توصيف برای پرورش ذهن

fonoon2

عضو جدید

ممنون از استقبال تان از اين تاپيك توصيف;)

تصاوير زيبا و توصيف هاي زيباتر از حس خود :gol:

اين حس و اين تصاوير را با چشمان حتي در اطرافمان هم مي‌توانيم ببينيم البته اين زيبايي به صورت آني بوده و نمي توان آن را براي هميشه به بند كشيد هدف از ايجاد اين تاپيك اين بود كه شما براي اينكه زيبايي را به بند بكشيد چه روشي را انتخاب مي‌كنيد.
شمايي كه دانشجو و يا حتي معمار هستيد براي آوردن اين زيبايي در طرح و يا ايده خود از چه روشي استفاده ميكنيد:que:
براي مثال تصوير غروب و جاده كه پرسپكتيو يي است كه در طبيعت به وفور يافت مي شود و براي آوردن آن در طرح و يا ايده مي‌توان همان بازي نور براي هدايت بيننده استفاده كرد
بازي كه در كارهاي بزرگان اين رشته مي توان ديد

يك راهرو با نور كم و گذشتن از آن به سمت كه نور شديد است
"به طرف نور رفتن بيننده به صورت غريزي در وجود انسان نهفته است."
كه اين جور بازي با نور را در معابد، نمايشگاه ها، و حتي در ورودي خانه، دفاتر كار استفاده مي‌گردد.

اين نمونه‌اي ساده از برداشت از تصوير بود حالا شما با نگاهي ديگر به اين تصوير ...



و هزاران تصوير ديگر چه برداشت هايي به ذهنتان مي‌رسد .

در حبس كشيدن حس حتي منفورترين حس در يك بنا باعث شاخص شدن طرح شما مي‌گردد.:w34:
يادتون باشه حسي رو كه به بند كشيديد در ايده هايتان براي دوستان نيز بنويسيد.

منتظر تصاوير زيبا و برداشت زيبا تر شما هستيم.


این تصویر منو یاد این ابیات انداخت
جاده ی تنگ غروب با همه دلتنگی
نظرم را به گل سرخ شفق می دزدید
 

maryam95

کاربر فعال
استاد درک وبیانم می گفت توی توصیف همیشه باید به همه چیز توجه کنیم حتی به جزئی ترین چیز ها که ممکنه همه بهش توجه نکنن.حتی اونا رو هم باید توصیف کنیم .اگه شما هم تجربه یا اطلاعات خاصی در مورد نحوه ی توصیف کردن دارین اینجا بذارین تا از تجربیات هم بیشتر استفاده کنیم.ممنون;)
 

sadra86

عضو جدید
سپید مثل برف

سپید مثل برف

برف نشان پاکی و پاکیزگی است. هرجا برف می بینیم یاد یکرنگی و بی ریایی می افتیم و اهدای بی دریغ و چشم نواز نور. کاش می شد همه پنجره هایمان رو به این سپیدترین مائده آسمانی باز می شد. آنقدر دور و آنقدر نزدیک که در افق نگاه هایمان خط آسمان همه کوه ها و ریزش همه بهمن ها و آب شدن ذره ذره همه قندیل ها را یکجا گرد هم می آوردیم.
یکبار برای بازدید از یک آپارتمان رفته بودم. طرف بنگاهی که از تبلیغ چیزی کم نمی گذاشت اشاره کرد به اینکه در این طبقه دو واحد است که خالی است یکی همین است که می بینید و رو به نور است و آن دیگر رو به کوه! با تعجب پرسیدم رو به کوه؟ گفت بله و دستم را گرفت و برد به همان واحد. نشانم داد و مرا که به دنبال پنجره برای دیدن کوه بودم فراخواند و گفت اینجا به واحد های پشت به نور که از پاسیو نور می گیرند میگویند رو به کوه. یعنی طرف کوه است همین کوه های شمران که اگر بروی بالای پشت بام می توانی ببینی!
در تهران از این واحد های رو به کوه! فراوان است. البته گزیری هم نیست وقتی عرض زمین های شمالی به قدری نیست که بتوان واحد ها را از عرض به دو نیم کرد و در مجاورت با ملک پشتی هم که مستقیم نمی شود پنجره را گشود.
یک نکته: دیدن این برف از پنجره وقتی دل انگیز است که خانه ات گرم باشد نه مثل چند استان کشورمان که با بالا پایین شدن چند درجه هوا، زمستان به کامشان تلخ شد. سال 82 سفری به افغانستان داشتم(نخندیدید که؟) هرات و قندهار. در بدو ورودمان به هرات چنان برفی گرفت که به گفته میزبان 15 سال بود که چنین برفی ندیده بودند. قحطی نفت بود. شب به وقت خواب به هرکدام 4 پتو دادند که: "گرم شوید". سرم را که به زیر پتو می بردم از سنگینی نمی توانستم نفس بکشم. وقتی هم که سرم را بیرون می آوردم مغزم یخ می زد! خلاصه دو شب را با هر والذاریاتی بود به سر کردیم و به قندهار رفتیم که خدا را شکر یک کرسی با یک سینی خاکستر ولرم در اتاق بود. ولی چنان سرمایی خوردم که تا یک هفته بعد در تهران اثرش را داشتم. قدر رادیاتور های خانه و شرکت را خوب دانستم.
 
بالا