به دنبال چيستي اي انسان؟

حافظ CRAZY

عضو جدید
به راستي به دنبال چيستي؟ ....همانند پادشاهان پرغرور و سلطه جو روي تخت روياهايت لميده اي......پاهايت را دراز كرده اي و شكمت را كه پر از زباله است به هوا مينشاني......و تنها اين را مي گويي : دلغكان را بگوييد وارد شوند.....شاعران را هم وارد كنيد تا كمي از من تمجيد كنند......اما ديگر اينگونه نيست.....من اين نويسنده ديوانه با زشت ترين كلمات تو را خطاب خواهم كرد تا خود را بشناسي........روح تو راخواهم خراشيد ....غرورت را خواهم شكست و در گوشت فرياد خواهم زد : تو پليدترين موجوداتي
بار ديگر از تو سوال مي كنم : به دنبال چيستي ؟ در آن انتها ؟.......خود را مي آرايي......تا همسري برگزيني و گمان مي كني تو خوشبختترين انسان ها خواهي بود......اما باز بعد از ازدواج خود را مي آرايي......براي كه؟ پس آن انتها چه شد ؟.......براي خود سرمايه مي اندوزي.........سال ها و سال ها........و با خود مي گويي.....دنيا براي من خواهد بود......انبارت پر مي گردد وجيب هايت از اسكناس آكنده.......اما آن زمان هيچ رغبتي نخواهي داشت.............درآن انتها چيزي بود؟
درود بر كسي كه گفت :
مقصد هيچ لذتي ندارد هر لذتي كه هست درميانه راه است.........كسي باآن مخالفت دارد؟............. و به من دنيايي ديگر را مژدگاني مي دهيد؟ ......به چه اميدي؟..............اين انتها چگونه خواهد بود؟....... هان ؟
عاشق مي شوي و معشوقه خود را چون ماه مي پنداري......اما بعد از وصول به او , او به يك خاطره مكرر و منجمد تبديل خواهد شد........خسته كننده و رقت انگيز........پس عشقت چه شد ؟.......انتهايش اين بود ؟....وه كه نرسيدن عاشق به معشوق چه زيبا سر انجامي است.......
به انتها نرسيدن چه خوب است....چون در آن چيزي نيست........تنها پوچي است..........و لذات ما تنها از روياهاي ميانه ي راه ما سرچشمه مي گيرد......... و اين است اعتقاد يك پوچگرا...........يك نيهيليست.......و اكنون به من مژدگاني دنيايي ديگر مي دهي ؟
تو چطور؟............. پوچ گرايي يا رويا پرست ؟ .............اكنون شايد بداني يك پوچ گرا چه مي كشد
اكنون شايد درك كني نيچه چه رنجي مي كشيد كه در اواخر عمر ديوانه شد و خود را زرتشت مي پنداشت .......بودا مي پنداشت
اكنون شايد درك كني صادق هدايت چه غمي داشت كه نيمه شب فلكه گاز راباز گذاشت و صبح از خواب برنخاست..............اين است يك نيهيليست واقعي........و يا شايد يك نيهيليست افراطي...........اما اي انسان تو چگونه اي ؟........... وبه دنبال چيستي ؟
نمي خواهم در گرداب پوچ گرايي بماني و غرقه در آن شوي...........خواستم تنها آن را بداني و دركش كني.......ماندن صحيح نيست در اين ورطه هولناك.....پس بگريز............گاه گريز هم راه چاره است (اين دليل خوبي براي رد شدن از مسائل گوناگون است براي آن كسي كه ...............) فقط بدان و بس

مبادا خرده بگيري كه اين نويسنده ي ديوانه ناخن هاي برنده اش را برديواره روحم كشيد و پتك كلماتش را به من كوبيد.............من در يك جمله پاسخت ميدهم :
نازنين من , اي پليد و دوست داشتني تا خراشيده نشوي هرگز تراشيده نميشوي
 
آخرین ویرایش:

Unline

عضو جدید
سلام

متن زیبایی بود منتها به نظر در مورد 1 نوع طرز فکر 2 برداشت کرده بودی ! بالاخره اینکه انسان در زندگی ( میانه ی راه ) به دنبال لذت های اصلی باشد خوب است یا نه ؟ اگر هر لذتی که هست در میانه ی راه است پس چرا انسانی را که خود را می آراید و مال اندوزی می کند و ... را مورد نکوهش قرار دادی ؟

گرچه جمله ی بسیار زیبایی بود و تفاسیر زیادی داشت

<<مقصد هيچ لذتي ندارد هر لذتي كه هست درميانه راه است>>
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منظورت این بود که داشتی پوچ گرایی رو نکوهش میکردی یا به قول خودت رویاپرستی رو ؟
از هر دو بد گفتی:surprised:
 

