تابستان

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا گلستانه:




دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم، پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است ؟
ظهر است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک


**سهراب سپهری**

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صاحبا عمر عزیزست غنیمت دانش
گوی خیری که توانی ببر از میدانش

چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر
حاصل آنست که دایم نبود دورانش

آن خدایست تعالی، ملک الملک قدیم
که تغییر نکند ملکت جاویدانش

جای گریه‌ست برین عمر که چون غنچهٔ گل
پنجروزست بقای دهن خندانش

دهنی شیر به کودک ندهد مادر دهر
که دگرباره به خون در نبرد دندانش

مقبل امروز کند داروی درد دل ریش
که پس از مرگ میسر نشود درمانش

هر که دانه نفشاند به زمستان در خاک
ناامیدی بود از دخل به تابستانش

گر عمارت کنی از بهر نشستن شاید
ورنه از بهر گذشتن مکن آبادانش

دست در دامن مردان زن و اندیشه مدار
هر که با نوح نشیند چه غم از طوفانش

معرفت داری و سرمایهٔ بازرگانی
چه به از دولت باقی بده و بستانش

دولتت باد وگر از روی حقیقت برسی
دولت آنست که محمود بود پایانش

خوی سعدیست نصیحت چه کند گر نکند
مشک دارد نتواند که کند پنهانش
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
وصف نامه:تابستان

وصف نامه:تابستان

سیل خشکسالی های ندیده
وعده ی تراب و طابوت
امشب
یا سپیده
دست مهربان ازراعیل
چه زیباست خدایی شدن
من و دنیا ز هم بیزاریم
یاد تکرار بخیر
منتظرم
امشب
یا سپیده
:بال بگشا
بال بگشا
خدا مرا فرا می خواند
بی کسی و زیبایی
شنیده ام می گویند
تابستان است
تابستان
و فروغ هشتم تیر
ومن
خیره به پاییزدر تابستان
آری
شمیم دلنشین وداع
به گوش می رسد
:بال بگشا
بال بگشااا ...

شاعر :رضا بهشتي
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]از روی پلک شب::
[/h]
شب سرشاری بود
رود از پای صنوبرها تا فراتر می رفت
دره مهتاب اندود و چنان روشن کوه که خدا پیدا بود
در بلندی ها ما
دورها گم سطح ها شسته و نگاه از
همه شب نازک تر
دست هایت ساقه سبز پیامی را میداد به من
و سفالینه انس با نفسهایت آهسته ترک می خورد
و تپش هامان می ریخت به سنگ
از شرابی دیرین شن تابستان در رگ ها
و لعاب مهتاب روی رفتارت
تو شگرف تورها و برازنده خاک
فرصت سبز حیات به هوای خنک کوهستان می
پیوست
سایه ها بر می گشت
و هنوز در سر راه نسیم
پونه هایی که تکان می خورد
جنبه هایی که به هم می ریخت

**سهراب**
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با مداد سبز
نوشتم
بهار و عشق

با قرمز
تابستان و تپش


با زرد
پاییز و خاطره

با انگشت
بر بخار پشت شیشه
نوشتم
زمستان و انتظار بهار


ناهید عباسی
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاد باد روزهای تابستان،

بعد از ظهرهای تنبل،

شور و اشتیاق سر به هوا و بازیگوش،

با کمی

رقص در باران تابستان،

سبزه‌های چیده شده‌ی تازه

پر می‌کند شب‌های آرامش را،

سوسو زدن با احتمالات

تا رها کردن آن همه احساسات

و راه رفتن رو به جلو با

پروانه‌های شب،

شنا کردن در شراب مواج
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با ساعت دلم

وقت دقیق آمدن توست


من ایستاده ام:


مانند تک درخت سر کوچه


با شاخه هایی از آغوش


با برگ هایی از بوسه



با ساعت غرورم اما!


من ایستاده ام:


با شاخه هایی از
تابستان

با برگ هایی از پاییز




هنگام شعله ور شدن من


هنگام شعله ور شدن توست




ها...چشم ها را می بندم


ها...گوش ها را می گیرم


با ساعت مشامم


اینک:


وقت عبور عطر تن توست.




محمد علی بهمنی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تابستان
دستان گرم من به سویت
نسیم گرم نفسهایم نوازگر رویت
تابستان وصلم می برد فراق زمستانت
لبخند ت آب می کند سردی دوری را
دستان گرم تو با خوشنودیت
من چون نخل از طراوت گرمای تو
خرمای تازه وشیرین خواهم داد
تابستان
گرما…
محبت…
آری تابستان است
فصل محبت من به تو
نگاه گرم من به تو
لذتبخش عرق شرم تو
همچون شبنم بر گلبرگی زیبا
کنار هم زندگی خوب و با صفا…
هدیه تابستان عشق من به تو…

سعید مطوری(مهرگان)
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا من چرا سردم؟
در سکوت غمگینم
در شلوغی پر از دردم
آه خدایا , خدایا آه
چرا من باز مانده ام, باز از راه
تابستان است و چنین سردم ؟
آخر آسان نبود من دردم
تا خزان
وقت بسیار است
اما از همینک من زردم
آه خدایا , خدایا آه
من تابستان نمی خواهم
روز های بی پایان نمی خواهم
زندگی در جریان نمی خواهم
مریضم لیک
درمان نمی خواهم
نیز جان نمی خواهم
آه خدایا , خدایا آه
چرا از چاله افتادم در چاه
من این تابستان بی شب را نمی خواهم
این عشق ها ی دروغین بی تب را

شاعر تاها
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فصل تابستان است
سایه ای می جویم
سایه ای پر الفت
کوچه ها گرم کلام
خانه ها گرم سخن
کودکی با شادی
روی خاک نمناک
کلبه ای می سازد
کلبه ای بی سرما
ان طرف تر
دخترک می دوزد
لباس از جنس خیال
و عروسک پشت ویترین مغازه
چشمکی می زند به دنبال لباس
این طرف تر
در خیابان گنجشکی افتاده بی غذا
فصل تابستان است
می نویسم شعری
از زبان سهراب
و خدایی که در این نزدیکی است ...

هستی شمس
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حتی اگر آرامشم را پس بگیرم
از سوختن با خاطراتت ناگزیرم

عمری عروس قصه هایت بودم اما

جا مانده ام با پیرهن های حریرم

خط میزنم هرشنبه های دوری ات را

تا جمعه ها بر روی تقویمت بمیرم

دلتنگ تابستان تبریز تو هستم

ای کاش سمت جاده برگردد مسیرم

من در غزل هایی که مضمونش تو باشی

خیلی تبحر دارم اما سخت گیرم

ای ماه دور از دسترس در برج عقرب

من آن پلنگ زخمی تنها و پیرم

میترسم از روزی که برگردی ببینی

بی تو توافق کرده ام با هفت تیرم ...



سوفی صابری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

لبخند تو
نیمکتی ست
در سایۀ تابستانی چشمانت
برای پای خستۀ عشق
در آرامش یاس های بارانی
چونان که گلی
پروانه ای را در آغوش می گیرد
در عطرهای طولانی !

"پرویز صادقی"




 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چمدانش را بست و رفت!
تابستان را می گویم...
وقتی دید
مردم این سرزمین
بهانه می خواهند برای ابراز علاقه
جایش را محترمانه به پایـ🍁 ـیز داد!!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در زمانی که وفا
قصه‌ی برف به تابستان است
و صداقت گل نایابی ست
به چه کس باید گفت
با تو انسانم و خوشبخت ترین ...


#اخوان_ثالث
 
بالا