تلقین پذیری

آوای علم

مدیر تالار مشاوره
مدیر تالار
یک روز در باشگاه ورزشی روی تردمیل در حال دویدن بودم. به ساعت نگاه نمی‌کردم و سعی می‌کردم فراموش کنم که زمان چقدر کند می‌گذرد. ناگهان متوجه شدم که برنامه مسابقه معلومات عمومی که تلویزیون نشان می‌داد تمام شد و برنامه بعدی که به پخش مسابقات دو و میدانی اختصاص داشت شروع شد. من به کسانی نگاه می‌کردم که داشتند همان کاری که من می‌کردم را انجام می‌دادند.
و اتفاق عجیبی افتاد. همان طور که سرگرم تماشای دونده‌ها بودم ناگهان متوجه شدم که سرعت دویدنم افزایش یافته و احساس انرژی بیشتری می‌کنم! این اتفاق تا پیش از آن که من متوجهش بشوم کاملاً به صورت ناخودآگاه روی داده بود. اگر برنامه بعدی تلویزیون به جای پخش مسابقات دو و میدانی، برنامه‌ای در مورد سالمندان بود برای من چه اتفاقی می‌افتاد؟
دیدن یک «نوع» باعث تغییر رفتار ما می‌شود
جان بارگ، روا‌ن‌شناس، آزمایشی را بر روی دانشجویان انجام داد. او می‌خواست ذهن ناخودآگاه (ناهشیار) آن‌ها را به گونه خاصی آماده کند تا بر روی رفتارشان تأثیر بگذارد. او از دانشجویان خواست که از انتهای راهرو تا دفتر کارش را پیاده طی کنند و در آنجا در آزمونی شرکت کنند. تعداد زیادی کلمه در اختیار دانشجویان قرار داده می‌شد و آن‌ها می‌بایست با استفاده از آن‌ها به سرعت جملات چهار کلمه‌ای می‌ساختند.
دانشجویان نمی‌دانستند که بسیاری از کلمه‌ها مربوط به وضعیت سالمندی است. به عبارت دیگر، تصویر کلیشه‌ای که به ذهن ناخودآگاه این دانشجویان جوان ارائه می‌شد مربوط به افراد سالمند بود. بنابراین، ‌آن‌ها باید با کلماتی چون «خاکستری»، «تنها»، «چین و چروک»، «پیر» و ... جمله می‌ساختند. این کلمات در بین بسیاری کلمات دیگر قرار داشت و لزوماً به طور خاص به انسان مربوط نمی‌شد. اتفاقی که افتاد شگفت‌آور بود.
آنچه جان بارگ درصدد آزمایشش بود، تاثیر این عرضه غیرمستقیم و ظریف یک «نوع» خاص بر شیوه راه رفتن دانشجویان به هنگام خروج از دفترش بود.
اکثریت قریب به اتفاق دانشجویان، در هنگام خروج از دفتر جان بارگ، خیلی آهسته‌تر از موقعی که برای امتحان می‌آمدند راه می‌رفتند. رفتار آن‌ها تحت تأثیر کلماتی که مربوط به یک «نوع» بود قرار گرفته بود (هر چند آن‌ها از کلمات مربوط به سالمندان که بهشان عرضه شده بود ناآگاه بودند!)
همین آزمایش بر روی گروهی دیگر از دانشجویان تکرار شد و این بار کلماتی چون «قوی»، «سفت»، «جوان»، «سریع»، «تند»، «ورزشکار» و ... به جای کلمات قبلی به آن‌ها عرضه شد.
دانشجویان پس از خاتمه آزمون، بسیار سریع‌تر از هنگام ورود به دفتر جان بارگ راه می‌رفتند. در واقع، علّت این که سرعت دویدن من بر روی تردمیل بیشتر شده بود نیز این بود که ذهنم در معرض یک «نوع» (ورزشکارانی با اندام متناسب و سریع) قرار گرفته بود.
