تفاوت فلسفه با عرفان

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
"فلسفه" حرف می آورد و "عرفان" سکوت.
آن عقل را بال و پر می دهد و این عقل را بال و پر می کند.

آن نور است و این نار.
آن درسی بود و این در سینه.
از آن دلشاد شوی و از این دلدار.
از آن خدا جو شوی و از این خدا خو.
آن به خدا کشاند و این به خدا رساند.
آن راه است و این مقصد.
آن شجر است و این ثمر.
آن فخر است و این فقر.
آن کجا و این کجا!

منبع:هزار و یک نکته/نکته ۱۹۶/ص۱۲۸




 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
عرفان و فلسفه از مقوله دانش هستند،.عرفان به عنوان یک رشته علمی و فرهنگی دارای دو بخش عملی و نظری است. بخش عملی آن عبارت است از آن قسمت که روابط و وظایف انسان را با خودش و با جهان و با خدا بیان می کند و توضیح می دهد. در این بخش عرفان شبیه به اخلاق است که علم عملی است.
به تعبیر دیگر عرفان را علم سیر و سلوک می نامند.بخش نظری عرفان شبیه به فلسفه است، چون عرفان نظری به تفسیر هستی می پردازد و درباره خدا و جهان و انسان بحث می نماید. البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می کند وعرفان، مبادی واصول به اصطلاح کشفی را مایه استدلال قرار می دهد، آن گاه آن‏ها را با زبان عقل توضیح میدهد.تفسیر عرفان از هستی و به عبارت دیگر:
جهان بینی عرفانی هستی با تفسیر فلسفه از هستی تفاوت‏های عمیقی دارد.ابزار کار فیلسوف عقل و منطق و استدلال است، ولی ابزار کار عارف، دل و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت در باطن است.(1) بنابراین فلسفه و عرفان تفاوت عمیق با هم دارند و تفاوتشان همانند تفاوت عقل معاش و معاد نمی باشد.
عقل معاش یعنی تعقل و تفکر و سیاست گذاریِ خوب برای اداره زندگی خوب و سالم. عقل معاد یعنی تعقل و تفکر درباره نجات نفس از مهلکاتی که انسان را به عذاب الهی و جهنم سوزان منتهی می کند.
انسان عاقل همین که احتمال عذاب الهی می دهد، باید از کارهایی که منجرّ به آن می شود، دوری کند؛ بنابراین فرق عقل معاد و معاش با فرق عرفان و فلسفه مربوط نمی شود.

پی نوشت‏ها: 1. شهید مطهری، آشنایی با علوم اسلامی(کلام و عرفان).
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
وجه مشترک عرفان اسلامی و فلسفه ، شناخت خداوند است ؛ با این تفاوت که از نظر فلسفه ، هدف تنها معرفت خداوند نیست ، بلکه معرفت نظام هستی است آن چنان که که هست و معرفت خداوند نیز رکن اساسی این شناخت است . امّا هدف عرفان تنها شناخت حق است که از نظر عرفا مساوی با شناخت همه چیز است ؛ به ویژه آن که همه یموجودات هستی از دیدگاه آنها مظاهر اویند .
شناخت عرفانی ، شهودی و حضوری است و از طریق ریاضت و طی طریق حاصل می شود ، اما شناخت فلسفی ، اکتسابی و نظری و در واقع فعالیتی فکری و ذهنی است .
الهام و اشراق با دل ، ابزار عرفان است و عقل ابزار فلسفه .
بدین بیان ، حکیم با استدلال و برهان پیش می رود و عارف با تصفیه و تذهیب درون .
کمال انسان از نظر حکیم ، ادراک صحیح شناخت هستی است و از نظر عارف رسیدن به حق .
حکیم انسان ناقص را همان انسان جاهل می داند ، اما از نظر عارف انسان ناقص همان محجور و دور مانده از اصل خویش است .
در عرفان برای رسیدن به مقصد ، سیر و سلوک ویژه لازم است ، اما در فلسفه داشتن ابزاری محکم همچون منطق ، تا گمراهی به وجود نیاید .