حافظ CRAZY

عضو جدید
با تشكر از دقت والاي شما

با تشكر از دقت والاي شما

در واقع مهم ترين نكته اي كه متن مي خواست بگويد اين بود كه پوچي يك واقعيت است چه به آن اعتقاد داشته باشيم چه نداشته باشيم
اما در مورد اين كه كدام يك بهتر است رويا پرستي يا پوچ گرايي ؟ مي توان گفت انسان ذاتا يك رويا پرست است و نمي توان اين خصلت را از او جدا كرد و حتي اگر اين كار به قدري اندك انجام شود دچار ناكامي هاي نيچه و صادق هدايت و بسياري ديگر مي شود اگر رويا پرستي نبود ما همين الآن به خود كشي فكر مي كرديم چون نه الآن كه در ميانه راهيم لذتي مي بريم و نه در انتهاي راه
پوچ گرايي هم خوب است اما نه به آن اندازه كه تمام افكار خود را متوجه آن كنيم.... خب چه مي شود كرد ؟ ........دنيا را اينگونه ساخته اند....... به اين گونه چيز ها انديشيدن ناداني است ناتواني است........... دنيا با تمام خستگي هايش زيباست.........حداقل ارزش يكبار زيستن را دارد .......به حافظ رجوع كنيم:
...........حديث از مطرب و مي گوي و راز دهر كمتر جو..........................كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را
و يا در جايي ديگر:
......................................گره ز دل بگشا وز سپهر ياد مكن..................................كه فكر هيچ مهندس چنين گره نگشاد ..........(انگار خود حافظ توي سايت نشسته داره كامنتامون و مي خونه و نظر گذاشته .......من؟.......مهندس؟........حافظ؟......)
در مورد جمله آخر هم بگويم كه اتفاقا من عاشق اين خصلت انسان هستم (رويا پرستي)چون حماقت در آن نقش زيادي دارد..............همان حماقت كودكانه........ شيرين و دوست داشتني...............حماقت بسيار زيباتر از خصلت زرنگي :confused: انسان هاست.........متعفن و منفور
 
آخرین ویرایش:

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امیدوارم منظورتون از رویا پرستی ، خداپرستی و مذهب نباشه ....
ضمنا منظورتون چیه از اینکه میگید اندیشیدن به پیدایش و ساخت جهان هستی حماقت و نادانی هست ؟
اونجا هم جمله تون رو دقیقا مشخص کنین که به کیا میگین منفور و متعفن ؟:que:
 

Pari Saa

عضو جدید
بسیار زیبا بود. پوچی یک واقعیت هست و ما هم باید بدانیم که پشت این پوچی هیچ چیز دیگه ای وجود نداره. تلاش ما برای رسیدن به ایده آل ها در حقیقت همین میانه ی راه هست. ما همیشه در میانه ی راه هستیم چون خواستن پایان نداره. واقعن هر لذتی هست در میانه ی راه است و بس. در کل درود بر شما با این تاپیک تامل برانگیزتان. سبز و مانا باشید.
 

*rahil*

عضو جدید
کاربر ممتاز
متن خوبي بود:gol:...من افرادي رو ميشناسم گاه به پوچي ميرسن و راهي جز خودكشي نميبنن از نظر بعضي اين افراد تنوع جهنم بيشتر از اين دنياست....گاهي افراد پوچ گرا قدرت حل مسائلي رو دارن كه ما نداريم...همين افراد اگه زنده بمونن قدرت حل خيلي مسائلو پيدا ميكنن....اينان ناخواسته به نحوي فداكاري ميكنن....كسي كه دنبال انتهاست حتمن به انتها ميرسه ...قانون اين دنيا اينه....
 

elisa.ff

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسیار زیبا بود. پوچی یک واقعیت هست و ما هم باید بدانیم که پشت این پوچی هیچ چیز دیگه ای وجود نداره. تلاش ما برای رسیدن به ایده آل ها در حقیقت همین میانه ی راه هست. ما همیشه در میانه ی راه هستیم چون خواستن پایان نداره. واقعن هر لذتی هست در میانه ی راه است و بس. در کل درود بر شما با این تاپیک تامل برانگیزتان. سبز و مانا باشید.

من این طور فکر نمی کنم برای این که با این اطمینان صحبت کنین باید 5-6 سال مطالعه میکردین اونم به طور علمی .............من به عالم غیب اعتقاد کامل دارم چون اگه اهلش باشی خودت میتونی به این مهم دست پیدا کنی نیازی به گفته دیگران هم نیست ....من خودم به این نتیجه رسیدم خودم حس کردم تا شما هم خودتون حس نکنید همین حرفتون رو تکرار میکنید. درسته لذت این دنیا کلا آرزوهای دنیوی پوچ هستند ولی آرزوهای عرفانی پوچ نیستند ..............دنیا پوچ نیست ..امکان ندارد.
 
آخرین ویرایش:

elisa.ff

عضو جدید
کاربر ممتاز
در واقع مهم ترين نكته اي كه متن مي خواست بگويد اين بود كه پوچي يك واقعيت است چه به آن اعتقاد داشته باشيم چه نداشته باشيم
اما در مورد اين كه كدام يك بهتر است رويا پرستي يا پوچ گرايي ؟ مي توان گفت انسان ذاتا يك رويا پرست است و نمي توان اين خصلت را از او جدا كرد و حتي اگر اين كار به قدري اندك انجام شود دچار ناكامي هاي نيچه و صادق هدايت و بسياري ديگر مي شود اگر رويا پرستي نبود ما همين الآن به خود كشي فكر مي كرديم چون نه الآن كه در ميانه راهيم لذتي مي بريم و نه در انتهاي راه
پوچ گرايي هم خوب است اما نه به آن اندازه كه تمام افكار خود را متوجه آن كنيم.... خب چه مي شود كرد ؟ ........دنيا را اينگونه ساخته اند....... به اين گونه چيز ها انديشيدن ناداني است ناتواني است........... دنيا با تمام خستگي هايش زيباست.........حداقل ارزش يكبار زيستن را دارد .......به حافظ رجوع كنيم:
...........حديث از مطرب و مي گوي و راز دهر كمتر جو..........................كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را
و يا در جايي ديگر:
......................................گره ز دل بگشا وز سپهر ياد مكن..................................كه فكر هيچ مهندس چنين گره نگشاد ..........(انگار خود حافظ توي سايت نشسته داره كامنتامون و مي خونه و نظر گذاشته .......من؟.......مهندس؟........حافظ؟......)
در مورد جمله آخر هم بگويم كه اتفاقا من عاشق اين خصلت انسان هستم (رويا پرستي)چون حماقت در آن نقش زيادي دارد..............همان حماقت كودكانه........ شيرين و دوست داشتني...............حماقت بسيار زيباتر از خصلت زرنگي :confused: انسان هاست.........متعفن و منفور


با گذاشتن دو بیت از حافظ نمیشه این نتیجه رو گرفت که حافظ پوچ گرا بوده حافظ یه عارف بوده .....من تعجب میکنم شما چطور به خودتون اجازه دادین این طور قضاوت کنین !!!!!!مگه رشته شما ادبیات هست!!!
 

elisa.ff

عضو جدید
کاربر ممتاز
من با نویسنده کاری ندارم نظرشون هم برام محترمه ولی اسم حافظ رو آوردن منو ناراحت میکنه............مردم عادی حق نداره در مورد یک عارف نظر بده چون اصلا از روحیاتش خبر نداره.من تعجب میکنم!!!
 

persian_land

عضو جدید
کاربر ممتاز
من با نویسنده کاری ندارم نظرشون هم برام محترمه ولی اسم حافظ رو آوردن منو ناراحت میکنه............مردم عادی حق نداره در مورد یک عارف نظر بده چون اصلا از روحیاتش خبر نداره.من تعجب میکنم!!!
هستند کسانی که کامل بودند رو نمی بینند و به جزئیات توجه می کنند ....
یک متن رو می بینند و قبول نمی کنند که ممکنه خلاف اون وجود داشته باشه ....یه شعری رو از یکی بنا به حالت میگذارن و میگن .. قرآن یه دور نمی خونن ایراد می گیرن ...حافظ نخونده حافظ شناس میشن ......شما اونوقت باید بگی حافظ گفته :
هر آن که جانب اهل وفا نگه داردخدا در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوستکه آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پایفرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
و یا برای نویسنده عزیزمون میگه :
خدا را کم نشین با خرقه پوشانرخ از رندان بی‌سامان مپوشان
در این خرقه بسی آلودگی هستخوشا وقت قبای می فروشان
 

havzhini

عضو جدید
من این طور فکر نمی کنم برای این که با این اطمینان صحبت کنین باید 5-6 سال مطالعه میکردین اونم به طور علمی .............من به عالم غیب اعتقاد کامل دارم چون اگه اهلش باشی خودت میتونی به این مهم دست پیدا کنی نیازی به گفته دیگران هم نیست ....من خودم به این نتیجه رسیدم خودم حس کردم تا شما هم خودتون حس نکنید همین حرفتون رو تکرار میکنید. درسته لذت این دنیا کلا آرزوهای دنیوی پوچ هستند ولی آرزوهای عرفانی پوچ نیستند ..............دنیا پوچ نیست ..امکان ندارد.
اول اینکه تعریف شما از پوچی چیه؟
در تعریف بنده از پوچگرایی دقیقا تفکر شما پوچ بحساب میاد
یعنی توهم داشتن و باور به مابعدالطبیعه در تفکر کسی مثل من دقیقا یعنی پوچگرایی چون بدون داشتن هیچ مدرک و سندی به چیزای امید بستن که هیچ احتمالی برای وجودش نیست
دقیقا دنیا پوچ نیست بلکه همین زندگی و گردش روزگار و ارزوهای دنیوی هستن که در حال حاظر وجود دارن و قابل لمس و دست یافتن هستن پس هرگز نمیتونن پوچ باشن

با گذاشتن دو بیت از حافظ نمیشه این نتیجه رو گرفت که حافظ پوچ گرا بوده حافظ یه عارف بوده .....من تعجب میکنم شما چطور به خودتون اجازه دادین این طور قضاوت کنین !!!!!!مگه رشته شما ادبیات هست!!!
دقیقا بخاطر توضیحات بالا شما این اشتباه رو کردین که حافظ رو پوچگرا تصور کردین بخاطر اون ابیات، بلکه کاملا برعکس اون ابیات دقیقا پوچ بودن اعتقاد به مابعدالطبیعه رو بیان میکنه و در مقابل بر اصل و وجودیت داشتن زندگی و لذتها تاکید میکنه

