جبران خلیل جبران

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
(خویشانم مرده اند)

خویشاوندان مردند

ومن در قید حیات

روز و شب آنان را ناله و زاری می کنم

دوستان مردند

واگر توانستی بود

خود را از دیار رنج رها می ساختم

دوستان مردند

روزگار بدی است

برای آن کس

که معنای ماندن را نمی داند.
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خداوندا !
مرا شکار شیر کن پیش از آن که خرگوشی شکار من شود.
خانه ام به من گفت:
از من دور مشو زیرا گذشته ی تو در من بسر می برد.
راه به من گفت:
پشت سر من بیا زیرا من آینده ی تو هستم.
اما من به خانه و راه ٬
به هر دو گفتم:
نه گذشته ای دارم و نه هیچ آینده ای.
اگر این جا بسر برم در پس ِ ماندنم رفتنی هست.
و اگر بروم ٬ در پس ِ رفتنم ماندنی هست.
زیرا تنها عشق و مرگ می توانند هر چیزی را دگرگون سازند.
چگونه ایمان خود را برای زنده مانده از دست دهم؟
من می دانم که رؤیای آنان که بر پر می خوابند زیباتر از رؤیای آنان که بر زمین می خوابند نیست.
و عجیب تر آن است ٬ هنگامی که از اندوه شکایت کنم!
زیرا لذت خود را در آن می یابم!​
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رازهای دل هایمان را کسی درک نمی کند ٬
مگر آنکه دلش پر از اسرار باشد.
آن که تنها با اوقات خوشش و نه با غم هایتان شریک شما شود ٬
یکی از هفت کلید درهای بهشت را از دست داده است.
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست


دوست، نیاز برآورده شده ی شماست.

او، برایتان كشتزاریست كه در آن با عشق بذرافشانی كردید و با سپاس، درو.

و او سفره و آتشدان شماست،

كه با گرسنگی به سویش روانید و به سبب آرامش، او را می جویید.

وقتی دوستتان، اندیشه ی خویش را بر شما باز می گوید، در اندیشه تان، از گفتن (( نه)) و (( آری)) هراسی
نمی كنید.

و چون سكوت می كند، قلبتان به شنیدن آوای قلبش می پردازد
؛
كه در دوستی، بدون كلمات، همه ی اندیشه ها، آرزوها و خواست ها زاده می شوند و با لذتی وصف ناشدنی
شریك.

چون از دوستتان جدا شدید، اندوهگین مباشید؛

كه بر آنچه بیش از هر چیز عشق می ورزید، در غیابش بر شما آشكار می شود، مثال كوهی از دور،
بركوهنورد آشكار تر است.

بگذارید دوستی را، هدفی جز ژرفا بخشیدن به جان نباشد.

زیرا، عشقی كه تنها در طلب افشای اسرار خویش است، عشق نیست، بلكه دامی است گسترده، برای صید
بیهودگی ها.

بگذارید بهترین هایتان، برای دوستتان باشد.
اگر او باید آرامش را بشناسد، بگذارید كه خروشتان را نیز بداند.


مگر دوستتان چیست كه تنها، برای لحظات مرده به سراغش بروید؟
همیشه برای لحظه های زیستن او را بجویید.

كه او باید نیازهایتان را پر كند، نه تهی بودنتان را.

در سرور دوستتان خندان باشید و در شادمانی اش شریك.
زیرا در شبنم این كوچك ترین هاست كه دل، سحرگاه خویش را می جوید و دوباره تازه می شود.
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]جبران خلیل جبران :[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هفت بار روح خویش را آزردم[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اولین بار زمانی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی خود را فروتن [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نشان می داد.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دومین بار آن هنگام بود که در مقابل فلج ها می لنگید. [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت،[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آسان را برگزید.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چهارمین بار وقتی مرتکب گناهی شد، به خویش تسلی داد که [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دیگران هم گناه می کنند.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پنجمین بار آنگاه که به دلیل ضعف و ناتوانی از کاری سر باز زد،[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و صبر را حمل بر قدرت و توانایی اش دانست.[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ششمین بار که چهره ای زشت را تحقیر کرد، درحالیکه ندانست [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آن چهره یکی از نقاب های خودش است.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و هفتمین بار وقتی [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] فضیلت است .[/FONT]
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بیا قایم باشک بازی کنیم و در پی یکدیگر بگردیم.

