواهند کرد.

ای عشق که دستان خداییت
بر خواهش‌های من لگام زده،‌
و گرسنگی و تشنگیم را تا وقار و افتخار بالا برده،‌
مگذار توان و استقامتم
از نانی تناول کند و یا از شرابی بنوشد
که خویشتن ناتوانم را وسوسه می‌کند.
بگذار گرسنه‌ی گرسنه بمانم،‌
بگذار از تشنگی بسوزم،‌
بگذار بمیرم و هلاک شوم،‌
پیش از آنکه دستی برآورم
و از پیاله‌ای بنوشم که تو آن را پر نکرده‌ای،‌
یا از ظرفی بخورم که تو آن را متبرک نساخته‌ای.
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش ببخشید ، باشد که شهد گوارای بخشش ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری . جبران خلیل جبران
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما را از راستی جدا می کنند . جبران خلیل جبران
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید.لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید.زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه.اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید .
 

aryana.sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشکهایت را پاک کن !

چرا که آن عشق که چشمان را گشوده و ما را به خدمتکاری

خویش ،وادار نموده ، برکات صبر و گذشته را به ما بخشیده است.

خلیل جبران
------------------------------------------------------------
 

aryana.sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
♦ چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باید بروم !

زیرا ماندن ودرنگ کردن

انجماد روح است و افتادن در زندان تنگ و بی روزن قالب ها
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مخالفت شاید کوتاه ترین راه بین دو فکر باشد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرشب نمی توان در انتظار خورشید ماند
روزی را نیز می توان در انتظار ماه سپری کرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند

عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن و اندیشیدن "نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین میکند و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد

عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی،بي انتها و مطلق

عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن

عشق بینایی را میگیرد
دوست داشتن بینایی میدهد

عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار

عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر

از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم
از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر

عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد

عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و میخواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد ،داشته باشند

در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:"هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند"

عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور میگردد

دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر از دوست خود جدا شدی ، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی ،زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است ، ای بسا که درغیابش روشن تر و آشکارتر از دوران حضورش باشد


چه حقیر است و کوچک ، زندگی آنکه دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده وهیچ نمی بیند جز خطوط باریک دستانش. در خانه نادانی ، آینه ای نیست که روحخود را در آن به تماشا بنشیند


با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت کنید که چشمهایشان ، چهره ی سالها را دیده و گوشهایشان ، نوای زندگی را شنیده است



کاملترین پاداش برای انسان ، بخششی است که بتواند امیال هستی اش را تغییر دهدو خواستهای دو لب خشکیده از عطش او را دگرگون سازد و تمام زندگی اش را بهچشمه های همیشه جوشان و ابدی تبدیل کند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شکنجه ها عشق به شما روا می دارد تا به رازی که در دلهایتان نهفته است پی برید و بدین وسیله جزئی از قبل حیات باشید


انسانیت روح خداوند است در زمین.در اعماق روح، شوقی است که انسان را از دیده به نادیده ، و به سوی فلسفه و ملکوت سوق می دهد



شمادر بسیاری از رنجها بر سر دو راهی قرار گرفته اید ، و این رنجها جرعه هاییهستند بسیار تلخ و زهرآگین که پزشکی حکیم و چیره دست بیماریهایی را که دردرونتان ریشه دوانیده اند ، با آنها علاج می کند طبیعتبا آغوشی باز و دستانی گرم ، از ما استقبال کرده و می خواهد که از زیباییاش لذت بریم.چرا انسان باید آنچه در طبیعت ساخته شده است را از بین برد ؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از خویشتن پند گرفتم:



او به من آموخت تا شب زنده داری کنم و در حالی که همه ی مردم خفته اند و چون بیدار شوند به خواب روم...
وپیش از اینکه خویشتن به من پند دهد خوابهای آنان را نمیدیم و خوابهای مرادر هنگام غفلتشان نیز نمیدیدند اما اکنون میخوابم در حالیکه به من مینگرندو چون به خواب روند شادمانی میکنم.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رحم کن ای نفس! از کتاب اشکی و لبخندی



