بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته‌ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی‌دلیل، این سقوط ناگزیر




آسمان بی‌هدف، بادهای بی‌طرف
ابرهای سربه‌راه، بیدهای سر به زیر




ای نظاره شگفت، ای نگاه ناگهان!
ای هماره در نظر، ای هنوز بی‌نظیر!




آیه آیه‌ات صریح، سوره سوره‌ات فصیح!
مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر




مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان
مثل لحظه‌های وحی؛ اجتناب ناپذیر




ای مسافر غریب در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!




از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!




این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها
این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر




دست خسته مرا، همچو کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته‌ام از این کویر
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز در خلوت من دست خیال

صورت شاد تورا نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش توفان بود

یاد آن شب که تورا دیدم وگفت

دل من با دلت افسانه ی عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانه ی عشق

رفتی و دردل من ماند بجای


عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده ی اشک

حسرتی یخ زده در خنده ی سرد

فروغ فرخزاد
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان میگذری؟
غافل از اندام درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چو در خانه ببستم، دگر از پای نشستم
گوئیا زلزله آمد، گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
با تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم! نتوانم
بی تو من زنده نمانم

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از زمانی که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصویر بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر می کنم...
و فکر می کنم...
و فکر می کنم...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ديري است كه دل آن دل دلتنگ شدن ها
بي دغدغه تن داده به اين سنگ شدن ها

آه اي نفس از نفس افتاده، كجا رفت
در ناي ني افتادن و آهنگ شدن ها

كو ذوق چكيدن ز سر انگشت جنون كو؟
جاري به رگ سوخته چنگ شدن ها

زين رفتن كاهل چه تمناي فتوحي
تيمور نخواهي شد از اين لنگ شدن ها

پاي طلبم بود و به منزل نرسيدم
من ماندم و فرسوده فرسنگ شدن ها
 

rezvane

عضو جدید
در سکوت دلنشین نیمه شب
میگذشتیم از میان کوچه ها
راز گویان هردو غمگین هردو شاد
هردو بودیم از همه عالم جدا
تکیه بر بازوی من میداد گرم
شعله ور از سوز خواهش ها تنش
لرزشی بر جان من میریخت نرم
ناز آن بازو به بازو رفتنش
در هش با همه پرهیز و شرم
برق میزد آرزویی دلنشین
در دل من با همه افسردگی
موج میزد اشتیاقی آتشین
زیر نور ماه_دور از چشم غیر_
چشمها بر یکدیگر میدوختیم.
هر نفس صد راز میگفتیم و باز
در تب نا گفته ها میسوختیم
نسترن ها از سر دیوارها
سر کشیدند از صدای پای ما
ماه میپاییدمان از روی بام
عشق میجوشید در رگ های ما
سایه هامان مهربان تر بی دریغ
یکدیگر را تنگ در بر داشتند
تا در میان کوچه ای با صد ملال
دست از آغوش هم برداشتند
باز هنگام جدایی دررسید
سینه ها لرزان شد و دلها شکست
خنده ها در لرزش لب ها گریخت
اشک ها بر روی رویا ها نشست
چشم جان من به ناکامی گریست
برق اشکی در نگاه او دوید
نسترن ها سر به زیر انداختند
ماه را ابری به کام خود کشید
تشنه تنها خسته جان آشفته حال
در دل شب میسپردم راه خویش
تا بگریم در غمش دیوانه وار
خلوتی میخواستم دلخواه خویش!:gol:
 