در ضمن حافظ بهیچ وجه عارف نبوده و اتفاقا بسیار بسیار به روشنی با عرفان و تصوف مخالفت داشته و بارها عارفان و صوفیان رو به سخره گرفته
 
آخرین ویرایش:

elisa.ff

عضو جدید
کاربر ممتاز
اول اینکه تعریف شما از پوچی چیه؟
در تعریف بنده از پوچگرایی دقیقا تفکر شما پوچ بحساب میاد
یعنی توهم داشتن و باور به مابعدالطبیعه در تفکر کسی مثل من دقیقا یعنی پوچگرایی چون بدون داشتن هیچ مدرک و سندی به چیزای امید بستن که هیچ احتمالی برای وجودش نیست
دقیقا دنیا پوچ نیست بلکه همین زندگی و گردش روزگار و ارزوهای دنیوی هستن که در حال حاظر وجود دارن و قابل لمس و دست یافتن هستن پس هرگز نمیتونن پوچ باشن


دقیقا بخاطر توضیحات بالا شما این اشتباه رو کردین که حافظ رو پوچگرا تصور کردین بخاطر اون ابیات، بلکه کاملا برعکس اون ابیات دقیقا پوچ بودن اعتقاد به مابعدالطبیعه رو بیان میکنه و در مقابل بر اصل و وجودیت داشتن زندگی و لذتها تاکید میکنه

در ضمن حافظ بهیچ وجه عارف نبوده و اتفاقا بسیار بسیار به روشنی با عرفان و تصوف مخالفت داشته و بارها عارفان و صوفیان رو به سخره گرفته

اول اینکه تعریف من اینه هرچه که در این دنیا ما آرزوش رو داریم پوچ هستند چون بعد از اینکه به دست آوردیم دلمون رو میزنه در ضمن قرار نیست که هر چی قابل لمس نباشه وجود نداره (این دیگه از شما بعید هست)

در ضمن شما نمی تونین در مورد حافظ حکم صادر کنید .بچه های ادبیات چند واحد حافظ شناسی دارن نیاز نیست با خوندن دو بیت از حافظ براش حکم صادر کنین .
 

havzhini

عضو جدید
من این طور فکر نمی کنم برای این که با این اطمینان صحبت کنین باید 5-6 سال مطالعه میکردین اونم به طور علمی .............من به عالم غیب اعتقاد کامل دارم چون اگه اهلش باشی خودت میتونی به این مهم دست پیدا کنی نیازی به گفته دیگران هم نیست ....من خودم به این نتیجه رسیدم خودم حس کردم تا شما هم خودتون حس نکنید همین حرفتون رو تکرار میکنید. درسته لذت این دنیا کلا آرزوهای دنیوی پوچ هستند ولی آرزوهای عرفانی پوچ نیستند ..............دنیا پوچ نیست ..امکان ندارد.

با گذاشتن دو بیت از حافظ نمیشه این نتیجه رو گرفت که حافظ پوچ گرا بوده حافظ یه عارف بوده .....من تعجب میکنم شما چطور به خودتون اجازه دادین این طور قضاوت کنین !!!!!!مگه رشته شما ادبیات هست!!!

اول اینکه تعریف من اینه هرچه که در این دنیا ما آرزوش رو داریم پوچ هستند چون بعد از اینکه به دست آوردیم دلمون رو میزنه در ضمن قرار نیست که هر چی قابل لمس نباشه وجود نداره (این دیگه از شما بعید هست)

در ضمن شما نمی تونین در مورد حافظ حکم صادر کنید .بچه های ادبیات چند واحد حافظ شناسی دارن نیاز نیست با خوندن دو بیت از حافظ براش حکم صادر کنین .

اولا بنده رای درباره بزرگی مثل حافظ صادر نکرده و نمیکنم و من هیچ تخصصی هم در این باره ندارم و فقط یک علاقمند هستم
بلکه از مطالب اساتید این فن استفاده کردم و اونها این نظر رو دادند و با مدارک و اثنادی از مطالب خوده حافظ
خیلی ها هم چندین واحد مکانیک و برق و پزشکی و ... پاس میکنن ولی دریغ از توانایی باز کردن یک پیچ یا بستن یک چسب بر زخم و ...
این 2 مقاله رو از استادان این فن مطالعه کنید با مدرک بر رد عارف بودن حافظ صحه گذاشتن و
http://fararu.com/vdchkxnm.23n66dftt2.html
http://jamnews.ir/detail/News/121548
و این ابیات در به سخره گرفتن و غلط دونستن راه و روش عارفان
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد عارف از خنده می در طمع خام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

ساقی ار باده از این دست به جام اندازد عارفان را همه در شرب مدام اندازد
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

و . . .
و این غزل که دیگه دقیقا حافظ جواب کسانی که اون رو عارف و صوفی و درویش میدونن داده
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
زهد رندان نوآموخته راهی بدهیست
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
شاه شوریده سران خوان من بی‌سامان را
زان که در کم خردی از همه عالم بیشم
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی
تا بدانند که قربان تو کافرکیشم
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم
شعر خونبار من ای باد بدان یار رسان
که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس
حافظ راز خود و عارف وقت خویشم


