بچه ها کدوم یکی از این هفت روز براتون تو دوران دانشجویی پیش اومده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پلیسا

کاربر فعال
روز اول:

اتاق شماره پنج، خونه جدید ما! جارو برقی رو از انبار می گیریم.علی خیلی بهداشتیه. همه جا رو برق میندازه حتی می خواد پنکه سقفی رو هم دستمال بکشه! حیف که سرعتش زیاده وگرنه می کشید! اتاق شده یه دسته گل. اینم یه جور زندگیه!

« الو مامان! یه هم اتاقی خوب پیدا کردم! چی؟! .... نه! پسره!»
« وای خداجون من دانشجو شدم!»


روز دوم:
« زندگی مستقل آدم رو مرد میکنه»
علی میگه. موافقم. احساس می کنم واقعاً دارم مرد می شم!
باز دمپائیم گم شد.
اشکالی نداره یکی دیگه می خرم.
« الو بابا! پول شهریه رو کی می فرستی؟ میشه هشتصد هزار! چی؟!......
به تومن دیگه!... الو بابا! خوبی؟! ......»
امشب رو استثناً- مثل دیشب- کالباس می خوریم.
از فردا دیگه غذای درست و حسابی می خوریم.
اَه ساعت سه نصف شبه. چرا این اتاق بغلی ها نمی خوابن؟
« آقای محترم من فردا صبح کلاس دارم. صدای اون ضبط رو کم کنید. عشقته؟! غلط کردی!
یقه رو ول کن.....آخ چشمم! »​

روز سوم:
وای دیر شد! جنازم رو می کشم سر کلاس با چشمای پف کرده! « چی استاد نمی آد؟»
خدا لعنت کنه...... خدا لعنت کنه...... یزید رو!
کباب کوبیده سلف هم که سرد می شه مثل لاستیک میشه. اگه حلقه ای درستش می کردن می شد به جای تسمه پروانه ازش استفاده کرد! دمپایی رو هم اگه پشت در پارک کنی وقتی برگردی دیگه نیست « حتماً کار این اتاق بغلی های از خدا بی خبره» علی میگه.​

روز چهارم:
« روزها طولانیه! مگسی برای کشتن نیست چه باید کرد!»
گاهی توی بیکاری شعر می گم!
علی یه ساعته که جلوی آیینه داره تیپ می زنه« بسه دیگه ...... شدی!»
گوش نمی کنه.
استثناً چهارمین شبی هست که کالباس می خوریم، احساس می کنم کالباسهای شب اولی هنوز توی معدم مونده! دو تا تاریخ روی بسته کالباس بود الان که دقت می کنم
هردوش مال پارسال بود!​

روز پنجم:
علی میگه فکر میکنه عاشق شده، نمی دونه به مامانش بگه یا نه.
از اثرات بیکاریه دیگه ,شاید هم کار اون کالباسهاست که زده به مغزش! شام نداریم.
کالباسها رو علی انداخته توی سطل آشغال. اگه نمی انداخت مجبور نبودیم امشب نون و رب بخوریم! هوا یک کم سرد شده شوفاژ ها هم سرد شدن! شب با کاپشن می خوابیم.
یک« دم کنی» داریم، روی سرم می پیچم. تا صبح حتماً مخم خوب دم می کشه!
وای چرا مرد شدن اینقدر سخته!​

روز ششم:
بوی دود توی راهرو پیچیده « میری به این اتاق بغلی ها بگی رعایت کنن؟»علی میگه .
سیاهی دور چشمم رو نشون میدم« نه بیا با هم بریم» در رو که باز میکنیم یه دود غلیظ تر می زنه بیرون. حلقه زدن دارن قلیون می کشن« آقایون محترم میشه داخل ساختمون قلیون نکشین؟»

« نه! هرهرهر........»

