بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نه تو می مانی
نه اندوه

و نه هيچ يک از مردم اين آبادی
به حباب نگران لب يک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عريانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
 

ranalean

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
همه روزه روزه بودن همه شب نماز کردن


همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن


زمدینه تا به کعبه سرو پا برهنه رفتن


دولب از برای لبیک به وظیفه باز کردن


به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن


ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن


شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن


ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن


به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد


که به روی ناامیدی در بسته باز کردن


«شیخ بهایی»
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرا توقف کنم چرا ؟
پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت : فواره وار
و در
حدود بینش
سیاره های نورانی می چرخند
زمین در ارتفاع به تکرار می رسد
و چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل می شوند
و روز وسعتی است
که در مخیله ای تنگ کرم روزنامه نمی گنجد
چرا توقف کنم ؟
راه از میان مویرگهای حیات می گذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلولهای فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که جذب ذره های زمان خواهد شد...


فروغ
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به پاس عشق غزل پوش می شود شعرم
به حجم عشق تو آغوش می شود شعرم
برای این که بفهمـــد نگـــاه هـــای تو را
طنین چشم تو را گوش می شود شعـــرم
شراره می پرد از آتش سخن گــاهی
وگاه شعله ی خاموش می شود شعرم
شبانه زمزمه ی عاشقان بوَد غزلم
وصبح باز فراموش می شود شعرم
اگر حضور تو در شعر من شود کم رنگ
قسم به عشق که مخدوش می شود شعرم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بر تن خورشید می پیچد به ناز
چادر نیلوفری رنگ غروب

تک درختی خشک در پهنای دشت
تشنه می ماند در این تنگ غروب

از کبود آسمان های روشنی
می گریزد جانب آفاق دور

در افق بر لاله سرخ شفق
می چکد از ابرها باران نور

می گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می گیرد به بر

باد وحشی می دود در کوچه ها
تیرگی سر می کشد از بام و در

شهر می خوابد به لالای سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب

نرم نرمک باده مهتاب را
ماه می ریزد درون جام شب

نیمه شب ابری به پهنای سپهر
می رسد از راه و می تازد به ماه

جغد می خندد به روی کاج پیر
شاعری می ماند و شامی سیاه

دردل تاریک این شب های سرد
ای امید نا امیدی های من

برق چشمان تو همچون آفتاب
می درخشد بر رخ فردای من
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرغ چمن آتش

ای عشق تو ما را به کجا می کشی ای عشق
جز محنت و غم نیستی ، اما خوشی ای عشق
این شوری و شیرینی من خود ز لب توست
صد بار مرا می پزی و می چشی ای عشق
چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز
تا باز تو دستی به سر من می کشی ای عشق
دین و دل و حسن و هنر و دولت و دانش
چندان که نگه می کنمت هر ششی ای عشق
رخساره ی مردان نگر آراسته ی خون
هنگامه ی حسن است چرا خامشی ای عشق
آواز خوشت بوی دل سوخته دارد
پیداست که مرغ چمن آتش ای عشق
بگذار که چون سایه هنوزت بگدازند
از بوته ی ایام چه غم ؟ بی غشی ای عشق

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
به تو دست می سایم و جهان را در می یابم
به تو می اندیشم و زمان را لمس میکنم
معلق و بی انتها عریان می وزم، می بارم، می تابم.
آسمان ام ستارگان و زمین، و گندم
عطرآگینی که دانه می بندد
رقصان در جان سبز خویش از تو عبور میکنم
چنان که تندری از شب می درخشم
و فرو می ریزم.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
پيش رخ تو اي صنم، كعبه سجود مي كند
در طلب تو آسمان جامه كبود مي‌كند
حسن ملائك و بشر جلوه نداشت اين‌قدر
عكس تو ميزند در او، حسن نمود مي‌كند
ناز نشسته با طرب، چهره به چهره ،لب به لب
گوشه چشم مست تو گفت و شنود مي‌كند
اي تو فروغ كوكبم تيره مخواه چون شبم
دل به هواي آتشت اين همه دود مي‌كند
در دل بي نواي من عشق تو چنگ مي‌زند
شوق به اوج مي‌رسد ،صبر فرود مي‌كند
آن كه به بحر مي‌دهد صبر نشستن ابد
شوق سياحت و سفر همره رود مي‌كند
دل به غمي فروختم، پايه و مايه سوختم
شاد زيان خريده‌اي كاين همه سود مي‌كند
عطر دهد به‌سوختن، نغمه زند به‌ساختن
وه كه دل يگانه‌ام كار دو عود مي‌كند
مطرب عشق او به هر پرده كه دست مي‌برد
پرده سراي سايه را پر ز سرود مي‌كند
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی خواهم بمیرم

نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟
کجا باید صدا سر داد ؟
در زیر کدامین آسمان ،
روی کدامین کوه ؟
که در ذرات هستی رَه بَرَد توفان این اندوه
که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد !
کجا باید صدا سر داد ؟

فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمین کر ، آسمان کور است
نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟

اگر زشت و اگر زیبا
اگر دون و اگر والا
من این دنیای فانی را
هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم .

به دوشم گرچه بار غم توانفرساست
وجودم گرچه گردآلود سختی هاست

نمی خواهم از این جا دست بردارم !
تنم در تار و پود عشق انسانهای خوب نازنین بسته است .
دلم با صد هزاران رشته ، با این خلق
با این مهر ، با این ماه
با این خاک با این آب ...
پیوسته است .

مراد از زنده ماندن ، امتداد خورد و خوابم نیست
توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست
هوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست .

جهان بیمار و رنجور است .
دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست
اگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردی است .

نمی خواهم بمیرم، تا محبت را به انسانها بیاموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم ، بیفروزم

خرد را ، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم
چه فردائی ، چه دنیائی !
جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است ...

نمی خواهم بمیرم ، ای خدا !
ای آسمان !
ای شب !
نمی خواهم
نمی خواهم
نمی خواهم
مگر زور است ؟
 

elina1362

عضو جدید
هر چی عطر گل یاسه مال تو
هر چی احساسه نیازه مال تو
هر چی حرفای قشنگه مالتو
هر چی گوشه و کنایست مال من
هر چی آهنگه قشنگه مال تو
صدای سازشکسته مال من
کوه بیستون با نقشش مال تو
همه تیشه و رنجش مال من
هر چی آسمون صافه مال تو
هر چی ابرای سیاهه مال من
هر چی روزای بلنده مال تو
یه شب سیاه ابری مال من
اون شبای پرستاره مال تو
یه دونه ماه و نشونش مال من
هر چی دریاست توی دنیا مال تو
یه چیکه قطره بارون مال من
تموم رنگای عالم مال تو
یه دونه رنگ قشنگش مال من
 
آخرین ویرایش:

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی‎خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم‎های نگران آینه‎ی تردیدند


نشد از سایه‎ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند


چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند


غرق دریای تو بودند ولی ماهی‎وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند


در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند


سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل‎ها را همه با فاصله‎ات سنجیدند


تو بیایی همه‎ی ثانیه‎ها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
از كفر من تا دينِ تو راهي به جز ترديد نيست
دلخوش به فانوسم نكن! اينجا مگر خورشيد نيست
با حس ويراني بيا تا بشكند ديوار من
چيزي نگفتن بهتر از تكرار طوطي وارِ من
بي جستجو ايمان ما از جنس عادت مي شود
حتي عبادت بي عمل وهم سعادت مي شود
با عشق آنسوي خطر جايي براي ترس نيست
در انتهاي موعظه ديگر مجال درس نيست
كافر اگر عاشق شود، بي پرده مؤمن مي شود
چيزي شبيه معجزه با عشق ممكن مي شود!

"افشین یداللهی"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پرواز در هوای خیال تو ....................دیدنی ست

حرفی بزن..................... که موج صدایت شنیدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست

یک قطره عشق .................................کنج دلم را گرفته است

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست

خم شد- شکست.................................. پشت دل نازکم ولی

بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ..................... کشیدنی ست

من در فضای خلوت تو ............خیمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت .................................................. .....چشیدنی ست

تا اوج راهی ام به تماشای من بیا

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیانت


مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را



خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را



نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را



خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را



کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را



نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را



چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را



فاضل نظری
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آینه ی شکسته


بیایید ، بیایید که جان دل ما رفت
بگریید ، بگریید که آن خنده گشا رفت
برین خک بیفتید که آن آلاله فرو ریخت
برین باغ بگریید که آن سروفرا رفت
درین غم بنشینید که غم خوار سفر کرد
درین درد بمانید که امید دوارفت
دگر شمع میارید که این جمع پرکند
دگر عود مسوزید کزین بزم صفارفت
لب جام مبوسید که آن ساقی ما خفت
رگ چنگ ببرید که آن نغمه سرا رفت
رخ حسن مجویید که آن اینه بشکست
گل عشق مبویید که آن بوی وفا رفت
نوای نی او بود که سوط غزلم داد
غزل باز مخوانید که نی سوخت ، نوا رفت
ازین چشمه منوشید که پر خون جگر گشت
بدین تشنه بگویید که آن آب بقا رفت
سر راه نشستیم و نشستیم و شب افتاد
بپرسید ، بپرسید که آن ماه کجا رفت
زهی سایه ی اقبال کزو بر سر ما بود
سر و سایه مخواهید که آن فر هما رفت
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نان را از من بگیر اگر میخواهی
هوا را از من بگیراما
خنده ات را نه.
از پس نبردی سخت باز می گردم با چشمانی خسته که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی!
اما خنده ات که رها میشودو پروازکنان در اسمان مرا می جوید تمامی درهای زندگی را به رویم می گشاید.
عشق من!
خنده تو در تاریکترین لحظه ها میشکفد
واگر دیدی به ناگاه خون من بر سنگفرش خیابان جاریست بخند زیرا خنده تو برای دستان من شمشیریست اخته.
نان را هوا را روشنی را بهار را
از من بگیر اما خنده ات را هرگز تا چشم از دنیا نبندم.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه سود گر بگویمت

