| تاپیک جامع معرفی شهدا | شهید حسن باقری

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز

حسن باقری به سردار علی ناصری گفت :

علی آقا التماس دعا داریم
کمی مکث کرد و سپس ادامه داد:
- باید کاری کنیم که در این جنگ نمره خوبی بیاوریم
- چه نمره ای؟
- نمره شهادت . باید شهید بشیم . حیفه شهید نشیم.
- هر چه هست دست خداست .
حسن باقری با قاطعیت پاسخ داد:
- نه! دست خودمان هم هست .
- چطور؟
- اگر دو چیز را رعایت بکنی ، خدا شهادت را نصیب می کند.
- چه چیز هایی ؟
حسن باقری با حالت ویژه ای گفت :
یکی پر تلاش باش و دوم مخلص ! این دو تا را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت می کند.

.
.
.
.


یادمان باشد امروز هم جنگ است ، نه جنگی که دشمن با موشک جسم ما را هدف بگیرد ، او امروز تفکر ما را هدف گرفته ، اعتقاد و باور ما را هدف گرفته ، اگر قرار باشد در این جنگ ما هم نمره خوبی بگیریم ، نمره شهادت ، چه نسخه ای بهتر از نسخه شهدا ؟


_________

پ.ن:نگاه شهیدان به انتخاب شماست...
 

hami99

عضو جدید
سلام به همه دوستان

چند وقت شده دارم دنبال مطلبی از شهید حمید میر افضلی میگردم ولی پیدا نمیکنم ،منظورم مطلبی قبل از رفتن شهید به جبهه است ، که به نظرم جذابه ، اگه پیدا کردین واسه همه بزارین ،واسه منم هم ،
با تشکر
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مواجهه عاشقانه دو اسطوره سپاه ایران + ویدیو
حاج احمد متوسلیان برای فهماندن اینکه شرایط عملیات بسیار سخت و نابرابر است و خطر سقوط و کشته شدن همه بچه‌ها آنها را تهدید می‌کند، بی‌سیم را به طرف آسمان می‌گیرد و با فشار دادن شاسی آن، صداهای مهیب انفجار و جنگ را که در چند قدمی اوست، به گوش حسن باقری می‌رساند.
کد خبر: ۳۷۴۷۷۶
تاریخ انتشار:
۰۹ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۴:۵۵​
-
29 January 2014​
نهم بهمن ماه سالگرد شهادت مردی است از تبار یاران کربلایی امام خمینی (ره)؛ در سالگرد عروج ملکوتی این اسطوره سپاه ایران بر آن شدیم تا گوشه‌هایی از زندگی کوتاه ولی پر ماجرای این قهرمان تاریخی ایران را روایت کنیم؛ باشد که مشمول دعای خیرشان باشم.

روزی که غلامحسین افشردی با ساک کوچکش و دوربین عکاسی‌اش رهسپار ‌جبهه شد، شاید گمان می‌کرد‌ تا چند هفته دیگر همه چیز تمام می‌شود؛ اما ۲۵ ماه طول کشید؛ ماه‌هایی که به اندازه یک عمر و شاید بیشتر از یک عمر قصه و ماجرا داشت؛ ماجراهایی که تقدیر تاریخی یک نسل از جوان‌های این سرزمین را رقم زد؛ نسلی که در عصر خود قهرمان داشت؛ قهرمانی که ‌چند ماه فرصت می‌خواست تا مردانگی‌اش ظهور کند و برای ابد در زمانه‌ای که به آن تعلق داشت، ماندگار شود.


در باور هیچ کس نمی‌گنجید یک دانشجوی ۲۵ ساله رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران، با تأسیس واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، واحدی که بعد‌ها نبض دفاع مقدس هشت ساله مردم ایران را به دست گرفت، مسیر جنگ را عوض کند.

