بررسی غیر توحیدی بودن علم زیست‌شناسی

شهریاری 2

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
علم بیولوژی، چه موجودی را زنده می‌داند؟ کدام موجود صاحب حیات است؟ تفسیر بیولوژی از تمایز بین موجود زنده با غیرزنده کدام است؟ در این مقاله به برخی از علل غیر توحیدی بودن علم زیست‌شناسی می‌پردازیم.

۱)نفی حی (زنده) بودن خدا، ملک، روح و جن:

پاسخ به این دست سؤالات را می‌شود در این جمله خلاصه کرد که: ” بیولوژی، حیات را تبیین بیوشیمیایی می‌کند.” یعنی حیات، صرفاً از اتم‌ها (و زیر اتم‌ها) و مولکول‌ها، که خود فی حد ذاته، فاقد حیات‌اند، تشکیل شده است.
از منظر علم بیولوژی -که عهده دار بررسی و مطالعه موجودات زنده است- موجود زنده ویژگی‌هایی دارد که آن را از موجود غیر زنده جدا می‌کند:
۱)حرکت ۲)رشد و نمو ۳)غذیه ۴)تولیدمثل ۵)آنتروپی منفی
از این منظر و از نظر اکثر بیولوژیست‌ها، ویروس موجود زنده نیست. چرا که مثل بقیه مولکول‌های شیمیایی، قابلیت کریستاله شدن (کریستال‌ها متشکل از مولکول‌های یکسان هستند) دارد و همین‌طور یک سلول محسوب نمی‌شود چون به تنهایی فاقد فعالیت متابولیکی است.
حال، سؤال این است که طبق تعریف بیولوژِی، آیا روح، ملک، جن و حتی خدا، موجود زنده محسوب می‌شوند؟
وقتی ویروس را موجود زنده نمی‌شمارند قطعاً خدا، جن، ملک و روح هم فاقد حیات است، این‌یک چالش بنیادین با مفاهیم دینی است! حداقل این است که به‌صورت ناخودآگاه، دانشجوی رشته بیولوژی به اکثر متعلقات ایمان بی‌اعتقاد می‌شود! به این نکته توجه داشته باشید که می‌شود انسان ماتریالیست باشد و خود نداند. باید دانست که به تعبیر یکی از اندیشمندان “گذر از علم پرستی معرفت‌شناختی، به مادیت وجود شناختی، گذری روانی است نه منطقی؛ چرا که نه علم پرستی معرفت‌شناختی، منطقی است و نه مادیت وجودشناختی، اما چه باید کرد؟ حداقل این است که استاد بیولوژی، باید تئولوژی (الهیات) هم بداند و از حریم اعتقادات دینی صیانت کند، چنان‌که در پلت زیر نگاه دینی ترسیم شده است:





این سؤال فلسفی ذهن هر فیلسوف علمی را می‌گزد که:
آیا حیات مقدم بر احکام و عوارض و آثار آن (یعنی رشد، تغذیه، حرکت، تولیدمثل و…) است یا احکام و عوارض و آثار حیات، مقدم بر حیات‌اند؟ بیولوژی، احکام و عوارض را مقدم بر حیات می‌داند. درصورتی‌که از نگاه دینی، حیات محصور به عوارض آن نیست و حقیقتی است که مقدم بر آثار آن است.


۲)نگاه آرخه محور در تفسیر طبیعت:​


در فلسفه، یکی از مهم‌ترین دعواها این است که اصالت با وجود است یا ماهیت. اصالت در تلقی فلسفی، در واقع منشأ اثر بودن است. برای مثال آن‌هایی که معتقدند اصالت با وجود است، در واقع معتقدند که اعم‌ترین، کلی‌ترین، اصلی‌ترین و منشأ اثر واقعی، وجود است. حتماً تا کنون اسم فیلسوف معروف آلمانی “امانوئل کانت” را شنیده‌اید. یکی از مهم‌ترین کارهای وی این بود که گفت به‌جای این‌که از وجود یا ماهیت بپرسیم و آغاز کنیم از خود معرفت شروع کنیم. یعنی ببینم تا چه حد می‌توانیم بفهمیم. (البته عنایت دارید که آن‌هایی که معتقدند اصالت با وجود است که-اکثریت فلاسفه را هم تشکیل می‌دهند، می‌گویند برای معرفت‌شناسی، شما ابتدا باید از وجود معرفت آگاهی داشته باشید و بعد آن را بشناسید.)
یکی از نکاتی مهمی که محصول کانت بود تفکیکی بود که بین نومن و فنومن رقم زد.در واقع معنای نومن واقعیت فی نفسه است و معنای فنومن، واقعیت برای ما می‌باشد. دو تیپ کلمه پرکاربرد دیگری که در فارسی برای ترجمه نومن و فنومن به کار می‌رود: “بود و نمود” و “پدیده و پدیدار” می‌باشد. پس ما یک بود، پدیده و واقعیت داریم (نومن) و یک نمود، پدیدار و فهم ما از واقعیت. البته نقدهای جدی به فلسفه کانت وارد است که از حوصله این بحث خارج است.
بعدازاین بحث فلسفی، که صرفاً مقدمه بود می‌خواهیم نکته‌ای را بیان کنیم و آن این است که «انسان نمی‌تواند فارغ از پیش فهم (پیش دانسته)، پیش‌فرض، علائق، انتظارات و پرسش‌های خود بفهمد و حتماً مقدمات در تفسیر وی (چه متن و چه طبیعت) تأثیر می‌گذارد. (لازم به ذکر است که علمی که عهده‌دار فهم معنا از متن است، هرمنوتیک نام دارد).» قبل از ادامه بحث باید یک تفکیک دیگر صورت داد و آن تفکیک بین استدلال و شاهد است. استدلال مربوط به مباحث معرفتی و منطقی است و مقدمه و نتیجه دارد. درصورتی‌که شاهد، نشانی است. به این معنا که شواهد به ما آدرس می‌دهند نه اینکه به‌طور مستقیم نتیجه بدهند. (شاهد باعث فرضیه‌سازی می‌شود).
داروین و دیگر زیست شناسان هم‌فکر وی، با دیدن شواهد و قرائن (دقت کنید) فسیلی، تفسیر خودشان را ارائه کرده‌اند. و این تفسیر، خواه‌وناخواه، از پیش‌فرض‌های متافیزیکی (فلسفی) آزاد نبوده است. برای مثال، داروین قطعاً به «وجود موجودات زنده مادی یعنی آغزیان، باکتری‌ها، گیاهان، قارچ‌ها و جانوران» معتقد بوده است. و این خود یک پیش‌فرض فلسفی است. یعنی مفروض الوجود گرفتن این موجودات، یک پیش‌فرض است درصورتی‌که علم فلسفه عهده‌دار موضوع وجود است و بیولوژی احکام و عوارض موجود را بررسی می‌کند.
نگاه سکولار به طبیعت، آرخه محور (صرفاً توجه به ماده المواد) است. و نگاه دینی به طبیعت، آیه محور است.
برای مثال، سعدی (به‌عنوان یک مسلمان) می‌گوید:
برگ درختان سبز، در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار


نگاه قرآن به طبیعت، آیه محور است.

وَمِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِیهِمَا مِن دَابَّهٍ وَهُوَ عَلَیٰ جَمْعِهِمْ إِذَا یشَاءُ قَدِیرٌ﴿الشوری: ۲۹﴾و از آیات اوست آفرینش آسمان‌ها و زمین و آنچه از جنبدگان در آن منتشر نموده، و او هرگاه بخواهد بر جمع آن‌ها تواناست!