ما موجوداتی هستیم که به سادگی تحت تأثیر چیزهایی که در ورای ضمیر خودآگاهمان وجود دارد قرار می‌گیریم و به طور خودکار سعی می‌کنیم که خود را با تصویر کلیشه‌ای یا «نوعی» که به ما عرضه می‌شود هماهنگ سازیم - به ویژه اگر دقیقاً آگاهی نداشته باشیم که چیست. به این جهت است که نوجوانان خود را با «نوعی» که در تلویزیون و جامعه به آن‌ها عرضه می‌شود وفق می‌دهند و طرز حرف زدن و لباس پوشیدنشان متناسب با آن است (به جای آن که از والدینشان تقلید کنند یا سرمشق بگیرند).
بنابراین اگر می‌خواهید در امتحان ورزش نمره بهتری کسب کنید کاری که باید بکنید چنین است: قبل از امتحان (یا در حین آن) به ورزشکاران نگاه کنید و یا آن‌ها را در ذهنتان مجسّم سازید. یا حتی می‌توانید قبل از امتحان به کلماتی چون «توانا»، «قوی»، «طاقت»، «توان»، «ورزشکار» فکر کنید. چیزی که به آن نیاز دارید این است که تصویر کلیشه‌ای «ورزشکار متناسب» را به ذهن بیاورید.
حال از خود بپرسید: پیرامون شما را چه جور آدم‌هایی فرا گرفته‌اند؟
نوع» خود را انتخاب کنید
محیط‌هایی که شامل تعداد زیادی از یک «نوع»، مثلاً خانه‌های افراد سالمند، باشند بیشتر رفتارهای متناسب با آن «نوع» را به وجود می‌آورند. در کشور آلمان، در بعضی از مناطق، مهدکودک‌ها و کودکستان‌ها را درست در کنار خانه‌های افراد سالمند ساخته‌اند که نتایج بسیار خوبی در برداشته است. ساکنان سالمند آن منطقه کودکان پرشور و پرانرژی را می‌بینند و با آن‌ها تعامل می‌کنند و در نتیجه ذهنشان در معرض تصویر کلیشه‌ای «جوان» و «پرشور» قرار می‌گیرد. کودکان نیز از همجواری با سالمندان، خویشتن‌داری و تفکر را می‌آموزند
مثل افراد هوشمند فکر کنید
دو پژوهشگر هلندی مطالعه‌ای را بر روی گروهی از دانشجویان انجام دادند. دانشجویان باید به سوالات نسبتاً سخت هوش پاسخ می‌دادند. دانشجویان به دو دسته تقسیم شدند. از یک گروه خواسته شد که پنج دقیقه قبل از امتحان به خصوصیات یک استاد دانشگاه فکر کنند (مثلاً باهوش، عینک، فضای آموزشی، و غیره) و از گروه دیگر خواسته شد که پنج دقیقه به خصوصیات یک تماشاگر متعصب فوتبال فکر کنند (مثلاً صدای بلند، مشکل‌ساز، توهین، اغتشاش و غیره). دانشجویان باید در آن 5 دقیقه هر چه درباره موضوعی که بهشان گفته شده بود به فکرشان می‌رسید را روی کاغذ می‌نوشتند.
سپس از هر گروه امتحان هوش گرفته شد. گروه «تماشاگر فوتبال» به طور میانگین به 6/42 درصد سوالات پاسخ درست دادند و گروه «استاد دانشگاه» به 6/55 درصد سوالات.
این آزمایش چند بار بر روی گروه‌های متفاوتی تکرار شد و هر بار نتیجه مشابهی به بار آمد. فکر کردن درباره افراد هوشمند (تصویر کلیشه‌ای) شما را با هوش‌تر می‌سازد! و فکر کردن درباره افراد نادان و کلماتی که مرتبط با نادانی و حماقت است، شما را نادان‌تر!
همه آنچه گفته شد، تأثیرات عمیقی بر ارتباطات انسانی دارد. کلماتی که شما در محاوره‌هایتان استفاده می‌کنید، چنانچه بیشتر به یک «نوع» خاص مرتبط باشد، تأثیری قوی بر روی مخاطبان شما می‌گذارد و به طور مشابه، شما نیز هنگامی که به دیگران گوش می‌کنید تحت تاثیر قرار می‌گیرید.
 

Similar threads

بالا