تاثير مقالات انيشتين بر الهيات

Campus

عضو جدید
کاربر ممتاز
نويسنده : ماکس یامری

مترجم : شهرام تقی زاده انصاری

اشاره

این مقاله از تأثیر دیدگاه اینشتین بر الهیات بحث می¬کند. به نظر اینشتین، علم و دین ارتباط دارند. نگارنده به تفصیل، از ارتباط نظریۀ نسبیت با اعتقادات دینی و به ویژه، اعتقاد به خلقت بحث می¬کند و به بهره¬گیری دیگران از این نظریه اشاره می¬کند. وی به بررسی مسئلۀ ارتباط علم خداوند با آزادی و اختیار انسان می¬پردازد و آرای متکلمان مشهور مسیحی را در این مورد با آرای برخی فیزیک¬دانان مقایسه می¬نماید.

کلید واژگان: نظریۀ نسبیت، دین، علم خداوند، اختیار انسان، فیزیک کوانتوم.

ادعا مي‌شود كه آثار علمي اينشتين، لوازم (implikation) خداشناسانه دارد! در اين مقاله، ما نمي‌خواهيم دربارۀ نظرات اینشتين دربارۀ مذهب و احساس مذهبي او صحبت كنيم، بلكه مي‌خواهيم دربارۀ آثار علمي اینشتين و تأثیر آن بر خداشناسي بررسي كنيم. دقيق‌تر بگویيم، مي‌خواهيم استدلال‌هايي را توضيح دهيم كه فلاسفه و خداشناسان به وسيله آنها ادعا مي‌كنند كه مي‌توانند با در نظر گرفتن نظریۀ‌هاي فيزيكي اینشتين، نتايجي بگيرند كه براي خداشناسي حائز اهميت است.

اين موضوع، طبيعتاً با سؤال مهمي كه امروزه دربارۀ وجود رابطه بين مذهب و علم مطرح مي‌شود، رابطه بسيار نزديكي دارد. جواب اين سؤال معمولاً مثبت است، چون طبق گفته معروف اینشتين «علم بدون مذهب لنگ و مذهب بدون علم كور است». با وجود این، ما بايد دربارۀ اين مسئله بيشتر بررسي كنيم، چون به‌نظر مي‌رسد كه اين جواب اینشتين با اظهارات ديگري كه در فرصت‌هاي ديگر كرده است، در تضاد باشد، همان‌طور كه داستان ذيل نشان مي‌دهد. در ماه جولاي 1921 ميلادي، يعني دو سال بعد از آنكه گروه تحقيقاتي انگليسي، تحت رهبري آرتور استانلي ادينگتون، ثابت كرد كه نور در ميدان جاذبه منحرف مي‌شود، از اینشتين دعوت شد كه در شهرهاي لندن و منچستر، دربارۀ نظریۀ نسبيت سخنراني كند. قبل از عزيمت او از لندن، در حضور او به افتخار ملكه انگلستان خانم آنزگيت (Ann`s Gate) ، ضيافتي داده شد كه در آن، شخصيت‌‌هاي ممتازي مثل ادينگتون، آلفرد نورث وايتهد، برنارد شاو، توماس ديويدسون (Thomas Davidson) و اسقف كانتربوري (Canterbury)شركت داشتند. به اين سؤال اسقف كانتربوري كه «آيا نظریۀ نسبيت تأثیری بر خداشناسي دارد؟»، اینشتين جواب داد: «اصلاً نه، نظریۀ نسبيت يك نظریۀ كاملاً علمي است و با مذهب رابطه‌اي ندارد.» (1) در فرصتي مناسب، همسر اسقف با الزا، همسر اینشتين، به گفتگو نشست و به او گفت: «يكي از دوستان شما وقتي‌ صحبت‌هاي اینشتين را دربارة نظریۀ نسبيت و به‌خصوص دربارۀ عرفان مي‌شنيد، عميقاً تحت تأثير اینشتين قرار گرفت». خانم اینشتين با تعجب گفت: «چي، عرفان، اینشتين و عرفان!!» و هر دو خنديدند.(2) شايد الزا به‌خاطر آورد كه همسرش يك وقتي اين تذكر را داده بود كه عرفان‌گرايي آخرين چيزي است كه مي‌توان به نظریۀ من خرده گرفت.