اگر در دلم پنهان شوی . یافتنت برایم دشوار نیست .

ولی اگر در لاک خویش پنهان شوی تلاش دیگران برای یافتن بیهوده خواهد بود.
 

p_sh

عضو جدید
با اجازه ازcanopus_10 عزيز



جبران خلیل جبران (۶ ژانویه ۱۸۸۳ - ۱۰ آوریل ۱۹۳۱)
زاده بشرّی لبنان از نویسندگان سرشناس لبنان و آمریکا
و خالق اثر بسیار مهم و مشهور پیامبر است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

p_sh

عضو جدید
دوران كودكي جبران خليل جبران

او در ششم ژانویه سال ۱۸۸۳، در خانواده‌ای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به خلیل جبران شهرت داشتند، در البشری، ناحیه‌ای کوهستانی در شمال لبنان به دنیا آمد. مادرش زنی هنرمند بود که کامله نام داشت.


مادر جبران کامله رحمه، سی ساله بود که جبران را از شوهر سومش خلیل جبران به دنیا آورد. شوهرش مردی بی مسئولیت بود و خانواده را به ورطه فقر کشاند. جبران خلیل یک برادر ناتنی به نام پیتر، شش سال بزرگ‌تر از خودش، و دو خواهر کوچکتر به نام‌های ماریانه و سلطانه داشت که در تمام عمرش به آن‌ها وابسته بود. از آنجا که جبران در فقر بزرگ می‌شد، از تحصیلات رسمی بی بهره ماند و آموزش‌هایش محدود به ملاقات‌های منظم با یک کشیش روستایی بود که او را با اصول مذهب و انجیل و زبان‌های سوری و عربی آشنا کرد. جبران هشت ساله بود که پدرش به علت عدم پرداخت مالیات به زندان افتاد و حکومت عثمانی تمام اموالشان را ضبط و خانواده را آواره کرد. سرانجام مادر جبران تصمیم گرفت با خانواده اش به امریکا کوچ کند. در ۲۵ ژوئن سال ۱۸۹۵، جبران در دوازده سالگی با مادر، برادر و دو خواهرش لبنان را ترک و به ایالات متحده آمریکا رفت و در بوستون ساکن شد. وی در بوستون به مدرسه رفت، در مدرسه، اشتباهی در ثبت نام، نام او را برای همیشه تغییر داد و به کهلیل جبران Kahlil Gibran تبدیل کرد که علی رغم تلاش‌هایش برای بازیابی نام کاملش، تا پایان عمرش بر جا ماند. جبران در سال ۱۸۹۶ با فرد هلند دی ملاقات کرد و از آن به بعد وارد مسیر هنر شد. دی جبران را با اساطیر یونان، ادبیات جهان، نوشته‌های معاصر و عکاسی آشنا کرد.
 

p_sh

عضو جدید
بازگشت به لبنان

همچنین دختر جوانی به نام «ژوزفین پی بادی» که ثروت سرشاری از ذوق و فرهنگ داشت دل به محبت این جوان بست و در رشد و کمال او بسیار موثر واقع شد. وی در آمریکا به نگارگری پرداخت و در سال ۱۹۰۸ وارد فرهنگستان هنرهای عالی در پاریس در فرانسه شد و مدت سه سال زیر نظر تندیسگر معروف «اگوست رودن» درس خواند. رودن برای جبران آینده درخشان و تابناکی را پیشبینی نمود. زنان دیگری نیز بعدها در زندگی جبران ظاهر شدند که از همه مهم‌تر خانم «مری هسکل» و «شارلوت تیلر» است. این دو زن اخیر بخصوص خانم هسکل شاید بیشترین تأثیر را در زندگی فرهنگی و هنری و حتی اقتصادی جبران داشته‌اند. اما جبران پس از حدود سه سال اقامت در آمریکا به شوق زادگاه و عشق به آشنایی با زبان و فرهنگ بومی خویش به وطن بازگشت. جبران که به کمک فرد هلند دی کم کم وارد حلقه بوستونی‌ها شده بود و شهرت کوچکی به هم زده بود، با نظر خانواده اش تصمیم گرفت به لبنان برگردد تا تحصیلاتش را به پایان برساند و عربی بیاموزد. جبران در سال ۱۸۹۸ وارد بیروت شد و به «مدرسه الحکمه» رفت. جبران در این دوره کتاب مقدس را به زبان عربی خواند و با دوستش یوسف حواییک، مجله‌ای به نام «المناره» منتشر کرد که حاوی نوشته‌های آن دو و نقاشی‌های جبران بود.