همه ی لباسهام چرک شده. ظرف ها کثیفه. ای خدا چی میشد شهر خودم قبول میشدم!​

روز هفتم:
« خدایا چرا این دنیا رو آفریدی» علی دچار یأس فلسفی شده، نمی دونم مربوط به اون شکست عشقیه یا اثرات کالباس ها!
یک هفته است اتاق رو جارو نکردیم.کف اتاق مورچه ها دارن تظاهرات می کنند!
حوصله ام از این اتاق سر رفته، حوصله ی بیرون رفتن هم ندارم، دو ساعته که روی تخت دراز کشیدم، دو ساعته دارم به سقف نگاه می کنم. آفتاب افتاده توی اتاق، گرد و خاکها دارن توی نور معلق می زنند، پشتم عرق کرده، حوصله ی غلت زدن هم ندارم.
« خدایا چرا این دنیا رو آفریدی»
« الو مامان!........ دوستت دارم........ نه گریه نمی کنم فقط صدام گرفته!»​

 

ini

عضو جدید
من خابگاهی نبودم ولی شده که صب برم کلاس و استاد نیاد و بعضن نرم و استاد نیاد:biggrin:
+یه بارم شنبه صبح ساعت 8تربیت بدن یداشتیم دور زمین فوتبال میدواوندمون :|
 

پلیسا

کاربر فعال
من خابگاهی نبودم ولی شده که صب برم کلاس و استاد نیاد و بعضن نرم و استاد نیاد:biggrin:
+یه بارم شنبه صبح ساعت 8تربیت بدن یداشتیم دور زمین فوتبال میدواوندمون :|
وایی مرسیی اینی جونم که اومدیییییی
واای من اونقد دمپاییهامو میدزدیدن آخه:biggrin:
 
  • Like
واکنش ها: ini

s@ber

عضو جدید
سلام...
من هم تو خوابگاه بودم، هم خونه داشتم شاید باورتون نشه ولی هر هفت روزی که نوشته بودینو تجربه کردم...:D
البته دعوا اینا نداشتیما مثلا اگه میدیدیم اتاق بغلی دارن قلیون میکشن مام میرفتیم همه باهم میکشیدیم:biggrin: به خداااااااااااااا
آها یادم رفت بگم سوسیس(دقت کنین کالباس نه ها فقط سوسیس) کپک زده ام خوردیم اونم چی به عنوان صبونه
 

ghahar

عضو جدید
منم خوابگاه نرفتم ولی بابچه ها خونه گرفتیم.... وای چه حالی میداد شبای سگی و معشوق خیالی...شبا تا صب بیدار بودیم :w18:صبا هم تا شب خواب:wallbash:... واحد هارو هم که پاس نکردیم.... واین داستان ادامه دارد...الانم بچه ها دارن تدارک شام میدن
 

پلیسا

کاربر فعال
سلام...
من هم تو خوابگاه بودم، هم خونه داشتم شاید باورتون نشه ولی هر هفت روزی که نوشته بودینو تجربه کردم...:D
البته دعوا اینا نداشتیما مثلا اگه میدیدیم اتاق بغلی دارن قلیون میکشن مام میرفتیم همه باهم میکشیدیم:biggrin: به خداااااااااااااا
آها یادم رفت بگم سوسیس(دقت کنین کالباس نه ها فقط سوسیس) کپک زده ام خوردیم اونم چی به عنوان صبونه

سلام مرسی که سر زدین
واایی خداا اره شما پسرا که حتما
حالا ما بگیم دختریم ولی شما آره دیگه سوسیس کالباس:biggrin::biggrin:
 

پلیسا

کاربر فعال
منم خوابگاه نرفتم ولی بابچه ها خونه گرفتیم.... وای چه حالی میداد شبای سگی و معشوق خیالی...شبا تا صب بیدار بودیم :w18:صبا هم تا شب خواب:wallbash:... واحد هارو هم که پاس نکردیم.... واین داستان ادامه دارد...الانم بچه ها دارن تدارک شام میدن

ای جان ان شاء الله که زودتر تموم میشه ولی عامیه خدایی دانشجویی
 

negin jo0on

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشتون روز بد نبینه یبار واسه درس دیتیل ساختمانی رفتم خوابگاه با بچه ها بدرسیم
خلاصه گیر کردیم و شبم موندیم
یه دوساعت تا امتحان وقت داشتیم گفتم برم بخوابم..تو سیتینگ که خوابم نبرد
پتو پیچیدم دورم از حیاط خوابگاه رد شدم رفتم واحد بغلی جای دوستم بخوابم..همی رسیدم بخوابم
سرمو گذاشتم رو بالش..هم اتاقیش بیدار شد به نماز..ای هی بســــــــــ بســـــــــــــ میکرد..ینی دااغون شدم:cry:
تازه قبلشم یه همستر تو اتاق داشتن صدای خوردن اون میومد..
هیچی دیگه صورت شده بود رنگ گچ دیوار سر جلسه:دی
 

پلیسا

کاربر فعال
چشتون روز بد نبینه یبار واسه درس دیتیل ساختمانی رفتم خوابگاه با بچه ها بدرسیم
خلاصه گیر کردیم و شبم موندیم
یه دوساعت تا امتحان وقت داشتیم گفتم برم بخوابم..تو سیتینگ که خوابم نبرد
پتو پیچیدم دورم از حیاط خوابگاه رد شدم رفتم واحد بغلی جای دوستم بخوابم..همی رسیدم بخوابم
سرمو گذاشتم رو بالش..هم اتاقیش بیدار شد به نماز..ای هی بســــــــــ بســـــــــــــ میکرد..ینی دااغون شدم:cry:
تازه قبلشم یه همستر تو اتاق داشتن صدای خوردن اون میومد..
هیچی دیگه صورت شده بود رنگ گچ دیوار سر جلسه:دی
ای جونمممممم اللهی وای خاطره انگیز شده پس هییییییییییییییییییی
 

s@ber

عضو جدید
منم خوابگاه نرفتم ولی بابچه ها خونه گرفتیم.... وای چه حالی میداد شبای سگی و معشوق خیالی...شبا تا صب بیدار بودیم :w18:صبا هم تا شب خواب:wallbash:... واحد هارو هم که پاس نکردیم.... واین داستان ادامه دارد...الانم بچه ها دارن تدارک شام میدن

آی گفتی آی گفتی
یادش بخیر:cry:
 

s@ber

عضو جدید
سلام مرسی که سر زدین
واایی خداا اره شما پسرا که حتما
حالا ما بگیم دختریم ولی شما آره دیگه سوسیس کالباس:biggrin::biggrin:

البته این آخریا تو غذا درس کردن حرفه ای شده بودیما... ولی حیف... حیف که دیگه حال و حوصله آشپزی نداشتیم...
در نتیجه بازم کما ف السابق سوسیس کالباس میخوردیم:D
 

پلیسا

کاربر فعال
آی گفتی آی گفتی
یادش بخیر:cry:

خوب دوباره دانشجو بشین
 

s@ber

عضو جدید
شما دونفر دارین کاری میکنین که شروع کنم از وضع خونه دانشجوییای دخترای دانشگاه بگما...:D
بگم؟ بگم؟ بگم؟
 

پلیسا

کاربر فعال

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما که هنوز خوابگاهی نیستیم و تو شهر خودمونیم............

ولی باید در همه حالو در همه شرایط جمله آخریرو اول به مامانامون بگیم...................چون اگه واقعآ نباشن ما یه هیچ بزرگیم.............خدا مامانامون رو

برامون نگهداره و برای مامانایی که نیستن خدا رحمت کنه......................

ممنون پریسا جان آبجیه خوشگلم.........:gol::gol::gol:
 

mech.shima

دستیار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
تقریبا همش رو تجربه کردم
خصوصا اینکه نصفه شبی با عشقشون حرف میزنن اصن خواب نمیذاشتن واسمون:)
بهترین دوران زندگیم بود:smile:
 

ros.