اقتباس از آشنایی با علوم اسلامی شهید آیت الله مطهری منقول از کتاب در آمدی بر عرفان عملی در اسلام - سید حسین سید موسی
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
مقصد فلسفه و عرفان

فلسفه وعرفان ، هرگز به حد خاصّی ختم نمی شوند چون نهایت این دو علم را مقام حیرت تشکیل می دهدو آن مقامی که انسان در مقابل حقیقت لایتناهی وجود ، متحیرانه به تماشای ذات حق تعالی مشغول می گردد. در آن مقام ، شخص نمی تواند هیچ لفظی برای یافته هایش به زبان وقلم بیاورد چرا که می بیند آن حقیقت، درهیچ کدام از این کلمات نمی گنجد.
تمام این اوصاف کمالیه اعم از؛ الله ، الرّحمن، الرّحیم ، العلیم والحکیم ، برای ارتقای سلوک سالک در ابتدای راه است یعنی ،همه ی آنها برای انسانی است که هنوز به مقام تحیّر نرسیده است. اما وقتی انسان به این مقام رسید ، تمام این اسماء وصفات ، برداشته می شود که همه عین ذاتند وذات تجلی می کند.
شرح دروس معرفت نفس (توسط استاد آیت الله صمدی) ،ص 231

 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
[FONT=&quot]عرفان از ماده عرف به معنای شناختن است و [FONT=&quot]در اصطلاح شناخت خاصی است از حق تعالی است که مبتنی بر کشف و شهود است[FONT=&quot]. در واقع عارف کسی است که با تصفیه دل از هر چه غیر حق است، زمینه معرفت جدیدی را به روی خود باز کرده و حقایق را نه با اصطلاحات و کلمات و مفاهیم بلکه خود آن ها را مشاهده می کند. از دعاهای منسوب به پیامبر اکرم صلوات الله علیه این است که «[/FONT][FONT=&quot]اللهم ارنی الاشیاء کما هی[/FONT][FONT=&quot]». [/FONT][FONT=&quot]خدایا حقایق اشیاء را آن گونه که هستند بر من بنما[/FONT][FONT=&quot]. در این سخن شریف بحث از رؤیت مطرح است نه بحث از علم. آن هم رویت حقیقت اشیاء نه آثار و لوازم و عوارض جانبی آن.


عرفان نوعی گرایش درونی و رجوع به باطن و فطرت اصلی انسان است و چون [/FONT]
[FONT=&quot]هیچ انسانی از داشتن ساحت باطنی و گرایش های شور انگیز معنوی خالی نبوده[/FONT][FONT=&quot]، پس قدمت مباحث عرفانی به قدمت انسان است و در تمام ادیان توجه خاص به این گرایش ها شده است[/FONT][FONT=&quot].


با ظهور دين اسلام علاوه بر مطرح شدن مباحث علمي ، حرکتي پرشور در راستاي عرفان و سير باطني و روحي تحقق پيوست که از آن به [/FONT]
[FONT=&quot]عرفان اسلامي [/FONT][FONT=&quot]تعبير مي‌کنيم و چون [/FONT][FONT=&quot]خاستگاه اصلی عرفان تعالیم قرآن کریم و سخنان پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام است[/FONT][FONT=&quot] و در فضای فرهنگی جامعه اسلامی رشد و نموه کرده، عنوان اسلامی را نیز یدک می کشد[/FONT][FONT=&quot].

رشد عرفان در همان سده هاي اوليه به گونه‌اي بود که به [/FONT]
[FONT=&quot]لحاظ علمی و مباحث نظری ، خود را در مقابل علم کلام و فلسفه ديد[/FONT][FONT=&quot] و با آن ها به رقابت برخاست و [/FONT][FONT=&quot]در مباحث عملي نيز با ظرافت هايي که مطرح کرد گوي سبقت را از علم اخلاق ربود[/FONT][FONT=&quot].

[/FONT]
[FONT=&quot]عرفان خواهان رسيدن به حقيقت نهايي هستي و معرفت نسبت به اوست[/FONT][FONT=&quot]. حقيقتي که همه از اويند و به او بر مي‌گردند. حقيقت يگانه اي که نور وجودش همه جا را فراگرفته است . آن حقيقت نهايي خداوند تبارک و تعالي است. دل مشغولي عارف چنين حقيقي است که عاشقانه مي خواهد به سمت او حرکت کند و با او به سر برد و در او فاني شده و بدو باقی شود[/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
[FONT=&quot]چنين سير و سلوک و معرفتي سراسر با عشق و شور و سوز و گذاز همراه است و تمام وجود عارف را فراگرفته و وي را سوعلم عرفان اسلامی که در فضای فرهنگی جامعه اسلامی رشد کرده دارای جنبه ها و مولفه های متعددی است که در ذیل به صورت اختصار عرض خواهد شد و در پست های آینده برخی از آنها را به صورت مفصل تر بیان خواهم کرد[FONT=&quot].