که شام تا سحر نخفته ام

و یا اگر دمی به خواب رفته ام

تو را به خواب دیده ام

چه سود گر بگویمت

که بی تو با خیال تو

به می پناه برده ام

و نقش ان دو چشم قصه گو

به جام پر شراب دیده ام

چه سود گر بگویمت

که دوریت

چو شعله های تند تب

به خرمن وجود من

شراره های درد میزند

و من درون ان زبانه ها

بنای این دل رمیده را

ز بن خراب دیده ام

چه سود گر بگویمت

که بی تو کیستم و چیستم

که بحر پر خروش من تویی

و ساحل صبور و بی فغان منم

و من درون موجهای سرکشت

تمام هستی و وجود خویش را

چو یک حباب دیده هم

چه سود گر بگویمت

که من ز دوری تو هر نفس

چو شمع اب میشوم

و اشکهای گرم من

به دامن شب سیاه می چکد

و من میان قطره های چون بلور ان

محبت تو را چو نقش سرد ارزو

بروی اب دیده ام

چه سود گر بگویمت

تو را به خواب دیده ام

و یا که نقش روی تو

به جام پر شراب دیده ام

تو یک خیال دور بیش نیستی

و دست من به دامنت نمی رسد

تو غافلی و من تمام میشوم

و دیدگان پر ز راز من

هزار بار گفته با دلم

که من سراب دیده ام

که......

من سراب دیده ام
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد


شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آبی بپوش وقت عــزا هم بــرای من
خندان بیا به بدرقه ام ، پابه پای من
هرچند ، تو که کوه دماوند نیستی
تا نشکنی درون خودت در هوای من
روزی که می برند مرا روی دستــها
دنبال دست توست فقط چشمهای من
حتی نخوان زدفتر شـــــعرم حکایتی
تا در دل تو هیــچ نیـفتـــد بــلای من
نذری بکن که آتش دوزخ نســــوزدم
یک آسمان پرنده رها کن به جای من!

شيدا شيرزاد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفسم گرفت از این شب،در ِ این حصار بشکن
در ِ این حصــــار ِ جــادویی روزگــــــار بشـــــــکن
تو که ترجمان صبـحـی ، به تــــرنم و تــــــــــرانه
لب زخمـــدیده بگشا ، صف ِ انتظــار بشـــــکن
" سر آن ندارد امشب که برآید آفتـــــــــابی ؟ "
تو خود آفتـــــاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسـرای تا که هستی ، که سرودن است بودن
به ترنــــــــمی دژ وحشـت این دیــــــــار بشکن"
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
قطار می رود تو میروی تمامه ایستگاه میرود ومن چقدرساده ام که سال های سال در انتظاره تو کنار این قطار رفته ایستاده و هم چنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام
(قیصر امین پور)



 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گریه مردم چشمم نشسته در خونست
ببین که در طلبت حال مردمان چونست

به یاد لعل تو و چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که می خورم خونست

ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایونست

حکایت لب شیرین کلام فرهادست
شکنج طره لیلی مقام مجنونست

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجویست
سخن بگو که کلامت لطیف و موزونست

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردونست

از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحونست

چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرونست

ز بیخودی طلب یار می کند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارونست

 

jolie

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی
فدای مهربونیات چه میکنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت
حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه
ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه
دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون
فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت
به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته
یه قلب تنها و کبود هلاک یه نگاهته
من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره
روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی
بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی
یه وقت من و گم نکنی تو دود اون شهر غریب
یه سرزمین غربته با صد نیرنگ و فریب
فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه
غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه
چادر شب لطیف تو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت ناغافل نشکنی
اگه واست زحمتی نیست بر سر عهد مون بمون
منم تو رو سپردم دست خدای مهربون
راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم
از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره
غصه نخور تا تو بیای حال منم این جوریه
سرفه های مکررم مال هوای دوریه
گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه که بار اوله میره مدرسه
تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره ؟
دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره
از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون
همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون
یادت می آد گریه هامو ریختم کنار پنجره
داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره
یادت میآد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من تا حالا کنار در منتظرم
امروز دیدم دیگه داری من رو فراموش می کنی
فانوس آرزوهامونو داری خاموش میکنی
گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست
با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست
عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه
یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه
تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم
داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی می آرم
وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر
مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هیچ وقت نگیر
حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه
تو رفتی و من غریب شدم چه دنیای عجیبیه
زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه
دیوار خونمون پر از سایه ی غصه و غمه
تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه
مگه نگفتی همه جا ماله منی تا همیشه
دلم واست شور می زنه این دل و بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار
فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم
به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم
اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب
که هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب
می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن
نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن
یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره
مریم همون کسی که بیشتر از همه دوست داره
مریم حیدرزاده
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا