بیوگرافی خوانندگان پاپ ایرانی

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
...................::::::::::::::::::: بیوگرافی :::::::::::::::::::...................


با سلام خدمت دوستای عزیز

بیوگرافی داریوش تا صفحه 24 ادامه داره و از صفحه 25 میتونید بیوگرافی سایر هنرمندان رو ببینید .
با سپاس از pesare irani و آلوین








 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......::::: بریده های جراید :::::.......

.......::::: بریده های جراید :::::.......

 

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::بیوگرافی از زبانی دیگر :::::.......

.......:::::بیوگرافی از زبانی دیگر :::::.......

زندگینامه

داریوش در ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۹ خورشیدی در میانه بهدنیا آمد. پدرش محمود اقبالی، از ملاکان آذربایجان بود. داریوش دوران کودکی را درمیانه، زادگاه پدر و مادرش گذراند. اولین بار در ۹ سالگی در جشنی در مدرسه شهرآرابه روی صحنه رفت. دوران دبیرستان را در دبیرستان‌هایی همچون دبیرستان فارابی،دبیرستان کرج، دبیرستان رازی دبیرستان سنندج، و دبیرستان آزادگان تهران پارس‌گذراند و در مراسم‌ هنری به اجرای برنامه‌های هنری می پرداخت.

در ۱۳۴۹ با حسن خیاط‌باشی آشنا می‌شود و همین ورودرسمی او به موسیقی حرفه‌ای است. در همین سال او با ترانهٔ به من نگو دوست دارم بهشهرت می‌رسد. لازم به توضیح است که اولین نرانه مستقل او ترانه نبسته پیمان بودهاست از علی گزرسز (رها) داریوش در روز ششم شهریور ماه ۱۳۵۳ توسط سازمان امنیتشاهنشاهی دستگیر و مدت ۹ ماه در زندان میماند، در همان روز روزنامه اطلاعات عکسی ازاو به چاپ میرساند که پلیس مدعی شده بود که او را به جرم مصرف ونگهداری ی مواد مخدردستگیر کرده است که آن مطلب دروغ محض بود وساواک او را به خاطر اجرای ترانه هایسیاسی اش مثل جنگل ، پریا، رهایی و گل گندم به زندان انداخته بود .

با سر کار آمدن جمهوری اسلامی، داریوش نیز ماننداکثر خوانندگان پاپ ایرانی آن زمان، از کشور خارج شد و در مهر ماه ۱۳۵۷ (۱۹۷۸) بهانگلستان و به شهر برموس نقل مکان کرد و پس از دوسال اقامت در آنجا به دعوت احمدمحمودعازم آمریکا شد.
در دهه هفتاد خورشیدی ترانه‌ای از داریوش با عنوانبه بچه‌هامون چی بگیم با شعر اردلان سرفراز باز دوباره بر سر زبانهاافتاد.
گناه هر چی که گذشت به گردن ما بود وهست
از ما اگه بتی شکست بتهای تازه جاشنشست

داریوش در سا‌ل‌های اخیر در خارج از ایران فعال بودهو در آمریکا، انگلستان، آلمان، کانادا، و ژاپن کنسرتهایی اجرا کردهاست.

او که خود مدت‌ها معتاد بود (بنا بر اظهارات خودش)،اعتیاد را ترک کرد و به عنوان فعال ضد اعتیاد نیز فعالیت می‌کند و از همین رو بههمراه جمع دیگری سازمان مرکز بهبودی ایرانیان را تأسیس کرده است. و با کمک شخصیبنام خشایار سایت بهبودی و بهبودی چت را تأسیس کرد سپس بعدها با تأسیس بنیاد آینه وعضویت در عفو بین الملل بر فعالیت‌های اجتماعی خود افزود.

ترانه‌ها

داریوش با سبک صدایی خاص و استفاده از مضامینی همچونآزادی، صلح و عشق طرفداران خاص خود را داشته است و دارد.

شعرهای ترانه‌هایش از شاعرانی مانند مولوی، حافظ،احمد شاملو، نادر نادرپور، حسین منزوی و سیمین بهبهانی و ترانه‌سرایانی همچوناردلان سرفراز، شهیار قنبری و ایرج جنتی عطایی است. وی با آهنگسازان بنامی چون جلیلو فرید زلاند، بابک بیات، اسفندیار منفردزاده، واروژان ، حسن شماعی زاده و بابکافشار همکاری داشته است.

از جمله ماندگارترین آثار داریوش می‌توان بهترانه‌های دست‌های تو و چشم من و دوباره می‌سازمت وطن و "بچه ها" و "خونه" اشارهکرد.

کارهای داریوش شامل بیش از ۲۰۰ ترانه در ۲۵ آلبوماست.

وی چند سالی است که از جامعه هنری در لوس‌آنجلسفاصله گرفته است و آثار خود را تنها از طریق شرکت پخش ترانه شخصی خود و نیز اینترنتمنتشر می‌کند.

فعالیتهای سیاسی - اجتماعی

داریوش چه در زمان سلطنت محمدرضا شاه پهلوی و چه بعداز پیروزی انقلاب اسلامی به مخالفت با روش زمامداران حاکم بر ایران پرداخت و بههمین دلیل به زندان افتاد. وی در زمان حکومت پهلوی قصد خروج از کشور داشت که با آنموافقت نشد. حمله به وی باعث شد تا برای معالجه به وی اجازه خروج داده شود و بنا براین در زمان انقلاب وی در ایران نبود. پس از آن نیز وی به کشوربازنگشت.

وی در طی سالهای غربت همواره از پناهجویان ایرانیحمایت کرده است و در تظاهرات‌های حمایت از این افراد فعال بوده است. و نیز با تشکیلبنیادهایی همچون آینه به حمایت از معتادان برخاسته است.

 

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::اعتیاد:::::.......

.......:::::اعتیاد:::::.......

اعتیاد

در دهه پنجاه خورشیدی شخصی با حمله به داریوش برصورت او اسید پاشید و وی مدتی در بیمارستان بستری شد. برای کاهش درد به وی مرفینداده می‌شد و تکرار این کار باعث شد تا وی گرفتار اعتیاد به مواد مخدر شود. به گفتهخود داریوش تا قبل از این ماجرا آشنایی وی با مواد مخدر اندک بودهاست.

پس از سال‌ها اعتیاد وی سرانجام تصمیم به ترکمی‌گیرد و به کمک متخصصان موفق می‌شود اعتیاد را ترک کند. اولین برنامه رسمی داریوشبنام آینه در رادیو AFN (میبدی) بود و در سال 2003 با همکاری شخصی بنام خشایار سایتبهبودی را که اولین وب سایت ایرانی برای کمک به معتادان و خانواده ها بود را در سال 2003 راه اندازی کرد و سپس با همکاری دو پزشک بنیادی به نام آینه تأسیس می‌کند تابه یاری معتادان برود. گفته می‌شود از زمان تأسیس این بنیاد تاکنون نزدیک به ۴۰هزار نفر ترک اعتیاد کرده‌اند.[۷] بعد از رادیو وی تصمیم به گسترش کار خود می گیردو برنامه آینه را در تلویزیون های 24 ساعته ادامه می دهد وی همچنین در همایش‌ها وکنفرانس‌های متعدد ترک اعتیاد شرکت کرده است.

جوايز وافتخارات

*جايزه سيمون و رونالد رايت بابت حمايت از حقوق اقليتسال ۲۰۰۵
* نشان صلح در فستیوال فیلم، موسیقی و رسانه‌هایتصویری بحرین
* جایزه بین‌المللی شر به خاطر فعالیت هایپیوسته در ارتباط با اعتیاد و معضلات اجتماعی
 

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::البوم ها :::::.......

.......:::::البوم ها :::::.......

*صدایم کن

* به من نگو دوستت دارم

* بوی خوب گندم

* بن بست

* سال 2000

* شقایق

* نیستی

* نفرین نامه

* جنگل

* چشم من

* پرنده مهاجر

* فریاد زیرآب

* ندیم

* نازنین

* خاموش نمیرید

* سفره سین

* مسبب

* نون و پنیر و سبزی

* زندونی

* بچه های ایران

* آشفته بازار

* امان از...

* آهای مردم دنیا

* گل بیتا

* رومی

* دوباره میسازمت وطن

* راه من
 
آخرین ویرایش:

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::متن ترانه:::::.......

.......:::::متن ترانه:::::.......

هم صدا
اگه همصدام بودي
اگه همصدام بودي هيچكي حريفم نمي‌شد
كوه اگه رو شونه‌هام بود كمرم خم نمي‌شد
تو اگه خواسته بودي آخ
تو اگه خواسته بودي تو اگه مونده بودي
موندني ترين بودم عمر صِدام كم نمي‌شد

اگه همصدام بودي
اگه همصدام بودي هيچكي حريفم نمي‌شد
كوه اگه رو شونه‌هام بود كمرم خم نمي‌شد

اگه زخمي مي‌شدم به دست تو مرهم بود
زخم قيمتي من محتاج مرهم نمي‌شد
اگه بارون عزيز با تو بودن مي‌گرفت
گل سرخ قصه‌مون تشنه شبنم نمي‌شد

تو اگه خواسته بودي آخ
تو اگه خواسته بودي تو اگه مونده بودي
موندني‌ترين بودم عمر صدام كم نمي‌شد

تو اگه خواسته بودي آخ
تو اگه خواسته بودي تو اگه مونده بودي
موندني‌ترين بودم عمر صدام كم نمي‌شد

اگه همصدام بودي، آخ اگه همصدام بودي



خواننده : داريوش
ترانه‌سرا : اردلان سرفراز
آهنگساز : فريد زولاند
تنظيم : كاظم عالمي
 

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::متن ترانه:::::.......

.......:::::متن ترانه:::::.......