مرگ در خانواده و بازگشت به ایالات متحده

جبران دانشگاه را در سال ۱۹۰۲ تمام کرد. زبان‌های عربی و فرانسه را آموخته بود و در سرودن شعر به مهارت رسیده بود. در این هنگام رابطه اش با پدرش قطع شد و از او جدا شد و زندگی محقر و فقیرانه‌ای را از سر گرفت. در همان هنگام شنید که برادر ناتنی اش سل گرفته، خواهرش سلطانه مشکل روده‌ای دارد و مادرش گرفتار سرطان است. با شنیدن خبر بیماری هولناک سلطانه، جبران در ماه مارس ۱۹۰۲ لبنان را ترک کرد. اما دیر رسید و سلطانه در چهارده سالگی در گذشته بود. در همان سال، پیتر به بیماری سل و مادرش به سرطان درگذشتند.
خلیل جبران بعد از پایان تحصیلاتش در فرانسه دوباره وارد آمریکا شد و تا مرگش در سال ۱۹۳۱ در آنجا کار و زندگی کرد.
 

p_sh

عضو جدید
نویسندگی
جبران از همان ایام نوجوانی به میدان هنر و شعر و نویسندگی قدم نهاد. در پانزده سالگی مدیر مجله «الحقیقة» شد و در شانزده سالگی نخستین شعرش در روزنامهٔ جبل به طبع رسید و در هفده سالگی به طراحی چهرهٔ بزرگانی چون عطار و ابن سینا و ابن خلدون و برخی دیگر از حکما و نویسندگان پیشین دست زد و پس از پایان تحصیلات رسمی خود برای تکمیل هنر نقاشی به پاریس رفت و طی دو سال اقامت در فرانسه ضمن آشنایی با مکاتب گوناگون هنر نقاشی کتابی با عنوان الارواح المتمردة (روانهای سرکش) نوشت و در بیروت به طبع رساند.
این کتاب که فریاد هم میهنان مظلوم او و در سطح وسیعتر فریاد همهٔ انسان‌های مظلوم بود، دولت عثمانی را سخت مضطرب کرد. کشیشان بر کتابش تهمت‌های ناروا نهادند و روزی در میدان عمومی شهر انبوهی از این کتاب را به آتش کشیدند و حکومت وقت بازگشت او را به وطن ممنوع کرد.
در این حال اخبار ناگوار از مرگ خواهر و برادر جوان و بیماری مادر به او رسید و او علیرغم منع سیاسی به میهن بازگشت. پس از دو سال اقامت در وطن باز سفری به پاریس کرد تا از هنرمندان آن دیار بخصوص رودن، لطائف فنون صورتگری را بیاموزد. در این سفر جبران با بزرگانی چون روستاند، دبوسی و مترلینگ آشنا شد و از ذوق و اندیشهٔ آنان بهره‌های فراوان برد. در آن روزگار دفتر نقاشی رودن کعبه‌ آمال هنرجویان جهان بود و جبران مدتی در آن دفتر در کنار آموختن لطائف هنر نقاشی، شیوهٔ نگاه هنرمندانه را نیز از او بیاموخت و رودن چون شعر و نقاشی را در جبران به کمال یافت او را با ویلیام بلیک، شاعر و نقاش شهودی انگیس در قرن هجدهم بیشتر آشنا کرد. و معروف است که او را ویلیام بلیک قرن خواند. جبران وقتی اولین کتاب نقاشیهای بلیک را خرید چون درویشی که به گنج رسیده باشد. به چنان وجد و نشاط و شادی و مستی رسید که از بیخودی در پوست نمی‌گنجید، گوئی در غربتگاه این عالم دوستی دیرین و آشنایی محرم یافته‌است.
در سال ۱۹۱۰ جبران بار دیگر به آمریکا رفت و در نیویورک در خیابان دهم دفتری تأسیس کرد که سالها مجمع نویسندگان و شاعران و هنرمندان عرب و دوستان و شیفتگان آمریکایی او بود. بهترین و پخته‌ترین آثار شعری و نقاشی او در این دوران بیست و یک ساله‌ اقامت در آمریکا شکل گرفت و به صورت کتابها و نمایشگاههای متعدد به جهانیان عرضه شد و جبران را در زمانی کوتاه به اوج شهرت و محبوبیت رسانید.
