بــاز بـــاران، بـــا تــرانــه…

khanom-mohandes

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام


بــاز بـــاران، بـــا تــرانــه… شايد براي همه ي ماها خاطراتي رو بهمراه داشته باشه. با هواي باروني كه در اين روزها در اكثر شهرهاي ايران وجود داره گفتم شايد بد نباشه يه يادي هم از گذشته ها بكنيم. گذشته هايي كه ما رو مي بره به دنياي شيرين كودكي. وقتي يه بچه دبستانی كوچولو بوديم و مشق شبمون حفظ كردن اين شعر زيبا بود. ياد اون روزها بخير، چه جالب بود، وقتي نوبت به اين درس مي رسيد ديگه پائيز از نيمه گذشته بود و نم نم بارون داشت ترانه شو شروع مي كرد كه درس معلم آغاز مي شد و از روي كتاب فارسي مي گفت :
بــاز بـــاران، بـــا تــرانــه…

البته اين شعر از اون نسخه اي كه در كتاب ادبيات ابتدايي داشتيم كاملتر است. اميدوارم لذت ببريد و قدر خودتون و خاطرات شيرين گذشته تون رو هم بدونيد...

بــاز بـــاران، بـــا تــرانــه…



باز باران، با ترانه، با گهرهای فراوان می خورد بر بام خانه.
من به پشت شیشه تنها، ایستاده در گذرها، رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم می پرند، این سو و آن سو.

می خورد بر شیشه و در مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر نیست نیلی.

یادم آرد روز باران: گردش یک روز دیرین،
خوب و شیرین توی جنگل های گیلان.

کودکی ده ساله بودم، شاد و خرم
نرم و نازک، چست و چابک.

از پرنده، از خزنده، از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.

آسمان آبی، چو دریا، یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من، روز روشن.

بوی جنگل، تازه و تر، همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر، هر کجا زیبا پرنده.

برکه ها آرام و آبی، برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان، آفتابی.

سنگ ها از آب جسته، از خزه پوشیده تن را،
بس وزغ آنجا نشسته، دم به دم در شور و غوغا.

رودخانه، با دو صد زیبا ترانه، زیر پاهای درختان
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.

چشمه ها چون شیشه های آفتابی، نرم و خوش در جوش و لرزه،
توی آنها سنگ ریزه، سرخ و سبز و زرد و آبی.

با دو پای کودکانه، می دویدم همچو آهو،
می پریدم از لب جو، دور میگشتم ز خانه.

می کشانیدم به پایین، شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین، از تمشک سرخ و مشکی.

می شندیم از پرنده، داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده، رازهای زندگانی.

هر چه می دیدم در آنجا، بود دلکش، بود زیبا، شاد بودم، می سرودم
"روز، ای روز دلارا! داده ات خورشید رخشان، این چنین رخسار زیبا، ورنه بودی زشت و بیجان.

این درختان، با همه سبزی و خوبی،
گو چه می بودند جز پاهای چوبی، گر نبودی مهر رخشان؟

روز، ای روز دلارا! گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا! هر چه زیبایی ست از خورشید باشد."

اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره. آسمان گردید تیره،
بسته شد رخساره ی خورشید رخشان، ریخت باران، ریخت باران.

جنگل از باد گریزان، چرخ ها می زد چو دریا،
دانه ها ی "گرد" باران، پهن میگشتند هر جا.

برق چون شمشیر بران، پاره میکرد ابر ها را
تندر دیوانه غران، مشت میزد ابرها را.

روی برکه مرغ آبی، از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ میزد بی شماره.

گیسوی سیمین مه را، شانه میزد دست باران
باد ها، با فوت، خوانا، می نمودندش پریشان.

سبزه در زیر درختان، رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان، جنگل وارونه پیدا.

بس دلارا بود جنگل، به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه، بس ترانه، بس فسانه.

بس گوارا بود باران، به، چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانی، رازهای جاودانی، پند های آسمانی.

"بشنو از من، کودک من، پیش چشم مرد فردا،
زندگانی، خواه تیره، خواه روشن، هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا."

 

solar flare

مدیر بازنشسته
واقعا مرسي:gol:
دست مريزاد
اما من از كودكي فرار ميكنم
اون روزا گذشتن كه امروز اين روزاي سخت به دنبالش بيان
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون خیلی خیلی ممنون
میدونی چن روز هست که این شعر همش میومد تو ذهنم
ولی بعضی قسمتا رو فراموش کرده بودم
اخه بارونو واقعن دوست دارم وهمیشه این شعر وزیر بارون میخونم
بازم ممنون عزیزم:w30:
 