سال 2000


سال سقوط سال فرار سال گريز و انتظار
فصل شكفتن فلز سال سياه دوهزار
سال سقوط عاطفه تا بينهايت زير صفر
نهايت معراج ذهن انديشه تفسير صفر
تو ذهن ماشينهاي سرد معناي عشق و احتياج
روي نوار حافظه يعني يه درد بي‌علاج

سال به بن‌بست رسيدن پنجه به ديوار كشيدن
از معنويت گم شدن تن به غريزه بخشيدن
قبيله يعني يه نفر همخوني معنا نداره
همبستگي خوابيه كه تعبيـر فردا نداره

سال سقوط سال فرار سال گريز و انتظار
پاييـــز تلخ و بي‌بهارسال سياه دوهـزار
سالي كه خون تو رگها نيست قلب فلزي تو سينه است
وقتي كه تصوير زمان شكستگي آيــــنه است

قبيله يعني يه نفرهمخوني معنا نداره
همبستگي خوابيه كه تعبيـر فردا نداره

تو اون روزهايي كه مياد كسي به فكر كسي نيست
هركي به فكر خودشه به فكر فريادرسي نيست
همه به هم بي‌اعتنــا حتي به مرگ همديــگه
كسي اگه كمك بخواد كي مي‌دونه اون چي ميگه
توي كتابهاي لغـت سفيده برگها هميشه
نه دشمني نه دوستي هيچي نوشته نمي‌شه

اين ناگزيره واسه ما سير صعودي تا سقـوط
هميشه قصه صـدا تمومه با حرف سكوت
وقتي كه آيينه عشق سياه بشه زير غبار
وقت طلوع فاجعه است مي‌رسه سال دوهـــزار




خواننده : داريوش
ترانه‌سرا : اردلان سرفراز
آهنگساز : منوچهر چشم‌آذر
تنظيم : منوچهر چشم‌آذر
 

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::متن ترانه:::::.......

.......:::::متن ترانه:::::.......

بميـــــريد

بميريد، بميريد در اين عشق بميريد
در اين عشق چو مُرديد همه روح پذيريد
بميريد بميريد از اين مرگ مترسيد

بميـــــريد، بميـــــريد

كزين خاك برآييد سماوات بگيريد

بميـــــريد، بميـــــريد، بميـــــريد

بميريد، بميريد در اين عشق بميريد
در اين عشق چو مُرديد همه روح پذيريد
بميريد، بميريد وز اين نفس ببريد

بميـــــريد، بميـــــريد

كه اين نفس چو بند است و شما هم چو اسيريد
شما هم چو اسيريد

يكي تيشه بگيريد پي حفره زندان
چو زندان بشكستيد همه شاه و اميريد
چو زندان بشكستيد همه شاه و اميريد
همه شاه و اميريد

بميـــــريد، بميـــــريد
بميـــــريد، بميـــــريد
بميـــــريد

بميريد، بميريد در اين عشق بميريد
در اين عشق چو مُرديد همه روح پذيريد
بميريد، بميريد از اين مرگ مترسيد
بميـــــريد، بميـــــريد
كزين خاك برآييد سماوات بگيريد

بميـــــريد

خموشيد خموشيد خموشي دم مرگ است
همه زندگي آنست كه خــــاموش نميريد
كه خــــاموش نميريد

خموشيد، خموشيد خموشي دم مرگ است

خموشيد، خموشيد خموشي دم مرگ است

خموشيد، خموشيد خموشي دم مرگ است

خموشيد، خموشيد خموشي دم مرگ است




خواننده : داريوش
ترانه‌سرا : مولوي
آهنگساز : احمد پژمان
تنظيم : احمد پژمان
 

Excalibur

عضو جدید
بين ترانه سرا هايي كه مقداد جون اسم بردي جاي مرحوم تورج نگهبان خالي بود...
اما بازم ممنون...
تا تونجايي كه من خوندم و شنيدم كسي كه اسيد رو پاشيد اسمش مريم بود كه توي يه جام(يا ليوان) آبجو خوري اسيد ميريزه و موقعي كه يه برنامه توي يه محيط باز(پارك) بوده به بهونه تعارف جلو ميره و ميپاشه و بهونش هم اين بوده كه شوهرش در ارتباطاتتش با داريوش معتاد شده...البته چيزهاي ديگه اي هم شنيدم...
ميدوني كه طرفدار پروپاقرص داريوشم اما يه سئوالي واسم پيش اومده...
قكر كنم (مطمئن نيستم اصلا") اسم همسر اولش فيروزه بود...الان درست حضور ذهن ندارم آخه...بخاطر اون و بيتا بود كه اسم كمپاني رو DBF2000 گذاشت...حالا سئوال من اينه كه سر كمپاني چي اومد؟ فعاليتش تعطيل شد؟
همسر اول چي؟زنده است؟ از هم جدا شدن؟ توضيح ميخوام...
چرا آدمي كه اونقدر همسرش رو دوست داره ازدواج مجدد ميكنه؟ نميگم اشتباهي كرده يا .... ميخوام بدونم!
البته من فكركنم دليل اعتيادش يكمي متفاوت از ايني كه گفته شده باشه...
داريوش بسيار عزيزه و بسيار هنرمند اما يه خصلت بد هم داره اونم بد قوليه!!! تا حالا نشده آلبوماش سر وقت بياد...
تنبل هم هست هر چندين سال يكبار يه آلبوم ميده البته همونم كه ميده خيلي عاليه...
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون از تاپيك پر محتواتون. منم شعرهاي ايرج -شهريار قنبري ،گل سرخي و سرفرازو... رو خيلي دوست دارم. بخصوص وقتي داريوش بخونه.
 
آخرین ویرایش:

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::متن ترانه:::::.......

.......:::::متن ترانه:::::.......

اين چه شوري است كه در دور قمر مي‌بينم
همه آفاق پر از فتنه و شر مي‌بينم
هر كسي روز بهين مي‌طلبد از ايام
علت آنست كه هر روز بَـتــَـر مي‌بينم

ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
قوت دانا همه از خون جگر مي‌بينم
اسب تازي شده مجروح به زير پالان
طوق زرين همه بر گردن خر مي‌بينم

اين چه شوري است كه در دور قمر مي‌بينم
همه آفاق پر از فتنه و شر مي‌بينم

دختران را همه در جنگ و جدل با مادر
پسران را همه بدخواه پدر مي‌بينم
هيچ رحمي نه برادر به برادر دارد
هيچ شفقت نه پدر را به پسر مي‌بينم
پند حافظ بشنو خواجه برو نيكي كن
كه من اين پند به از گنج و گهر مي‌بينم

خواننده : داريوش
ترانه‌سرا : اردلان سرفراز
آهنگساز : فريد زولاند
تنظيم : آندرانيك
 

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::متن ترانه:::::.......

.......:::::متن ترانه:::::.......

گلايه


براي گفتن من شعر هم به گل مانده
نمانده عمري و، نمانده عمري و صدها سخن به دل مانده
صدا، صدا كه مرهم فرياد بود زخم مرا
به پيش درد عزيز دلم خجل مانده
از دست عزيزان چه بگويم گله‌اي نيست
گر هم گله‌اي هست دگر حوصله‌اي نيست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه، هر لحظه جز اين دستِ مرا مشغـله‌اي نيست

از دست عزيزان چه بگويم گله‌اي نيست گله‌اي نيست
گرهم گله‌اي هست دگر حوصله‌اي نيست
حوصله‌اي نيست حوصله‌اي نيست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
بر سقف فروريخته‌ام چلچله‌اي نيست، چلچله‌اي نيست
در حسرت ديدار تو آواره ترينم
هرچند كه تا منزل تو فاصله‌اي نيست، فاصله‌اي نيست

روبروي تو كيم من يه اسير سرسپرده
چهره‌ تكيده‌اي كه تو غبار آينه مُرده
من براي تو چي‌هستم كوه تنهاي تحمل
بين ما پل عذابه من خسته پايه پل

اي كه نزديكي مثل من به من اما خيلي دوري
خوب نگام كن تا ببيني چهره درد و صبوري
كاشكي مي‌شد تو بدوني من براي تو چي هستم
از تو بيش از همه دنيا از خودم بيش از تو خسته‌ام
ببين كه خسته‌ام غرور سنگم اما شكسته‌ام
كاشكي از عصاي دستم يا كه از پشت شكسته‌ام
تو بخوني تا بدوني از خودم بيش از تو خسته‌ام
ببين كه خسته‌ام تنها غرور عصاي دستم

از عذاب با تو بودن در سكوت خود خرابم
نه صبورم و نه عاشق من تجسم عذابم
تو سراپا بي‌خيالي من همه تحمل درد
تو نفهميدي چه دردي زانوي خسته‌ام رو تا كرد

زير بار با تو بودن يه ستون نيمه جونم
اينكه اسمش زندگي نيست جون به لبهام مي‌رسونم
هيچي جز شعر شكستم قصه فرداي من نيست
اين ترانه زواله اين صدا صداي من نيست
ببين كه خسته‌ام تنها غرور عصاي دستم
كاشكي مي‌شد تا بدوني من براي تو چي هستم
از تو بيش از همه دنيا از خودم بيش از تو خسته‌ام
ببين كه خسته‌ام غرور سنگم اما شكسته‌ام

از عذاب با تو بودن يه ستون نيمه جونم
اينكه اسمش زندگي نيست جون به لبهام مي‌رسونم
تو سراپا بيخيالي من همه تحمل درد
تو نفهميدي چه دردي زانوي خسته‌ام رو تا كرد



خواننده : داريوش
ترانه‌سرا : اردلان سرفراز
آهنگساز : منوچهر چشم‌آذر
تنظيم : منوچهر چشم‌آذر
 

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::گفتگوی عارف محمدی با داریوش اقبالی، ایران جوان:::::.......

.......:::::گفتگوی عارف محمدی با داریوش اقبالی، ایران جوان:::::.......

خويش را اول مداوا كن، كمال اين است و بس


گفتگوی عارف محمدی با داریوش اقبالی، ایران جوان

با وجودی كه من در زمينه مسايل و مشكلات اجتماعی جامعه ايرانی تورنتو گفتگوهايی با كارشناسان در زمينه‌های مختلف داشته‌ام، اما خوانندگان ايران‌جوان مرا بيشتر به عنوان تحليل‌گر فيلم می‌شناسند. به همين خاطر وقتی مرا در جايی غير از فضای سينما می‌بينند تعجب می كنند. به هر حال من تا جايی كه امكان داشته سعی كرده‌ام معضلات اجتماعی كه به نوعی با سينما در ارتباط بوده‌اند را چه با نقد فيلم‌های مربوطه و چه با گفتگو با كارشناسان مربوطه مطرح سازم. برای داريوش به عنوان خواننده‌ای كه نسبت به مسايل و معضلات و آسيب‌های اجتماعی بی‌تفاوت نيست احترام قائلم و علل اين گفتگو نيز يكی بخاطر فعاليت‌های مثبتی است كه اين اسطوره موسيقی پاپ در راه ترك اعتياد ايرانيان مبتلا به اين بلای نابود كننده كه خود سال ها در چنگال آن اسير بوده انجام می‌دهد. ديگر عشق و علاقه او به سينما كه تلاش هايی هم در اين راستا در دوران جوانی داشته و از سويی گرايش او به ادبيات عرفانی و ترويج آن در كارهايش می باشد كه در كل عواملی شدند تا گفتگويی خواندنی با اين خواننده محبوب نسل‌های ديروز و امروز داشته باشيم.

هر كسی ممكن است كه رويايی داشته باشد كه بعدها به حقيقت بپيوندد. آيا داريوش از همان آغاز رويای خوانندگی را در سر داشته يا كاملاُ اتفاقی بوده است؟

اگر بخواهم صادقانه جواب بدهم بايد بگويم كه خواننده شدن هدف من نبوده بلكه فكر می كنم خواننده متولد شدم (با خنده...). اين را از اين نظر عرض می‌كنم كه از بچگی شور و شوق خاصی به خواندن داشتم. وقتی به آن دوران برمی‌گردم، می‌بينم حركات يك بچه چهار يا پنج‌ ساله در ارتباط با موسيقی چه معنايی می‌تواند داشته باشد. اين كه يك بچه يواشكی به اتاق مهمانخانه برود، گرامافون را بگذارد و يك سری صفحه‌های سی‌و‌سه‌دور قديمی از رشيد بهبود‌اف را گوش كند و يا به عشق شنيدن ترانه پای راديو بنشيند. همه اين ها به نوعی آن انگيزه‌ها و شايد كشش‌هايی بوده كه مرا به اين سمت كشاند و به خاطر همين هميشه می‌گويم من خواننده متولد شدم (با خنده...) خوب از اين ها كه بگذريم عواملی مثل مسير كار، اتفاق، رابطه، همه اين ها باعث شدند كه وارد عالم خوانندگی به صورت حرفه‌ای بشوم.

حتی شنيدم كه در سنين خيلی پايين روی صحنه ظاهر می‌شدی؟

من از سن 9 سالگی روی صحنه می‌رفتم. در يازده‌ سالگی يك اركستر 7 يا 8 نفره داشتيم كه در جشن های مدرسه به اجرای برنامه می‌پرداختيم. برای همين معتقدم مسير، مرا به سوی حرفه‌ای شدن كشاند. به اصطلاح جوی كوچكی بود كه به دريا متصل شد.

آيا خاطرتان هست كه چه زمانی برای اولين بار به صورت حرفه‌ای ترانه اجرا كرديد؟

اولين بار به صورت حرفه‌ای در برنامه‌ای به نام "شش و هشت" كه توسط فرشيد رمزی تهيه می‌شد در تلويزيون ملی ايران با خوانندگانی مثل كيوان، افشين، نلی، ماسيس و اونيك به صورت گروهی اجرا داشتيم. اما اگر منظورتان اجرای زنده باشد، خاطرم است كه اولين بار در كاباره شكوفه نو در تهران و با يك اركستر حرفه‌ای آواز خواندم.

در يكی از مجلات هفتگی مربوط به دهه 50 ايران، جمله‌ای گفته بوديد با اين مضمون "زمانی در آرزوی شهرت بودم و اينك در آرزوی گمنامی. زيرا آنان كه در جستجوی شهرت‌اند نمی‌دانند گمنامی چه موهبت بزرگی است." مايلم بدانم كه امروز داريوش درباره اين جمله چطور می‌انديشد؟


خوب اين جمله مربوط به دوران جوانی بوده. تصور كنيد كه آدم شناخته می‌شود، دور و برش را می‌گيرند و مثل يك شوك است. شايد در آن زمان برايم در آن محيط قرار گرفتن سخت بود ولی بعدها با گذشت سال ها اين مسأله با من عجين شده بود. آن زمان با مسايلی روبرو می‌شدم كه برايم تعجب‌آور بود. عده‌ای انتقاد می‌كردند كه آقا اين چه ترانه‌هايی است كه تو می‌خوانی... يكی می‌گفت: "اين بچه چه می‌گويد..."، آن يكی تعريف می‌كرد، شخصی سرزنش می‌كرد و خلاصه مجموعه‌ای بود از واكنش های مردم. بالاخره دوران جوانی من بود و بالطبع هر جوانی كه تازه به شهرت می‌رسد با اين واكنش های مثبت و منفی روبرو می‌شود كه گاهی او را از آن چه شهرت ناميده می‌شود دلسرد می‌كند. ولی به نظر من شهرت و محبوبيت پديده‌ای است كه بايد از آن استفاده مثبت شود نه سوء‌استفاده.

از آنجا كه گرايش اصلی من سينما است، می‌خواهم سوالاتی در اين زمينه بكنم. شما در اوج شهرت تلاش‌هايی هم در سينما انجام داديد. در فيلم‌هايی موسوم به فيلم‌های خياباني كه جزو سينمای بدنه‌ای ايران به حساب می‌آمدند با كارگردانانی مثل سيروس الوند و فرزان دلجو همكاری كرديد. آيا اين تلاش از سر عشق به سينما بود يا دليل ديگری داشت؟

من سينما را بسيار دوست داشته و دارم. هنر بسيار ظريفی است. من نمی گويم كه فيلم بازی كردم، بلكه می‌گويم تجربه‌ای كردم. تلاشی كه وقتی دوباره برمی‌گردم و به كارهايم نگاه می‌كنم متوجه می‌شوم كه هنر بازيگری چه ظرافت‌هايی دارد و به اين هنر پخته‌تر نگاه می‌كنم. از طرف ديگر هم طبيعتا وقتی در ايران هنرمندی مشهور می‌شد تهيه‌كنندگان و سرمايه‌گذاران گيشه‌پسند برای صيد او تلاش می‌كردند و من هم جزو كسانی بودم كه صيد شدم (با خنده...) و در دو فيلم تجربه‌هايی کسب کردم كه بعدها متاسفانه به دلايلی ادامه پيدا نكرد. دوست داشتم با راهنمایی های يك معلم خوب در اين زمينه كارهای خوبی انجام دهم.

يكی از فيلم‌هايی كه بازی كرديد "ياران" به كارگردانی فرزان دلجو و امير مجاهد بود. نكته جالب توجه اين است كه شما در اوج شهرت و محبوبيت ترانه فيلم را به فريدون فروغی واگذار كرديد. دليل آن چه بود؟

عجب سوال ظريفی كرديد. اولين بار است كه از من سوالات خوبی می‌شود و من از شما به خاطر طرح اين سوالات ممنونم... واقعيت اين است كه در فيلم "ياران" قرار بود با فرزان دلجو همكاری داشته باشيم و اگر توجه كرده باشيد در آن فيلم من نقش زيادی ندارم. متاسفانه در آن زمان تجربه آن چنانی درباره سينما نداشتم و با من برخورد درستی نشد. آقايان فرزان دلجو و امير مجاهد در اين راستا به من كم‌لطفی كردند و قراردادمان كامل اجرا نشد، چرا كه طبق قرارداد مالی كه داشتيم بعد از اينكه 15 دقيقه از فيلم را پيش برديم من به دوستان گفتم حال بياييد قراردادمان را جلو ببريم و مسايل مالی را طبق قرارمان مشخص كنيم. نتيجه اين شد كه دوستان رفتند بدون اين كه پشت سرشان را نگاه كنند. با خودم گفتم: "خوب اين ها با من كار دارند، فيلمشان نيمه كاره است." اما در كمال تعجب متوجه شدم كه آن ها بر اساس همان 15 دقيقه موجود داستان فيلم را عوض كردند تا ديگر به من احتياجی نباشد. خوب، از آن جا كه در زندگی به يك توازن اعتقاد دارم و طبيعت را قانون‌مدار می‌دانم، اين ماجرا مصادف شد با درگيری من با ساواك و رفتن من به زندان اوين كه همان شب فيلم "ياران" كه در سينما كاپری به نمايش درآمده بود از اكران پايين آورده شد و در واقع مفهوم آن ضرر برای تهيه‌كننده فيلم بود.

برگرديم به بحث موسيقی پاپ. اين روزها صحبت از مرگ واژه در موسيقی پاپ ايران است. به عنوان خواننده‌ای كه واژه در ترانه‌هايت اهميت داشته و هيچ گاه در سال های فعاليت در غربت تن به بازار ابتذال و سطحی‌گرايی ندادی و راه هميشگی خود را ادامه دادی، در اين باره چه نظری داری؟

به نظر من يك سيلی در راه است و شما نمی‌توانيد جلوی اين سيل را بگيريد. اين سيل همه چيز را در مسيرش با خود همراه می‌كند. تقليد بخشی از موسيقی فعلی ما شده است، نداشتن مرجعی كه تصويب كننده باشد خود مزيد علت شده است. چرا كه در آن زمان در ايران سازمانی بود كه نظارت و آثار را ارزشيابی می‌كرد. خوب حال در خارج از كشور تشكيلاتی كه وجود ندارد و در نتيجه خيلی از ترانه‌سراها و آهنگسازها كارهايی را انجام می‌دهند كه به سمت سطحی‌گرايی و ساده‌پسندی و به قول شما مرگ واژه كشيده می‌شود. ولی به نظر من با توجه به همه اين معضلات، هر نوع اثری جايگاه خاص خودش را دارد. داريوش شنونده خود را دارد و بايد با احترام و علاقه به آن ها مسير كارش را ادامه دهد.

موسيقی ما در شرايط بحرانی به سر می‌برد و مثل خيلی چيزهای ديگر سرزمين ما به هم ريخته است. دليل مرگ واژه را بايد نوعی كم‌كاری دانست. در جايی كه از زبان شعر و موسيقی كه زبان برنده‌ای است و می‌شود از آن به عنوان ابزار سازنده استفاده كرد، از آن سوء‌استفاده می‌شود و واقعا نمی‌دانم كه اين جريان كی متوقف خواهد شد. در اين جا بايد به نقش رسانه‌های خارج از كشور اشاره كنم كه اين نوع موسيقی‌ها را به چه شكل تبليغ می‌كنند و اين كه چه نوع موسيقی‌ را بعد از چه نوع ديگری پخش می‌كنند و جايگاه هر كدام را چگونه قرار می‌دهند. چون ما سابق بر اين هم در كشورمان موسيقی‌های مختلفی مثل: كوچه بازاری، سنتی، پاپ و فولكور داشتيم اما هر كدام جايگاه خودشان را داشتند. فكر می‌كنم در حال حاضر رسانه‌ها بيشتر مروج ساده‌پسندی می‌باشند.

من می‌خواهم روی اين نكته تاکيد كنم كه متاسفانه اين ساده‌پسندی به ابتذال كشيده شده. يعنی واژه‌هايی كه از فرهنگ لمپنيسم وارد موسيقی پاپ شده و جوان های امروز هم آن ها را ناخواسته به خاطر ريتمشان زمزمه می كنند، واژه‌هايی كه خيلی از روشنفكران و هنرمندان متعهد سال ها سعی كردند تا آثار آن را از ميان نسل‌های جديد پاك كنند اما با تاسف بسيار شاهد آنيم كه چه در سينمای داخل كشور و چه در موسيقی خارج از كشور كه پرمخاطب‌تر است، اين واژه‌های مبتذل دوباره ترويج و تبليغ می شود.