[FONT=&quot]يک. عرفان عملي[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT][FONT=&quot] سه اصطلاح در بین اهل معرفت وجود دارد که عبارتند از «شریعت، طریقت و حقیقت». عرفان عملی بیان طریقت است. [/FONT][FONT=&quot]طريقت يعني سير وسلوک. يعني تلاش عارف براساس يک خيزش معنوي روحي که در اثر اين خيزش از خودي و انائيت و تعلقات برهد و در صراط مستقيم الهي قدم بردارد و به او برسد[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot] اين سير در درون انسان شکل مي گيرد و يک نوع معامله قلبي با حق است.

عرفان عملي راه و رسم بندگي است که زمينه قرب الهي را فراهم مي‌کند. به تعبير ديگر: (([/FONT]
[FONT=&quot]عرفان عملي مجموعه‌ي قواعد و دستورات و تببين هاي معطوف به اعمال قلبي و احوال باطني به صورت منازل و مقامات براي رسيدن به کمال توحيد است[/FONT][FONT=&quot])).


[/FONT]
[FONT=&quot]دو. عرفان نظري[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT][FONT=&quot] از عرفان نظري تعبير به «حقيقت» هم کرده اند. عرفان نظري علمي است که حقايق و معارفي را که سالک در سير عمليش يافته را تبيين و تفسير مي‌کند و عمدتا ناظر به مراحل نهایی شهود عارفان است. به عبارت ديگر (([/FONT][FONT=&quot]عرفان نظري توصيف و تببين حقايق و معارف توحيدي است که از راه شهود بدست آمده است[/FONT][FONT=&quot])). [/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
سه. عرفان ادبي و شعري و ذوقي: حقايقي را که عارف در سير وسلوک مشاهده مي کند شاعر (که خود نیز عارف و سالک است) به زبان شعر بيان مي‌کند. ادبيات عرفاني علاوه بر آن که بيانگر حالات روحي عارفان است باعث شور و خيزش عواطف ديگران نيز مي‌شود.

چهار. تفسيرهاي باطني عارفان از قرآن و احاديث. وقتی که انسان به مرتبه شهود حقایق رسید سخنان انبیاء و اولیاء را که حکایت از آن مقامات عالی است را بهتر از دیگران درک کرده و تفسیر می کند. بخش عظیمی از دست آوردهای عارفان همین تبین ها و شرح های ایشان بر قرآن کریم و احادیث شریف ائمه معصومین علیهم السلام است . این مجموعه با ارزش نشان خواهد داد که اولا واژه «عرفان اسلامی» معنا و مفهوم دارد و ثانیا نشان می دهد که چقدر عارفان به شريعت و حقايقي که در شريعت مطرح شده پايبند هستند و بهتر از هر گروه ديگر به تببين آن ها مي پردازند


مباحث ديگري نيز در عرفان مطرح است: مثل بحث هاي مربوط به
فلسفه عرفان که جذابیت خاصی دارد و در کل دنیا به خصوص در بین غربی ها به صورت مفصل به آن پرداخته شده است. مباحث فلسفه عرفان عبارتند از : «بحث از مفهوم عرفان؛ بحث از حجيت عرفان؛ ميزان بررسی درستي و نادرستي کشف و شهوات عارفان؛ مباحث مربوط به داروهاي روان گردان و تاثیر آن در داشتن روحیات شبه عرفانی؛ بررسي گوهر عرفان» از بحث های دیگر بحث از مستحسنات صوفیه و علوم غریبه از جمله جفر و رمل و کیمیا و سیمیا و لیمیا و ... است خته‌اي پرشور ساخته است.
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
معناى عقل 1 ـ 1 . معناى لغوى
اصل مادّه «عقل» به معناى «بازداشتن» است و همه مشتقات آن، به اين معناى اصلى باز مى‏گردد.[1]
ابن فارس درباره اين مادّه بر آن است كه:
العين و القاف و اللام أصل واحد منقاس مطّرد، يدّلُ عُظْمه على حُبْسة فى الشئ أو ما يقارب الحُبْسة. من ذلك العقل، و هو الحابس عن ذميم القول و الفعل؛[2]
مادّه «عقل»، [داراى] ريشه‏اى واحد، قياسى و فراگير است كه اكثر موارد كاربرد آن بر «بازداشتن» يا معنايى نزديك به آن درباره اشيا دلالت مى‏كند. عقل از همين معنا برگرفته شده است؛ [زيرا] از گفتار و رفتار ناپسند باز مى‏دارد.
نقيض عقل، جهل است. «العقل: نقيض الجهل».[3] ظاهراً مراد از «نقيض»، نقيض فلسفى نيست، بلكه مراد از آن، «ضدّ» است؛ از اين رو «عقل» و «جهل»، دو امر وجودى‏اند، نه اينكه «جهل»، «عدم العقل» باشد.[4]
ابوالبقأ، برخى از نامهاى عقل را بر شمرده، مى‏گويد:
عقل را «لُبّ» گويند؛ زيرا منتخب پروردگار و برگزيده اوست؛ و «حِجى» گويند؛ زيرا به كمك عقل، انسان مى‏تواند به «حجّت» برسد و بر تمام معانى دست يازد؛ و «حِجْر» گويند؛ زيرا عقل از انجام نافرمانيها نهى مى‏كند؛ و «نُهى» گويند ؛ به خاطر اين كه زيركى و شناخت و رأى، به عقل منتهى مى‏شود. و عقل بالاترين خوبى است كه به بنده عطا مى‏شود و او را به نيكبختى دنيا و آخرت مى‏رساند.[5]

1 ـ 2 ـ معناى اصطلاحى
معانى اصطلاحى عقل متعدد است و عالمان مسلمان هريك با توجه به گرايشهاى فكرى خود، يك يا چند معنا را براى آن بيان كرده‏اند.[6]

1 ـ 3 ـ معناى عقل از ديدگاه ملا صدرا
معانى عقل از منظر ملا صدرا در موارد متعددى از آثار وى يافت مى‏شود.[7]
خلاصه ديدگاه ملا صدرا درباره معانى عقل اين است كه به‏طور كلى كاربرد واژه «عقل» را، دو گونه مى‏توان دانست:
الف ـ اشتراك لفظى ؛ ب ـ تشكيكى.[8]

اشتراك لفظى شش مورد دارد:
1 ـ در معناى نخست، عقل غريزه‏اى است كه انسان به وسيله آن از حيوانات امتياز مى‏يابد و آماده پذيرش دانشهاى نظرى و انديشيدن در صنعتهاى فكرى مى‏شود، و در آن، كودن و هوشمند يكسان‏اند.
حكما اين معناى عقل را در كتاب برهان مورد استفاده قرار مى‏دهند و مقصودشان از آن، نيرويى است كه نفس به وسيله آن بدون قياس و فكر و به صورت فطرى به مقدمات بديهى دست مى‏يابد و به علوم آغازين مى‏رسد.
2 ـ معناى دوم، اصطلاح متكلمان است كه مى‏گويند: عقل اين را اثبات و آن را نفى مى‏كند، و مقصود ايشان معانى ضرورى نزد همگان يا بيشتر مردم مى‏باشد؛ مانند اين كه عدد دو، دو برابر عدد يك است.
3 ـ مورد سوم، عقلى است كه در كتب اخلاق به كار مى‏رود و مقصود از آن، بخشى از نفس است كه به سبب مواظبت بر اعتقاد به تدريج و در طول تجربه حاصل مى‏شود و به وسيله آن به قضايايى دست مى‏يابيم كه به كمك آنها، اعمالى كه بايد انجام يا ترك شود، استنباط مى‏گردد.
4 ـ معناى چهارم چيزى است كه به واسطه وجود آن در كسى، مردم مى‏گويند كه او عاقل است، و بازگشت آن به خوب فهميدن و سرعت ادراك در استنباط چيزى است كه سزاوار گزينش يا اجتناب است؛ گرچه در زمينه غرضهاى دنيايى و هواى نفس باشد.
5 ـ پنجمين مورد، عقلى است كه در كتاب نفس نامبردار شده و آن را چهار گونه دانسته‏اند: الف ـ عقل بالقوّه؛ ب ـ عقل بالملكه؛ ج ـ عقل بالفعل؛ د ـ عقل مستفاد.
6 ـ آخرين مورد نيز عقلى است كه در كتاب الهيات مطرح گرديده و آن را موجودى گفته‏اند كه تعلقى به چيزى جز مبدع و آفريننده خود، خداوند قيّوم، ندارد و كمالاتش بالفعل است و در آن هيچ جهت «عدم» يا «امكان و قصور» نيست.