راهبرد شهید باقری مبنی بر ورود نیروهای مردمی به میدان جنگ و ادغام ارتش و این نیرو‌ها در اولین عملیات بزرگ ایران معجزه کرد. ارتش عراق که تا آن روز، چهار عملیات ایران را دفع کرده بود و ‌شکست‌ناپذیر نشان می‌داد، در این عملیات کیلومتر‌ها از خاک ایران عقب نشینی کرد.
در عملیات بعدی که طریق‌القدس نام داشت، ایران با استفاده از این راهبرد، شکست سختی به ارتش عراق وارد کرد. در این عملیات، ‌۱۵۰۰۰ افسر و سرباز عراقی به اسارت ایران در‌آمدند.

وقتی در نهم اردیبهشت سال ۱۳۶۱ شمسی، فرماندهان جنگ چهل هزار نیروی جنگی را برای بازستانی خرمشهر از عراق آماده رزم کردند، صاحب نظران نظامی دنیا هیچ گاه گمان نمی‌کردند با مدیریت و فرماندهی ایرانی، این عملیات بزرگ با پیروزی به پایان برسد.

راهبرد شهید باقری در این عملیات به اوج خود رسید و ایران با قدرت نمایی خیره کننده در ‌یک نبرد ۲۳ روزه، خرمشهر را از عراق باز پس گرفت، ۱۶۰۰۰ از نیروهای دشمن را کشت و ۱۹۰۰۰ نفر را اسیر کرد.

اکنون حسن باقری یا غلامحسین افشردی با ارائه ایده‌های راهگشا و طراحی عملیات ماهرانه و... به ‌معاونت فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برگزیده شده بود. او در نهم بهمن ماه زمستان سال ۱۳۶۱ وقتی در جبهه فکه مشغول شناسایی منطقه دشمن و آماده‌سازی عملیات بعدی بود، در سنگر دیده‌بان مورد اصابت گلوله خمپاره عراقی‌ها قرار گرفت و شهید شد. او در آن روز ۲۷ سال داشت و جمله معروفی که از او به یادگار مانده، این است «باید به خود جرأت داد، ما می‌توانیم».

شهید باقری اوایل سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه در‌آمد و نخست در واحد اطلاعات مشغول به خدمت شد و در زمینه شناسایی و مقابله با گروهک‌های منحرف و وابسته، فعالیت خود را استمرار بخشید و در این واحد بود که نام مستعار «حسن باقری» برای ایشان در نظر گرفته شد.

تهاجم دشمن بعثی به مرزهای کشور اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، نقطه عطفی در زندگی شهید باقری بود. با احساس تکلیف در دفاع از اسلام و میهن اسلامی بلافاصله پس از آغاز جنگ ـ در ‌یکم مهرماه سال ۱۳۵۹ ـ به همراه عده‌ای از برادران پاسدار، راهی جبهه‌های جنوب شد و تا آخرین لحظه زندگی، در این سنگر ‌مانده و در بسیاری از میدان‌های پیروز دفاع مقدس حضور فعال و تعیین کننده داشت.

ماجرای مشاجره حاج احمد متوسلیان و حسن باقری در عملیات بیت المقدس، حکایتی است که در مستند روزهای زمستان نیز نمایش داده شده ‌و گویا پخش آن گله‌هایی ‌به دنبال داشته است؛ اما جدای از این دعواهای دنیایی امروز ما، اگر به درون ماجرا خوب بیندیشیم، درخواهیم یافت که این عاشقان جهاد در راه خدا و این سالکان الی الله اگر اختلافی بزرگ حتی بر سر جان آدم‌ها داشتند، توانستند در سخت‌ترین میدان‌های کارزار همدیگر را درک کنند و با چند خط نوشته، همدیگر را به آغوش بکشند و مردانه جلو دشمن بایستند.