اجتناب‌ناپذير است، هيچ كاری نمی‌شود كرد. اين جا مسأله مسئوليت هنرمند پيش می آيد، اين كه يك ترانه‌سرا، آهنگساز و يا خواننده به دنبال بازار روز نباشد. خوب، جوان هايی هستند كه با عشق و علاقه به سراغ اين هنر می آيند اما طعمه تعدادی از كمپانی‌های موسيقی می‌شوند كه به آن ها خط می دهند كه چه بخوانند و چه بكنند تا بازار بيشتری داشته باشد. به هر حال همان طور كه اشاره كردم باز هم هنرمندانی هستند كه تلاش می‌كنند تا در اين سيلاب نيافتند و به تعهد خود نسبت به موسيقی سالم پايبند باشند.

من معتقدم خلاقيت زاييده درد است. اما آن گونه كه شعرا، ترانه‌سرايان و خوانندگان نامی و خلاق در آن زمان و در اوج تنگنا و محدوديت‌ها دست به خلق آثاری زدند كه هنوز هم جزو آثار ماندگار به حساب می‌آيند، حالا می‌بينيم كه همين افراد با اينكه در خارج از كشور با جنس ديگری از درد همراه هستند اما مثل گذشته نتوانستند آثار ماندگاری مثل آن دوره را خلق كنند يا حداقل به لحاظ كميت و كيفيت هم‌تراز آن ها قرار نگرفتند. اگر هم بخواهم اسم ببرم بايد به هنرمندان خلاقی چون شهيار قنبری، ايرج جنتی عطايی، اردلان سرافراز اشاره كنم. البته اين نظر شخصی من است و دوست دارم نظر شما را در اين باره بدانم.

به نظرم با وقوع انقلاب، با جامعه‌ای روبرو شديم كه اغلب شاعران، آهنگسازان و خوانندگان آن كوچ كردند و پراكنده شدند و به همين خاطر از هم جدا افتادند. آن زمان اگر می‌خواستيم كاری انجام دهيم، دور هم جمع می‌شديم و چشم در چشم هم زندگی می‌كرديم، در روند خلق يك آهنگ مشاركت داشتيم و نظر همديگر را مطرح می كرديم. اما حالا يكی در اين كشور، ديگری در آن كشور، مثل زنجيری كه پاره شد و حلقه‌ها از هم جدا شده‌اند. نكته‌ای كه دوست دارم اشاره كنم اين است كه ما با باری از تشويش به خارج از كشور آمديم، يعنی از كشوری با فرهنگ و زبان متفاوت وارد يك سرزمين جديد شديم و بدون اين كه متوجه شويم ضربه‌های روحی زيادی خورديم اما عليرغم وجود اين روحيه مشوش می بايد كه سر پا می ايستاديم و زندگی می‌كرديم؛ آثار اين ترس و تشويش هنوز هم مشهود است. برای مثال شخصی را می‌شناسم كه اوايل انقلاب به خارج از كشور كوچ كرد و آدم بسيار متمولی هم است. ايشان از روز اول سعی كرد تا زندگی خود و خانواده را تأمين كند، حالا بعد از گذشت 25 يا 26 سال با اين كه اوضاع مالی بسيار خوبی دارد و تامين است باز هم همان حركت روزهای اول را انجام می دهد. يعنی آدمی نشده كه بگويد خوب من تلاشم را كردم و نتيجه هم گرفتم، حالا بنشينم و مدتی هم بدون تشويش و نگرانی زندگی كنم. به اعتقاد من اين بيماری تشويش و ترس از آينده در همه به نوعی به جا مانده است.

اما برگردم به موضوعی كه مطرح كرديد. از ديدگاه من شعرای ما در بيشتر موارد كارهايشان را می‌كنند ولی اجرا كننده‌های خوب كم شده‌اند. يعنی ابزاری مثل آهنگ كه با آن كلام چفت و بست شود و جواب شعر را بدهد پيدا نمی‌شود. توجه داشته باشيد كه آهنگساز همان آهنگساز است، مضاف بر اين كه رشد و ديدگاهش هم بيش تر و وسيع تر شده اما آن زوج هنری كه انرژی لازم را به او بدهد نيست. يعنی همان قضيه كه گفتم كه در آن زمان آهنگساز و شاعر و خواننده دور هم جمع می‌شديم، يكی می‌گفت اينجای آهنگ را اين طور كن، ديگری می گفت اين طوری بهتر است و غيره...

برای نمونه عرض كنم كه چندی پيش بعد از سال ها با ايرج جنتی عطايی در پاريس به مدت شش روز در كنار هم بوديم. در اين مدت مثل دو نفر كه همديگر را پيدا كرده باشند نشستيم و سيراب از موضوعات مختلف شديم و درد دل كرديم و در آخر متوجه شديم با چه كمبودهايی در اين پراكندگی مواجه هستيم. به هر حال آن سيل ساده‌پسندی و سطحی‌گرايی و يا آن چه كه شما ابتذال می‌ناميد جاری شده و برخی از هنرمندان خلاقی كه به آن ها اشاره كردی نظاره‌گر اين سيل هستند و با خود می‌انديشند كه چه فكر می‌كرديم و چه شد.

با توجه به اين كه سال هاست در كنسرت هايت و در ميان ترانه‌هايی كه اجرا می كنی اشعار عرفانی را بازگو می‌كنی و حتی آلبومی هم به نام "رومی" منتشر كردی، مايلم نظرت را راجع به عرفان و تاثير آن بر زندگی و آثارت را برايمان مطرح كنی.

عرفان نقبی در خود و يك بازنگری در خويشتن خويش است. بعد از پنجاه و پنج سال زندگی، مثل كوزه‌ای خرد شده هستم و به دنبال اينم كه تكه‌های شكسته را پيدا كنم و به خودم بچسبانم. عرفان دريای بيكرانی است و خوشا به سعادت كسی كه قطره‌ای از اين دريا نصيبش شود و با آن ديدگاه بتواند به زندگی نگاه كند. نمی‌خواهم بگويم كه مطالعه ندارم و يا با آن ناآشنا هستم. جای خوشبختی است كه رابطه زيبايی با خدای خودم دارم كه برايم بسيار باشكوه است و هميشه وجودش را در كنارم حس می‌كنم، با او راز و نياز می‌كنم، حرفم را با او در ميان می گذارم و مراقب من است. پس جريان زندگی را به او می سپارم و اين را بسيار باشكوه و زيبا می‌بينم و سعی می‌كنم كه مفيد باشم.

ادامه دارد....
 
آخرین ویرایش:

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::گفتگوی عارف محمدی با داریوش اقبالی، ایران جوان:::::.......

.......:::::گفتگوی عارف محمدی با داریوش اقبالی، ایران جوان:::::.......

و در ادامه ...


در ميان عرفا آثار چه كسی بيشتر روی تو تاثيرگذار بوده است؟


به مولانا خيلی ارادت دارم. با او ساده و روان ارتباط برقرار می‌كنم و وقتی به چند هزار بيتی كه حاصل كار اوست می انديشم می‌بينم كه تمامی در وصف انسانيت و خودشناسی می‌باشد. برای مثال وقتی می‌گويد: "بشنو از نی چون حكايت می‌كند / از جدايی ها شكايت می كند..." به اين اشاره دارد كه انسان از زمانی كه متولد می‌شود، از اصل خود جدا می‌شود و نبايد فراموش كند از كجا آمده و در جستجوی اين باشد كه به اصل خود بازگردد. ما ذره‌ای از يك مجموعه عظيم هستيم و ماموريتی داريم در عمری كه مثل يك حباب زودگذر است؛ پس دريابيم كه اين ماموريت چيست. به اعتقاد من دنيای عرفان شفا دهنده تمام دردها و مرحم همه زخم هاست، من راه های تاريكی را طی كردم و وقتی با عرفان آشنا شدم به دنيای باشكوهی پی بردم، دنيايی كه نه به مشروب، نه به قرص و مواد مخدر نياز دارد و چه دنيای عظيمی است. فقط بايد در آن تعمق كرد و ترس نداشت، همان گونه كه مولانا می‌فرمايد:

از حادثه جهان و زاينده مترس / از هر چه رسد چون نيست پاينده، مترس
اين يكدم عمر را غنيمت ميدان / بر رفته مينديش و ز آينده مترس

اين ترس پديده‌ای است كه با انسان ها عجين شده و اگر آن را شناسايی كنند و از بين ببرند، زندگی شان آرام‌تر می‌شود. مردم اصولا در فرداها زندگی می‌كنند، غافل از اينكه زندگی همين لحظه‌هايی است كه در حال گذر است. من هميشه به اين می انديشم كه اين مال و منال دنيا، قصر و ماشين‌های گران قيمت و وسايل لوكس و غيره، اين ها متعلق به من و تو نيست. ماشين را دزد می‌زند و خانه آتش می‌گيرد؛ چيزی كه متعلق به توست، خانه درون توست. سعی كنيم خانه درون را آباد كنيم و با خود خودمان آشتی كنيم. به هر حال عرفان دريای بيكرانی است كه شايد خداوند قطره‌ای از آن را نصيب من كرده است.

قصد داری كه در زمينه اشعار عرفانی فعاليت‌های ديگری انجام دهی؟ مثل همان آلبوم رومی كه به آن اشاره كرديم.
بله. كماكان در حال خواندن اشعار مولانا هستم و در تلاشم كه با اشعار اين عارف بزرگ، نوعی مديتيشن در موسيقی ايجاد كنم. البته در رابطه با اشعار حافظ نيز قصد دارم كارهايی انجام دهم.