تعریف شما از پوچی ایراد داره و اصلا دلزده شدن هیچ ارتباطی به پوچی نمیتونه داشته باشه ولی خب این تعریف شماست و من نظری دربارش نمیدم

من نمیگم هرچیزی قابل لمس نیست وجود ندارد(هر چند منظور من از لمس حس لامسه نیست)
من چیزی رو قابل قبول میدنم که با مدرک و سند علمی و فلسفی از طرف مدعی وجودش اثبات بشه
پس من داستان و خاطره و حرفه بدون مدرک و سندی که اون رو برای من قابل لمس(لمس عقلی و منطقی) کنه رو هرگز قبول نمیکنم و وقتی کسی اسرار بر وجودش داشته فقط میتونم اون توهم و خلاف بدونم
 

persian_land

عضو جدید
کاربر ممتاز
اولا بنده رای درباره بزرگی مثل حافظ صادر نکرده و نمیکنم و من هیچ تخصصی هم در این باره ندارم و فقط یک علاقمند هستم
بلکه از مطالب اساتید این فن استفاده کردم و اونها این نظر رو دادند و با مدارک و اثنادی از مطالب خوده حافظ
خیلی ها هم چندین واحد مکانیک و برق و پزشکی و ... پاس میکنن ولی دریغ از توانایی باز کردن یک پیچ یا بستن یک چسب بر زخم و ...
این 2 مقاله رو از استادان این فن مطالعه کنید با مدرک بر رد عارف بودن حافظ صحه گذاشتن و
http://fararu.com/vdchkxnm.23n66dftt2.html
http://jamnews.ir/detail/News/121548
و این ابیات در به سخره گرفتن و غلط دونستن راه و روش عارفان

و این غزل که دیگه دقیقا حافظ جواب کسانی که اون رو عارف و صوفی و درویش میدونن داده



تعریف شما از پوچی ایراد داره و اصلا دلزده شدن هیچ ارتباطی به پوچی نمیتونه داشته باشه ولی خب این تعریف شماست و من نظری دربارش نمیدم

من نمیگم هرچیزی قابل لمس نیست وجود ندارد(هر چند منظور من از لمس حس لامسه نیست)
من چیزی رو قابل قبول میدنم که با مدرک و سند علمی و فلسفی از طرف مدعی وجودش اثبات بشه
پس من داستان و خاطره و حرفه بدون مدرک و سندی که اون رو برای من قابل لمس(لمس عقلی و منطقی) کنه رو هرگز قبول نمیکنم و وقتی کسی اسرار بر وجودش داشته فقط میتونم اون توهم و خلاف بدونم
اول از همه من جواب شما رو در مورد حافظ بدم . یک پلوتیک سیاسی در ایران وجود داره که داره دنیای قبل از اسلام و کمی بعد از اسلام رو نابود می کنه، کتاب ها و شخصیت هایی که در اون مستقیم اسم الله آورده نشده مستلزم نابودی هستند و از اونجایی نشانه روی شروع میشه که بهش قدرت داده شده ...
مثلا به کورش قدرت پیامبری و عدالتمندی و دادگری داده شده و در دنیای امروز ما در ایران همه این ها رو ازش گرفتیم( تاپیک های بحث در مورد این فراوانه)
فردوسی به خاطر منظومه ای که نوشت و در اون ورود عربی به ایران رو فاجعه دونست ، خب نتیجه اش این شد که شاهنامه هیچوقت به صورت کامل به دست ما ها نرسیده ...
حافظ هم همیشه از ناحیه عرفان نشانه گیری میشه ...
اما شما اومدی پوچ گرایی رو از دیدگا خودت تعریف کردی.. دیدگاه عامه رو حذف می کنی و دیدگاه خودت رو قالب می دونی ..پوچ گرایی تعریف مشخصی داره همونطور که جامعه دینی و یا نظام سکولار و یا هرچیزی دیگه تعریفی داره اما شما میای میگی از لحاظ من اعتقاد پوچه ...اما در تعریف پوچ گرایی گفته شده بی اعتقادی ....
دوم اینکه منبعی که خودتون گذاشتید از استاد تجبر رو بخونید :

برای توحید و خداشناسی حافظ باید دو جنبه قائل شد؛ یکی اینکه ما مسلمانیم و اعتقاد به قرآن، پیامبر و پیامبران الهی داریم و در عین حال اعتقاد به خداوند از منظری کاملا انسانی، دلیل هم اینکه اگر خدای حافظ خدای خاص مسلمانان بود یعنی از نوعی که مسلمانان اعتقاد دارند دیگر ملل و اقوام شعر حافظ حتما رویکردی که از این دست داشتند، نمی‌داشتند؛ یعنی گوته آلمانی اشعار حافظ را در ترجمه آزاد بنام دیوان شرقی در میان اشعار خود جای نمی‌داد چون می‌دید حافظ خدایی خاص خود دارد، در عین اینکه حافظ یک مسلمان معتقد است و حافظ قرآن و در عین عنایتش به دین اسلام با این وجود محدود به اسلام و گرایش مسلمانی نیست بلکه هر انسان خداپرستی می‌تواند در غزل حافظ جلوه‌هایی از خداوند را ببیند. شاید بخشی از این هم مربوط به عرفان حافظ باشد.