دعواهای حاج احمد و حسن از جنس دعواهای امروز ما که بر سر منافع و.. است، نبود بلکه برای حفظ جان رزمندگان و پیروزی در عملیات بود و اگر آن روح متواضع در وجود فرماندهی چون حسن باقری متبلور نمی‌شد و عصبانیت حاج احمد با خواندن خطوط عاشقانه حسن باقری فروکش نمی‌کرد، شاید امروز باید قضاوت دیگری راجع به ایشان می‌کردیم؛ اما از این بچه‌ها که در مکتب اسلام و امام خمینی (ره) پرورش یافته‌اند جز اینکه می‌بینید بر‌‌نخواهد آمد.

مجتبی عسکری در این باره می‌گوید: «عملیات آزاد‌سازی خرمشهر به نام عملیات الی بیت المقدس مشهور شد. در جنگ ما چند قرارگاه داشتیم؛ مانند قرارگاه نصر که این قرار‌گاه ۴ تیپ را زیر نظر خود داشت. ‌حسن باقری، فرمانده این قرارگاه بود و امیر حسنی سعدی هم جانشین وی بود. ما ‌بچه‌های تهران در تیپ محمد رسول الله زیر نظر قرارگاه نصر کار می‌کردیم.
در عملیات الی بیت المقدس جاده اهواز تا خرمشهر اشغال بود. چون طول این جاده زیاد بود، ‌فرماندهی قرارگاه نصر منطقه را تقسیم کرد بین تیپ‌هایی گوناگون ‌که هر کدام در منطقه‌ای عملیات کرده و جلو رود.

تیپ ۲۷ محمد رسول الله نیز منطقه میانی دستش بود و چپ و راست ما دو تیپ دیگر حضور داشتند. در این عملیات اینگونه بود که ما باید از کارون رد می‌شدیم و پس از هفده و نیم کیلومتر پیاده می‌رفتیم تا می‌رسیدیم به جاده اهواز ـ خرمشهر و آن را آزاد می‌کردیم. وقتی حرکت کردیم، درگیری اولیه نیم ساعت بیشتر طول نکشید و به سرعت هم حد مأموریتی تیپ ۲۷ آزاد شد، ولی تیپ‌های چپ و راست ما نتوانستند جلو بیایند. البته این موضوع طبیعی بود چرا که ما هم در برخی مواضع نمی‌توانستیم جلو برویم.

حالا ما هفده‌‌ کیلومتر و نیم از بقیه جلو افتاده بودیم. دشمن فردا صبح دید ما مقابلش ایستاده‌ایم. ‌طبیعی بود پاتک‌ها را شروع کند. خط شکستن خیلی هنر نیست، جواب پاتک‌ها را دادن هنر است. دشمن بلافاصله با شدت فشار آورد ما را پس بزند. ما هم که اطرافمان خالی بود.
نزدیک یک هفته به تنهایی در این جاده ماندیم. فقط در یک پاتک عراق ۶۰۰ تانک آورده بود جلو تا ما را عقب بزند. اما احمد متوسلیان، ابراهیم همت، قجه‌ای و محسن وزوایی محکم ایستاده بودند و عقب نمی‌رفتند.

محسن رضایی در همین رابطه می‌گوید: «اگر در آن یک هفته اول حاج احمد نیرو‌هایش را عقب می‌آورد و تحمل نمی‌کرد، معلوم نبود ما بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم».​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حسن باقری فرمانده قرارگاه نصر بود. یعنی هم فرمانده ما بود و هم فرمانده تیپ‌های دیگری که نتوانسته بودند جلو بیایند. بالاخره ایشان توانست پس از حدود ده روز این تیپ‌ها را هم برساند به ما و برویم جلو و رسیدیم به دژ مرزی‌ و دوباره تیپ سمت راست ما نتوانست جلو بیاید و باز‌‌ همان پاتک‌ها و فشار‌ها. به قدری شرایط بد بود که ما می‌گفتیم به زودی عراق همه ما را قتل‌عام کند. منتهی حاج احمد مانند شیر ایستاد. فرماندهان گردانش می‌گفتند: برادر احمد ما دیگر نمی‌توانیم بمانیم، مهمات نداریم اما ایشان می‌گفت: حق ندارید حتی یک قدم برگردید عقب!