افراد مشهور و محبوب همواره الگوی بسياری از جوان ها بوده و هستند و گرايش‌های اين افراد به هر سويی می‌تواند علاقمندانشان را نيز به آن سمت سوق دهد. برای مثال جوانی تعريف می‌كرد كه وقتی متوجه می‌شود كه بهروز وثوقی به تصوف گراييده است، با وجودی كه هيچ از اين عالم نمی دانسته، شروع به مطالعه در عرفان و تصوف می‌كند طوری كه می‌گويد مسير زندگی‌اش نيز به نوعی تغيير می‌كند. غرض اين كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم و چه قبول داشته باشيم يا نداشته باشيم، افرادی مثل خود شما كه در كار خودتان اسطوره شديد و طرفداران زيادی داريد می‌توانيد تاثيرات مثبتی روی جوان ها و در كل علاقمندانتان در تمام دنيا داشته باشيد و اين كه شما عرفان را راهگشای زندگی شخصی خودتان و نوری در تاريكی‌های مسيرتان می دانيد بالطبع می‌تواند خيلی از دوستدارانتان را نيز نسبت به اين مقوله كنجكاو سازد. اما در مسير عرفان و شناخت آن نيز مثل هر مسير ديگری دام هايی گذاشته شده و بسياری از اين دنيای پر رمز و راز دكانی برای سركيسه كردن شيفتگان ناآگاه باز كرده‌اند كه خيلی‌ها را از اين عالم معنوی دلسرد كرده است. شما در اين باره چه نظری داريد؟

دقيقا برای همين است كه روی شناخت درست و پيروی از راهبران واقعی خيلی تاكيد شده است. ادبيات عرفانی ما سرشار از اندرزهای حكيمانه و انسان‌ساز می‌باشد و من هميشه در برنامه‌هايم به اين شعر زيبای عرفانی اشاره می‌كنم:

گوهر خود را هويدا كن، كمال اين است و بس
خويش را در خويش پيدا كن، كمال اين است و بس
چند می‌گويی سخن از درد و عيب ديگران
خويش را اول مداوا كن، كمال اين است و بس
پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا كن، كمال اين است و بس
چون بدست خويشتن بستی تو پای خويشتن
هم به دست خويشتن باز كن، كمال اين است و بس

به هر حال اين نفس چو بند است و شما همچو اسيريد. و به اعتقاد من اين عرفانست كه می تواند اين نفس را مداوا كرده و انسان ها را به گوهر واقعی خودشان بازگرداند. ما گاهی به دنبال قرص واليوم هستيم تا آرامش به دست بياوريم، اين قرص ها زخم موقت ما را مداوا می‌كند اما با زخم عميق چه كنيم. ما بايد به دنبال شاه كليدی برای درمان كلی باشيم كه اين شاه كليد، عرفان است.

به عنوان كسی كه سال ها در دام اعتياد بودی و بالاخره با عزمی راسخ و تاثيرگذار دست به ترك اعتياد زدی، برای دوستداران و عاشقانت در سراسر دنيا كه با اين بلای ويرانگر روبرو هستند چه كاری انجام دادی و چطور تجربيات خودت را برای رهايی از اين دام به آن ها منتقل می‌سازی؟

چهار سال است كه در زمينه آگاهی‌رسانی به معتادان برای ترك اعتياد تلاش می كنم. با برنامه‌های راديويی آغاز كردم، در حال حاضر يك برنامه تلويزيونی به نام "آينه" داريم كه هفته‌ای چهار ساعت از طريق تلويزيون های فارسی‌زبان ماهواره‌ای پخش می‌شود. در واقع ما يك سازمان غيرانتفاعی هستيم كه به غير از اين كه در زمينه آسيب‌های اجتماعی پيام‌رسانی می‌كنيم، به مستندسازی در اين زمينه نيز مشغول هستيم. خيلی‌ها از سراسر دنيا با ما تماس می‌گيرند و برای ترك اعتياد راهنمايی می‌خواهند و ما نيز به آن ها راه های مطلوب و موثر را پيشنهاد می‌كنيم و افراد را به هم مرتبط می‌سازيم. خوب، 35 سال برای مردم خواندم، حالا دوست دارم از اين طريق و با اين برنامه‌ها كمكی به مردم عزيزی كه مبتلا به اين بلاهای اجتماعی هستند بكنم. برای مثال دی‌وی‌دی‌هايی تهيه كرديم كه به طور رايگان برای درخواست‌كنندگان می فرستيم. برای مثال مادری تماس گرفته بود و می گفت به دنبال راهی برای ترك اعتياد فرزندش می‌باشد و می‌خواهد بداند كه چگونه بايد با او برخورد كند، كه ما بلافاصله اطلاعات لازم را به او داديم. در اين رابطه با افراد مختلفی در ايران و خارج از ايران و بخصوص متخصصان و كارشناسان آسيب‌های اجتماعی همكاری داريم و در اين راستا سمينارهايی را در كشورهای مختلف برگزار می‌كنيم و سعی می‌كنيم گوشه‌ای از اين زخم ها را مرهم بگذاريم.

ما در دوره‌ای از بی تفاوتی به سر می‌بريم، در جامعه‌ای كه هر كس مسئوليت را به گردن ديگری می‌اندازد. بيشترشان می‌گويند: "آقا من كه معتاد نيستم يا بچه من كه معتاد نيست. من چرا بايد خودم را درگير اين امور كنم؟" هنوز فعاليت تشكيلاتی را ياد نگرفته‌ايم، در عوض استاد تخطئه و خرابكاری هستيم. چهار سال است كه با بودجه خودم و ديگر دوستان دارم در اين زمينه فعاليت می‌كنم. ما با عشق و علاقه دست به دست هم داديم و زمان گذاشتيم تا فعاليت اين سازمان غيرانتفاعی را گسترش بدهيم. حتما اطلاع داريد كه سازمان غيرانتفاعی زير ذره‌بين دولت است، من در اين راه لباس زره به تن كردم و از هيچ چيز ابايی ندارم. به قول معروف: "آن كه حسابش پاك است، از محاسبه چه باك است." من با پديده فرهنگی ترور شخصيت بيگانه نيستم؛ پس توجهی به حرف ها و حديث‌هايی كه در اين رابطه به من و كارهايم نسبت بدهند، نخواهم داشت. من اگر بتوانم حتی دو نفر را نجات بدهم، خدمتم را كرده‌ام. اما سازمان غيرانتفاعی احتياج به سوخت برای حركت دارد، افراد می‌توانند به طرق مختلف به اين سازمان كمك كنند. بعضی ها كمك‌های مالی می‌كنند، تعدادی هم می‌توانند از طريق توانايی‌های خودشان موثر باشند. برای مثال يكی می‌گويد من دكتر هستم و در نيوجرسی زندگی می‌كنم، شما بيماران را در اين شهر به من معرفی كنيد و من داروی آن ها را به طور رايگان در اختيارشان می‌گذارم. ما يك تيم تقريبا چهل نفره هستيم كه دور هم فعاليت می‌كنيم، به كشورهای ديگر می‌رويم و سمينار تشكيل می دهيم. من در اين راه چشمداشتی ندارم و از كسی هم صدقه نمی‌خواهم. 35 سال برای مردم خوانده‌ام، حالا می‌خواهم بدانم چقدر نزد مردم اعتبار دارم.

من می‌دانم كه در جوی از بی‌اعتمادی زندگی می‌كنيم، چرا كه خيلی‌ها آمدند و با شعارهايی كه دادند از اعتماد مردم سوء‌استفاده كردند. گرفتند و كلاهبرداری كردند و اين جو بی‌اعتمادی را به وجود آوردند. اما من ادب از بی‌ادبان آموختم، جهت من مشخص است و اگر سرعتم كم است اهميتی ندارد؛ به هر حال در اين مسير در حركت هستم. پس از آن دسته آدم های خود محور، عيب‌جو، پرمدعا، پرگو و پرتوقع می‌خواهم كه سنگ‌اندازی نكنند و بگذارند ما كارمان را انجام دهيم. در شرايط فعلی خواندن مرا ارضا نمی‌كند، اما تلاشی كه برای كمك به مبتلايان آسيب‌های اجتماعی می‌كنم مرا ارضا می‌كند. مردم با همدلی و همزبانی می‌توانند اعتياد كه مادر آسيب‌های اجتماعی چون فقر و فحشا است را ريشه‌كن كنند. اين دردها را دردهای خودشان بدانند و از انكار اين دردها دوری كنند.

تا به حال استقبال مردم از برنامه‌های شما در جهت ترك اعتياد چطور بوده است؟

من توصيه می‌كنم شما يك تحقيقی در مورد برنامه‌های ما انجام بدهيد. برای مثال برنامه آينه كه از تلويزيون NITV پخش می شود و از اينترنت هم می‌توانيد ببينيد، از برنامه‌هايی است كه با استقبال خوب مردم مواجه بوده و ما آرزو داريم كه از اين طريق مثمر ثمر باشيم و بتوانيم جوامع بين‌المللی را نسبت به اين مسايل آگاه كنيم.

من آدرس سه تارنما (وب‌سايت) را هم در اين رابطه به شما می‌دهم كه اميدوارم مردم عزيزمان با مراجعه به آن ها اطلاعات لازم در مورد فعاليت‌های ما را به دست بياورند:

www.ayeneh.org
www.behboudi.com
www.dariusheghbali.com

از اين كه دعوت مرا برای اين گفتگو با متانت تمام پذيرفتی تشكر می‌كنم.
من هم از خوانندگان نشريه شما و ديگر عزيزانی كه مرا ياری می‌كنند سپاسگزارم.
 
آخرین ویرایش:

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::آثار كمپاني DBF Records:::::.......

.......:::::آثار كمپاني DBF Records:::::.......

چند ماه پيش آلبومي از آنسوي مرزها بي سر و صدا وارد كشور شد. آلبومي با نام « معشوق همينجاست» كه البته عنوان لاتين آلبوم Rumi است. با گذشت حدود 9 ماه از پخش اين اثر ، هنوز عده اي از فروشندگان محصولات موسيقي از وجود اين آلبوم بي خبر هستند. عده اي هم نابخردانه قطعات پيوسته اين آلبوم را بصورت مجزا و بر اساس نام خوانندگان آن تقسيم و به فروش مي رسانند. علت اينكه چرا اين آلبوم سرعت انتشار بسيار آهسته اي در ايران دارد را شايد بتوان در نوع فروش اين آلبوم دانست كه بصورت اينترنتي و از سايت يكي تهيه كننده گان آن انجام مي شود

هسته اوليه ساخت اين اثر در ذهن فرزين فرهادي نوازنده چيره دست سازهاي بادي ( مخصوصا ساكسيفون) و يكي از آهنگسازان جوان مقيم امريكا شكل گرفت. وي با خواندن ترجمه انگليسي اشعار ديوان شمس مولانا مجذوب اين اثر شد و به كنكاشي دوباره در ادبيات كهن ايران پرداخت و اين بار با رجوع به اصل ديوان شمس و درك مفاهيم آن از درياي عشق مولانا جرعه اي نوشيد. وي به علت علاقه اش به موسيقي نوين و سبك New Age ، بر روي قطعاتي از اشعار مولانا موسيقي نوشت و تنظيم كرد. پس از مشورت با داريوش اقبالي و با كمك وي ، تيم خوانندگان اين اشعار با توجه به سابقه افراد در ارتباط با اشعار مولوي بسته شد. رامش كه مدتها بود از عرصه موسيقي كناره گرفته بود و همچنين فرامرز اصلاني ، و نهايتا خود داريوش اقبالي، هر سه اثري از مولانا در پرونده كاري خود داشتند. براي دكلمه اشعار نيز از صداي منحصر به فرد عليرضا ميبدي و شهره آغداشلو (بازيگر) استفاده شد.


ويژگي اصلي اين اثر پيوسته بودن آن است ، در حقيقت حدود 50 دقيقه موسيقي است كه در ساخت آن از انواع سازها و تم هاي شرقي و غربي استفاده شده است. ردپاي موسيقي ياني، كني جي در آن به گوش مي رسد. اوجها و فرودهاي زياد اين آلبوم و ريتمهاي متفاوت گوش شنونده را از خستگي باز مي دارد . لحظاتي موسيقي آرام شده و با دكلمه اي كوتاه به آرامي شنونده را باز سوار امواج ملودي نموده و در قطعات انتهايي حتي به تكنو و هاوس و ترنس نزديك شده و در انتها با قطعه معروف خاموش نميريد مولانا به انتها مي رسد. هر سه خواننده بطور متناوب در قسمتهايي با موسيقي همراه شده و بسيار موجز و كوتاه كلام مولانا را به گوش مي رسانند. البته در ابتدا قرار بود كه خوانندگان جواني از جمله شهرزاد سپانلو -دختر محمد علي سپانلو - نيز در اجراي قطعات نقش داشته باشند ، ولي متاسفانه صداي سپانلو تنها به عنوان همخوان در گوشه هايي از آلبوم شنيده مي شود. تلفيق موسيقي غرب و شرق در اين اثر برخلاف نمونه هاي پيشين داخلي و خارجي تا حدودي موفق بوده است. پيام اصلي اين اثر نيز همان كلام اوليه آلبوم است: اي قوم به حج رقته كجاييد كجاييد...


به هر حال كساني كه اين آلبوم را شنيده اند غالبا متفق القول هستند كه چنين اثري در موسيقي نوين ايران واقعا ممتاز و بكر است. پس از آلبوم گل بيتا اين دومين اثر كمپاني DBF Records است (متعلق به داريوش) كه شعار خود را پيشروي در عرصه هنر متعهد و متعالي قرار داده است. داريوش پس از مشكلات بسيار با كمپانيهاي معروف و جو حاكم بر موسيقي لس آنجلس چند سال پيش شركت DBF را به ثبت رساند و يكي دو سالي است كه به پاريس مهاجرت كرده و با گروههاي جديدي مثل فرهنگسراي پويا در پاريس همكاري مي كند. قوانين نانوشته كمپانيهاي معروف لس آنجلس در توليد موسيقي ايراني كه عرصه را براي ارائه كارهاي جديد تنگ كرده است ( گروه اوهام نيز مغلوب چنين تفكري شد) بيش از هر چيز باعث ركود موسيقي هنرمندان ايراني مقيم خارج شده است. اين دقيقا همان چيزيست كه بصورت كم رنگ تر امروز در بازار داخلي نيز شاهد آن هستيم.
 

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::ماجرای زنی که روی داریوش اسید پاشید :::::.......

.......:::::ماجرای زنی که روی داریوش اسید پاشید :::::.......

به نقل از سایت حضرت داریوش

چهارشنبه شب گذشته هنگامی که داریوش خواننده رادیو تلویزیون سرگرم اجرای برنامه در کاباره ای واقع در اتوبان تهران کرج بود ناگهان زنی از میان مشتریان کاباره به طرف داریوش حمله برده و ظرف محتوی اسید را به سروروی داریوش می پاشد.چند ساعت پس از وقوع این حادثه سرویس هنری و حوادث مجله به پیگیری این واقعه پرداخت.

چگونگی ماجرا..یکی از کارکنان کاباره خرم که داریوش در آن اجرای برنامه می نماید و در شب حادثه در کنار سن حضور داشته است به خبرنگار ما گفت که در حدود ساعت30 /11بعدازظهر چهارشنبه بود داریوش تازه بر روی سن آمده و دو ترانه اجرا کرده بود سرگرم اجرای سومین ترانه (نفرین نامه) شد در این هنگام زنی که پشت یکی از میزهای روبروی سن نشسته بود از جای خود بلند شد و با حرکت سریعی به روی سن آمد . داریوش به عادت همیشگی خود که در هنگام اجرای ترانه هایش چشمان خود را می بنددبا چشمان بسته سرگرم اجرای ترانه اش بود و به همین خاطر متوجه حمله این زن به طرف خود نشد در یک لحظه ما متوجه شدیم که این زن لیوان بزرگی را با محتویاتش به طرف داریوش پرتاب کرد . داریوش فریاد زد سوختم سوختم و نقش بر سن کاباره شد. هجوم این زن و مدت زمانی که از بلند شدن این خانم و رفتن وی روی سن کاباره به قدری سریع بود که هیچ یک از ما و اعضای ارکستر داریوش موفق به ممانعت از اقدام وی نشدیم. داریوش کت و شلوار مشکی به تن داشت و همین موجب شد که از شدت تاثیر اسید بر بدن وی بکاهد . ما با همکاری اعضای ارکستر داریوش وی را به بیمارستان رساندیم. در این اثنا زنی که بروی داریوش اسید پاشیده بود کف سن کاباره نشسته بود .




در پاسگاه ژاندارمری کن

در ساعت 12 شب چهارشنبه حدود نیم ساعت پس از وقوع این ماجرا مریم زنی که به صورت داریوش اسید پاشیده بود توسط مامورین به پاسگاه ژاندارمری کن تحویل گردید . مریم و راننده آژانس شب را تا ساعت 4 بعدازظهر روز پنجشنبه 27 مردادماه در پاسگاه ژاندارمری کن گذراندندو مامورین ژاندارمری کن در این فاصله تحقیقات مقدماتی خود را پیرامون چگونگی وقوع این حادثه به انجام رسانیدند.

راننده آژانس چه می گوید ..راننده آژانس ایران تاکسی در تحقیقات مقدماتی که از وی در پاسگاه ژاندارمری کن به عمل آمد اظهار داشت که در شب وقوع حادثه متهم به بنگاه کرایه تاکسی که وی در آن سرگرم کار است مراجعه نموده و تقاضای تاکسی می نماید . سپس از وی می خواهد که او را به کاباره خرم در اتوبان تهران کرج برده و تا پایان برنامه کاباره به اتفاق وی حضور داشته باشد . این راننده در بازجویی خود خاطرنشان نموده است که تا ان لحظه این زن را ندیده بوده و اولین باری بوده که وی را ملاقات کرده است . مامورین پاسگاه ژاندارمری کن با خاتمه بازجویی از راننده آژانس به انجام تحقیقات از متهم اصلی پرداختند و پرونده متهم را در ساعت 4 بعدازظهر روز پنجشنبه 27 مردادماه تحویل بازپرس کشیک دادسرا کرده است.

گفتگو با مریم ...... ساعت ۲۰/۳دقیقه بامداد پنج شنبه هفته گذشته دو ساعت و بیست دقیقه پس از اینکه مریم منظور خود را که اسیدپاشیدن بر سر و روی داریوش بود عملی کرد و پس از دستگیری بوسیله مامورین گشت شبانه پاسگاه ژاندارمری کن به پاسگاه مزبور منتقل شد با گزارشگر سرویس حوادث اطلاعات هفتگی که پس از بروز این حادثه از ماجرا اگاه شده بود روبرو شد و در مورد انگیزه کاری که کرده بود حرفهایی زد که در زیر می خوانید .

