با حال ترین گندی که زدی تو زندگیت از دوران بچگی تا حالا

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
کی منو اخراجیده :دی
پــ تو چطو میتونی پیام بدی اخراجی؟
عجب :cool:
اخراجم اخراجای قدیم،الانا طرف رو باید با مشت و لگد از فروم بندازن بیرون :D
خو برو دیگه رو اعصاب مدیرایی،گناه دارن خو (نه اینکه از بس من این مدیرا رو دوس دارم میگم) :D
 

sfk123

اخراجی موقت
پــ تو چطو میتونی پیام بدی اخراجی؟
عجب :cool:
اخراجم اخراجای قدیم،الانا طرف رو باید با مشت و لگد از فروم بندازن بیرون :D
خو برو دیگه رو اعصاب مدیرایی،گناه دارن خو (نه اینکه از بس من این مدیرا رو دوس دارم میگم) :D

آقا داغ بود، حالیش نبود که اخراج شده، اومد پست داد:D

گیر نده دیگه
;)
 

mozhgan.s.r

عضو جدید
بچه که بودم تابستونا می رفتیم خونه مادر بزرگم با بچه های هم سن و سال خودم تو کوچه بازی میکردم سر کوچه مادربزرگم یه مغازه برای یه حاج آقای موادغذایی داشت وسایل خوراکی ها شو چیپس و پفک بیرون بود ما دوره گذاشته بودیم چند نفر کشیک میکشیدن دو نفر می رفتن دزدی،خوراکی تک میزدیم بعد یه مدت اینقدر حرفه شدیم که از داخل مغازه تک میزدیم بعد لووو رفتیم
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعت 2شب کنسرو بادمجون گذاشتم تو آب جوش
رفتم طبقه پایین
بعد با صدای بمب پریدم بالا ببینم چه خبر شده
کنسرو ترکیده بود آشپزخونه رو دود سفید گرفته بود،سقف آشپزخونه نارنجی شده بود،دیدم بابام نزدیک بود سکته کنه از خواب پریده بود با ترس داشت داد میزد:w15:

من که این صحنه رو دیدم سریع شروع کردم به دویدن طبقه پایین،بابام تو راه پله داش فوشم میداد (بیشعور احمق نمیگی سکته میکنیم دیوانه ساعت 2 شب چرا بمب میترکونی:w15::w15: فلان فلان شده... :D )
:w15::w15::w15:
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
ساعت 2شب کنسرو بادمجون گذاشتم
رفتم طبقه پایین
بعد با صدای بمب پریدم بالا ببینم چه خبر شده
کنسرو ترکیده بود آشپزخونه رو دود سفید گرفته بود،دیدم بابام نزدیک بود سکته کنه از ترس داشت داد میزد:w15:

من که این صحنه رو دیدم سریع شروع کردم به دویدن طبقه پایین،بابام تو راه پله داش فوشم میداد (بیشعور احمق نمیگی سکته میکنیم دیوانه ساعت 2 شب چرا بمب میترکونی:w15::w15: )
:w15::w15::w15:

طفلی پدرت:|
انشالا بچه ت سرت بیاره ببینم بازم ریسه میری از خنده:D
 

ros.

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:w06::w09::w29:برای یه کاری امروز رفتم دانشگاه تمام مدارکی که دادم آموزش دانشکده اشتباه بود حتی به جای عکسهای خودم عکس یکی دیگه رو دادم اون مسیولشم بدون اینکه چکش کنه گفت خوبه !!
 

عشقولانه

کاربر بیش فعال
یه بار به یکی گفتم عوضی.....
خودم برگشتم گفتم خودتی عوضی......
خدایش خیلی ضایست............
هنوزم که هنوزه طرف بهم میگه عوضی کیه.......:cry:
 

fereshte1111

عضو جدید
من اولین بار که می خواستم برم مترو سوار شم، بلد نبودم و خلاصه برام توضیح دادن که این کارت متروئه میتونی بزاری رو دستگاه رد شی، اقا من رفتم که رد شم ، اون کسی که کیف کارتشو داده بود هم کارت تلفن توش بود هم کارت مترو. یعععععنی من هووووول شدممم یهو کارت تلفن رو گذاشتم رو دستگاه! خخخخخ . نگهبانه اونجا نامرد کم لطفی نکرد داااااااد زد خانوووووووووم اون کارت تلفنههههههه. یعنی سرخ شدم مردم بهم نگاه می کردن. ای خدا ازش نگذره.خخخخخخ
 

Ice Dream

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعت 2شب کنسرو بادمجون گذاشتم تو آب جوش
رفتم طبقه پایین
بعد با صدای بمب پریدم بالا ببینم چه خبر شده
کنسرو ترکیده بود آشپزخونه رو دود سفید گرفته بود،سقف آشپزخونه نارنجی شده بود،دیدم بابام نزدیک بود سکته کنه از خواب پریده بود با ترس داشت داد میزد:w15:

من که این صحنه رو دیدم سریع شروع کردم به دویدن طبقه پایین،بابام تو راه پله داش فوشم میداد (بیشعور احمق نمیگی سکته میکنیم دیوانه ساعت 2 شب چرا بمب میترکونی:w15::w15: فلان فلان شده... :D )
:w15::w15::w15:
من دقیقا این اتفاق واسم افتاد
بعدظهر بود خسته و مرده از دانشگاه اومدم خونه از سوپرمارکت یه کنسرو گرفتم با امید اینکه از گشنگی خلاص شم! گذاشتم رو گاز رفتم رو تخت دراز کشیدم و بعد........با صدای انفجار از خواب پریدم :D
باز من تو اتاق بودم، دوستم بیچاره نزدیکتر بود به محل حادثه... همونجور تو هال خواب بود ینی انفجار لرزوندش قشنگ.... کلا بدنش از ترس لمس شده بود :w15::w15:
 

حميدرن

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یه بار تمام خونواده و وابستگان( حدود 15 نفر ) نشستن پنجاه شصت کیلو انار رو دونه کردن تا رب انار درست کنن . بعد سپردن به من که حواست باشه یه وقت نسوزه . من هم سپردم به خواهر کوچیکه که : داری تلویزیون می بینی مواظب باشه نسوزه من دارم می رم بیرون.
وقتی برگشتم ....
قابلمه رو می خواستن بندازن دور.
من نگهش داشتم. کسی می دونه چه طوری می شه سوخته انار رو از ته قابلمه کند؟؟؟
 

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه مغازه مانتو فروشی حراجی زده بود همکارام می گفتن مانتوها قشنگن و قیمتشون هم مناسبه،منم رفتم از یه مانتو خوشم اومد خریدم از شانسم یه شاگردمم اونجا بود اول نمی خواستم بعدش به خودم گفتم کی حال داره دوباره فردا بیاد ،دیگه خرید کردم یه هفته بعد پوشیدم رفتم مدرسه،دیدم همه شاگردام به همدیگه میگن به این مانتو نمیاد 25 تومن باشه!!!!! دیگه توبه کردم جنس حراجی بخرم :redface:
 

sara.mortazavi

کاربر حرفه ای
گند نبود
سوار ماشین یه یارو غریبه شدم به عنوان تاکسی
یارو ادم خوبی نبود
وسط راه سوییچ ماشین وقتی وسط خیابون داشت راه میرفت انداختم بیرون
مجبور شد وبایسته منم فرار کردم
 

Similar threads

بالا