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچکدومو تجربه نکردم چون خوابگاهی نیستم
ولی خیلی دلم میخواد زندگی تو خوابگاهو تجربه کنم....
 

f.babaei

عضو جدید
خو باید بگم من هم تجربه خوابگاه داشتم و هم تجربه خونه اجاره ای و در کل باید بگم که خونه اجاره ای بهتره اما هر دوتاش مزخرفه:razz:
اصلا نمیشه که درس خوند!!!! مخصوصا اگه با بچه ها شوخی داشته باشی که دیگه واویلا:biggrin:
اما خداییش خونه اجاره ای که بودیم همه بچه ها یه پا آشپز حرفه ای شدند واسه خودشون حالا بماند که اون اوایل برای پختن برنج یکی از بچه ها سه تا پارچ آب ریخته بود روی برنج وگذاشته بود تا آبش تبخیر بشه وآخر دست یه مشت شله سفید تحویل ما داد:cry: وهزاران اتفاق آشپزی دیگه که درکل میشه گفت بدنمون قوی شد در این رابطه;)
 

پلیسا

کاربر فعال
تقریبا همش رو تجربه کردم
خصوصا اینکه نصفه شبی با عشقشون حرف میزنن اصن خواب نمیذاشتن واسمون:)
بهترین دوران زندگیم بود:smile:

مرسی که سر زدی عزیزم
وای نگو این تلفونای شبونه مگه خواب میزاشت
ولی واقعا روزایی بودن که تموم شدنش اشک به چشام میاره
ما که هنوز خوابگاهی نیستیم و تو شهر خودمونیم............

ولی باید در همه حالو در همه شرایط جمله آخریرو اول به مامانامون بگیم...................چون اگه واقعآ نباشن ما یه هیچ بزرگیم.............خدا مامانامون رو

برامون نگهداره و برای مامانایی که نیستن خدا رحمت کنه......................

ممنون پریسا جان آبجیه خوشگلم.........:gol::gol::gol:

اللهی فداش بیشم آبجیه نازمم اومده بووووس
آفرین سانازام بهترین حرفارو زدی
من خوابگاهی نبودم خوشبختانه یا متاسفانه:)

فداتشم عزیزم خوابگاه یه جوریه یه روز میمیری واسش یه روز از درو دیوارش حالت بهم میخوره
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اللهی فداش بیشم آبجیه نازمم اومده بووووس
آفرین سانازام بهترین حرفارو زدی

من تجربش نکردم ولی خیلی دوسدارم تجربش کنم........درسته سختی هم داره ولی لذت هم داره و خاطراتی که بعد از اون بجا میمونه.........

خدانکنه خانومم...................خدا تو رو واسمون نگه داره........
قربونت آبجی قابل نداشت:gol:
 

پلیسا

کاربر فعال
هیچکدومو تجربه نکردم چون خوابگاهی نیستم
ولی خیلی دلم میخواد زندگی تو خوابگاهو تجربه کنم....

ان شالله پس مقاطع بالاترررررر اجی
خو باید بگم من هم تجربه خوابگاه داشتم و هم تجربه خونه اجاره ای و در کل باید بگم که خونه اجاره ای بهتره اما هر دوتاش مزخرفه:razz:
اصلا نمیشه که درس خوند!!!! مخصوصا اگه با بچه ها شوخی داشته باشی که دیگه واویلا:biggrin:
اما خداییش خونه اجاره ای که بودیم همه بچه ها یه پا آشپز حرفه ای شدند واسه خودشون حالا بماند که اون اوایل برای پختن برنج یکی از بچه ها سه تا پارچ آب ریخته بود روی برنج وگذاشته بود تا آبش تبخیر بشه وآخر دست یه مشت شله سفید تحویل ما داد:cry: وهزاران اتفاق آشپزی دیگه که درکل میشه گفت بدنمون قوی شد در این رابطه;)

واایی نگو هههههههه.....مام ای آشپزیامون بود که بد ار آب در میومد اما بالاخره خانوم شدیم به به
 

kag.kingboy

عضو جدید
آقامن همه اینارو تجربه کردم به جز اینکه از بابام پول شهریه نگرفتم . غذای دانشکدمون خوب بود . عاشق هم نشدم..:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
 
بالا