katie fa

عضو جدید
حرمت نگه دار ، دلم،گلم
که این اشک خون بهای عمر رفته من است
میراث من!
نه به قید قرعه
نه به حکم عرف
یک جا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت
به نام تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون!
کتیبه خوان قبایل دور
این,این سرگذشت کودکی است
که به سرانگشت پا
هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده است
هرشب گرسنه می خوابید
چند و چرا نمیشناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آئین قبیله مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
و آوار میخواند ریاضیات را
در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها
دودوتا جارتا چارچارتا...
در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد
با سرتراشیده و کت بلندی که از زانوانش میگذشت
با بوی کنده بدسوز و نفت و عرقهای کهنه
آری دلم
گلم
این اشکها خون بهای عمر رفته من است
دلم گلم
این اشکها خون بهای عمر رفته من است
میراث من
حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است
تا بدانم و بدانم و بدانم
به وار
وانهادم مهر مادریم را
گهواره ام را به تمامی
و سیاه شد در فراموشی , سگ سفید امنیتم
و کبوترانم را از یاد بردم
و می رفتم و می رفتم و میرفتم
تا بدانم و بدانم و بدانم
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از روزی به روزی
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط
مرگ را به مساوات تقسیم میکردند
سند زده ام یک جا
همه را به حرمت چشمان تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون
که میترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را
تا شمارش معکوس آغاز شده باشد
بر این مقصود بی مقصد
از کلامی به کلامی
و یکی یکی مردم
بر این مقصود بی مقصد
کفایت میکرد مرا حرمت آویشن
مرا مهتاب
مرا لبخند
و آویشن حرمت چشمان تو بود , نبود؟
پس دل گره زدم به ضریح هر اندیشه ای
که آویشن را میسرود
مسیح به جاجتا بر صلیب نمی شد!
و تیر باران نمی شد لورکا
در گرانادا
در شب های سبز کاجها و مهتاب
آری یکی یکی مردم به بیداری
از صفحه ای به صفحه ای
تا دل گره بزنم به ضریح هر اندیشه ای که آویشن را میسرود
پس رسوب کردم با جیب های پر از سنگ
به ته رودخانه <اووز> همراه با ویرجینیا وولف
تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد
حرمت نگه دار دلم گلم
دلم
اشکهایی را که خونبهای عمر رفته ام بود.
داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام!همین
نه , نه
به کفر من نترس
نترس کافر نمی شوم هرگز
زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم
انسان و بی تضاد؟!
خمره های منقوش در حجره های میراث
عرفان لایت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه ای که
زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند!!
پس ادامه میدهم
سرگذشت مردی را که هیچ کس نبود
با این همه
تو گوئی اگر نمی بود
جهان قادر به حفظ تعادل نبود
چون آن درخت که زیر باران ایستاده است..
نگاهش کن
چون آن کلاغ
چون آن خانه
چون آن سایه
ما گلچین تقدیر و تصادفیم
استوای بو و نبود
به روزگار طوفان موج و نور و رنگ
در اشکال گرفتار آمدم
مستطیل های جادو
مربع های جادو
من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام
دیوانگیهای دیگران را دیوانه شده ام
عرفات در استادیوم فوتبال
در کابینه شارون از جنون گاوی گفتم
در همین پنجره گله به چرا بردم
پادشاهی کردم با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن
سر شانه نکردم که عیالوار بودم و فقیر
زلف به چپ و راست خواباندم
تا دل ببرم از دختر عمویم
از دیوار راست بالا رفتم
به معجزه کودکی
با قورباغه ای در جیبم

حراج کردم همه رازهایم را یک جا
دلقک شدم با دماغ پینوکیو
و بوته گونی به جای موهایم
آری گلم
دلم
حرمت نگه دار
که این اشکها خون بهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
و همیشه گری می کرد
بی مجال اندیشه به بغض های خود
تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟!
و به کدام مرام بمیرد
آری گلم
دلم
ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند
با سلام
و عطر آویشن..