به اين تناقض اینشتين، به اين صورت مي‌توان جواب داد كه اینشتين لغت «مذهب» را به دو شكل به‌كار برده است. يك‌ دفعه به‌معني احساس مذهبي به‌كار برده، و دفعة ديگر در جوابش به سؤال اسقف به‌معني «علوم مذهبي». اگر عملاً، معني اين حرف اینشتين، اين باشد كه احساس مذهبي و فعاليت‌ علمي، متقابلاً به يكديگر الهام مي‌دهند، و اگر جواب به سؤال ديويدسون، معني‌اش اين باشد كه نظریه¬‌هاي فيزيكي از نظر فلسفه خداشناسي هيچ ملازمه مهمي برای خداشناسي ندارند، به‌طوري‌كه براي مثال، غيرممكن است كه خداوند را بتوان در محاسبات معادلات ديفرانسيل وارد كرد، همان‌طور كه منظور ادينگتون بود، در اين‌صورت احتمالاً تناقضي وجود ندارد. راه‌حل اين تناقض، به‌نظر مي‌رسد كه اين واقعيت باشد كه اینشتين، يك دفعه، خود را بي‌ايمان مذهبي ناميد، بدون آنكه در اين اصطلاح تناقضي ببيند. كسي‌كه راه¬حل اين تناقض را رد مي‌كند، بايد اینشتين را به‌خاطر استدلال بي‌منطقش سرزنش كند.

اینشتين در موردي ديگر، به‌خاطر استدلال غير منطقي‌اش مقصر شناخته شد. آقاي استنلي جكي (Stanley Jaki) كه مورخ علم است، اینشتين را «ناسازگار» (inkonsistent) خواند، (3) چون او در مقدمه‌اي كه براي زندگي‌نامه كپلر نوشته بود، اظهار كرد كه: «كپلر يك پروتستانت مؤمن است كه اين موضوع را پنهان نكرد كه همه تصميمات كليسا را تأييد نكرده بود. به اين‌جهت به او به‌عنوان يك بدعت‌گزار (ketzer) ميانه‌رو نگاه مي‌كردند، و همان‌طور با او رفتار مي‌شد. او توانست شاهكارش را به وجود آورد، چون برايش ميسر بود، خود را از سنتي كه در آن متولد شده بود، آزاد كند.»(4) شايد ياكي حق داشته باشد كه مي‌گويد: «عنوان پروتستانت مؤمن با خصوصيات رفتار كپلر، سازگار نيست. اما انسان اجازه دارد فرض كند كه اینشتين در هنگام نوشتن اين سطور به اسپينوزا فكر مي‌كرده كه از نظر او يك مرد عميقاً مذهبي بود، با اينكه، برايش ميسر بود كه به ‌طور همه‌جانبه خودش را از سنت فكري‌اي كه در آن متولد شده بود، آزاد كند». ياكي اين حقيقت را كه «اینشتين به‌خاطر اينكه كپلر را آزاد فكر معرفي كرد، توسط مورخان علم ملامت نشد، مثالي براي عقيده منفي خداپرستي مسيحي‌اي كه امروزه در حوزه دانشمندان متنفذ حاكم است، مي‌داند.» عقيده مذهبي و عقيده معرفت‌شناختي اینشتين نيز از طرف ايدئولوژي‌هاي الحادي لا ادری¬گرا (agnostisch) نسبت به خدا محكوم شد. معروف است كه تا سال 1955 ميلادي، فلسفه رسمي ماركسيسم ـ لنينيسم كشور روسيه، عليه افكار اینشتين و جهان‌بيني‌اش به مجادله (polemik) برخاست و حزب‌ سوسياليسم ملي هم مطالعه نوشته‌هاي اینشتين را ممنوع كرد. در كشور انگلستان، ریيس جامعه ملي جهاني روشنفكران، شاپمن كوهن (Chapman Cohen)، اینشتين را مورد انتقاد قرار داد كه حرف‌هاي او متناقض است، چون خود را پيرو مذهبي اسپينوزا مي‌ناميد. قبل از آنكه ما به‌ موضوع اصلي مقاله بپردازيم، بايد به نكات ذيل توجه كنيم. اول اينكه، نام اینشتين تقريباً هميشه در ميان مردم در ارتباط با نظريه نسبيت معروف اينشتين در سال 1905 ميلادي مطرح شد و ده سال بعد هم نظریۀ نسبيت خاص مورد بحث قرار گرفت و بعداً با مقالات نظریۀ نسبيت عام و جهان‌شناسي نسبيتي چاپ شد. دوم اينكه آثار علمي اینشتين شامل كارهاي فراواني نيز مي‌شود كه براي تكامل نظریۀ كوانتوم، خيلي مهم بودند. نظریۀ كوانتوم مفاهيم اصولي ذيل را مرهون اینشتين است: اثبات خصوصيت‌ مادي نور، يعني اينكه نه فقط فوتون داراي انرژي مربوط به فركانس اشعه مربوطه است، بلكه به‌شكل ماده هم كه داراي ضربه معيني است، قابل تفسير است. مبدأ فرض اصلي نظریۀ كوانتوم در دوگانگي (dualität) ماده ـ موج، در شناخت فوق مي‌باشد. سهم اینشتين در نظریۀ كوانتوم گرماي ويژه اجسام سخت و آمار كوانتومي، از اهميت زيادي برخوردار بود. او تأثير زيادي روي تكامل بعدي مكانيك كوانتوم داشت، به‌خصوص با انتقادي كه به تفسير كپنهاگي مقبول عامه پيشنهادي نيلز بوهر كرده بود. او در مذاكرات طولاني‌اش با بوهر سعي كرد بي‌ثباتي و نقص مكانيك كوانتوم را ثابت كند. وي در كارهاي علمي‌اي كه با همكاري بوريس پودولسكي (Boris Podolsky) و ناتان روزن (Natan Rosen) داشت كه به اسم EPR معروف است، توانست حداكثر خدمت را به تحقيقات جديد مكانيك كوانتومي پديده‌ها عرضه بدارد. راه‌هاي فكري‌ او كه در كارهاي علمي EPR فوق به وجود آمد، به ژان استوارت بل (John Stewart Bell) امكان داد كه عقيده فلسفي واقعيت‌گرایي محدود اینشتين، يعني اين ادعا را كه حالت واقعي يك سيستم 2s تابع آن چيزي است كه با سيستم 1s‌اي كه از نظر مكاني از او جدا است، در نظر گرفته شود، با آزمايش‌هاي فيزيكي مقابل يكديگر قرار دهد. بل توانست براساس افكار ساده جبري ثابت كند كه نتايج اندازه‌گيري‌هاي تجربي، نامعادلات آماري حقيقي را بايد حل كند، اگر عقيده متافيزيكي اینشتين معتبر باشد. اين مسئله كه تعداد زيادي از آزمايش‌ها، اين نامعادلات را حل نمي‌كنند، و به اين ترتيب، عقيده واقع‌گرايي (realismus) محدود اینشتين را تكذيب مي‌كند، تغييري در اين مسئله نمي‌دهد كه كارهاي اینشتين منجر به اتحاد بين فيزيك و فلسفه شد كه آقاي آبنر شيموني (Abner Shimony) آن را متافيزيك تجربي ناميد. اولين‌بار در تاريخ تفكر بشر بود كه، اعتبار يك ادعاي متافيزيكي به‌وسيله تجربه، بررسي شد.

