🔺️ بهار

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=2][/h]
نسيم خاك كوي تو بوي بهار مي دهد
شكوفه زار روي تو بوي بهار مي دهد

چودسته هاي سنبل كنار هم فتاده اي
بروي شانه موي تو بوي بهار مي دهد

چو برگ ياس نو رسي كه ديده چشم من بسي
سپيدي گلوي تو بوي بهار ميدهد

تو اي بنفشه موي من بيا شبي به كوي من
كه صبح كام جوي توبوي بهار ميدهد

چه نرگسي چه سوسني چه سبزه اي چه گلشني
هميشه رنگ بوي تو بوي بهار ميدهد

تو اي كبوتر حرم ترانه هاي صبحدم
بخوان كه هاي وهوي تو بوي بهار ميدهد

براي من كه جز خزان نديده ام دراين جهان
بهشت آرزوي تو بوي بهار ميدهد



**معینی کرمانشاهی**

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=2] اسماعیل وفا یغمایی [/h]
شهر من! باز به گل بشكفي و روح بهار
چنگ خواهد زد سرمست پس از اين شب تار
گل من! باز از اين خاك برآئي هرچند
خاك من باشد درباد وزان همچو غبار
خاك من! پاك شوي باز تو در گريه شوق
زين همه اشك و شوي شاد و زشبنم سرشار
وه كه در گريه خود غرقه شوم در لبخند
گرچه دارم به جگرآتش وبرمژگان خار
و به چشمان تو سوگند كه از سرمستي
پاي از ره نشناسم من و در از ديوار
چو بيادآورم اي يار كه مي‌رخشد مست
به سحرگاهي گمگشته دراين شهر و ديار
شهر در بوسه وبوسه به لب و لب در تب
كوچه در هلهله و شادي وگل بر ديوار
شهر من! ديشب از خواجه‌ي شيرازي تو
كه به دامان تو رخشيد چو دري شهوار
به تفأل ز تو پرسيدم واز عالم عشق
اين چنين گفت مرا راز و عيان كرد اسرار
شكر ايزد كه به اقبال كله گوشه‌ي گل
نخوت باد دي آخر شده و رونق خار

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
این باد بهار بوستانست

یا بوی وصال دوستانست

دل می‌برد این خط نگارین

گویی خط روی دلستانست

ای مرغ به دام دل گرفتار

بازآی که وقت آشیانست

شب‌ها من و شمع می‌گدازیم

اینست که سوز من نهانست

گوشم همه روز از انتظارت

بر راه و نظر بر آستانست

ور بانگ مؤذنی بر‌آید

گویم که درای کاروانست

با آن همه دشمنی که کردی

بازآی که دوستی همانست

با قوت بازوان عشقت

سرپنجه صبر ناتوانست

بیزاری دوستان دمساز

تفریق میان جسم و جانست

نالیدن دردناک سعدی

بر دعوی دوستی بیانست

آتش به نی و قلم درانداخت

وین حبر که می‌رود دخانست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد
ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد
گل از نسرین همی پرسد که چون بودی در این غربت
همی گوید خوشم زیرا خوشی ها زان دیار آمد
سمن با سرو می گوید که مستانه همی رقصی
به گوشش سرو می گوید که یار بردبار آمد
بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد
که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد
همی زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی
بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد
صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد
ز ترکستان آن دنیا بنه ترکان زیبارو
به هندستان آب و گل به امر شهریار آمد
ببین کان لک لک گویا برآمد بر سر منبر
که ای یاران آن کاره صلا که وقت کار آمد


مولوی
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهار آمد گل و نسرین نیاورد

نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست
چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد
كه آیین بهاران رفتش از یاد؟
چرا مینالد ابر برق در چشم؟
چه میگرید چنین زار از سر خشم؟
چرا خون میچكد از شاخه گل؟
چه پیش آمد؟ كجا شد بانگ بلبل؟
چه دردست این؟ چه دردست این؟ چه دردست؟
كه در گلزار ما این فتنه كرده است؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سربرده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟
چرا پروانگان را پر شكسته است؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟
چرا مطرب نمیخواند سرودی؟
چرا ساقی نمیگوید درودی؟
چه آفت راه این هامون گرفتست؟
چه دشت است این كه خاكش خون گرفتست؟
چرا خورشید فروردین فرو خفت؟
بهار آمد ؟ گل نوروز نشكفت
مگر خورشید و گل را كس چه گفتست؟
كه این لب بسته و آن رخ نهفتست؟
مگر دارد بهار نورسیده
دل و جانی چو ما ، در خون كشیده
مگر گل نوعروس شوی مرده است؟
كه روی از سوگ و غم در پرده برده است؟
مگر خورشید را پاس زمین است؟
كه از خون شهیدان شرمگین است؟
بهارا تلخ منشین ! خیز و پیش آی
گره وا كن ز ابرو ، چهره بگشای
بهارا خیز و زان ابر سبكرو
بزن آبی بروی سبزه نو
سرو رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاك شد از ناشكیبان
برون آور گل از چاك گریبان................


بهار غم انگيز از هوشنگ ابتهاج
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گذران::


تا به کی باید رفت
از دیاری به دیار دیگر
نتوانم ‚ نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری
به بهاری دیگر
آه اکنون دیریست
که فرو ریخته در من ‚ گویی
تیره آواری از ابر گران
چو می آمیزم با بوسه تو
روی لبهایم می پندارم
می سپارد جان عطری گذران
آن چنان آلوده ست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون ترا مینگرم
مثل این است
که از پنجره ای
تکدرختم را سرشار از برگ
در تب زرد خزان می نگرم
مثل این است که تصویری را
روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز
بگذار که فراموش کنم
تو چه هستی جز یک لحظه یک لحظه یک لحظه که چشمان مرا می گشاید در
برهوت آگاهی ؟
بگذار
که فراموش کنم


::فروغ::
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي‌نويسم از تو اي زيباي من
مي‌سرايم از تو اي روياي من
اي نگاهت سبزتر از سبزه زار
مي‌نويسم بي قرارم بي‌قرار
پشت ديوار بهار
مي‌نويسم مانده‌ام در انتظار
اي که چشمت خواب را از من گرفت
مي‌نويسم خسته‌ام از انتظار
مي‌نويسم مي‌نويسم يادگار
من نمي‌دانم چه داده‌اي به من؟
که چنين دل را سپردم دست تو
يا چه بود در آن نگاه آتشين
يا چه کرد بامن دو چشم مست تو
من نمي‌دانم نمي‌دانم چرا؟
اين چنين آشفته‌ام
آشفته‌امبا خيالت روز و شب در آتشم
شعرهايي نيمه شب‌ها گفته‌ام
من نمي‌دانم... ولي اينک بهار
با دو صد گل مي‌رسد
باغ تا گل مي‌دهد
گل به بلبل مي‌رسد
باز مي‌آيد بهار
باز مي‌آيد بهار
من نمي‌دانم چرا؟
کس نمي‌آرد مرا پيغام يار
اي ستمگر روزگار
بي‌قرارم بي‌قرار
باز مي‌بارم
چو باران بهار

شعر از فريبا شش بلوكي​
 
آخرین ویرایش:

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید از عشق بسازم غزلی قابل تو
غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو
دلی از جنس بهار است که تقدیم تو باد
سبز باشی و دلت خانه پاییز مباد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود
تا زصنعش هر درختي لعبتي ديگر شود

باغ همچون كلبه بزاز پرديبا شود
راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود

روي بند هر زميني حله چيني شود
گوشوار هر درختي رشته گوهر شود

چون حجابي لعبتان خورشيد را بيني به ناز
گه برون آيد زميغ و گه به ميغ اندر شود

افسر سيمين فرو گيرد زسر كوه بلند
بازمينا چشم و زيبا روي و مشكين سر شود


عنصري
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب
با صد هزار زينت و آرايش عجيب

شايد كه مرد پير بدين گه جوان شود
گيتي بديل يافت شباب از پي مشيب

چرخ بزرگوار يكي لشگري بكرد
لشگرش ابر تيره و باد صبا نقيب

نقاط برق روشن و تندرش طبل زن
ديدم هزار خيل و نديدم چنين مهيب

آن ابر بين كه گريد چون مرد سوگوار
و آن رعد بين كه نالد چون عاشق كثيب

خورشيد ز ابر تيره دهد روي گاه گاه
چونان حصاريي كه گذر دارد از رقيب

يك چند روزگار جهان دردمند بود
به شد كه يافت بوي سمن را دواي طيب

باران مشك بوي بباريد نو بنو
وز برف بركشيد يكي حله قصيب

گنجي كه برف پيش همي داشت گل گرفت
هر جو يكي كه خشك همي بود شد رطيب

لاله ميان كشت درخشد همي ز دور
چون پنجه عروس به حنا شده خضيب

بلبل همي بخواند در شاخسار بيد
سار از درخت سرو مر او را شده مجيب

صلصل بسر و بن بر با نغمه كهن
بلبل به شاخ گل بر بالحنك غريب

اكنون خوريد باده و اكنون زييد شاد
كه اكنون برد نصيب حبيب از بر حبيب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نیایی

بهار نمی آید


پرستوها بی کار می شوند


درخت ها غمْ باد.


حالا من هیچ؛ اما


چه گناهی کرده اَند این بی چاره ها؟!


**رضا کاظمی**
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پرستوها

گیج می خورند در آسمانِ شهر

و درخت ها

پاییز را از یاد نمی برند.


کجا مانده ای با بهاری که نیاورده ای هنووز؟!



**رضا کاظمی**
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قمری‌های بی‌خیال هم فهمیده‌اند، فروردین است
اما آشیانه‌ها را باد خواهد برد
خیالی نیست

بنفشه‌های کوهی هم فهمیده اند، فروردین است
اما آفتاب تنبل دامنه را باد خواهد برد
... خیالی نیست

سنگریزه‌های کناره‌ی رود هم فهمیده اند، فروردین است
اما سایه روشنان سحری را باد خواهد برد
خیالی نیست

همه‌ی این‌ها درست
اما بهار سفرکرده‌ی ما کی بر می‌گردد ؟
واقعا خیالی نیست؟
_____________
سید علی صالحی



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار

صوفى، از صومعه گو خيمه بزن بر گلزار
كه نه وقت است كه در خانه بخفتى بيكار

بلبلان، وقت گل آمد كه بنالند از شوق‏
نه كم از بلبل مستى تو، بنال اى هشيار

آفرينش همه تنبيه خداوند دل است‏
دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود
هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

كوه و دريا و درختان همه در تسبيح‏اند
نه همه مستمعى فهم كند اين اسرار

خبرت هست كه مرغان سحر مى‏گويند
آخر اى خفته، سر از خواب جهالت بردار

هر كه امروز نبيند اثر قدرت او
غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار

تا كى آخر چون بنفشه سر غفلت در پيش‏
حيف باشد كه تو در خوابى و، نرگس بيدار

كه تواند كه دهد ميوه الوان از چوب؟
يا كه داند كه برآرد گل صد برگ از خار؟

وقت آن است كه داماد گل از حجله غيب‏
به درآيد، كه درختان همه كردند نثار

آدمى زاده اگر در طرب آيد نه عجب‏
سرو در باغ به رقص آمده و بيد و چنار

باش تا غنچه سيراب دهن باز كند
بامدادان چون سر نافه آهوى تتار

مژدگانى، كه گل از غنچه برون مى‏آيد
صد هزار اقچه بريزند درختان بهار

باد گيسوى درختان چمن شانه كند
بوى نسرين و قرنفل برود در اقطار

ژاله بر لاله فرود آمده نزديك سحر
راست چون عارض گلبوى عرق كرده يار

باد بوى سمن آورد و گل و سنبل و بيد
در دكان به چه رونق بگشايد عطار؟

خيرى و خطمى و نيلوفر و بستان افروز
نقشهايى كه درو خيره بماند ابصار

ارغوان ريخته بر دكه خضراء چمن‏
همچنان است كه بر تخته ديبا دينار

اين هنوز اول آذار جهان افروز است‏
باش تا خيمه زند دولت نيسان و ايار

شاخها دختر دوشيزه بالغ‏اند هنوز
باش تا حامله گردند به الوان ثمار

عقل حيران شود از خوشه زرين عنب‏
فهم عاجز شود از حقه ياقوت انار

بندهاى رطب از نخل فرو آويزند
نخلبندان قضا و قدر شيرن كار

تا نه تاريك بود سايه انبوه درخت‏
زير هر برگ چراغى بنهند از گلنار

سيب را هر طرفى داده طبيعت رنگى‏
هم بدان گونه كه گلگونه كند روى، نگار

شكل امرود تو گويى كه ز شيرنى و لطف‏
كوزه چند نبات است معلق بر بار

آب در پاى ترنج و به و بادام، روان‏
همچو در پاى درختان بهشتى انهار

گو نظر باز كن و، خلقت نارنج ببين‏
اى كه باور نكنى فى الشجر الاخضر نار

پاك و بى عيب خدايى كه به تقدير عزيز
ماه و خورشيد مسخر كند و ليل و نهار

پادشاهى نه به دستور كند يا گنجور
نقشبندى نه به شنگرف كند يا زنگار

چشمه از سنگ برون آرد و، باران از ميغ‏
انگبين از مگس نحل و در از دريا بار

نيك بسيار بگفتيم درين باب سخن‏
و اندكى بيش نگفتيم هنوز از بسيار

تا قيامت سخن اندر كرم و رحمت او
همه گويند و، يكى گفته نيايد ز هزار

آن كه باشد كه نبندد كمر طاعت او؟
جاى آن است كه كافر بگشايد زنار

نعمتت، بار خدايا، ز عدد بيرون است‏
شكر انعام تو هرگز نكند شكر گزار

اين همه پرده كه بر كرده ما مى‏پوشى‏
گر به تقصير بگيرى نگذارى ديار

نااميد از در لطف تو كجا شايد رفت؟
تاب قهر تو نداريم خدايا، زنهار!

فعلهايى كه زما ديدى و نپسنديدى‏
به خداوندى خود پرده بپوش اى ستار

حيف ازين عمر گرانمايه كه در لغو برفت‏
يارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار

درد پنهان به تو گويم كه خداوند منى‏
يا نگويم، كه تو خود مطلعى بر اسرار

سعديا، راست روان گوى سعادت بردند
راستى كن كه به منزل نرسد كج رفتار
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2] حسين منزوي [/h]
عيد گلت خجسته، گل بي خزان من!‏
ياس سپيد واشده دربازوان من!

بادبهاري كزسرزلف تو مي وزد ‏
باگل نوشته نام تورا، برخزان من

ناشكري است جزتو مهرتوازخدا
چيزدگربخواهم اگر، مهربان من

باشادي تو شادم وباغصه ات غمگين
آري همه به جان تو بسته است جان من

هنگامه مي كند سخنم درحديث عشق
واكرده تاكليد تو، قفل زبان من

بگشاي سينه تاكه درآئينه گل كنند
باهم اميد تازه وبخت جوان من

دستي كه مي نوشت براوراق سرنوشت
پيوست داستان تو با داستان من

گل مي كند به شوق تو شعرم دراين بهار
اي مايه شگفتي واژگان من

اما، مرانمي رسد ازراه عيدگل
تابوسه ي تو گل نكند بردهان من
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]مولانا جلال الدين بلخي(ايراني)[/h]
امروز روز شادي و امسال سال گل
نيكوست حال ما كه نكو باد حال گل

گل را مدد رسيد زگلزار روي دوست
تا چشم ما نبيند ديگر زوال گل

مست است چشم نرگس و خندان دهان باغ
از كرّ و فرّ و رونق لطف و كمال گل

سوسن زبان گشوده و گفته به گوش سرو
اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل

جامه دران رسيد گل از بهر داد ما
زان مي دريم جامه به بوي وصال گل

گل آنجهاني است نگنجه درين جهان
در عالم خيال چه گنجد خيال گل

گل كيست؟ قاصديست ز بستان عقل و جان
گل چيست؟ رقعه ايست ز جاه و جمال گل

گيريم دامن گل و همراه گل شويم
رقصان همي رويم به اصل و نهان گل

اصل و نهال گل، عرق لطف مصطفاست
زان صدر، بدر گردد آنجا هلال گل

زنده كنند و باز پر و بال نو دهند
هر چند بر كنيد شما پر و بال گل

مانند چار مرغ خليل از پي وفا
در دعوت بهار ببين امتثال گل

خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار
مي خند زير لب تو به زير ظلال گل



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]دكتر جواد نور بخش - ديوان نوربخش[/h]
نوبت زاهد گذشت دوره عاشق رسيد
ماه مغارب برفت، مهر مشارق رسيد

مغبچه گان مژده باد عهد مغان تازه شد
رفت مجاز از ميان گاه حقايق رسيد

اي شده مجنون عشق شادي مستانه كن
راه مخالف بزن،‌ بخت موافق رسيد

پير خرابات عشق، عازم ميخانه شد
گاه سماع است و حال عاشق صادق رسيد

خيل خراباتيان سوي طرب رو كنيد
دست بكوبيد و دف، ذوق دقايق رسيد

باد بهاران وزيد، فصل خزان درگذشت
كبك خرامان شود، فصل شقايق رسيد

زمزمه نوش نوش مي شنود نوربخش
دوره زاهد گذشت، نوبت عاشق رسيد

دكتر جواد نور بخش - ديوان نوربخش (انتشارات يلدا قلم)
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2] اوحدي مراغه اي - غزليات [/h]
جهان از باد نوروزي جوان شد
زمين در سايه سنبل نهان شد

قيامت مي كند بلبل سحرگاه
مگر گل فتنه آخر زمان شد؟

ز رنگ سبزه و شكل رياحين
زمين گويي به صورت آسمان شد

صبا در طره شمشاد پيچيد
بنفشه خاك پاي ارغوان شد

بهار آمد بيا و توبه بشكن
كه در وقتي دگر صوفي توان شد

ز رنگ و بوي گل اطراف بستان
تو پنداري بهشت جاودان شد

وليكن اوحدي را برگ گل نيست
كه او آشفته بوي فلان شد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2] فريدون مشيري [/h]
بوی گل نرگس؟
- نه،
که بوی خوش عيد است!
شو پنجره بگشا،
که نسيم است و نويد است.
رو خار غم از دل بکن، ای دوست،
که نوروز
هنگام درخشيدن گلهای اميد است.
بر لالهء از برف برون آمده بنگر،
چون روی تو، کز بوسه من سرخ و سپيد است.
با نقل و نبيدم نبود کار، که امروز
روی تو مرا عيد و لبت نقل و نبيد است.
گر با دل خونين، لب خندان بپسندی
با من بزن اين جام، که ايام، سعيد است!