من یک زن کولی هستم اهل چهارمحال بختیاری می باشم و تا چهار سال پیش تنها یکبار سفری کوتاه به تهران کرده بودم . 11 ساله بودم که بنا به درخواست والدینم تن به ازدواج دادم و از انجا که ازدواج در این سن برای من هیچ مفهومی نداشت بیش از یک ماه نتوانستم با شوهرم زندگی کنم و شوهرم وقتی دید من نمی توانم برای او زن زندگی باشم قبول کرد مرا طلاق بدهد . 4 سال گذشت و من به اصفهان رفتم و یادم می آید کلاس هفتم بودم و 15 سال داشتم و یک روز بعد از ظهر که به اتفاق خواهرم به سینما می رفتم در خیابان با شوهر دوم خودم آشنا شدم و یک ماه بعد با وی ازدواج کردم. شوهرم واقعا یک مرد نمونه و یک شوهر ایده ال بود . من به همراه شوهرم به بلوچستان رفتم و به زندگی خانوادگی خودم با وی در آنجا ادامه دادم . من با اینکه هیچ وقت به تهران سفر نکرده بودم و بیشتر دختر صحرا و کوه بودم تا دختر شهر ولی هیچ وقت از دنیای مد و زیبایی جدا نبودم و همیشه آخرین مدهای لباس برای اولین بار بر تن من دیده می شد به طوریکه دوستانم که به تهران سفر می کردندو نزد من بر می گشتند می گفتند در تهران هم زنی به زیبایی و شیک پوشی تو ندیدیم ولی هیچ کدام از این تعریف ها برای من اهمیت نداشت. من ضمن این که برای همسرم سعی می کردم یک زن خوب باشم در خانه هم برای او خدمتگذار واقعی بودم و هیچ وقت نخواستم خواسته شوهرم را که آوردن یک یا دو زن خدمتکاربرای من بود قبول کنم اینها را می گویم برای اینکه بدانید من هیچ وقت نمی خواستم یک زن سبکسر باشم و زندگی خانوادگی برایم واقعا ارزش داشت تا اینکه آن روز فراموش نشدنی که حالا می گویم تلخ ترین روز زندگیم بود برای من فرا رسید. بهار دو سال پیش بود و ششمین فرزند من یک ساله بود که یکی از دوستانم میخواست به اتفاق شوهرش به تهران بیاید از من خواست اگر چیزی لازم دارم بگویم تا از تهران برایم بیاورد و من به او سفارش یک جفت کفش و چند نوار آهنگهای ایرانی را دادم . وقتی به من گفت دوست داری کدام خواننده ها را برایت بیاورم گفتم مهم نیست چه خواننده ای باشد تازه ترین آهنگهای روز را بخر و برایم بیاور و دوستم همین کار را کرد . من تا ان زمان اصلا داریوش را نمی شناختم . در بین کاست ها دو آهنگ هم از خواننده ای به اسم داریوش ضبط شده بود که من دربین همه آهنگ ها فقط از صدا و آهنگهای این خواننده خوشم آمد به طوری که صدها بار آنرا گوش کردم . چند روزی گذشت و یک روز که من به تنهایی در شهر قدم می زدم وقتی ازجلوی تنها کاست فروشی شهر رد می شدم چشمم به پوستر بزرگ یک مرد افتاد . وارد مغازه شدم و ضمن خریدن چند نوار از فروشنده پرسیدم این پوستر کیست و او در جوابم گفت داریوش خواننده و از همین لحظه بود که من دچار بزرگترین اشتباه زندگیم شدم. اشتباهی که حالا پس از دو سال هیچ چیز نمی تواند جبرانش کند من چنان مجذوب این پوستر شدم که خواستم آنرا خریداری کنم ولی فروشنده می گفت من آنرا نمی فروشم و این را برای خودم از تهران خریداری کرده ام . به هر ترتیبی بود با پرداختن 50 تومان آن پوستر را خریدم و با خود به خانه آوردم ولی فرصت نصب آنرا پیدا نکردم چون شوهرم همان روز به من اطلاع داد که ما برای همیشه به تهران می رویم . مثل اینکه همه چیز دست به دست هم می داد تا راه اشتباهی را که در پیش گرفته بودم هموارتر شود . از این خبر خیلی خوشحال شدم چون مطمین بودم در تهران فرصت دیدار داریوش نصیبم خواهد شد . چند روز بعد راهی تهران شدیم و در خانه مجللی که شوهرم نیمی از آنرا به اسم من کرده بود اقامت کردیم و من یک هفته پس از ورود به تهران بود که پوستر داریوش را به دیوار یکی از اتاق های خانه نصب کردم . وقتی ظهر آن روز شوهرم به خانه آمد و پوستر داریوش را روی دیوار دید خیلی عصبانی شد و ضمن پاره کردن آن با من دعوا کرد که این کارها چیست که تو می کنی . بعد از آن خیلی خلاصه تلاش های خودم را و دیدارهایی را که با داریوش داشتم برایتان می گویم. سه ماه بعد خواهرم که به اتفاق شوهرش در اروپا زندگی می کند به تهران امد و در سومین روز اقامت خود از شوهرم خواست که او و شوهرش را به کاباره ای ببرد که در آنجا خواننده های ایرانی برنامه اجرا می کنند.من که در آگهی های روزنامه خوانده بودم داریوش در شکوفه نو برنامه اجرا می کند از شوهرم خواستم ما را به شکوفه نو ببرد ولی شوهرم قبول نکرد و گفت محیط آنجا را دوست ندارم و آن وقت من گریه کنان به شوهرم گفتم که حتما باید به شکوفه نو برویم . شوهرم قبول کرد و ما به اتفاق به شکوفه نو رفتیم. هیچ وقت آن لحظه را که برای اولین بار داریوش را می دیدم فراموش نمی کنم . وقتی داریوش بر روی سن آمد و شروع به خواندن کرداین عشق گناه آلود با من کاری کرده بود که ضربان شدید قلبم را به خوبی احساس می کردم. پس از پایان برنامه به خانه برگشتیم و خوابیدیم و صبح زود که من از خواب بیدار شدم یکی از آهنگهای داریوش را بر روی ضبط صوت پخش کردم . شوهرم از خواب بیدار شد و با عصبانیت ضبط صوت را خاموش کرد و من به او اعتراض کردم و آن وقت شوهرم بیشتر عصبانی شد و ضبط صوت را شکست و آن وقت من بدون اینکه بدانم چکار می کنم فریاد زدم من داریوش را دوست دارم وای که شوهرم با شنیدن این حرف چه حالی شد . چند ضربه به صورت من زد و فریاد زد همین الان از این خانه بیرون می روی . من هم مقداری از لباسهایم را برداشتم و از خانه خارج شدم و چون هیچ کجا را نداشتم که بروم رفتم هتل ویکتوریا ویک اتاق گرفتم .همان شب باز به شکوفه نو رفتم و با دادن 100 تومان به یک گارسون به او گفتم به داریوش بگو پس از اجرای برنامه اش بر سر میز من بیاید می خواهم او را برای یک عروسی دعوت کنم.گارسون برایم پیغام آورد که به این زن بگو جلوی ماشین من منتظرم باشد . داریوش آمد و من گریه کنان گفتم که دوستش دارم و می خواهم با او حرف بزنم و آنقدر گفتم و گفتم تا اینکه داریوش به من گفت من امشب باید به دیدن گوگوش بروم و او را ببینم تو به اتفاق دوستان من به منزل آنها برو من صبح زود به دیدن تو خواهم آمد. آن وقت من سوار اتومبیل دوستان داریوش شدم و رفتم وآنوقت دوستان داریوش در حالیکه به من می خندیدند گفتند دختران زیادی هستند که داریوش را دوست دارند ولی او گوگوش را دوست دارد تو بد کاری کردی شوهرت را به خاطر داریوش ترک کردی . ولی هیچ کدام از این حرف ها به گوش من نرفت . آن روز صبح داریوش به دیدن من نیامد و دوستان داریوش که متوجه شدند من ناراحت هستم و به شدت گریه می کنم به من گفتند بیا ترا پیش داریوش ببریم و آن وقت آنها مرا به خانه یکی دیگر از دوستان داریوش بردند. داریوش در آن خانه به من گفت من نمی توانم با تو که شوهر داری دوست باشم برو سر خانه و زندگیت و من در جواب او گفتم اگر به عشقم جواب ندهی خودم را خواهم کشت و آنوقت داریوش شماره تلفن مرا کف دستش با خودکار یادداشت کرد و گفت به هتل برگرد من با تو تماس خواهم گرفت . من به هتل برگشتم و فهمیدم شوهرم مقدمات طلاق مرا آماده کرده بطوری که دو روز بعد حکم طلاق من و شوهرم صادر شد . داریوش هرگز با من با اینکه قول داده بود تماس نگرفت و من اولین بار در کاباره ونک به دیدنش رفتم و اینبار هم گریه کنان از عشق خود به او گفتم و این که شوهرم مرا طلاق داده است . همان شب به اتفاق داریوش به خانه اش رفتم و روز بعد داریوش به من گفت تو حتما باید نزد شوهرت برگردی چون من دیگر حاضر نیستم ترا ببینم . چند روز بعد چندنفر از دوستان شوهرم به دیدن من آمدند و از من خواستندبا شوهرم آشتی کنم و من هم قبول کردم و دوباره با شوهرم ازدواج کردم ولی سه ماه بیشتر نتوانستم به زندگی خود با شوهرم ادامه بدهم . عشق ضحرت داریوش مرا دیوانه کرده بود تا اینکه دوباره من و شوهرم بر سر اینکه چرا من از صبح تا شب به نوارهای داریوش گوش می کنم اختلاف پیدا کردیم . شوهرم در این مدت سه ضبط صوت مرا شکست تا اینکه دیوانگی من به حد اعلای خود رسید و من در یک حالت جنون آسا تصمیم به کشتن شوهرم گرفتم . اما حالاباید بگویم خوشبختانه موفق نشدم . بلافاصله از خانه بیرون دویدم و خودم را به کلانتری رساندم و همه چیز را تعریف کردم بعد هم شوهرم آمد و از من شکایت کرد و پرونده ما به شعبه 15 بازپرسی دادسرای تهران رفت . در بازپرسی مزبور می خواستند مرا به زندان بیاندازند ولی شوهرم نگذاشت . او گفت من نمی خواهم مادر شش فرزندم به زندان بیافتد من رضایت می دهم به شرط اینکه همسرم تضمین دهد که برای همیشه از زندگی من و بچه هایم کنار برود . من هم قبول کردم و آزاد شدم و دوباره از شوهرم طلاق گرفتم . شوهرم 70 هزارتومان مهریه مرا با فروختن اتومبیلش که 120 هزار تومان ارزش داشت پرداخت و سپس با فروختن منزلمان در تهران 250 هزار تومان سهم مرا از آن منزل پرداخت و من با داشتن 320 هزار تومان پول بار دیگر به سراغ داریوش رفتم.


ادامه دارد .....
 

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......:::::ماجرای زنی که روی داریوش اسید پاشید :::::.......

.......:::::ماجرای زنی که روی داریوش اسید پاشید :::::.......

و در ادامه ....

در خیابان آیزنهاور یک آپارتمان شیک اجاره کردم و آنرا به سادگی آراستم و مجددا با داریوش تماس گرفتم و او به من قول داد هفته ای دو شب به دیدنم بیاید و همین کار را هم کرد و صاحبخانه من خودش شاهد است که داریوش هفته ای دو شب به دیدنم می آمد و هفته ای یک شب هم خودم به سراغ داریوش می رفتم و او را با خود به منزل می آوردم تا اینکه یک روز که من به اتفاق داریوش به خانه اش رفتم در کشوی کمدی که در اتاق خواب او بود مقداری عکس رنگی از گوگوش که کاملا تازه بود و آنها را در هیچ نشریه ای ندیده بودم دیدم. از دیدن این عکس ها خیلی ناراحت شدم و به داریوش گفتم این عکس ها اینجا چکار می کند . در جوابم گفت تو به اینها چکار داری من که به تو گفته بودم یک زن را دوست دارم . در جوابش گفتم و این زن گوگوش است. گفت گوگوش یا زن دیگری برای تو چه فرقی می کند مهم این است که من زن دیگری را به غیر از تو دوست دارم . گریه کنان از خانه اش خارج شدم و به منزلم برگشتم . دو شب گذشت و بعد که دیدم دیگر طاقت نمی آورم برای دیدنش یک دسته گل فوق العاده گران قیمت و قشنگ خریدم و به کاباره رفتم . داریوش با دیدن من گفت دیگر حاضر نیست مرا ببیند. با شنیدن این حرف بدون اینکه هیچ جوابی به او بدهم نگاهی به سر تا پایش انداختم و گفتم من زندگیم را فدای تو کردم برو و ببین چه بلایی به سرت می آورم و بعد بدون اینکه حرف دیگری بزنم روی از او برگرداندم و رفتم . شب بعد داریوش به سراغ من آمد ولی من در را برویش باز نکردم و او رفت .