از جبران مجموعا ۱۶ کتاب به زبان‌های عربی و انگلیسی بر جا مانده‌است که نام‌های آنها به ترتیب سال انتشار عبارت‌اند از:
الف - به زبان عربی:
۱. موسیقی (۱۹۰۵م.) ۲. عروسان دشت (۱۹۰۶م.) ۳. ارواح سرکش (۱۹۰۸م.) ۴. اشک و لبخند ۵. بالهای شکسته ۶. کاروان‌ها و توفان‌ها ۷. نوگفته‌ها و نکته‌ها
ب - به زبان انگلیسی:
۸. دیوانه ۹. نامه‌ها ۱۰. ماسه و کف ۱۱. پیشتاز ۱۲. خدایان زمین ۱۳. سرگردان ۱۴. مسیح، فرزند انسان ۱۵. پیامبر ۱۶. باغ پیامبر
تا چندین سال پیش، برخی از آثار جبران به صورت پراکنده به فارسی ترجمه شده بودند، به گونه‌ای که بعضی از کتاب‌های او (مانند پیامبر) بیش از بیست ترجمهٔ فارسی دارد، اما برخی از کتاب‌هایش به فارسی ترجمه نشده بود. از بهترین و پرفروش ترین ترجمه‌های «پیامبر» می‌توان ترجمهٔ نجف دریابندری را نام برد.
چندی پیش، ترجمهٔ مجموعه کامل آثار جبران خلیل جبران به فارسی (۱۶ کتاب در ۱۲ مجلد) با ترجمهٔ مهدی سرحدی توسط نشر کلیدر منتشر شد.
از نکات قابل توجه در ترجمه و انتشار آثار جبران در ایران آن است که در سال‌های اخیر، عده‌ای بی‌توجه به عناوین اصلی کتاب‌های جبران، گزیده‌ها و برگرفته‌هایی از آنها را با نام‌ها و عنوان‌های متفرقه، ترجمه و چاپ کرده‌اند که این کار بیشتر به نوعی «کتاب سازی» شبیه‌است و برخی ازعلاقه‌مندان به آثار جبران را نیز با مشکل مواجه کرده‌است، زیرا بسیاری از آنان عنوان‌های اصلی کتب را نمی‌دانند.
در سال ۱۹۳۱ ندایی آسمانی جبران را به بازگشت فراخواند. سفینه‌ای از عالم غیب در رسید و جان شیفته‌ او را در ساحل فراق برگرفت و روانه‌ دریای وصال کرد و جسم شریفش را نیز که تنگ‌چشمان دور از مسیح شایسته‌ دفن در جوار کلیسا نمی‌دیدند بنابر وصیت جبران سفینه‌ دیگری به زادگاهش بازآورد و به خاک البشری محبوبش سپرد.
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای عشق که دستان خداییت

بر خواهش‌های من لگام زده،‌

و گرسنگی و تشنگیم را تا وقار و افتخار بالا برده،‌

مگذار توان و استقامتم

از نانی تناول کند و یا از شرابی بنوشد

که خویشتن ناتوانم را وسوسه می‌کند.

بگذار گرسنه‌ی گرسنه بمانم،‌

بگذار از تشنگی بسوزم،‌

بگذار بمیرم و هلاک شوم،‌

پیش از آنکه دستی برآورم

و از پیاله‌ای بنوشم که تو آن را پر نکرده‌ای،‌

یا از ظرفی بخورم که تو آن را متبرک نساخته‌ای.
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
مينديش مي تواني عشق را هدايت كني.چراكه اگر عشق تو را ارزشمند بيابد هدايتت خواهد كرد...

مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید.
لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید.
زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه.
اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید .


هنگامی که عشق شما را میخواند به دنبالش بروید
هر چند راهش سخت دشوار وناهموار باشد و هنگامی که بالهایش شما را در آغوش کشید از او اطاعت کنید حتی اگر شمشیری میان پرهایش پنهان باشد وشما را زخمی کند وهنگامی که عشق شما را با صدایی مهربان فرا میخواند او را باور کنید.

عشق و محبت محدود همیشه در صدد بدست آوردن جسم معشوق است اما عشق نامحدود همیشه به دنبال ذات معشوق است حتی اگر جسم او در دسترس نباشد.

ما همگی رزم آوران پیکار زندگی هستیم ،اما برخی پیشرویم و برخی دنباله رو
 
آخرین ویرایش:

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
اما اگر از ترس بلا و آزمون ، تنها طالب آرامش و لذت های عشق باشید ،​
خوشتر آنکه عریانی خود بپوشانید​
و از دم تیغ خرمنکوب عشق بگریزید ،
به دنیایی که از گردش فصلها در آن نشانی نیست ؛
جایی که شما می خندید اما تمامی خنده ی خود را بر لب
نمی آورید
و می گریید اما تمامی اشکهای خود را فرو نمی ریزید.
عشق هدیه ای نمی دهد مگر از گوهر ذات خویش.​
و هدیه ای نمی پذیرد مگر از گوهر ذات خویش.​
عشق نه مالک است و نه مملوک ،​
زیرا عشق برای عشق کافی است.​
وقتی که عاشق می شوید مگویید (( خداوند در قلب من است )) ، بلکه بگویید (( من در قلب خداوند​
جای دارم )).​
و گمان مکنید که زمام عشق در دست شماست ، بلکه این عشق است که اگر شما را شایسته بیند​
حرکت شما را هدایت می کند.​
عشق را هیچ آرزو نیست مگر آنکه به ذات خویش در رسد.​
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
روح من ، برای من رفیقی است که مرا ، هنگام روزهای سخت و سنگین ، دلداری می دهد ؛ و هنگام فزونی یافتن غم های زندگی تسکین می بخشد.
کسی که همدم روح خود نباشد ، دشمن مردم است. کسی که در خویشتن خویش دوستی را نمی یابد ، آکنده از نا امیدی خواهد مرد. زیرا زندگی از درون انسان می جوشد ، نه از بیرون او.
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
دین برای مردم کشتزاری است
که جز نیازمندان در ان نمی کارند...
انان که شوق بهشت
یا انها که ترس از اتش دوزخ دارند...
اری... اگر رستاخیزی نبود
و در ان حساب رسیدنی نه
مردمان نه خدا را می پرستیدند
و نه از پیروی شیطان توبه می کردند..
گویی دین برای ان ها
نوعی سودای روزانه است
که اگر در ان غفلت کنند زیان میبرند
و اگر در ان غفلت کنند زیان میبرند..
و اگر بکوشند سود...
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خطاست اگر بیندیشیم عشق حاصل مصاحبت دراز مدت و با هم بودنی مجدانه است .
عشق ثمره ی خویشاوندی روحی است و اگر این خویشاوندی در لحظه ای تحقق نیابد
در طول سالیان و حتی نسل ها نیز تحقق نخواهد یافت !
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آیا مردن انسان چیزی بیش از برهنه بودن در باد و آب شدن در حرارت خورشید است ؟
آیا قطع شدن نفس غیر از آزاد شدن روح از سرگشتگی مدام است که از زندانش بگریزد
و در هوا بالا رفته و بدون هیچ مانعی به سوی خالقش بشتابد ؟
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شادمانی اسطوره ایست که در جستجویش هستیم.
 

russell

مدیر بازنشسته
ترانه انسان
من،
اينجا بوده‌ام
از لحظه آغاز آفرينش
و هنوز هستم
و تا پايان جهان نيز خواهم بود،

که،
هيچ پاياني براي وجود من نيست.
من، در آسمان بي‌نهايت پرسه مي‌زدم،
در جهان خيال پرواز مي‌کردم،
و در ميان نور شناور بودم،
اما اين جا،
اکنون اسير مقياس.

من،
تعاليم کنفسيوس را شنيدم،
به حکمت برهما گوش سپردم،
کنار بودا، زير درخت دانش نشستم،
اکنون اين جا هستم،
وجودي با جهل و کفر.