معني مفهوم فيزيكي «خداشناسي تجربي» اين است كه جزم‌هاي خداشناختي با كمك تجربه‌هاي فيزيكي مي‌توانند تصديق شوند و يا رد شوند. اين مسئله شك‌برانگيز است كه آيا فلسفه سنتي مذهب به چنين مفهومي، چنين حقي را مي‌‌دهد يا نه. عقايد مشابهي مثل تماس با ماورای ادراكات (ekstatisch) كه در مكتب اصالت روح (spiritismus) و مكتب جادوگري ارواح (schamanismus) وجود دارند، بيشتر مربوط مي‌شوند به روان‌شناسي تا پديده‌هاي فيزيكي. اگر صحبت از خداشناسي‌اي باشد كه براساس آزمايش‌هاي فيزيكي پايه‌گذاري نشده باشد، بلكه اساسش، مشاهدات فيزيكي باشد، در اين‌صورت نمي‌توان انكار كرد كه چنين مفهوم متغيري، كاربرد وسيعي پيدا كرده است. براي اينكه مثالي از مكانيك كوانتيك ارائه دهيم، بايد ادوارد نويله دا كوستا آندراده (Edward Neville da costa Andrade) فيزيك¬دان را نام ببريم كه با همكاري ارنست راتر فورد، سهم بزرگي در تكامل فيزيك هسته‌اي داشته است. مي‌دانيم كه طبق اصل عدم قطعيت هايزنبرگ، محل و ضربه (يا سرعت) يك الكترون يا يك ذره ديگر را نمي‌توان، در يك زمان، دقيقاً اندازه‌گيري كرد و بدين‌جهت براي توصيف دقيق حالت اوليه يك ذره، نظريه جبريت قابل تحقق نيست. در جواب اين سؤال كه آيا اصل هايزنبرگ، جبريت يا قانون عليت (kausalität) را انكار مي‌كند، آندراده جوابي منفي داد با اين استدلال كه اين اصل فقط اثبات مي‌كند كه علت‌هايي وجود دارند كه قابل مشاهده نيستند، چون آنها در خارج از نيروي درك انساني قرار دارند و بدين‌جهت الكترون راه مذهب را براي ما باز مي‌كند. اگر نقادانه به جواب آقاي آندراده نگاه كنيم، مي‌توان گفت كه جواب او، يك تفسير خداشناختي فاكتور پنهاني است. اينكه آيا چنين تفسيري صحيح است و يا اصلاً چنين رابطه‌اي بين فيزيك و خداشناسي به‌نفع مذهب سازماني مي‌باشد، مسائلي هستند كه در اينجا نبايد دربارۀ آنها صحبت كرد. با وجود این، بايد تذكر داده شود كه چنين سؤالاتي جديد نيستند. به انتقاد ناپلئون كه چرا در كتاب با عظمت پنج جلدي «مكانيك سماوي لاپلاس» (Mécanique Célecte) حتي يك‌بار هم نام خداوند نيامده است، از قرار معلوم ماركویيز جواب داد: «من احتياج به اين وظيفه نداشته‌ام» و معذالك، لاپلاس يك مؤمن مسيحي بود. از طرف ديگر حتي فيزيكدانان جديدي مثل جان شارلتون پولكينگهورنه(John Charlton Polkinghorne) ، كه عضو انجمن سلطنتی است يا پاول ديويس (Paul Davis) كه به‌هيچ انجمن مذهبي‌اي تعلق ندارند، ادعا مي‌كنند كه مذهب و فيزيك به‌طور لاينفك با يكديكر رابطه دارند. اولين كسي ‌كه مكانيك كوانتوم جديد را با تفكر مذهبي ارتباط داد، نيلز بوهر است. وي در يكي از سخنراني‌هاي خود كه در سال 1937 در شهر بولونا (Bologna) ايراد كرد، گفت كه تضادي بين فيزيك كلاسيك كه در آن، شيءِ مشاهده شونده از شخص مشاهده كننده، تميز داده مي‌شود و مكانيك كوانتوم كه در آن به‌عقيده او، يك چنين جدایي‌اي قابل تحقق بخشيدن نيست، وجود دارد. وضعيتي شبيه مكانيك كوانتوم را مي‌توان در حوزه‌هاي ديگري از علوم مثل روان‌شناسي يا حتي در مسائل معرفت‌شناسي‌اي كه «متفكران بزرگي مثل بودا و لائوتسه در مقابل آن قرار داشتند، و مي‌خواستند سعي كنند، بياني براي هماهنگي اين نمايشنامه وجود پيدا كنند، به‌طوري‌كه ما هم بازيگر باشيم و هم تماشاگر» (5)، پيدا كرد. وقتي‌كه مي‌خواستند به بوهر مدال تقديم كنند، او علامت يينگ‌يانگ (Ying-Yang) را انتخاب كرد كه در مذهب قديم چين، مكمليت (komplementarität) اصول متضاد يا نيروهاي جوهري در ديناميك يك كيهان غيرشخصي را نشان مي‌داد.