قرآن می‌گوید:«افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت»آیا به چگونگی و کیفیت خلقت شتر نمی‌نگرند که چگونه خلق‌شده است؟



و این عظمت در خلقت را نشانه خدا می‌گیرد. اما در عوض آقای ریچارد داوکینز با دیدن همین موجودات و چگونگی ساختشان به انکار خدا می‌رسد! چرا؟ چرا امام صادق (ع) -در کتاب توحید مفضل- برای مفضل با برشمردن شباهت انسان و میمون درس توحید می‌دهد اما داروینیست‌ها با مشاهده شباهت، به الحاد می‌رسند؟ امام صادق (ع) به مفضل می‌گوید تدبیر کن در خلقت (نه طبیعت) زرافه و با نوع نگاه توحیدی خود، درس توحید می‌دهد اما امروزه بیولوژیست‌ها، از نگاه به زرافه با پیش‌فرض‌های غیرتوحیدی خود، به انکار خدا می‌رسند. چرا؟

چون قرائت دینی از طبیعت (=خلقت) با قرائت سکولار از طبیعت متفاوت است. نتیجه:
قرائت‌ها از کتاب طبیعت متنوع است. قرائت‌ها متکی به‌پیش فرض‌هاست. برای رسیدن به قرائت حقیقی باید به تنقیح و منزه کردن پیش‌فرض‌ها پرداخت.







۳)نفی ربوبیت الهی:

به نظر بنده، یکی دیگر از پیش‌فرض‌هایی که در تفسیر طبیعت و ازجمله همین نظریه داروین وجود دارد، پیش‌فرض خودکفا بود جهان و طبیعت است. یعنی تمام علل، محصور به عالم ماده است و غیب هیچ تأثیری در سازوکارهای مادی ندارد. به این معنا که رانش، جهش، مهاجرت، نوترکیبی، خودلقاحی و دگرلقاحی و… برای به وجود آمدن چنین تنوعی در عالم موجودات زنده لازم و کافی است. و هیچ نیازی نیست که پای خدا و غیب را وسط بکشیم و اساساً ربوبیت الهی رو انکار می‌شود. اگر امروز در علم زیست‌شناسی، با دیدن کدهای عمومی ژنتیکی می‌گویند پس یک نی‌ای مشترک داریم، پس تمام موجودات زنده از یک نی‌ای مشترک مشتق شده‌اند حاصل این نگاه است که عالم ماده بی‌نیاز از غیب و خداست و اساساً ربوبیتی در کار نیست.



به‌عبارت‌دیگر، در نگاه بیولوژیست‌های داروینیست، برای تبیین حیات هیچ نیازی به غیب و ماورالطبیعه نیست. هیچ شعوری پشت عالم ماده نیست و این عالم به اقتضای مکانیسم و سازوکارهای طبیعی خودش به تکامل دامن می‌زند و این در تضاد آشکار با مفاهیم و مضامین دینی است، پس نقش خدا چه می‌شود؟ اگر قرار است همه‌ی خلقت با سازوکار طبیعت بدون نیاز به دست خدا صورت گیرد چه نیازی به فرض خداست؟ این حرف ماتریالیست‌هاست که معتقدند همه‌چیز از ماده و انرژی تشکیل‌شده و همه روندها و مکانیسم‌ها کاملاً مادی است و بی‌نیاز از خدا.
۴)تعمیم این نظریه به مناسبات اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی و… :

تعمیم این نظریه به مناسبات اخلاقی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اشکال دیگر و نقطه تصادم این نظریه با دیدگاه توحیدی است. با این انسان‌شناسی خاص به نسبیت اخلاق و…. خواهیم رسید. درصورتی‌که دین این را تجویز نمی‌کند! “تنازع برای بقا” و “انطباق خود با طبیعت برای بقا” اصول مسلم نظریه انتخاب طبیعی است که کاملاً واضح است با اخلاق و دین و توحید در تضاد است…..


مسئله social Darwinism (داروینیسم اجتماعی) یکی از نگاه‌های غالب در تفکر مدرن بوده و هست. در بسیاری از فیلم‌های اخیر هالیوودی، انیمیشن‌ها و بازی‌های کامپیوتری و.. القای نگاه داروینیستی وجود داشته و دارد. القای این نکته که اولاً و بالذات، انسان حیوان است (با قشر مخی پیچیده‌تر) ثانیاً و بالعرض، قواعد حاکم بر نظام اجتماع انسانی، همان قواعد و قوانینی است که بر جنگل حاکم است و آن قواعد جنگلی عبارت‌اند از: «تنازع برای بقا»، «انتخاب اصلح» و…
کاپیتالیسم (سرمایه‌سالاری) در نئولیبرالیسم غربی، بن‌مایه‌ای کاملاً داروینیستی دارد. کسی اصلح است که بتواند انباشت سرمایه‌ای بیشتری را رقم بزند و انسان ضعیف به لحاظ اقتصادی، باید زیر چرخ توسعه اقتصادی له شوند چرا که این روند، در این نگاه غیرتوحیدی، کاملاً طبیعی است!