 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
حراج عشق - شهریار

حراج عشق - شهریار


چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

ملول از ناله بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فروغ

فروغ

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ويرانه خويش
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به خدا می برم از شهر شما [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دل شوريده و ديوانه خويش[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می برم،تا که در آن نقطه دور[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شستشويش دهم از رنگ گناه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شستشويش دهم از لکه عشق[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زين همه خواهش بيجا و تباه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می برم تا زتو دورش سازم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زتو، ای جلوه اميد محال[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می برم زنده بگورش سازم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا از اين پس نکند ياد وصال[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ناله می لرزد، می رقصد اشک[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آه، بگذار که بگريزم من[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از تو، ای چشمه جوشان گناه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شايد آن به که بپرهيزم من[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بخدا غنچه شادی بودم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دست عشق آمد و از شاخم چيد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شعله آه شدم، صد افسوس[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که لبم باز بر آن لب نرسيد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عاقبت بند سفر پايم بست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می روم، خنده به لب، خونين دل[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مي روم از دل من دست بردار[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای اميد عبث بی حاصل...[/FONT]​
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
غزلی در نتوانستن
از دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد
نغمه در نغمه افکنده
ای مسیح مادر ای خورشید!
از مهربانی دریغ چشمانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو سرود ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد
رنگ ها در رنگ ها دویده
از رنگین کمان بهاری تو
که سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است
نقشها می توانم زد
غم نان اگر بگذارد
چشمه ساری در دل
آبشاری در کف
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که تویی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نگه کن دلم را چه زیبا گرفته
غروبي که در قلب صحرا گرفته
نگه کن چه زیبا چه وحشی چه تنها
نگاهت
درون دلم جا گرفته
سکوتم چو ساحل ،سراسر هیاهو
غروبي ز امواج دریا گرفته
میان هجوم غزلهای وحشی
دل تو دلم را به یغما گرفته
وجودم ،سراسر، غزل از غم تو
غزل هم ز بود تو معنا گرفته
غروب دلم را ندیدی که بی تو
چه زیبا،چه زیبا،چه زیبا،گرفته!... ...:cry:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در
زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه همسایه ، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست ،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم ،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم ،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود ...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت :

"او یقینا ً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود :
"مطمئناً که پشیمان شده بر میگردد !"
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم ،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند :
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اي كه از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی ... حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی ... من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم ... وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه ی بلبل شیراز نرفته ست ز یادم ... دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه ... مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دانه
پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه ... ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
تا فکندم به سر کوی وفا رخت اقامت ... عمر بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو رو به سلامت ... عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان ... کس در این شهر ندارد سر تیمار غریبان
نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان ... حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم سر کویت به گدایی
گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان ... چون نگارین خط تذهیب به دیباچه ی قرآن
ای لبت آیه ی رحمت دهنت نقطه ی ایمان ... آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سری ست خدایی
هر شب هجر برآنم که اگر وصل بجویم ... همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم
لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم ... گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن ... دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن ... شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی
سعدی این گفت و شد از گفته ی خود باز پشیمان ...که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان
به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان ... کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانه ی مایی
نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند... دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند
جلوه کن جلوه که خورشید به خلوت ننشیند ... پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه ی کوچک ننمایی
نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد ... نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد
شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد ... سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی


تضمین شعر استاد سخن- سعدی- از شهریار
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گریه کن ای دل که دوست از بر ما می رود
وای که از باغ عشق عطر وفا می رود
زانکه دل تنگ ما جای دو شادی نبود
تا ز در آمد سهیل و سها میرود

گر چه ز چشمم رود همراه اشک وداع
مهرعزیزان کجا از دل ما می رود
خانه ی دلتنگ ما تشنه ی آوای اوست
آه که از این سرا نغمه سرا می رود
باغ دل ما از او لطف و صفا می گرفت
حیف کزین بوستان لطف و صفا می رود
گر چه به ما هر نفس لطف خدا می رسد
از سرمان سایه ی لطف خدا می رود

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=times new roman, times, serif]خاك عاشقي مي داند.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گريه مي كند،[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رنج مي كشد،[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]و صبر ميكند.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سر به آستان مرگ مي گذارد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بر شانه هايش مي گريد، اما نمي ميرد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خاك عاشقي صبور است.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بر برگهاي پائيز بوسه مي زند.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]تقدير جهان را عوض مي كند.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]جوانه ها را بيدار و درختها را خواب مي كند[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اما خود هرگز نمي خوابد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خاك عاشقي صبور است[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] كه سالها و سالها براي آسمان صبر مي كند[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] و من همانم كه از خاك آمده ام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] چون خاك روزي صبوري را خواهم آموخت ....[/FONT]
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز



:gol:

با غروب این دل گرفته مرا

می رساند به دامن دریا


می روم گوش می دهم به سكوت

چه شگفت است این همیشه صدا


لحظه هایی كه در فلق گم شدم

با شفق باز می شود پیدا


چه غروری چه سرشكن سنگی

موجكوب است یا خیال شما


دل خورشید هم به حالم سوخت

سرخ تر از همیشه گفت بیا


می شد اینجا نباشم اینك آه

بی تو موجم نمی برد زینجا


راستی گر شبی نباشم من

چه غریب است ساحل تنها


من و این مرغهای سرگردان

پرسه ها می زنیم تا فردا


تازه شعری سروده ام از تو

غزلی چون خود شما زیبا


تو كه گوشت بر این دقایق نیست

باز هم ذوق گوش ماهی ها


- محمد علی بهمنی
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه
منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی.
خورخه لوییس بورخس
 

rezvane

عضو جدید
دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید


داستان غم پنهانی من گوش کنید


قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید


گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید


شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی


سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم


ساکن کوی بت عربده جویی بودیم


عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم


بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم


کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود


یک گرفتار از این جمله که هستند نبود


نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت


سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت


اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت


یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت


اول آن کس که خریدار شدش من بودم


باعث گرمی بازار شدش من بودم


عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او


داد رسوایی من شهرت زیبایی او


بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او


شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او


این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد


کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟


چاره اینست و ندارم به از این رای دگر


که دهم جای دگر دل به دلارای دگر


چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر


بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر


بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود


من بر این هستم و البته چنین خواهد بود


پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی است


حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکی است


قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو یکیست


نغمه ی بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست


این ندانسته که قدر همه یکسان نبود


زاغ را مرتبه ی مرغ خوش الحان نبود


چون چنین است پی کار دگر باشم به


چند روزی پی دلدار دگر باشم به


عندلیب گل رخسار دگر باشم به


مرغ خوش نغمه ی گلزار دگر باشم به


نو گلی کو که شوم بلبل دستان سازش


سازم از تازه جوانان چمن ممتازش


آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست


میتوان یافت که بر دل زمنش باری هست


از من و بندگی من اگرش عاری هست


بفروشد که به هرگوشه خریداری هست


به وفاداری من نیست در این شهر کسی


بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی


مدتی در ره عشق تو دویدیم، بس است


راه صد بادیه ی درد بریدیم، بس است


قدم از راه طلب باز کشیدیدم، بس است


اول و آخر این مرحله دیدیم، بس است


بعد از این ما و سر کوی دلارای دگر


با غزالی به غزل خوانی و غوغای دگر


تو مپندار که مهر از دل محزون نرود


آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود


وین محبت به صد افسانه و افسون نرود


چه گمان غلط است این برود، چون نرود


چند کس از تو و یاران تو آزرده شود


دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود


ای پسر چند به کام دگرانت بینم


سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم


مایه ی عیش مدام دگرانت بینم


ساقی مجلس عام دگرانت بینم


تو چه دانی که شدی یار چه بیباکی چند


چه هوسها که ندارند هوسناکی چند


یار این طایفه ی خانه بر انداز مباش


از تو حیف است، به این طایفه دمساز مباش


میشوی شهره، به این فرقه هم آواز مباش


غافل از لعب حریفان دغا باز مباش