در دو دهه اخير، كتاب‌هاي فراواني نوشته شده است، كه در آنها، فيزيك جديد را با عقايد هندویي، بودایي، تائویي و مذاهب ديگر شرق دور، مقايسه كرده‌اند. اكثراً، در آنها، گفته معروف بوهر به‌چشم مي‌خورد، همچنين متذكر شده‌اندكه فيزيكدان كوانتومي معروف آقاي ديويد بوهم (Duvid Bohm) تحت تأثير جيدهو كريشنا مورتي قرار گرفته است. تز كل‌گرايي (holistisch) مكانيك كوانتوم كه اختلاف بين شيء و ذهن را نمي‌پذيرد، مطابق مذهب قديم چين است (اين ادعاي مؤلفين اين كتاب‌هاست)، يعني ويژگي متعالي اختلاف بين خود شخص و جهان خارجي. همچنين عقيده فيزيك¬دانان مشهوري مثل يوهان فون نويمن (Johann von Neumann) يا یوجین ويگنر (Eugene Wigner) اين است كه منشأ بسته موج ابتدا در خودآگاهي انساني به‌وقوع مي‌پيوندد و به اين‌جهت خودآگاهي يك مؤلفه كامل هر پديده اندازه‌گيري مكانيك كوانتومي است، و به‌موازات معرفت‌شناسي مذاهب قديمي آسيايي، قرار داده شده است. آقاي زال رستيوو (Sal Restivo) مفصلاً دربارۀ اين سؤال كه آيا چنين شباهت‌هايي به‌حق هستند يا اينكه به‌خاطر تفسير غلط متن‌هاي قديمي است، بررسي كرده است. چون اين شباهت‌ها منحصراً به تفسيرهاي غيرواقعي مكانيك كوانتوم مربوط مي‌شود، روشن است كه چرا به كارهاي مربوط به مكانيك كوانتوم اینشتين در اين رابطه، كم توجه مي‌شود. طبق توضيحات اینشتين كه در خارج، اين كيهان بزرگ وجود دارد كه مستقل از ما انسان‌ها است و در برابر چشم¬هاي ما مثل يك معماي بزرگ جاوداني است كه حداقل قسمتي از آن، براي ما قابل درك و ديدن است، به اضافه اينكه فيزيك كوششي است براي توصيف طبيعت، همان‌طور كه هست، اگر هم مشاهده نشود، هر دوي اينها با معرفت‌شناسي آن مذاهب، تناقض آشكاري دارند.(6)