من،
در کوه سي نا بودم،
آن هنگام که يهوه به موسي نزديک شد،
در اردن ديدم،
معجزات ناصري را،
در مدينه بودم،
آن گاه که محمد(ص) آمد.
اکنون اين جا هستم،
اسير سرگشتگي.

من،
شاهد قدرت بابل بودم،
افتخار مصر را آموختم،
و عظمت و شکوه رم را ديدم،
اکنون بر من آشکار است
ضعف و اندوه اين دست‌يافتني‌ها.

من،
با ساحران عين دور به گفتگو نشستم،
با کاهنان آشور به سخن درآمدم،
با پيامبران فلسطين حرف زدم،
اما هنوز، در جستجوي حقيقتم.

من،
حکمت هنديان را گرد آوردم،
روزگار باستاني اعراب را فرض کردم،
و شنيدم هر آن چه که مي‌توان شنيد.
اکنون، قلبم کور و کر است.

من،
پذيرفتم حکم حاکمان مطلق را،
تاب آوردم بردگي فاتحان ديوانه را،
تحمل کردم گرسنگي اجباري مستبدان را،
و هنوز، قدرتي دروني دارم
که با آن،
هر روزه در ستيزم.
انديشه‌ام سرشار
اما قلبم تهي است،
بدنم پير
اما قلبم جوان است.
شايد در جواني، قلبم رشد خواهد کرد
اما من مناجات مي‌کنم
تا پير شوم و به لحظه بازگشتم به خدا برسم.
فقط
آن هنگام قلبم پر خواهد شد!

من،

اين‌جا بوده‌ام
از لحظه آغاز آفرينش
و هنوز هستم،
و تا پايان جهان نيز خواهم بود،
که،
هيچ پاياني براي وجود من نيست.
 

m_sh_eng

عضو جدید
سگِ دانا

سگِ
یک روز سگِ دانایی از کنار یک دسته گربه می گذشت .
وقتی که نزدیک شد و دید که گربه ها سخت با خود سرگرم اند و اعتنایی به او ندارند
وا ایستاد.
آنگاه از میان آن دسته یک گربه درشت و عبوس پیش آمد و گفت:" ای برادران دعا
کنید ؛ هرگاه دعا کردید باز هم دعا کردید و کردید ، آنگاه یقین بدانید که بارانِ موش
خواهد آمد ."
سگ چون این را شنید در دل خود خندید و از آن ها رو برگرداند و گفت: " ای
گربه های گورِ ابله ، مگر ننوشته اند و مگر من و پدرانم ندانسته ایم که آنچه
به ازای دعا و ایمان و عبادت می بارد موش نیست بلکه استخوان است."
جبران خلیل جبران
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

russell

مدیر بازنشسته

اگر شب


مرا درتاريكي خود پناه دهد

ديگر هيچ ستاره اي نخواهد درخشيد

و هيچ صبحي نخواهد شد

اگر شيون كنم

همسايه ام شيون مرا نخواهد شنيد

و چون بميرم

آگاه نخواهد شد

و بر من سوگواري نخواهد كرد

اگر سايه ي خواب

آهسته

آهسته

نزد من بيايد

و به صورتم بنگرد

منصرف ميشود و باز مي گردد

در درونم كسي هست كه مرا سوگواري كند

و با شتاب نزد دوستان رود

به منزلي با ديوارهايي قطور وسر به فلك كشيده

به منازلي

كه چراغ سقفش ستاره ي تاباني است

پنجره هايش خاطره و درهايش

ديدار


نه قفلي


نه چفتي

 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
انسان می تواند
بی آنکه انسان بزرگی باشد
انسانی آزاده باشد
اما هیچ انسانی نمی تواند
بی آنکه آزاد باشد
انسان بزرگی باشد.
 

kaveh_sharififar

عضو جدید
عشق اقعی از زبان جبران خلیل جبران

عشق اقعی از زبان جبران خلیل جبران

نمی توان از ژرفای عشق جز در لحظه جدايی آگاه شد ٬ عشق رازی است مقدس.
توان عشق ورزيدن ٬ بزرگترين موهبت خداوند است به انسان.
وه که چه بزرگ است عشق و چه ناچيزم من.
عشق يگانه آزادی دنياست ٬ زيرا چنان روح را تعالی می بخشد که قوانين بشری و پديدهای طبيعی نمی توانند مسير آن را تغيير دهند.
عاقلترين مردمان نيز زير بار سنگين عشق خم می شوند.
عشق در همه جا ودر همه حال پرورگار و آموزگار ماست.
گمان مبريد که زمام عشق در دست شماست بلکه اين عشق است که هرگونه شما را شايسته حرکت بيند ٬ هدايت می کند.
و
عشق محدود تنها به تصاحب معشوق می انديشد و عشق بی انتها در جستجوی خويشتن است.