آن یک هفته فضا خیلی سخت بود تا حدی که آقای باقری خودش می‌آید خط و آن داستان رخ می‌دهد. در آن شرایط طبیعی بود که احمد فریاد بزند و عصبانی باشد چون بچه‌هایش داشتند پر پر می‌شدند‌».

قصه از جایی آغاز می‌شود که حاج احمد متوسلیان برای فهماندن اینکه شرایط عملیات بسیار سخت و نابرابر است و خطر سقوط و کشته شدن همه بچه‌ها آن‌ها را تهدید می‌کند، بی‌سیم را به طرف آسمان می‌گیرد و با فشار دادن شاسی آن، صداهای مهیب انفجار و جنگ را که در چند قدمی اوست، به گوش حسن باقری می‌رساند. حسن باقری با اصرار از آقا رحیم اجازه میدان می‌گیرد و وقتی به حاج احمد زخمی و خسته می‌رسد با جنگی نابرابر روبه‌رو می‌شود که برای بچه‌های تیپ حاج احمد رمقی نمانده است. اصرار حسن باقری برای حفظ موضع و مقاومت از یک طرف و گله‌ها و عصبانیت حاج احمد ‌برای‌‌ همان هدف و حفظ نیروهای خودی کار را به جایی می‌رساند که حاج احمد در کاغذی می‌نویسد: برادر محسن این فرمانده قرارگاه نصر داره زور می‌گه. بچه‌ها دارن شهید می‌شن. من نمی‌تونم مقاومت کنم. این چه وضعیه حرف منو گوش نمی‌ده. من اصلا قرارگاه نصر را قبول ندارم.

قبل از آنکه پیک حرکت کند، حسن باقری کاغذ را می‌گیرد و می‌خواند و در حاشیه آن می‌نویسد: برادر محسن: حاج احمد راست می‌گوید. او خیلی خسته است و برای فرماندهی از من توانا‌تر است. من او را برای فرماندهی قبول دارم. اجازه بدهید من فرمانده تیپ باشم و اینجا بمانم و حاج احمد فرمانده قرارگاه نصر باشد و برگردد عقب.

باز پیش از آنکه پیک حرکت کند، حاج احمد کاغذ را می‌گیرد و می‌خواند و حسن را در آغوش می‌گیرد که برادر من چنین منظوری نداشتم و تا آخر ایستاده‌ام‌ و اینچنین است که مردان و قهرمانان این سرزمین هر آنچه هست و منیت و خودی را برای خدا کنار می‌گذارند و پا در رکاب یکدیگر تا فتح خرمشهر مبارزه می‌کنند. ای کاش مردان امروز ما هم کنار هم ایستادن و مقاومت کردن را مانند این شیر بچه‌های دیروزمان سرلوحه کار خود قرار می‌دادند. باشد که رهروان خوبی برایشان باشیم.

بخشی از حماسه‌های شهید حسن باقری که در مستند آخرین روزهای زمستان دیده شده ‌در چهار کلیپ زیر تهیه شده ‌که یکی از این‌ها، داستان عاشقانه و عارفانه همین دو فرمانده شهید است که به تصویر کشیده شده است.
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
photo_2016-01-29_22-56-50.jpg

سالروز شهادت شهید حسن باقری




داشتم برای نماز ظهر وضو می گرفتم، دستی به شانه ام زد. سلام و علیک کردیم.
نگاهی به آسمان کرد و گفت« علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه. باید یه کاری بکنیم. »
گفتم «مثلا چی کار کنیم؟»
گفت « دوتا کار ؛ اول خلوص، دوم سعی و تلاش. »


یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 93
 

Similar threads

بالا