یک ماه گذشت . من تصمیم خودم را گرفته بودم . می خواستم داریوش را نابود کنم ولی بعد تصمیم گرفتم او را زجر بدهم . تحقیق کردم و فهیدم که او شبها در پارک خرم برنامه اجرا می کند و بیشتر شبها همانجا هم می خوابد . دیروز صبح بالاخره برای عملی کردن تصمیم خودم دست به کار شدم و یک بطری اسید خریدم . ساعت 10 شب بود که به طرف پارک خرم رفتم . آنجا چون من تنها بودم اجازه ندادند من داخل شوم برگشتم به خانه رفتم . یک پوستیژ به سرم گذاشتم و یک عینک بزرگ به چشمم و بعد به یک آژانس کرایه اتومبیل تلفن زدم و خواستم که برای من یک اتومبیل شیک با راننده بفرستد . اتومبیل آمد و من سوار شدم . از راننده خواستم مرا در شهر بگرداند و بعد سر صحبت را با او باز کردم و کمی خودمانی شدم و سپس وی را به پارک خرم دعوت کردم و او هم قبول کرد . به اتفاق به پارک خرم رفتیم و من با دادن انعام خوب به گارسون نزدیکترین میز به سن را گرفتم و آنجا نشستم . و بعد خیلی پنهانی شیشه بزرگ اسید را که با هزار دردسر در سینه پنهان کرده بودم خارج کردم و روی میز گذاشتم . همه فکر می کردند داخل آن شیشه مشروب است حتی راننده خواست از آن بخورد ولی من به او گفتم برای خودش ویسکی سفارش بدهد. تا اینکه نوبت برنامه داریوش شد . روی سن آمد و دو آهنگ فریاد زیر آب و شقایق را اجرا کرد و بعد مشغول خواندن ترانه نفرین نامه شد .اسید را از داخل شیشه درون یک لیوان ریختم و بعد در یک لحظه از جای خود بلند شدم و بروی سن رفتم . داریوش باز هم من را نشناخت . لیوان اسیر را بروی او پاشیدم و داریوش فریاد زد سوختم . دیگر چیزی نفهمیدم . عده ای روی سر من ریختند و بعد وقتی به خودم آمدم که اینجا بودم و بعد هم شما آمدید.

مریم که اسم اصلی او ماه سلطان ش است 28 سال دارد و دارای 6 فرزند است که کوچکترین آِنها سه ساله است و بزرگترینشان 15 ساله. مریم می گوید به هیچ وجه از کاری که کردم پشیمان نیستم . داریوش مرا بیچاره کرد من هم خواستم او را بیچاره کنم .

نتیجه پزشکی قانونی - داریوش در بیمارستان ..... چند ساعت پس از اینکه داریوش به علت جراحات وارده ناشی از سوختگی به وسیله اسید به بیمارستان مهر انتقال یافت خبرنگاران ما در بخش 3 بیمارستان مهر که داریوش در آن بستری است حضور یافتند و با وی گفتگوی کوتاهی انجام دادند. داریوش که از طرف ناحیه راست صورت گوش گردن سینه دست راست و قسمتی از ناحیه زیر شکم مجروح شده بود ابتدا در بخش اورژانس بیمارستان تحت یک سری معالجات اولیه قرارگرفت و سپس به بخش سوختگی بیمارستان انتقال یافت . به همراه داریوش اعضای ارکستر وی و محمود قربانی همسر سابق گوگوش در بیمارستان حضور داشتند . داریوش در هنگا م انتقال به بخش سوختگی بیمارستان در گفتگوی کوتاهی با خبرنگاران در حالی که به سختی قادر به صحبت بود اظهار داشت که عمل این زن یک اقدام وحشیانه بوده و مریم با پاشیدن اسید به صورت وی او را تا آستانه مرگ کشانیده است . داریوش در مورد چگونگی این ماجرا و رابطه اش با مریم که بروی او اسید پاشید شنبه این هفته که حالش بهتر شده بود مجددا گفت من وقتی بر روی سن برنامه اجرا می کنم قادر نیستم به خوبی تماشاچیان برنامه ام و آنها را که پایین سن نشسته اند ببینم چون اولا وقتی بروی سن می روم مسیولین نور و پروژکتور کاباره نور های رنگارنگشان را بر روی چهره من تنظیم می کنند و به دلیل انعکاس نور در چشم هایم به خوبی قادر نیستم پایین سن و تماشاچیان را ببینم و دوما من همیشه عادت دارم موقع خواندن چشم هایم را ببندم . آن شب پس از اینکه دو ترانه اجرا کردم و می خواستم سومین ترانه ام را بخوانم که برای یک لحظه چشم هایم را باز کردم و متوجه شدم یک نفر به طرفم می آید . فکر کردم یکی از تماشاچیان است که تقاضای ترانه مورد علاقه اش را دارد اما همین طور به من نزدیک شد تا اینکه من متوجه لیوانی که در دستش بود شدم و در یک لحظه بر روی قسمتی از صورت و سینه ام احساس سوزش شدید کردم . چند نفر از اعضای ارکستر من به موقع خودشان را به این زن رسانیدند و او را که می خواست باقیمانده اسید را بر روی من بپاشد گرفتند . من بلافاصله به پشت صحنه رفتم و عده ای آب سرد زیادی روی تن و بدنم ریختند و مقداری هم کره به نقاط سوخته شده بدنم مالیدند و بعد مرا به بیمارستان رسانیدند. داریوش سپس می گوید من فکر می کنم این ماجرا توطیه ای علیه من بوده و من نه حالا و نه هیچ وقت هیچ گونه آشنایی و ارتباطی با این زن نداشتم و واقعیت این است که هر کجا من برنامه داشتم او هم می آید و البته یکی دو بار هم به من اظهار عشق کرده بود و همیشه جواب من این بود که هرگز امکان ندارد رابطه ای میان من و او به وجود اید و او باید به سر خانه و زندگیش برگردد و دلیل از هم پاشیده شدن خانواده اش فقط و فقط خودخواهی های این زن بوده . تکلیف او هر طور که باشد توسط قانون روشن خواهد شد و امیدوارم نتیجه این ماجرا برای دیگران عبرت امیز باشد .
پزشک معالج داریوش سوختگی داریوش را از نوع درجه 3 ذکر کرده و وسعت سوختگی را زیاد می داند . از اقوام نزدیک داریوش فقط پدرش در بیمارستان حضور داشت و تنی چند از دوستان داریوش در جلوی اتاق وی حضور داشتند و مانع از ملاقات مراجعین با داریوش می شدند.
در ساعت 5 بعد از ظهر روز پنج شنبه 27 مرداد ماه باز پرس کشیک دادسرای تهران با انجام تحقیقات لازم برای مریم زنی که به صورت داریوش اسید پاشیده بود قرار بازداشت موقت صادر کرد و وی را برای انجام معاینات پزشکی به پزشکی قانونی فرستاد . به موجب قانون اقدام به اسید پاشی در صورتی که منجر به قتل شود مجازاتی برابر اعدام دارد . در صورت نقص عضو متهم به پانزده سال حبس جنایی محکوم می شود و در صورتی که اسیدپاشی منجر به نقص ظاهری شود مجازات کسی که اقدام به اسید پاشی نموده است از 2 تا 10 سال زندان است . رسیدگی به این پرونده در حال حاضر در مراجع قضایی در دست اقدام است و نتیجه تحقیقات بعدا روشن خواهد شد .



در 12 خرداد ماه امسال در یک مطلب مبسوط شرح کامل ماجرای اسیدپاشی بر صورت داریوش رابه نقل از هفته نامه اطلاعات هفتگی مربوط به تابستان سال 1356 ، شرح دادم . در آن مطلب ماجرای شب حادثه به نقل از آن مجله که شامل مصاحبه با داریوش و مریم زنی که بر صورت داریوش اسید پاشید بود را در اختیارتان قرار دادم . حداقل برای شخص من داریوش و صدایش بیانگر تمامی خاطرات دوران دور و نزدیک است چرا که تنها صدای او بوده که در تمامی لحظات تنهایی زندگیم ، همراه و هم سقف لحظه هایم بوده و اگر می بینید در این زمان هم تا حدودی نسبت به او تعصب دارم بابت همین موضوع است .


اما در باب ماجرای اسیدپاشی بر صورت داریوش همیشه این سئوال در ذهنم وجود داشت که چگونه امکان دارد خواننده ای که ترانه های اجتماعی و سیاسی بسیاری را خوانده و به هر حال خط مشی اش در قبال سیستم مشخص بوده تا بدان جا که ممنوع الخروج نیز می شود ، سر و کارش نیز به زندان اوین می کشد به همین سادگی در یک شب مورد حمله یک زن قرار بگیرد و این زن هم با داستان سرایی های خود این گونه وانمود کند که رابطه ای عاشقانه داشته و حالا می خواسته بابت عدم پایبندی معشوقش ، او را به این شکل ناجوانمردانه مورد حمله قرار دهد .


اما دریافت یک ایمیل از دوستی که مدعی بود اطلاعات زیادی درباره ماجرای اسیدپاشی بر صورت داریوش دارد و از سرنوشت مریم عامل حمله به داریوش سخن گفته بود مرا به مسیر تازه ای رهنمون ساخت . پس از دو بار رد و بدل شدن ایمیل با این دوست تماس گرفتم .این شخص که اجازه بدهید به رسم امانت نامش نیز محفوظ بماند یکی از عالی ترین مقامات امنیتی و نظامی سابق کشور بوده که در جریان جنگ ایران و عراق نیز حضوری گسترده داشته است . ایشان که به دلیل مراودات گسترده با مقامات عالی رتبه کشوری و لشکری رفت و آمد های زیادی نیز به زندان اوین داشته عنوان فرمودند که در سال 1374 در زندان اوین با یک شخص نظامی که از جریان کودتای نوژه باقی مانده بودند گفتگویی داشته و عنوان فرمودند که این شخص در صحبتهایش از مریم عامل اسید پاشی بر صورت داریوش به عنوان یکی از رهبران ماجرای کودتای نوژه یاد کرده اند . کودتای نوژه در سال 1359 اتفاق افتاد و اکثر کسانی که در آن ماجرا نقش داشتند اعدام شدند که یکی از اعدام شدگان مریم بود که با نام مستعار قمرالملوک فعالیت می کرده.


این دوست عزیز که در حال حاضر یکی از بزرگترین سایتها در زمینه دفاع مقدس را اداره می کنند و به گفته خودشان سالیان سال است که دیگر در ارگانهای دولتی فعالیتی ندارند و به عنوان نویسنده جنگ کتابهای مختلفی را نیز چاپ کرده اند عنوان داشتند که مریم عامل اسید پاشی بر صورت داریوش، مامور ساواک بوده و به دستور ساواک به داریوش نزدیک شده و این عمل شنیع را انجام داده است . این دوست عنوان فرمودند که چندین سال پیش فیلمی به نام رابطه پنهانی با بازی ابوالفضل پورعرب در رابطه با ماجرای کودتای نوژه ساخته شد که در آن فیلم از یک زن به عنوان رهبر کودتاچیان یاد می شود که این زن همان مریم است.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M I N A نقدی بر مقوله پاپ در موسیقی امروز ایران موسیقی ایران 0

Similar threads

بالا