به که مشغول به این شغل نسازی خود را


این نه کاری است، مبادا که ببازی خود را


در کمین تو بسی عیب شماران هستند


سینه پر درد زتو کینه گذاران هستند


داغ بر سینه زتو سینه فکاران هستند


غرض اینست که در قصد تو یاران هستند


باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری


واقف کشتی خود باش که پایی نخوری


گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت


وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت


شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت


با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت


حاش لله که وفای تو فراموش کند


سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند


وحشی بافقی
 

rezvane

عضو جدید
من و تو آن روزها یادش بخیر
روزهای خوب ما یادش بخیر
ناز لبخند تو و آغاز عشق
گریه های بی صدا یادش بخیر
با امید یک سلام روز بعد
رفتن از پیش شما یادش بخیر
های های عاشقی، مجنون ترین
لیلی شیرین ادا یادش بخیر
شور گریه در دل شب های راز
با دلی غرق دعا یادش بخیر
یک د پر درد و فریاد سکوت
راز گفتن با خدا یادش بخیر
همدلی با حافظ و یک فال عشق
مژده ی باد صبا یادش بخیر
آن که می پرسیدم از چشمان تو
دوستم داری تو یا... یادش بخیر
خواستم عاشق نباشم ماه من
دل نشد اما رها یادش بخیر
بی تو هر شب ناله سر میدادنی:
رفت یار آشنا یادش بخیر
نیستی تا که ببینی عاشقی
مینویسد بی وفا یادش بخیر:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اما
با اين همه
تقصير من نبود
که با اين همه...
با اين همه اميد قبولي
در امتحان ساده تو رد شدم

اصلا نه تو ، نه من!
تقصير هيچ کس نيست



از خوبي تو بود
که من
بد شدم!
 

MaC_MaC

عضو جدید
كاش شعرهايا را نخوانده بودم
اكنون نه اين همه پنجره چشم در راهم بود
و نه دسته اي من انقدر تنها
حالا تو رفته اي
واز شعرهايت ورق پاره هايي در خانه مانده
كه هر وقت باز ميكنم
يا من ميگريم..يا باران مي آيد..
يا من ميگريم
يا باران مي آيد...
 

fafa.69

عضو جدید
شعرهای حمید مصدق مخصوصا قصیده ی آبی خاکستری
فروغ
سهراب
مولانا
 

shamimbahari

عضو جدید
به شانه ام میزنی که تنهاییم را تکانده باشی!!!
در چه فکری؟؟؟
تکاندن برف از آدم برفی!؟!؟!؟
تا تو مرا زنده کنی هزار بار مرده ام.
 
آخرین ویرایش:

ranalean

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دو چشم
حیران خاطرات سبز

یک زبان
پر از حرف های ناگفته

دو گوش
آکنده از ناشنیده ها

و یک مغز
سرشار از وحشت سلاخ

بفرمایید... صبحانه حاضر است
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
ده ساێ دار و ده پای سانت گه په و بۊ
ده خوه روه یشت و ده وارانت گه په و بۊ
سه رت به رزوو کِوِر تا وه قیامه ت
ک ئه و سه وزه ده دامانت گه په و بۊ



......


فرهاد شاهمرادیان
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
بێ ده نگ هاتمه وه ماڵ دووسم
ته کانه م عشق تو بی خاک تووسم
دلم قرچێ بخوه م سیو ێ ژه باخت
خوه زه و شه یتان بچوو ئمشه و ده پووسم
......
فرهاد شاهمرادیان
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگرانی

در راه رسیدن به تو گیرم ،که بمیرم
اصلاً به تو افتاده مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم .....................


فاضل نظري
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلعذاری زگلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
باغ فردوس به پاداش عمل می بخشند
ما که رندیم و گدا، دیر مغان مارا بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر بین
کاین اشارت زجهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم بفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس


حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي آرام است، مثل آرامش يك خواب بلند

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]زندگي شيرين است، مثل شيريني يك روز قشنگ[/FONT]​


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]زندگي رويايي است، مثل روياي ِيكي كودك ناز[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]زندگي زيبايي است، مثل زيبايي يك غنچه ي باز[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]زندگي تك تك اين ساعتهاست[/FONT]
زندگي چرخش اين عقربه هاست

زندگي راز دل مادر من

زندگي پينه ي دست پدر است
زندگي مثل زمان در گذر

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا