بخشی از نامه چارلی چاپلین به دخترش

foodtechnology

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخشی از نامه چارلی چاپلین به دخترش


چارلز اسپنسر چاپلین یکی از مشهورترین بازیگران و كارگردانان سینمای هالیوود و یكی از نوابغ برگزیده و مطرح سینمای جهان است. او در زمانی که در اوج موفقیت بود با اونااونیل ازدواج کرد و از او صاحب 7 یا 8 بچه شد ولی فقط یکی از این بچه ها که جرالدین نام دارد استعداد بازیگری را از پدرش به ارث برده و چند سالی است که در دنیای سینما مشغول فعالیت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زیادی رسیده و در محافل هنری روی او حساب می کنند. چند سال پیش وقتی جرالدین تازه می خواست وارد عالم هنر شود، چارلی برای او نامه ای نوشت که در شمار زیبا ترین و شور انگیزترین نامه های دنیا قرار دارد و بدون شک هر خواننده یا شنونده ای را به تفکر وادار می کند. این نامه به حدی زیبا و آموزنده است كه با درك آن به شخصیت والای این هنرمند محبوب پی خواهیم برد.

دخترم جرالدین، از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود. تو کجایی؟ در پاریس روی صحنه تاتر با شکوه (شانزلیزه). این را میدانم چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پر شکوه نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیرخان تاتار شده است.

جرالدین، در نقش ستاره باش و بدرخش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام را بخوان. من پدر تو هستم و امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد. به آسمان ها برو ولی گاهی هم به زمین بیا و زندگی مردم عادی را تماشا کن. زندگی آنان که پاهایشان از بینوایی میلرزد و هنرنمایی میکنند.

من خود یکی از ایشان بوده ام. دخترم تو درست مرا نمی شناسی! در آن شبهای بس دور با تو قصه های بسیار گفتم اما غصه های خود نگفتم که آن هم داستانی بس شنیدنی دارد. داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گیرد داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بدتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند و سکه آن رهگذر غرورش را خرد میکند. با این همه من زنده ام و از زندگان پیش از آنی که بمیرند حرفی نباید زد.

دخترم دنیایی که تو در آن زندگی می کنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تاتر بیرون می آیی آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را جویا شو و اگر باردار بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت مبلغی پنهانی در جیبش بگذار. به نماینده خود در پاریس گفته ام فقط وجه این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا بپردازد ولی برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب آن رابفرستی. دخترم گاه و بیگاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و مردم را نگاه کن، زنان بیوه و کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یکبار بگو : من هم یکی از آن ها هستم.

تو واقعا یکی از آنان هستی نه بیشتر. هنر قبل از آنکه دو بال به انسان بدهد اغلب دو پای او را می شکند. وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی همان لحظه تاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان من آن جا را خوب می شناسم. آن جا بازیگران همانند خویش را خواهی یافت که از قرنها پیش زیباتر از تو چالاکتر از تو و مغرور تر از تو هنر نمایی می کنند اما در آن جا از نور خیره کننده تاتر(شانزه لیزه)خبری نیست.

دخترم جرالدین، چکی سفید امضا برایت فرستاده ام که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست. این برای یک مرد فقیر و گمنام است که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست این نیازمند گمنام را اگر بخواهی در همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برایت حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون پول این فرزند بیجان شیطان خوب آگاهم. من زمانی دراز در سیرک زیسته و همیشه و هر لحظه برای بندبازان روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام.

اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم برروی زمین استوار و گسترده بیشتر از بندبازان بر روی زمین استوار سقوط می کنند. شاید شبی درخشش گرانبها ترین الماس دنیا تو را فریب دهد و آن شب است که این الماس آن ریسمان نا استوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بند و بار تو را بفریبد و آن روزی است که بند بازی ناشی خواهی بود و همیشه بندبازان ناشی سقوط می کنند.

از این رو دل به زر و زیور مبند که بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد. اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی با او یکدل باش و براستی او را دوست بدار. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد او بهتر از من معنی عشق را می داند. او برای تعریف عشق که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است.

دخترم برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است. حرف بسیار برای تو دارم ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم :

"انسان باش. پاکدل و یکدل زیرا گرسنه بودن صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است"

"پدرت، چارلی چاپلین"
 

مهندس خوش فکر

عضو جدید
کاربر ممتاز
درسته نامه به نکات خوبی اشاره میکند ولی هرگز نباید در مورد اشخاص وافراد با داده های نادرست حرف زد

طبیعتا وقتی اصل نامه نگارندای ندارد نباید توقع داشت مفاهیم ان دارای ارزش و کارامد باشد

در بزرگ بودن چارلی چاپلین شکی نیست ولی او هیچگاه این عقاید را بیان نکرده!
 

ارش مهرداد

عضو جدید
درسته نامه به نکات خوبی اشاره میکند ولی هرگز نباید در مورد اشخاص وافراد با داده های نادرست حرف زد

طبیعتا وقتی اصل نامه نگارندای ندارد نباید توقع داشت مفاهیم ان دارای ارزش و کارامد باشد

در بزرگ بودن چارلی چاپلین شکی نیست ولی او هیچگاه این عقاید را بیان نکرده!


خنده داره که می گید نامه نگارنده ای ندارد مگر همچین چیزی ممکنه ؟
 

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوسش دارم
واقعا زيباست
ارزش زن رو خوب فهميده
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند.

زندگی هدیه ایست که باید ازش لذت ببری نه مشکلی که بخوای حلش کنی.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اين يكی از تضادهاي زندگی ماست...
که آدم همیشه کار اشتباه را در بهترین زمان ممکن انجام میدهد.

[h=5]( چــارلـی چـاپلـیـن )[/h]
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز





آموخته ام كه چگونه زندگی کنم.


آموخته ام که به انسان ها مانند سکوي پرتاب نگاه نکنم.


آموخته ام که انسان هاي بزرگ هم اشتباه مي کنند.


آموخته ام که تنها نیازی که مرا کامل می کند نیاز به خداست.


آموخته ام که گاهی کوچک ترها بیشتر از بزرگترها می دانند.


آموخته ام که اگر راجع به چیزی نمی دانم با شهامت بگویم نمی دانم.


آموخته ام که قبل از رسیدن به هر هدفی باید ظرفیت وفرهنگ آن را در خود پرورش داد.


آموخته ام كه ايمان يعني خواستن بدون انصراف و توكل بدون انقطاع.


آموخته ام که آينده مكاني نيست كه به آن جا ميروم بلكه جايي ست كه خود آن را به وجود مي آوريم.


آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد.


آموخته ام که پول شخصیت نمی خرد.



آموخته ام که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد.



آموخته ام که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان.




"چارلي چاپلين"
 

l-mohajeri

عضو جدید
از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشود. اما تو کجائی ؟
در پاریس روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه…
این را میدانم و چنان است که گوئی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را میشنوم.​
شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه ، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.​


 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
Rana-T نامه آبراهام لينكلن به معلم پسرش مشاهير ادب و هنر 0

Similar threads

بالا