mohammadjavaad

عضو جدید
5243

5243

سلام.ممنون بابت شعر قشنگ باز باران.يه نفر ديگه هم دقيقا همين متن رو به همراه همين عكسها تو باشگاه گذاشته.
يه شعر جديد به اسم باز باران پيدا كردم اگرچه مثل اون قشنگ نيست ولي گذاشتم شايد خوشتون بياد:
باز باران با ترانه
با كلامي عاشقانه
دست خيسش رفته سمت صورت من را نشانه
صورت من زير باران
خيس و عريان
لمس باران
زير اين ابران پاييز
داده زيبايي به ما نيز
باد و بوران ابر و باران
دست در دست همچو ياران
مي خراميدند به هر جا
من پر از شوق و هياهو
ميدوم اين سو و آن سو
باز باران باز باران باز باران
زير باران نيست از اشكم نشانه
به چه روزي صادقانه
مردمان در زير باران
خيس و تازه
نرم و خوبند صاف و ساده
آشناست اين شعر باران
خوانده ام اين شعر را گويي هزاران
يادم آمد
كودكي 10 ساله بودم
در كتابم بود شعري عاشقانه
نام آن:
باز باران با ترانه
بچه ها آرام آرام
گوشها دنبال شعرند با علاقه
چه زيبا بود باران
خوانده بودم در مسير و راه خانه
شعر باران بار ديگر بي بهانه
عاشقم من
عاشق اين شعر باران
بشنو اكنون شعر باران
با زباني ديگر از گلچين گيلان
باز باران عشق و اميد
برگهاي خيس يك بيد
تكيه من روي شاخه
روبرويم يك نگاهي خواهشانه
همچو رويايي فرايي
در جهاني ماورايي
عاشقم من عاشق رفتن به رويا
با نگاهي سبز و گيرا
بار ديگر باز باران
عاشقم كرد
عاشق ديوانگي ها
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نواختم صداي پاي باران را
برجاده رهايي
به اغوش خنده زمين رفتن
دستي ست كه ابديت را نجوا مي كند
كلبه خميده من
سالهاست در كنج افتاده
دود خيال هميشه روشن ست
و خنده آب را از كناره ها مي توان شنيد
مي دوم
از لابه لاي نيش خارها
زخم هايم رامرحمي از خيال رسيدن مي گذارم
ندانستن ها را يكي يكي كردم
وبا صداي پاي باران
نواختم
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آرزویم آنست که در زیر باران
با او
دست در دست ,و دوش به دوش
فارغ از بود و نبود قدم زنیم عاشقانه.

( ببخشید نه وزن داره و نه قافیه بداه بود )
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق قدم زدن زیر باران نیست

عشق آنست که زیر باران قدم زنید و معشوق نفهمد که چرا خیس نشد:cry:


من بارووووووووووووووووووووووون می خوام خدااااااااااا دلم می خواد قدم بزنم:cry::cry:
 

saeed99

عضو جدید
کاربر ممتاز
با درود


khanom-mohandes عزیز :gol:

این یکی از بهترین و خاطره انگیزترین پست هایی بود که تا امروزخوندم .

دست گلت درد نکنه ، خاطرات زیبایی رو برام زنده کردی . :gol:

بپاس این لطفتون منم دکلمه و کلیپ زیبای شعر باز باران را که با صدای دلنشین خانم

رزی اصفهانی تهیه شده بهتون تقدیم می کنم .


شعر از گلچین گیلانی ( دکتر مجد الدین میرفخرایی )
صدای رزی اصفهانی

تارنما :
http://www.youtube.com/watch?v=PiDtWyYQArQ


 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایین ما ستایش باران است
باران ، رفیق ژاله و شبنم
پیش از طلوع فجر ، افول عصر
از باغ ها غبار می شوید
گل های دوستان را سیراب می کند
ایین ما ستایش باران
و ارتباط بین سه واژه
مرهون اتفات ، یا لطف مشترک
تجلیل زندگانی انسان است
 

khanom-mohandes

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بیش از اینها آه آری
بیش از اینها می توان خاموش ماند
می توان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ بر قالی
در خطی موهوم بر دیوار
می توان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند می بارد
[/FONT]
 

م.سنام

عضو جدید
این شعر چطور ؟
یاد کودکی نمی افتید.
بارون می باره جرجر
روپشت بوم هاجر
هاجر عروسی داره
دم خروسی داره;):biggrin:
 

mahshiid

عضو جدید
باز باراااااااااااااااااااااا ااااااااااااان

باز باراااااااااااااااااااااا ااااااااااااان

باز باران بی ترانه
خنده هایم بی بهانه
می خورد بر سقف قلبم
باورت شاید نباشد
خسته است این قلب تنگم
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
به یاد دوران خوشی که میرفتیم مدرسه(شعر خوشگلیه از دستش ندید)

به یاد دوران خوشی که میرفتیم مدرسه(شعر خوشگلیه از دستش ندید)

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
--------------------------------------------------------
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
--------------------------------------------------------
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
--------------------------------------------------------
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
--------------------------------------------------------
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
--------------------------------------------------------
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
--------------------------------------------------------
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
--------------------------------------------------------
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
--------------------------------------------------------
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
--------------------------------------------------------
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
:cry::cry::cry::cry::child::crying2::crying2:

 

succulent

عضو جدید
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند

پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد، خدا کند

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
 

behrooz civil

کاربر فعال مهندسی عمران ,
کاربر ممتاز
پر از رقصیدن گنجشک ها باش
همیشه بر تن گنجشک ها باش
به مردم اعتمادی نیست باران
خودت پیراهن گنجشک ها باش
 
بالا