شما دو بحث با هم قاطی کردید ..یکی اینکه پوچ گراست و بحث ما این بوده ...یکی بحث عرفان ....من بحث پوچ گرایی رو جواب میدم :
من تعجب می کنم که با وجود این همه پیامبر چرا تصور اکثر انسان ها از خداوند فقط محدود به اسلام می شود، حافظ در هیچ جای ابیاتش البته به جز صوفیان که خیلی گیر داده، به سمت دینی نرفته..چیزی رو باطل نکرده ..توی همین شعری که شما گذاشتی حافظ داره معشوق خودش رو به خدا سوگند میده، برهان ریاضیات چطور به چیزی رجوع میده شخص رو که بهش اعتقادی نداره ؟؟؟؟
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم
اما در مورد عرفان، زندگی حافظ چندین بخش داشته، و هرکدوم از اشعارش در زمانی ارائه شده،طبق گفته های شما من باید از این تنیجه بگیرم که حافظ آدمی بوده همیشه مسجد میرفته ؟ و بعد شکست خورده و پشیمونه چون با خواسته خودش نبوده بلکه با گذشت زمان این اتفاق افتاده ؟
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد


 

havzhini

عضو جدید
اول از همه من جواب شما رو در مورد حافظ بدم . یک پلوتیک سیاسی در ایران وجود داره که داره دنیای قبل از اسلام و کمی بعد از اسلام رو نابود می کنه، کتاب ها و شخصیت هایی که در اون مستقیم اسم الله آورده نشده مستلزم نابودی هستند و از اونجایی نشانه روی شروع میشه که بهش قدرت داده شده ...
مثلا به کورش قدرت پیامبری و عدالتمندی و دادگری داده شده و در دنیای امروز ما در ایران همه این ها رو ازش گرفتیم( تاپیک های بحث در مورد این فراوانه)
فردوسی به خاطر منظومه ای که نوشت و در اون ورود عربی به ایران رو فاجعه دونست ، خب نتیجه اش این شد که شاهنامه هیچوقت به صورت کامل به دست ما ها نرسیده ...
حافظ هم همیشه از ناحیه عرفان نشانه گیری میشه ...
اما شما اومدی پوچ گرایی رو از دیدگا خودت تعریف کردی.. دیدگاه عامه رو حذف می کنی و دیدگاه خودت رو قالب می دونی ..پوچ گرایی تعریف مشخصی داره همونطور که جامعه دینی و یا نظام سکولار و یا هرچیزی دیگه تعریفی داره اما شما میای میگی از لحاظ من اعتقاد پوچه ...اما در تعریف پوچ گرایی گفته شده بی اعتقادی ....
دوم اینکه منبعی که خودتون گذاشتید از استاد تجبر رو بخونید :

برای توحید و خداشناسی حافظ باید دو جنبه قائل شد؛ یکی اینکه ما مسلمانیم و اعتقاد به قرآن، پیامبر و پیامبران الهی داریم و در عین حال اعتقاد به خداوند از منظری کاملا انسانی، دلیل هم اینکه اگر خدای حافظ خدای خاص مسلمانان بود یعنی از نوعی که مسلمانان اعتقاد دارند دیگر ملل و اقوام شعر حافظ حتما رویکردی که از این دست داشتند، نمی‌داشتند؛ یعنی گوته آلمانی اشعار حافظ را در ترجمه آزاد بنام دیوان شرقی در میان اشعار خود جای نمی‌داد چون می‌دید حافظ خدایی خاص خود دارد، در عین اینکه حافظ یک مسلمان معتقد است و حافظ قرآن و در عین عنایتش به دین اسلام با این وجود محدود به اسلام و گرایش مسلمانی نیست بلکه هر انسان خداپرستی می‌تواند در غزل حافظ جلوه‌هایی از خداوند را ببیند. شاید بخشی از این هم مربوط به عرفان حافظ باشد.

شما دو بحث با هم قاطی کردید ..یکی اینکه پوچ گراست و بحث ما این بوده ...یکی بحث عرفان ....من بحث پوچ گرایی رو جواب میدم :
من تعجب می کنم که با وجود این همه پیامبر چرا تصور اکثر انسان ها از خداوند فقط محدود به اسلام می شود، حافظ در هیچ جای ابیاتش البته به جز صوفیان که خیلی گیر داده، به سمت دینی نرفته..چیزی رو باطل نکرده ..توی همین شعری که شما گذاشتی حافظ داره معشوق خودش رو به خدا سوگند میده، برهان ریاضیات چطور به چیزی رجوع میده شخص رو که بهش اعتقادی نداره ؟؟؟؟
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم
اما در مورد عرفان، زندگی حافظ چندین بخش داشته، و هرکدوم از اشعارش در زمانی ارائه شده،طبق گفته های شما من باید از این تنیجه بگیرم که حافظ آدمی بوده همیشه مسجد میرفته ؟ و بعد شکست خورده و پشیمونه چون با خواسته خودش نبوده بلکه با گذشت زمان این اتفاق افتاده ؟
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد


متاسفانه این شمایید که چندین بحث رو با هم قاطی کردید و میخواید ار جزعیات مشترک این بحثها نتیجه دلخواه رو بگیرید
اولا من کجا اسم اسلام رو اوردم که شما بحث رو به سمت اسلام و خدای اسلام بردید؟
بحث ما روی 1-پوچگرایی 2-عارف بودن حافظ بوده و این بحثها هم هیچ ارتباطی با هم نداره و جداگانه باید بحث بشه
پس اینکه از مباحث مطرح شده در مورد عارف بودن یا نبودن حافظ شما به اسم اسلام اشاره کنید و بگید حافظ مسلمان بوده پس پوچگرا نیست این مغلطه هست
اونم در حالی که من هم میگم حافظ پوچگرا نیست بلکه بدید و روش و فلسفه خودش پوچی و کمال رو تعریف کرده که برای من هم پذیرفته شده هست این فلسفه

در مورد تعریف من از پوچی و غیر پوچی و تعریف به قول شما عام بازم خوبه خودتون گفتین که من تاکید کردم این تعریف منه و هرگز اونو قالب بر کسی ندونستم که شما اینطور از صحبت من خورده میگیرید
دوستمون گفتن تمام خواستهای دنیوی و ارزوهای دنیوی تماما پوچ هستن(هرچند نگفتن در مقابلش چی پوچ نیست) و من هم عقیدم رو گفتم که خیر ارزوها و لذات دنیوی پوچ نیست و بلکه توهم پوچ هست

پس بهتر مطالب رو بخونید میبیند که این 2 بحث کاملا مجزا بررسی شدن و خورده شما به من که 2بحث رو قاطی کردم بیهوده هست

در مورد مسلمانی حافظ هم چیزی گفته نشه بهتره چون مدرک مستندی بهیچ وجه در اختیار نیست ولی اینکه حافظ از تمام اقشار متظاهر دوری میکرده شکی نیست چه صوفی و چه ملا رو مثل هم میدیده

اما در مورد عرفان، زندگی حافظ چندین بخش داشته، و هرکدوم از اشعارش در زمانی ارائه شده،طبق گفته های شما من باید از این تنیجه بگیرم که حافظ آدمی بوده همیشه مسجد میرفته ؟ و بعد شکست خورده و پشیمونه چون با خواسته خودش نبوده بلکه با گذشت زمان این اتفاق افتاده ؟
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
یک مقدار مطالعه کنید این بیت یک نوع کنایه هست نه یک مطلب خبری
در این بیت حافظ به ملایان و صوفیان با طعنه و رندی جواب میده که اگر خراباتی شده و اونها ازش خورده میگیرن این دلیلش جبر خداوندی هست و نباید از اون خورده بگیرن
در اصل با رندی تمام فلسفه اعتقادی سستشون رو زیر سوال میبره نه اینکه یک جمله خبری باشه که در گذشته مسجد میرفته و حالا نمیره
باید مطالعه کرد و با زوایای شعری و گفتاری شاعر اشنا بود تا منظور دقیقش رو درک کرد وگرنه به بیراه میریم

من تعجب می کنم که با وجود این همه پیامبر چرا تصور اکثر انسان ها از خداوند فقط محدود به اسلام می شود، حافظ در هیچ جای ابیاتش البته به جز صوفیان که خیلی گیر داده، به سمت دینی نرفته..چیزی رو باطل نکرده ..توی همین شعری که شما گذاشتی حافظ داره معشوق خودش رو به خدا سوگند میده، برهان ریاضیات چطور به چیزی رجوع میده شخص رو که بهش اعتقادی نداره ؟؟؟؟
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم
بازم برام سواله این اسلام رو شما از کجای حرفای من برداشت کردین که میگید تصور من فقط بر روی اسلامه؟
در همین حالا کسی نمیتونه از اسلام بد بگه و سریع یا ترور میشه یا گردن زده میشه حالا انتظار دارید حافظ در اون عصر اگر اعتقادی متفاوت داشته بتونه به روشنی بیاد و داد بزنه؟
با همین وضعیت بسیاری از حافظ شناسان عقیده دارن که حافظ بدست ملایان و صوفیان به جرم ارتداد کشته شده و خیلی از اثارش از بین رفته
در حالی که از اشعارش نشانه های میشه پیدا کرد از رویگردانی حافظ از اسلام مثل بنده پیرمغان(که پیر مغال به روشنی زردشت هست) ولی مدرک محکمی برای این نظریه وجود نداره

اما شما اومدی پوچ گرایی رو از دیدگا خودت تعریف کردی.. دیدگاه عامه رو حذف می کنی و دیدگاه خودت رو قالب می دونی ..پوچ گرایی تعریف مشخصی داره همونطور که جامعه دینی و یا نظام سکولار و یا هرچیزی دیگه تعریفی داره اما شما میای میگی از لحاظ من اعتقاد پوچه ...اما در تعریف پوچ گرایی گفته شده بی اعتقادی ....
پوچ در لغت یعنی بی ارزش و تهی
جالا من نمیدونم چطور میگید تعریف پوچ در فلسفه دینی و فلسفه سکولار یکی هست
در حالی که فلسفه دینی تمام اعمال و کردار انسان رو برای زندگی پس از مرگ میدونه و فقط عبادت و شکران رو پوچ نمیدونه و زندگی و لذت دنیوی رو کاملا پوچ میدونه
و کاملا در نقطه مقابل اون فلسفه سکولار زندگی و لذات دنیوی رو اصل و اساس میدونه و زندگی پس از مرگ در اون هیچ معنایی نداره و چیزی جز پوچی نیست
تعریف من از پوچی تعریف خودم هست و اونو قالب بر کسی ندونستم