اینفس من! برای چه کسی سوگواری میکنی در حالیکه از ضعف من آگاهی؟ تا کی درخواب به سر میبری در حالیکه برای به تصویر کشیدن خواب هایت چیزی جز سخنآدمی ندارم؟
بنگرای نفس من ! چگونه عمرم را برای گوش فرا دادن به تعالیم تو سپری کرده ام ؟بنگر ای عذاب دهنده من. اینک قدرتم را در جستجوی تو از دست داده ام.قلبمملک من بود و حالا برده ی تو شد. صبرم مونسم بود و اینک مرا سرزنش میکند.جوانی یارم بود و امروز مرا ملامت میکند. چیزی است که از خدایان بدستآوردم. پس به چه چیز طمع میکنی؟؟ خویشتنم را انکار کردم و لذات زندگی امرا ترک گفتم و عظمت عمرم را رها نمودم و چیزی یا کسی جز تو برایم باقینمانده است.پس با عدل دادگری کن یا از مرگ بخواه تا مرا رها سازد.
بر من رحم کن ای نفس !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

این کودکان فرزندان شما نی اند ، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هماز برای او .از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند .همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند




از یک خود کامه، یک بدکار، یک گستاخ، یا کسی که سرفرازی درونی اش را رها کرده، چشم نیک رای نداشته باش
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]انسان همچون ستونی از نور در میان خرابه های بابل ، نینوا ، پالمیر و بمبئی ایستاد و در همان حال سرود جاودانگی سر داد :[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]بگذار زمین هر آنچه را که داده است باز پس گیرد .[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]زیرا من ، انسان ، پایانی ندارم .[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]یک بار دستم را از مه پر کردم .[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]سپس دستم را باز کردم ، بیا و ببین ، مه به کرمی بدل شده بود .[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]دستم را بستم و دوباره گشودم ، در میان گودی دستم انسانی ایستاده بود ، سیمایی غمگین داشت و به بالا می نگریست .[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]باز هم دستم را بستم ، وقتی آن را گشودم چیزی جز مه ندیدم .[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]اما ترانه ای شنیدم در نهایت زیبایی . [/FONT]
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خدایا به من آرمشی عطا فرما تا بپذیرم: [FONT=arial, helvetica, sans-serif]آنچه را که نمی توانم تغییر دهم.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شهامتی ده: تا تغییر دهم آنچه را که می توانم.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بینشی ده: که تفاوت این دو را بدانم.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و فهمی ده:[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که متوقع نباشم تمام مردم دنیا مطابق میل من عمل نمایند.[/FONT]
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فرزانه کسی است که خدا را دوست می دارد و او را می ستاید.شایستگی آدمی ریشه در کردار و اندیشه او دارد نه در رنگ باورها نژاد و القاب او زیرا از یاد مبر دوست من که فرزند آگاه یک چوپان برای یک ملت گرامی تر از وارث نا آگاه تاج وتخت پدر است. آگاهی تنها نشانه شرافت توست مهم نیست که فرزند کیستی و از کدام نژادی.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به من مي گويند: اگر برده اي را خفته ديدي بيدارش مكن شايد خواب آزادي را مي بيند و من به آنها مي گويم: اگر برده اي را خفته ديديد بيدارش كنيد و آزادي را برايش توصيف كنيد.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
و هنگامی که سیبی را با دندان می شکافی در دل با او بگو: «تخم های تو در تن من خواهند زیست، و شکوفه های فردای تو در دل من خواهند شکفت، و عطر تو نفس من خواهد بود، و ما با هم در همه فصلها شادی خواهیم کرد».
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]خداوند برای حقیقت دروازه های بسیاری تعبیه کرده است تا به هر مومنی که بر آن ها می کوبد خوش آمد بگوید.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کتاب: عاشقانه ها (گزیده آثار جبران خلیل جبران)[/FONT]
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]به یکدیگر مهر بورزید‌‌ اما از مهر بند مسازید: بگذارید که مهر دریای مواجی باشد در میان دو ساحل روحهای شما.[/FONT]
منبع: کتاب پیامبر ص ۴۳
 
بالا