اگر در داروینیسم «تنازع برای بقا» مطرح است ما در تلقی قرآن «فاستبقوا الخیرات» را داریم و اگر در نگاه (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی) داروینیستی صحبت از انتخاب اصلح (زرمند، زورمند، تزویرکار) است ما در نگاه قرآن «و العاقبت للمتقین» را داریم…​
۵)عبث و کور خواندن خلقت:

یکی از شواهدی که معمولاً برای نظریه انتخاب طبیعی را می‌کنند “اندام‌های وستیجیال” است. اندام‌های وستیجیال اندام‌هایی هستند که کارایی و عملکرد خود را در یک‌گونه ازدست‌داده‌اند و رد پایی از خویشاوندی گونه‌ها باهم به شمار می‌روند. هرکسی که مقدمات ادبیات توحیدی و اسلامی آشنا باشد می‌داند که «خداوند هیچ‌چیز را بیهوده و عبث خلق نمی‌کند؟» اما در مفهوم اندام‌های وستیجیال به صراحت گفته می‌شود که نیازی به این اندام در موجود زنده نیست، کارایی آن‌چنانی ندارد و در واقع این مفهوم القا می شود که اساساً «وجود این اندام‌ها در بدن عبث می‌باشد».


۶)تثلیثی بودن نگاه داروینیست‌ها در طبقه‌بندی موجودات زنده:​


خاستگاه علم غربی از فلسفه تثلیثی بوده و به‌تبع آن، خود علم نیز تثلیثی شده است. در واقع، ریشه فهم در غرب تثلیثی است. تثلیثی بودن علم به این معنا است که آن علم دعوت به توحید و یگانگی نمی‌کند و شرک معرفتی را رقم می‌زند.


کسی که علوم تثلیثی را بپذیرد نمی‌تواند توحید را آن‌چنان‌که باید قبول کند و از آن فاصله می‌گیرد. در علم زیست‌شناسی تقسیم‌بندی و طبقه‌بندی حیات به: آرخیا، باکتریا، یوکاریوتا یادآور پارادایم تثلیثی مسیحیت می‌باشد.


۷)تک ساحتی بودن انسان از نگاه داروین:​
در قرآن کریم «و نفخت فیه من روحی» داریم. انسان قرآنی دو ساحتی است: جسم و روح در حالی که انسان داروین تک ساحتی است و هیچ‌چیز فرا طبیعی را نمی‌بیند و تمام آگاهی را تقلیل و تحویل به بعد مادی انسان می‌دهد. امروزه علم آنتروپولوژی (انسان‌شناسی)، فقط بعد مادی (بشره) را در نظر می‌گیرد و این علم مبنای علوم دیگر از جمله علوم انسانی می‌شود. پرواضح است که با این مبنا، معارف روبنایی نیز دچار مشکلات عمده‌ای می‌شود.



۸)تضاد با نص صریح قرآن کریم:​
و در آخر این آیه قرآن را تقدیم می‌کنم به مذهبیونی که قائل به نظریه انتخاب طبیعی هستند و می‌گویند این نظریه با قرآن در تضاد نیست:


«إِنَّ مَثَلَ عِیسَیٰ عِنْدَ اللَّهِ کمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کنْ فَیکونُ» (آل عمران-۵۹)همانا مثل (خلقت) عیسی نزد خدا مانند، مثل (خلقت) آدم است. که خلق کرد او (آدم) را از گل سپس به او گفت (موجود)باش پس (موجود) شد.



به عبارت دیگر اولاً خلقت حضرت عیسی همچون حضرت آدم بدون پدر و به اراده الهی صورت گرفته است. ثانیاً این خلقت دفعی بوده است.

نوشته آقای رحمان رزم‌پا

منبع:
 

Similar threads

بالا