مثلا به کورش قدرت پیامبری و عدالتمندی و دادگری داده شده و در دنیای امروز ما در ایران همه این ها رو ازش گرفتیم( تاپیک های بحث در مورد این فراوانه)
فردوسی به خاطر منظومه ای که نوشت و در اون ورود عربی به ایران رو فاجعه دونست ، خب نتیجه اش این شد که شاهنامه هیچوقت به صورت کامل به دست ما ها نرسیده ...
حافظ هم همیشه از ناحیه عرفان نشانه گیری میشه ...
من منظور شما رو این گفته درک نکردم
یعنی شما میفرمایید کوروش چون پیامبر بوده ارزش داشته و حالا چون بر پیامبریش تاکید نمیشه بی ارزش شده؟
یا فردوسی باید حمله اعراب رو برکت میخوند تا خوب میبود و اشعارش کامل بدست ما میرسید؟
کورورش نه پیامبر بوده و اصلا احتیاجی هم به پیامبر خونده شدن نداره و بزرگی افراد در افکار و گفتار و کردارشون هست نه در پیامبر بودن یا نبودن
و فردوسی هم تمام ارزش کارش به همون مقابله با حمله وحوش عرب برای زنده نگه داشتن زبان و فرهنگ ایرانی بوده و هست و همین مقدار هم ازش به دست ما رسیده کفایت میکنه که ایران رو در مقابل حمله وحشیانه اعراب زنده نگهداره
 
آخرین ویرایش:

حافظ CRAZY

عضو جدید
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
هستند کسانی که کامل بودند رو نمی بینند و به جزئیات توجه می کنند ....
یک متن رو می بینند و قبول نمی کنند که ممکنه خلاف اون وجود داشته باشه ....یه شعری رو از یکی بنا به حالت میگذارن و میگن .. قرآن یه دور نمی خونن ایراد می گیرن ...حافظ نخونده حافظ شناس میشن ......شما اونوقت باید بگی حافظ گفته :
هر آن که جانب اهل وفا نگه داردخدا در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوستکه آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پایفرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
و یا برای نویسنده عزیزمون میگه :
خدا را کم نشین با خرقه پوشانرخ از رندان بی‌سامان مپوشان
در این خرقه بسی آلودگی هستخوشا وقت قبای می فروشان
اگر چه من به عارف نبودن حافظ اعتقاد دارم ولي در متن خود هيچ گونه اشاره اي به آن نكرده ام و اشعار او تنها به ما اين را مي فهماند كه : به آن چيز كه قطعي نيست انديشه نكن تو چيزي درباره آن نمي داني پس هر چه بگويي تنها يك احتمال است اين ها را رها كن و به دنبال زندگيت برو خوش باش
در مورد اشعار نوشته شدتون هم مشكلي ندارم فقط در دو بيت آخر بنده رو خرقه پوش دونستيد؟ اون وقت شما مي فروشيد ؟ اهل نوشيدن كشفيات رازي هستيد نه عزيز بالعكس
....................من وانكار شراب اين چه حكايت باشد؟......................غالبا اين قدرم عقل و كفايت باشد
....................تا به غايت ره مي خانه نمي دانستم.........................ور نه مستوري ما تا به چه غايت باشد؟
...................زاهد و عجب و نماز و من و مستي و نياز...................تا تو را خود به ميان با كه عنايت باشد
...................زاهد ار راه به رندي نبرد معذور است.........................عشق كاريست كه موقوف هدايت باشد(به مصراع دوم دقت بيشتري داشته باشيد)

...................من كه شب ها ره تقوا زده ام با دف و چنگ..............اين زمان سر به ره آرم چه حكايت باشد(چه زيبا و زهر آلود)
..................بنده پير مغانم كه ز جهلم برهاند...............................پير ما هر چه كند عين عنايت باشد
..................دوش از اين غصه نخفتم كه رفيقي مي گفت............حافظ ار مست بود جاي شكايت باشد(البته از اين بيت تعجب نكنيد كه حافظ از مي خوارگي خود شكايت مي كنه چون نيچه هم با شراب خواري مخالف بود به اين دليل كه بايد براي تعالي يافتن با مشكلات روبرو شد نه اين كه بوسيله مستي از آن رد شد....در اين مورد شعري هم به نام "تو و شراب؟"تقديم حافظ كرده البته اگه مي خوارگي رو جزئي از معاني عرفاني نمي دونيد)
مطمئنا براي شما هم اين شعر حافظ اندكي بوي كفر مي دهد........مي توان نتيجه گرفت كه حافظ زماني اعتقادات خود را نابود كرده و تغيير داده است
حال تصميم با شماست : از كدام به كدام؟ از مسجد به خرابات يا از خرابات به مسجد؟
........................من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم ..........................اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد(منظور طينت اصليشه)
 

Similar threads

بالا