 

kaveh_sharififar

عضو جدید
هر روز صبح در آفریقا آهویی از خواب بیدار میشود که میداند باید از شیر تندتر بدود تا طعمه او نشود
و شیری که میداند باید از آهو تندتر بدود تا گرسنه نماند
مهم نیست شیر باشی یا آهو

مهم آنست که با طلوع خورشید با تمام وجود شروع به دویدن کنی

این یعنی ..............
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
21 سخن از جبران خلیل جبران

21 سخن از جبران خلیل جبران

1-
چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید،
گرچه دشوارست و بی زنهار این طریق .
و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم،
اگر شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند.

2-
چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است،
شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.
3-
تعبیر جبران خلیل جبران از زنا شویی:
در کنار هم بایستید ، نه بسیار نزدیک،
که پایه های حایل معبد ، به جدایی استوارند،
و بلوط و سرو در سایه ی هم سر به آسمان نکشند.

4-
نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان :
جام یکدیگر پر کنید ، لکن از یک جام ننوشید .
از نان خود به هم ارزانی دارید ، اما هر دو از یک نان تناول نکنید .
5-
نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان به هنگام شادی :
و همگام نغنمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید ، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها .
چون تارهای عود که تنهایند هر کدام ، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش.
6-
این کودکان فرزندان شما نی اند،
آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .
از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند.
به آنان عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که ایشان را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن.
7-
شما چون کمانید که فرزندتان همچون پیکان هایی سرشار زندگی از آن رها شوند و به پیش روند.
و تیرانداز ، نشانه را در طریقت بی انتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود ، که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند.
پس شادمان می بایدتان خمیدن در دستهای کماندار،
چون او هم شفیق تیرست که می رود ؛ و هم رفیق کمان که می ماند.
8-
دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است.
9-
سخاوت ، زیباست آن زمان که دست نیازی به سویتان گشوده آید ، اما زیباترآن ایثار که نیازمند طلب نباشد و از افق های تفحص و ادراک برآید .
و گشاده دستان را تجسس نیازمندان چه بسا دلپذیر تر از بخشایش محض.
10-
و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.
11-
حیات درختان در بخشش میوه است. آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند.
12-
و تو کیستی؟ تو که باید آدمیان سینه های خویش را در مقابلت بشکافند و پرده حیا و آزرم و عزت نفس خود را پاره کنند تا تو آنها را به عطای خود سزاور بینی و به جود و کرم خود لایق؟
پس ، نخست بنگر تا ببینی آیا ارزش و لیاقت آن را داری که وسیله ای برای بخشش باشی ؟
آیا شایسته ای تا بخشایشگر باشی؟
زیرا فقط حقیقت زندگی است که می تواند در حق زندگی عطا کند، و تو که این همه به عطای خود می بالی فراموش کرده ای که تنها گواه انتقال عطا از موجودی به موجود دیگر بوده ای!.
13-
وقتی حیوانمی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:
نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد.
خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است.
14-
هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو :
دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد.
شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود .
عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود.
15-
اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید.
16-
شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.
زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند،
و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ،
و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد.
17-
کار تجسم عشق است.
18-
به معیار دل ، شادمانی ، چهره ی بی نقاب اندوه است و آوای خنده از همان چاه بر شود که بسیاری ایام ، لبریز اشک می باشد.
19-
اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط .
20-
کسی که کشته می شود ، در جریان قتل خود سهمی دارد و نمی تواند از آن تبرئه شود . آن که چیزی از وی به سرقت می رود نمی تواند از سرزنش برکنار باشد. انسان نیکوکار هرگز نمی تواند خود را از اعمال تبهکاران تبرئه کند ، و انسان پاک نمی تواند از آلودگی و ناپاکی تبهکاران در امان باشد . چه بسا که انسان مجرم ، خود قربانی کسی است که جرم و جنایت را در حق او انجام داده.
21-
شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیمهای گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟
 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
درباره ی دادن و گرفتن
زمانی مردی بود که یک دره پر از سوزن داشت.روزی مادر عیسی نزد او آمد و گفت((ای دوست،پیراهن پسرم پاره شده است و من باید پیش از آنکه او به معبد برود آن را بدوزم یک سوزن به من نمی دهی؟))
آن مرد سوزنی به آن زن نداد،ولی نطق غرایی درباره ی دادن و گرفتن برای او کرد تا پیش از رفتن پسرش به معبد برای او نقل کند.
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
همدیگر را دوست بدارید اما از عشق زنجیر مسازید
از نان همدیگر بهم دهید ولی هر دو از یک نان نخورید
با هم رقصید اواز بخوانید شاد باشید ولی بگذارید هر یک برای خود تنها باشد همچون سیمهای عود که با هم اهنگ خوشی دارند و هر یک برای خود تنهاست

