به بنی صدر گفتم بامردم انقلابی و حزب اللهی و شهید داده مقابله نکن!

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]بنی‌صدر پس از سخنرانی در دانشگاه تهران و جریان درگیری دانشگاه در 14 اسفند 59؛ به من زنگ زد و گفت آقای مهدوی! کمیته‌ها چنین و چنان کردند. اینها می‌گیرند, می‌بندند, می‌زنند, شلوغ می کنند، خشونت می‌کنند و ... .[/h]


مرحوم آیت الله مهدوی کنی در دوران ریاست جمهوری بنی صدر و در دولت شهید رجایی سمت نخست وزیری را بر عهده داشت.
وی در بخشی از خاطرات خود به انحراف بنی صدر از خط امام اشاره کرده است.


در صفحه 260خاطرات مرحوم آیت الله مهدوی کنی آمده است: بنی‌صدر به کمیته‌ها و حزب‌اللهی‌ها روی خوش نشان نمی‌داد و حزب‌اللهی‌ها هم او را دوست نداشتند. بنی‌صدر برای خود بادیگارد مخصوصی درست کرده بود که به هیچ وجه روحیه‌ی انقلابی نداشت. او حتی در جنگ به پاسداران بی‌وفایی می‌کرد و مانع رسیدن سلاح به آنها بود و در عین حال خود را رهبر انقلاب تصور می‌کرد و می‌گفت: امام تا چند ماه دیگر بیشتر زنده نیست و ملت پدر می‌خواهد؛ یعنی من پدر ملت ایرانم.


بنی‌صدر پس از سخنرانی در دانشگاه تهران و جریان درگیری دانشگاه در 14 اسفند 59؛ به من زنگ زد و گفت آقای مهدوی! کمیته‌ها چنین و چنان کردند. اینها می‌گیرند, می‌بندند, می‌زنند, شلوغ می کنند، خشونت می‌کنند و ... . گفتم آقای بنی‌صدر! شما به نام دموکراسی و قانونگرایی کارهای خلاف انجام می‌دهی و از مرز خود تجاوز کرده‌ای، شما مدعی هستید که در کشورهای پیشرفته قوای سه‌گانه در کار یکدیگر دخالت نمی‌کنند. جناب عالی همواره خودت را با رئیس جمهوری فرانسه مقایسه می‌کردی, ولی امروز همه کاره شده‌ای: هم شاکی شده‌ای هم قاضی و هم مجری. حال آنکه در هیچ جای دنیا سه قوه در یک جا و در یک فرد جمع نمی‌شود.

جناب‌عالی آمدی پشت تریبون و یک کارت منسوخ کمیته را به مردم نشان دادی و گفتی در تهران هر کس برای خودش کارت درست کرده و به نام کمیته در امور مردم دخالت می‌کند و حال آنکه این کارت‌ها مربوط به روزهای اول انقلاب بود که کمیته‌ها به صورت خودجوش تشکیل شده بود و اصلاً کارت مربوط به مرکز نبود. در ابتدا هر کمیته‌ای که در تهران بود برای خودش یک کارت داشت و ما خیلی از این کارت‌ها را ابطال کرده بودیم و گفتیم رسمیّت ندارد. این کارت جیب آن آقا بود و شما بدون بررسی آن‌را به عنوان کارت رسمی کمیته تلقی نموده و مدرکی علیه کل کمیته اعلام نمودی. یا مثلاً یک زنجیر جیب این آقا بود, یا یک چاقو در جیب او بود, گرفتی و آن را به عنوان آلت جرم نشان دادی! بعد قضاوت کردی و گفتی کمیته جنایتکار و خشونت‌طلب است. این کارهایی که شما کردی اصلاً در جایگاه ریاست جمهوری زیبنده نبود. از کجا فهمیدی این کمیته‌چی است؟ از کجا فهمیدی که من گفته‌ام بیایند؟ چرا بدون تحقیق و بررسی این حرف‌ها را زدی؟ این کارها خوب نیست و در هیچ جای دنیا خریدار ندارد. خانواده‌ی ما شاهد است که آن شب من سه ربع با او تلفنی صحبت کردم و عتاب و خطاب به او کردم که این کارها درست نیست و او را نصیحت کردم که با مردم انقلابی و حزب‌اللهی و شهید داده مقابله نکن.

قضیه‌ی دیگر آنکه در شب سالگرد رحلت مرحوم آیت‌الله کاشانی (ظاهراً 23 اسفند 59بود) برای آقای کاشانی در صحن حضرت عبدالعظیم سالگرد گرفته بودند. چون محل دفن مرحوم کاشانی در رواق بین‌الحرمین حضرت عبدالعظیم و امامزاده حمزه علیهماسلام می‌باشد. اتفاقاً در همان ساعت در امجدیه مسابقات ورزشی برگزار می‌شد. بنی‌صدر گفت من می‌خواهم به آنجا بروم و در مسابقه‌ی ورزشی شرکت کنم. از آن طرف هم, هیئت دولت به ریاست مرحوم شهید رجایی و علما می‌خواستند به مجلس مرحوم کاشانی بروند. آقای رجایی به من گفت چون تو با بنی‌صدر حرف می‌زنی و بیشتر با او دوست هستی، قدری نصیحتش کن که در مسابقات امجدیه شرکت نکند. گفتم باشد. ساعت 10 شب بود من به بنی‌صدر زنگ زدم. گفتم آقای بنی صدر! شنیده‌ام در سالگرد آیت‌الله کاشانی می‌خواهی به امجدیه بروی. گفت خوب, سالگرد کاشانی باشد. من چه کار دارم. گفتم آیت‌الله کاشانی از بزرگان روحانیت و انقلاب است, این حرف‌ها چیست که می‌گویی؟ گفت نه! من می‌خواهم به آنجا برای ورزش بروم، قول داده‌ام. گفتم بی‌خود قول داده‌ای. شما اگر مصلحت دنیا را هم بخواهی این کار را نکن, خوب نیست, شما فردا بیا حضرت عبدالعظیم. گفت پس من هیچ کجا نمی‌روم. گفتم بهتر, حالا خوب شد! ایشان هیچ جا نرفت, چون به آقای کاشانی علاقه نداشت. می‌دانید که ملیّون با آقای کاشانی مخالف بودند. به اصطلاح طرفدار مصدق بودند و به مرحوم آیت‌الله کاشانی علاقه و اردات نداشتند

[h=3]مرکز اسناد انقلاب اسلامی - بنی‌صدر و خط امام[/h]
 
بالا