كاربردهاى تشكيكى واژه عقل:
1 ـ عقول چهارگانه در كتاب نفس؛
2 ـ مراتب عقل عملى در كتب اخلاق؛
3 ـ افراد عقل به معناى ششم در نزد گروهى از حكما؛
4 ـ صور عقليه؛
5 ـ عقل به معناى غريزه انسانى كه بدان از چارپايان تمايز مى‏يابد.

درباره وجه اشتراك همه معانى عقل، ملا صدرا چنين اعتقاد دارد:

اعلم أن جميع معانى لفظ العقل على تباينها و تشكيكها يجمعها أمر واحد يشترك الكل فيه، و هو كونه غير جسم و لا صفة لجسم و لاجسمانى، و لأجل اشتراكها فى هذا المفهوم يصحّ أن يجعل موضوعاً لعلم واحد، و أن يوضع له كتاب واحد يبحث عن أحوال أقسامه و عوارضها الذاتيّة كما فى هذا الكتاب الذى نحن فيه من كتب الكافى؛[9]

يك مفهوم كه در تمام معانى لفظ عقل ـ با همه تباين و تشكيك آن ـ وجود دارد آنها را فراهم مى‏آورد، و آن غير جسمانى بودن و صفت نبودن آن براى جسم و جسمانى است، از آن روى كه جسمانى باشد. و از آن جهت اشتراكش در اين مفهوم، شايسته است كه موضوع علم واحدى قرار گيرد و درباره آن كتاب واحدى وضع گردد كه در آن، از احوال اقسام و عوارض ذاتى آن بحث شود؛ چنان كه ما در اين جا بحث مى‏كنيم.

1 ـ 4 ـ معناى عقل از ديدگاه علامه مجلسى
علامه مجلسى دست كم در سه مورد[10] درباره معانى عقل سخن گفته است. از آنجا كه از سويى عبارات ايشان در اين موارد، مشابه يكديگر و از سوى ديگر، موضوع اين نوشتار، نگرش ايشان در شرح روايات كافى است، به نقل آنچه در مرآة العقول در اين باره آمده است، اكتفا مى‏شود:

معانى واژه «عقل» به نظر علامه مجلسى را چنين مى‏توان خلاصه كرد:
1 ـ نيروى ادراك خير و شر و تشخيص آن دو، و توان شناخت علل كارها و آنچه سبب انجام كارى مى‏شود و آنچه از انجام آن باز مى‏دارد.
2 ـ ملكه و حالتى در نفس كه او را به گزينش خيرات و منافع و دورى از شرور و ضررها وا مى‏دارد، و نفس به مدد اين ملكه بر طرد خواهشهاى شهوت و خشم و وسوسه‏هاى اهريمنى توان مى‏يابد.
3 ـ نيرويى كه انسانها آن را در نظم بخشيدن به امور زندگى و معاش خويش به كار مى‏گيرند.
4 ـ مراتب استعداد نفس و قرب و بعد آن نسبت به تحصيل نظريات كه داراى چهار مرتبه عقل هيولانى، عقل بالملكه، عقل بالفعل و عقل مستفاد است.
5 ـ نفس ناطقه انسان كه او را از بقيه چارپايان جدا مى‏كند.
6 ـ جوهر مجرد قديمى كه در ذات و فعلش هيچ تعلقى به مادّه ندارد
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
در مورد تفاوت میان فلسفه و عرفان این مطالب از واضحات است :

فلسفه ثمره ی عقل است وعرفان ثمره ی دل

فلسفه بیان درد است وعرفان دوای درد

فلسفه چراغ است و عرفان نور ان

فلسفه ساز است و عرفان سوز

فلسفه از جنس کلام است و عرفان ازجنس سکوت

فلسفه خدا را در بیرون می جوید وعرفان خدا را در درون می جوید

فلسفه نثر است وعرفان نظم

فلسفه شوق است و عرفان ذوق

فلسفه یقظه (بیداری) میدهد و عرفان فنا

فلسفه به ظهور میرساند و عرفان به شهود

فلسفه وعرفان میتوانند دل و عقل را باهم پیوند دهند وانسانیت را به نمایش بگذارند


منبع:
http://www.askdin.com/thread3901-2.html

 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آمیزش عرفان و فلسفه

آمیزش عرفان و فلسفه


آمیزش عرفان و فلسفه در "فلسفه ی ملّاصدرا" به خاطر این است که فلسفه وسیله و نردبانی است که انسان را به معرفت الهی و خدا می رساند... پالایش می کند و

در انسان اخلاق بوجود می آورد.

ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم "تقویت فلسفه ی ملّاصدرا" است.


رهبر معظّم انقلاب دام ظلّه​
 

salman hatami

کاربر فعال
"فلسفه" حرف می آورد و "عرفان" سکوت.
آن عقل را بال و پر می دهد و این عقل را بال و پر می کند.

آن نور است و این نار.
آن درسی بود و این در سینه.
از آن دلشاد شوی و از این دلدار.
از آن خدا جو شوی و از این خدا خو.
آن به خدا کشاند و این به خدا رساند.
آن راه است و این مقصد.
آن شجر است و این ثمر.
آن فخر است و این فقر.
آن کجا و این کجا!

منبع:هزار و یک نکته/نکته ۱۹۶/ص۱۲۸





دوست عزیز، مدیر محترم این تالار
سلام

این‌که به پست اول پاسخ می‌دم، نشانه‌ی این نیست که باقی پست‌ها رو نخوندم.
بگذریم...
چیزی که بعد از سال‌ها باز هم تحریکم کرد که در این سایت بنویسم، نحوه ورود به بحث و شاید هم عنوان بحث بود:
1- اساساً، اگرچه عرفان و فلسفه هردو در ذیل امور محصل که ما به حوزه‌ی علوم تجربی (یا تفکر پوزیتیویستی) اون رو می‌شناسیم نیستند، ولی به این معنا هم نیست که این دو، در یک ساحت قرار دارند. بررسی و کشف وجوه افتراق این دو حوزه شبیه بررسی تفاوت‌های گوش و چشمه! به این معنی که، اگرچه همه می‌دونن که چشم با گوش فرق می‌کنه، ولی چون ماهیت، کارکرد، مشخصات و مختصاتشون با هم متفاوته، ورود به بحث مقایسه جزء به جزء طرح موضوعی غلطه.
عرفان و فلسفه، هرکدوم در بر گیرنده‌ی دو ساحت متفاوتند که مختصات و قواعد خودشون رو دارند و بررسی‌شون منتج به نتیجه‌ی درستی نمی‌شه.
من فکر می‌کنم مسامحتاً فلسفه‌ی اسلامی، اون هم از نوع صدرایی رو مجاز از کل فلسفه اختیار کردی. در این حالت بهتره که مشخصاً این موضوع رو بگی، وگرنه بررسی فلسفه‌ی غرب، از طالس تا رورتی و دلوز و نوسبام، کم‌ترین نسبت‌ها رو با عرفان دارند.
2- در خصوص نحوه‌ی ورود به بحث، اشاره می‌کنم به همین پست، نگاه جانب‌دارانه‌ی به مسئله، کمی آزاردهنده است.
محسن جان! شاید مهم‌ترین مفهوم فلسفی "آیرونی سقراطی" باشه. این‌که در بند هیچ اندیشه‌ای نباشی... این‌که کسی رو محیط بر حقیقت ندونی... این‌که حقیقت رو متعلق یه یک اندیشه‌ی صرف ندونی و قس علی هذا.

اگر حوصله و عمری بود باز هم خواهم نوشت و با هم گپ خواهیم زد.
 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز
"فلسفه" حرف می آورد و "عرفان" سکوت.
آن عقل را بال و پر می دهد و این عقل را بال و پر می کند.

آن نور است و این نار.
آن درسی بود و این در سینه.
از آن دلشاد شوی و از این دلدار.
از آن خدا جو شوی و از این خدا خو.
آن به خدا کشاند و این به خدا رساند.
آن راه است و این مقصد.
آن شجر است و این ثمر.
آن فخر است و این فقر.
آن کجا و این کجا!

منبع:هزار و یک نکته/نکته ۱۹۶/ص۱۲۸




27673915203719120004.jpghttp://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=215515&d=1405374398علامه ی دهر
 
آخرین ویرایش:
بالا