فريدون مشيری


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]منوچهري دامغاني[/h]
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا
بوستان گویی بتخانه فرخار شده است
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا
بر کف پای چمن بوسه بداده وثنش
کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا
کبک ناقوس زن وشارک سنتورزنست
فاخته نای زن و بط شده طنبور زنا
پرده راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده باده زند قمری بر نارونا
کبک پوشیده یکی پیرهن خز کبود
کرده با قیر مسلسل، دو بر پیرهنا
پوپویک پیکی، نامه زده اندر سر خویش
نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا
فاخته راست به کردار یکی لعبگرست
در فکنده به گلو حلقه مشکین رسنا
از فروغ گل اگر اهرمن آید به چمن
از پری باز ندانی دو رخ اهرمنا
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا
چونکه زرین قدحی در کف سیمین صنمی
یا درخشنده چراغی به میان پرنا
وان گل نار بکردار کفی شبرم سرخ
بسته اندر بن او لختی مشک ختنا
سمن سرخ بسان دو لب طوطی نر
که زبانش بود از زرٚزده در دهنا
وان گل سوسن ماننده جامی ز لبن
ریخته معصفر سوده میان لبنا
ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست
مرغکانند عقیقین زده بر بابزنا
لاله چون مریخ اندر شده لختی به کسوف
گل دو روی، چو بر ماه سهیل یمنا
چون دواتی بسدینست خراسانی وار
باز کرده سر او، لاله به طرف چمنا
ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا
سال امسالین نوروز طربنا کترست
پار و پیرار همیدیدم انودوهگنا
این طربناکی و چالاکی او هست اکنون
از موافق شدن با دولت بوالحسنا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرا ببخشـــ

که پنداشتم ،


شـــادی پرواز پـــرســتــوهـــا


از شوق حضور توست ؛


آن ها بـــهار را


با تو اشتباه می گیرند


آخر کوچکند .


کوچکم ..

کیکاووس یاکیده

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترانه ی بارانی (2)

بارانِ بهار ، برگِ پیغام تو بود
یا نامه ای از کبوتر بام تو بود

هر قطره حکایتی شگرف از لب تو
هر دانه ی برف حرفی از نام تو بود
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بهار میاید و مرا میبرد
به خاطراتی تلخ
نمیدانم
کاش بهار گذشته
دوبار برگردد
تا با کسی اشنا نمیشدم
 

AndanaEnd

عضو جدید
من چه می دانم که بهار چیست ..؟
من همین دانم که بهار زیباست ......
فصل زیبای پروانه هاست
فصل جولان پرنده هاست
آزاد آزادند فرشته ها
بهار را از بویش می توان فهمید و
از بارانش می توان احساس کرد

متوحش می کند درون خوابم را...
اعتراض بی بدیل رعد آسمان ها

می خروشد آب زلال تازگی ها و
با خود می برد خاطرات تلخ دوران ها

براستی که این واژه چقدر آشناست......!!؟
کیمیا می کند خاک سرد بی رمق را و
در آغوش می گیرد گلهای زیبای مسافر را
بر می انگیزد چهره های عبوس و در هم شکسته مردمان را
حیاتی دگر می بخشد زندگی را!!

براستی این واژه چقدر آشناست .........
من چه می دانم که بهار چیست ..؟
من نمی دانم........

تقدیم به همه بهار دوستان امیدوارم که همیشه دلهایتان پر از نغمه های بهاری باشد . ( سروده ای ازخودم)
 

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
به عزم توبه سحر گفتم استخاره كنم
بهار توبه شكن مي رسد چه چاره كنم...؟!!!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چشم‌ انتظار آن بهارم

که با تقویم از راه نمی‌آید
و با تقویم راه نمی‌آید،
چشم انتظار آن بهارم
که با...
آه نمی‌آید!

آه
نمی آید!


مژگان عباسلو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تمام آسمان اگر
بغض شود
و سی و یک زمستان
آنی بر سرم آوار ،
باز هم شکوفه می کنم
هزار بار
از باور بهار.

سامره حمیدیان
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بانوی سرما
در کوچه ها
پرسه میزند
نمیدانم
چرا
مهمان دلم شده
اما میدانم
میخواهم
بانوی بهاری
مهمان دلم باشد
تا سردی
دلم را
از یاد ببرم
 

sorood parnian

کاربر بیش فعال
يك گل بهار نيست!
صد گل بهار نيست!
حتى هزار باغ پر از گل بهار نيست..!!
دستی برآوریم!
باشد کزین گذرگه اندوه بگذریم..!
روزی که آدمى،
خورشید دوستی رادر قلب خویش یافت،
راه رهایی از دل این شام تار هست!
وآنجا كه مهربانى لبخند مى زند،
در يك جوانه نيز،
شكوفه بهار هست!!

"فریدون مشیری"



 
بالا