تنها كار علمي اینشتين در مكانيك كوانتوم كه در محدوده موضوع ما، بحث شد، كار علمي EPR است كه دربارۀ آن صحبت كرديم. به‌عقيده اینشتين اين كار علمي اثبات مي‌كند كه فقط فرض‌هاي ذيل امكان دارد: (1) مكانيك كوانتوم يك نظريه ناقص است، چون براي همان حالت واقعي يك سيستم مكانيك كوانتوم، نقش‌هاي حالت‌هاي مختلف را اجازه مي‌دهد. اینشتين مي‌گويد: «انسان فقط مي‌تواند از اين نتيجه طفره رود كه (2) يا فرض كند كه اندازه‌گيري در يك سيستم 1s، حالت واقعي يك سيستم ديگر را كه از نظر مكاني دور است يعني 2s از طريق تله‌پاتي، تغيير مي‌دهد، يا (3) اينكه انسان براي اشيایي كه از نظر مكاني از يكديگر جدا هستند، اصلاً حالت‌هاي واقعي مستقل را انكار كند. اینشتين در رابطه 2 و 3 توضيح مي‌دهد كه هر دو از نظر من غير قابل قبول هستند. همان‌طور كه مي‌دانيم،‌ تقريباً تمام اندازه‌گيري‌هاي تجربي اینشتين، واقعيت‌گرايي محدود را رد كرد و بدين‌ترتيب، فرض كل‌گرايي را كه اینشتين رد كرد (3) معتبر شناخته شد.

تذكر ضمني و شايد هم طنزآميز اینشتين نسبت به اثر دور از طريق تله پاتي در (2)، گاهي در كارهاي علمي فرا روان ¬شناختي مثل روشن‌بيني يا پديده‌هاي EPR (به خصوص ادراك نفساني) نقل مي‌شود، در حالي‌كه تأثير متقابل EPR به‌‌عنوان مدل يا حتي توضيح فيزيكي پديده‌هاي روان¬شناسي نامبرده شده، تفسير مي‌شود. ما دربارۀ اين تفيسر صحبت نمي‌كنيم، چون ما رابطه بين مذهب و حوزه‌هاي مرزي روان‌شناسي در موضوع خودمان را، مهم نمي‌دانيم. دربارۀ اين ادعا كه فرض كل‌گرايي غيرتفكيك‌پذيري (nichtseparabilität) اینشتين با عرفان مذاهب شرق دور تضادي ندارد و مكانيك كوانتوم براي فهم عميق عقايد مذهبي يا بالعكس نظرهاي فلسفه مذهبي براي فهم عميق‌تر مكانيك كوانتوم مي‌توانند كمك كنند، بايد دقيق‌تر بحث شود.

اینشتين فرض جدايي را به بهترين وجه در مقاله «مكانيك كوانتوم و حقيقت» تعريف كرده و ادعا مي‌كند كه بدون اين فرض وجود مستقل اشياء مجزاي از يكديگر در فضا توسط تفكر فيزيكي، آن‌چنان كه ما مي‌شناسيم، غير ممكن است.

حقايق اصلي، اشيای فيزيكي‌اي هستند كه مي‌توانند نيروي تفكيك‌پذيري را منفرد كنند، به‌طوري‌كه بين آنها روابطي بتواند طرح شود كه تحقيق در آنها، وظيفه علم فيزيك است. اين روابط،‌ فقط حقيقت ثانوي دارند. همان‌طور كه مي‌دانيم، نتايج تحقيقات آزمايشي ثابت كرد كه فرض تفكيك‌پذيري اینشتين غير قابل دفاع است. بنابراين اگر انسان مكانيك كوانتوم را به‌رسميت شناخته باشد و اثرات از دور را غير ممكن بداند، اين امكان را نتيجه مي‌دهد (3) كه طبق آن اشيایي كه از نظر مكاني از يكديكر جدا هستند، حالات واقعي مستقل را بكلي طرد مي‌كنند. اگر بايد واقعيت مستقل را براي اشيا رد كرد، به‌سادگي فهميده مي‌شود كه مي‌توان براي روابط، واقعيت را به‌رسمت شناخت و شيء را تركيبي از روابط دانست. وجود او فقط روابط در يكديگر يا با يكديگر است. اين فكر يكي از اصول اساسي هستي‌شناسي آیين بودا است و نقش اصلي را در آموزش ماهايانا (Mahāyāna) كه مربوط به قرن سوم قبل از ميلاد است، بازي مي‌كند. ماهايانا نيز فكرش را از سونياتا (Sūnyatā) گرفته است كه ادعا مي‌كند كه آخرين سنگ بناي طبيعت، داراي حقيقت دروني فردي نيست و وجود هر عنصر حقيقت، در درونش قرار ندارد، بلكه در نتيجه وابستگي‌هاي دو جانبه به‌وجود مي‌آيد. چون همه چيز فقط وجود دارد وهمه چيز با يكديگر رابطه دارند، حقيقت اوليه در روابط ريشه دارد و فقط تأثير متقابل روابط، حقيقت ثانوي يك چيز منفرد را نتيجه مي‌دهد. ويكتور مانفيلد (Victor Manfield) كه اين قياس‌ها را خوب مطالعه كرده است، ادعا مي‌كند كه مقايسه سو نياتا با نتايج فلسفي كارهاي علمي EPR و كار علمي بل، در حقيقت، يك استدلال فيزيكي براي عقيده مذهب بودایي نيست، اما همان‌طور كه گفتيم مي‌تواند به‌فهم عميق هر دو حوزه فكري كمك كند: «ماجيا ميلكا (Mādhyamika) ممكن است به فهم مكانيك كوانتوم كمك كند، و مكانيك كوانتوم هم مي‌تواند به‌فهم ماجيا ميلكا كمك كند.»(7) در مقابل ادعاي مانفيلد كه مي‌توان از مطالعه تطبيقي، اين نتيجه را گرفت، آرون بالاسو برامانيام (Arun Balasubramaniem) اين ايراد را گرفت (ايرادي كه شايد بتواند در مقابل تمام تذكرات مربوط به كتب رابطه فيزيك و مذاهب شرق دور قرار داشته باشد) كه اين نتيجه فقط موقعي صحيح است،‌ كه شباهت‌هاي بين مكانيك كوانتوم و فلسفه مذهبي بودایي شباهت‌هاي هويتي باشند و نه شباهت‌هاي قياسي، يعني وقتي‌كه چنين شباهت‌هايي فقط به مقولات يكسان مربوط شوند، و اين شرطي است كه از نظر او به‌دلايل متعددي صحيح نيست.

از قرار معلوم بعضي از فیلسوفان دین عقيده دارند كه مفهوم «مذهب» به‌معني غربي آن مخالف معني مذهب در آيين بودا است و به اين دليل،‌ آيين بودا را يك «مذهب الحادي» مي‌نامند. پس مي‌توان ايراد گرفت كه گفته‌هاي بالا خيلي كم با مذهب رابطه دارد. اما به‌معناي «مذهب يكتاپرستي وحداني»، كار علمي EPR و كليه بحث‌هاي بوهر و اینشتين، تفسير خداشناختي شد. دانشمند زيست‌شناس مولكولي گونتر استنت (Gunter Stent) در سال 1979 مقاله مفصل‌تري تحت عنوان «آيا خداوند تاس مي‌اندازد؟» به‌چاب رساند كه در آن مفصلاً دربارۀ استدلال EPR‌ و بحث اینشتين با بوهر صحبت مي‌كند و به اين سؤال كه چرا بحث دربارۀ اين مسائل آن‌قدر مهم است؟ جواب داد: «چون به‌نظر من، موضوع اصلي، فيزيك نظري نبود، بلكه خدا بود.» به‌نظر استنت موضوع اين بحث، در اصل، نزاع به‌وجود آمده بين ايمان مذهبي و جهان‌بيني الحادي در زبان فيزيك است كه در آن، اینشتين نقطه نظر علم غرب را كه براساس يكتاپرستي سنتي است، قبول دارد و بوهر نقطه نظر دانشمندان ملحد را.

تا حالا ما فقط، كارهاي علمي اینشتين را با توجه به رابطه‌اش با افكار مذهبي در نظر گرفتيم. اگر ما حالا به كارهاي علمي اینشتين دربارۀ نظریۀ نسبيت رجوع كنيم، خواهيم ديد كه در اين رابطه، تحقيقات ما موفقيت بيشتري خواهد داشت. اين موفقيت به‌خاطر اين است كه مفاهيم زمان و مكان در نظریۀ نسبيت از اهميت بسياري برخوردار است، ضمناً در خداشناسي سنتي در رابطه با عقايد وجود هميشگي خداوند و جاودانگي او نقش مهمي را ايفا مي‌كند. فقط بايد فلسفه طبيعي اصول رياضيات نيوتن يا نورشناسي او را به‌خاطر بياوريم كه در سال‌هاي 1687 و 1704 نوشته شده است و در آن به‌جاي احساس خداوند، بحث از مكان است. نيوتن در نامه‌اي به لايب‌نيتس از او سؤال كرد كه آيا زمان و مكان، مفاهيم مطلقي هستند يا نسبي؟ لايب‌نيتس در جواب نوشت: «تا آنجايي‌كه فيزيك با مذهب در ارتباط است، از اهميت زيادي برخوردار است، زيرا به سؤالات مربوط به آزادي و سرنوشت، مربوط به حركت و ماده و نيروها، مربوط به دلايل حاكميت هميشگي خداوند بر دنيا، بر اساس پديده‌هاي طبيعت جواب مي‌دهد.»(8) هنوز هم فيزيكدانان، زمان و مكان را با ديد مذهبي ربط مي‌دهند. به‌‌‌عنوان مثال، چند جمله‌اي را از كتاب روح و ماده اروين شرودينگر نقل مي‌كنيم كه در آن با استفاده از نظریۀ نسبيت اینشتين مي‌گويد: «امروزه اين چيزها (اثرات نسبيتي نظریۀ نسبيت خاص) براي ما فيزيكدانان حقايق قوي‌اي شده‌اند و ما در كار روزانه خود،‌ از آنها مثل عقايد پيتاگوراس استفاده مي‌كنيم. من بعضي اوقات تعجب مي‌كردم كه چرا نظریۀ نسبيت نه فقط پيش فلاسفه، بلكه در ميان مردم هم جلب توجه كرده است. به‌نظر من دليلش اين است كه آنها از پادشاهي انداختن زمان را مثل ستمگري كه از خارج به ما تحميل شده باشد، نگاه مي‌كردند،‌ يعني نجات قانون «قبل و بعد». چون زمان واقعاً آقاي سخت‌گير ماست، بدين‌ترتيب كه ظاهراً وجود هر كدام از ما را براي 80 سال به داخل مرزهاي تنگي فشار مي‌دهد، همان‌طور كه در سرودهاي مذهبي به‌چشم مي‌خورد. اگر حالا اجازه داشته باشيم، با نقشه يك چنين آقايي كه تا حالا غيرقابل درك بود، بازي خود را شروع كنيم، هر چند اين بازي كوچك باشد، يقيناً تسهيلات بزرگي است. به‌نظر مي‌رسد كه ما به افكاري تشويق مي‌شويم كه تمام نقشه زمان را نبايد جدي بگيريم، مثل نگاه اول. و اين مسئله يك فكر مذهبي است، من ميل دارم نام آن‌را، اصلاً افكار مذهبي بنامم.»(9)

اینشتين نيز يك چنين فكري داشته است. وقتي‌كه خبر مرگ دوست قديمي‌اش آقاي ميشل آنجلو بسو (Michele Angelo Besso) را كه با او از زمان دانشجويي‌اش در زوريخ دوست بود،‌ شنيد، در روز 21 ماه مارس 1955 براي خانواده‌اش تسليت فرستاد و نوشت: «او با خداحافظي‌اش از اين جهان، به‌خصوص از من كمي پيشي گرفت. اين اهميتي ندارد. از نظر ما فيزيكدانان مؤمن، جدایي بين گذشته، حال و آينده، فقط معني‌اش، يك خواب سرسختانه است.»(10)

عملاً، طرح زمان ـ مكان در نظریۀ نسبيت اینشتين در تفكرات جديد فلسفه مذهبي، مورد توجه خاصي قرار گرفته است، شاهد اين ادعا، كتاب زمان، مكان و خداگرائي آقاي ساموئل الكساندر (Samuel Alexander) و كتاب زمان ـ مكان و انسان شدن فيلسوف الهي توماس تورانس (Thomas Torrance) مي‌باشند. تورانس در مقدمه كتابش به‌نام خدا و عقل‌گرایي،‌ يادي از كارل بارت پيشرو معروف الهيات ديالكتيكي و اینشتين مي‌كند كه از آثار آنها، مطالب زيادي در مورد هماهنگي افكار با حقيقت تجربه، آموخته است.

مؤلفيني كه در جستجوي قياسات و يا پيش‌گویي‌هاي فيزيك جديد در نوشته‌هاي مذهبي قديمي بوده‌اند، ادعا مي‌كنند كه مواد اوليه براي نظریۀ نسبيت كمتر بوده است تا براي كارهاي علمي او براي نظریۀ كوانتوم. تقريباً تنها نقطه اتصال، مفهوم زمان مكاني است كه هرمان مينكوسكي وارد نظریۀ نسبيت كرد كه بدون آن، اینشتين نمي‌توانست نسبيت را طرح‌ريزي كند.

مطالب ذيل فقط قسمتي از اين مثال‌ها، براي موضوع ما مي‌باشد:

در يكي از مقالاتي كه در سال 1965 دربارۀ علم پزشكي چيني‌ها، چاپ شده است، ادعا شده است كه 4500 سال پيش، حكيمي در دربار شاهنشاهي چين، نظریۀ نسبيت اینشتين دربارۀ زمان ـ مكان و هم‌ارز بودن انرژي و ماده را پيش‌گويي كرده است. در مورد اين ادعا، سينولوگ ناتان سيوين (Sinolog Nathan Sivin) نوشته است كه «اين ادعا هيچ اساسي ندارد جز يك تفسيرغلطي كه از يك ترجمه غلط يك متن قديمي شده كه به‌طرز خنده‌آوري نيز ثبت شده است.» ژوزف نيدهام (Joseph Needham) كه محقق معروف فرهنگ سنتي چيني مي‌باشد، در مقاله‌اي، دربارۀ مفهوم زمان در چين و غرب مي‌نويسد كه اصطلاح “yu-chou” كه براي مثال “Huai Nan Tzu” كه يكي از آثار قديمي فلسفي چين مربوط به قبل از تولد مسيح مي‌باشد، اكثراً معني زمان ـ مكاني مي‌دهد. شبيه اين موضوع نيز براي اصطلاح قديمي “ōlām” وجود دارد كه فقط معني زماني «دورترين زمان» داشته است، اما در طي گذشت زمان، با كلمه يوناني “Kosmos” مساوي گرفته شد و بالاخره به‌معني دنيا كه منظور مينكوسكي بود، به‌عنوان زمان ـ مكان تفسير شد. بايد به آثار يوهانس اريوژنا (اسكاتوس) (Scottus) به‌نام «تقسيم دوگانه طبيعت» كه اولين و بلند‌نظرترين كتاب فلسفي ـ مذهبي قرون وسطي است، اشاره كنيم.(11) اظهار نظرهاي وي مثل «ذات همه موجودات هم مكاني است و هم زماني» توسط يكي از فلاسفه هم‌عصرش، به‌صورت ذيل تشريح شده است: «اريوژنا با اين نظراتش اولين كسي است كه يك رابطه دروني بين مكان و زمان را نشان مي‌دهد. هر دو با يكديگر شرايطي را براي امكان وجودي هستي‌شناختي دنياي پديده‌ها، به‌وجود آورده‌اند.»

خواننده منتقد، اين سؤال به‌حق را مطرح خواهد ساخت، كه آيا اين قياس‌ها يا پيشگويي‌ها، واقعاً معني حقيقي مفهوم زمان ـ مكان نسبيتي را درك مي‌كند. مفهوم نسبيتي زمان ـ مكان فقط نمي‌گويد كه زمان و مكان مشتركاً، شرايط امكان وجودي هستي‌شناختي دنياي پديده‌ها را به‌وجود مي‌آورد، مسئله اساسي اين مفهوم، فقط اتحاد زمان و مكان نيست، بلكه اين خصوصيت است كه تقسيم اين اتحاد ب
منبع : فصلنامه ذهن ، شماره 25
 

Similar threads

بالا