جبران خلیل جبران
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاک عاشقی میکند گریه میکند رنج می کشد
و صبر میکند
سر به استان مرگ میگذارد بر سر شانه هایش می گرید
اما نمی میرد
خاک عاشقی صبور است که سالها سالها برای اسمان صبر می کند
و من همانم که از خاک امده ام
چون خاک عاشقم
و چون خاک روزی صبوری را هم خواهم اموخت

 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیبایی به ظاهر نیست

زیبایی نوری در قلب است.


برگرفته از ایینه روح از جبران خلیل جبران
 

linux_0011

عضو جدید
دوست داشتن براي خدا...

دوست داشتن براي خدا...


از دوستي دلگيرم!پاي درس جبران خليل جبران نشستم ....

واو اينچنين در سخن آمد:

دوست پاسخ نياز آدمي است و کشتزاري که با عشق بارورش کنيدوباسپاس خوشه هايش را بر گيريد

هم سفره باشد وهم آتشگاه....

که گرسنگي روح برآورد وآرام جان در او جوييد چون دوست سخن ازخيال خودگويدعقل به هيچ انگاريدوجز شرح رضايت برلب نياورديد

و چون آهنگ سکوت کند دل غوغاي تپش وانهد که خاموش نجواي قلب را بشنود

چونکه به قاموس دوست، اميد و انتظا، انديشه و آرزو... جمله در سکوت زايند و خاموش در سخن آيند بي نياز کلام و فارغ از نام.... به شادماني ژرفي که نهان ماندودر فرياد نگنجد.

از دوست چون زمان مفارقت فرارسد اندوه به دل نگيريد....

که به قامت او آنچه عزيزتر مي داريد به روزگار جدائي دل انگيزتر به جلوه آيد و مطبوع تر رخ نمايد هم بدان سان که رهروان را بانداي قله از دوردست دشت بهتر عيان شود....

[FONT=times new roman, times, serif]*ودوستي را طلب هيچ مقصود نخواهيد مگر اعتلاي[/FONT][FONT=times new roman, times, serif] روح....!!![/FONT]

چرا که عشق اگر مقصدي تمنا کند بغير آنکه پرده ي خواهش بر گيرد و راز خود بر نمايد

باري نام عشق نگيرد و خود حجابي شود سترگ که دامن گسترد و غير بيهودگي بار ندهد

و پيوسته آنچه خوشتر مي داريد و عزيزتر مي شماريد در کار دوست کنيد!

چون لازم آيد که جزر درياي شما باز نشناسد، هم رخصت دهيد که در طغيان آن نظر کند و مد آن را در يابد

و اين چه باشد که به کشتن وقت مصاحبت دوست طلب کنيد؟

غنيمت همراهي او را هميشه به قصد زيستن لحظه ها بجوييدبه عزم سير در اعماق زندگي که او جام نياز پرکند نه گودال بطالت

به روزگار شيرين رفاقت سفره ي خنده بگسترانيد و نان شادماني قسمت کنيد....

به شبنم اين بهانه ي کوچک است که در دل سپيده مي دمد و جان تازه مي شود
 
بالا