بالاخره سعدی بزرگ تر است یا حافظ؟!

sarbaz121

عضو جدید
بی‌گمان، سعدی، یكی از نام‌دارترین سخن‌سرایان جهان است كه بسیاری از اندیشمندان را به ستایش واداشته است. شاعری كه اندیشه‌های نورانی و افسون‌گری‌های هنری او در سخن چنان رستاخیزی برپا كرده كه شهرت او را در زمان‌ها و مكان‌های دور و نزدیك به شایستگی گسترده است.

در میان شاعران و نویسندگان نامی ایران، او تنها كسی است كه در هر دو عرصه‌ی شعر و نثر، با توان‌مندی شگفت‌آور خویش، آثاری بی‌همانند آفریده است، به گونه‌ای كه شعرِ او به شیوایی نثر و نثرِ او به زیبایی شعر در بالاترین جایگاه هنری قرار گرفته است.
این ارزش تنها در زبان فارسی این چنین درخشان نیست بلكه در هر جای دیگری كه سخن سعدی امكان حضور یافته، نام صاحب خود را به بلندی بركشیده است. به قول امرسون، شاعر، نویسنده و اندیشمند آمریكایی :
  1. «سعدی به زبان همه‌ی ملل و اقوام عالم سخن می‌گوید و گفته‌های او مانند هومر، شكسپیر، سروانتس و مونتنی، همیشه تازگی دارد.»1
امرسون، كتاب گلستان را یكی از اناجیل و از كتب مقدس دیانتی جهان می‌داند و معتقد است كه دستورهای اخلاقی آن، قوانین عمومی و بین‌المللی است.2
اگر بخواهیم سعدی را با برخی دیگر از قله‌های بلندِ شعر فارسی بسنجیم، همواره سعدی را بیشتر از دیگران در میانِ مردم خواهیم دید. مثلاً هنگامی كه سعدی و مولوی را از دیدگاهِ پیوند و ارتباط آن‌ها با مردم جامعه مقایسه كنیم، می‌بینیم كه مولوی، پروازی بسیار بلند دارد آن‌قدر بلند كه بیشتر اوقات از دسترس مردم و حتی از دیدرسِ آن‌ها هم خارج است. اما سعدی، از رویِ زمین، مستقیم به سوی هدف حركت می‌كند. از همین رو در دسترسِ مردم است و مردم می‌توانند به سادگی با او همراه شوند. یا وقتی سعدی را با حافظ می‌سنجیم، می‌بینیم كه گرچه حافظ هم به گستردگی در میان طبقه‌های جامعه نفوذ پیدا كرده ، اما حافظ، مثل یك پدرِ مقدس و قابل احترام است كه باید او را دوست داشت، به او مهر ورزید و او را بزرگ داشت. اما سعدی مثل یك دوست صمیمی است كه بسیاری اوقات با او شوخی هم می‌كنند.
از سوی دیگر
حافظ از آسمانی‌ترین سخن‌سرایان جهان است. بهره‌وری او از عالم بالا، با هوشیاری شگفتِ او در حوزه‌ی زبان و توانمندی بی‌همانندش در به كارگیری امكانات بیانی، گره خورده و او را بر ستیغ بلند سخن فارسی نشانده است.
سه عنصر و ویژگی مهم را همیشه باید در پیوند با حافظ و برای درك و دریافت شعر حافظ در نظر داشت:
  1. 1- توانمندی شگفت هنری حافظ و پدید آوردن سخنی لایه لایه و تو در تو.
  2. 2- پیوند معنوی با كتاب وحی و اُنس همیشگی با قرآن مجید و به دست آوردن روحانیتی ستایش‌برانگیز كه لقب «لسان‌الغیب» و «ترجمان‌الاسرار» را برای او به ارمغان آورده است.
  3. 3- هوشیاری و دردمندی اجتماعی؛ به گونه‌ای كه هرگز از زخم‌ها و دردهای جامعه‌‌ی خود غافل نبوده است.
و این ویژگی‌ها دست به دست هم داده و باعث شده كه حافظ با هنری‌ترین شیوه‌های بیانی، شدید‌ترین و پلیدترین رذایل اخلاقی جامعه‌ی خودش (ریا، دروغ، تزویر و ...) را هدف بگیرد و آن‌ها را افشا كند.
حافظ خود، شخصیتی غریب و پیچیده است. او با شگردی شگفت و ترفندی هنری، چنان پدیده‌های متناقض و متعارض را در كنار هم نشانده و آن‌ها را با هم آشتی داده است كه زیباتر از آن از دست كسی دیگر بر نیامده است.همین هم‌نشینی پدیده‌های متعارض و متناقض موجب شده است كه سلیقه‌های گوناگون و طبایع مختلف، چهره‌ی خود را ـ هر كس به گونه‌ای ـ در آینه‌ی سروده‌های حافظ ببیند.حاصل جمع این تعارضات چنان است كه سروده‌هایی از حافظ را هم در قنوت نماز می‌خوانند و هم بر سكوی میخانه، هم بر سر منبر می‌خوانند هم در مجلس رقص و آواز، هم در كلاس فلسفه می‌خوانند هم در حلقه‌ی خانقاه و همه جا و همه جا.
این اختلاف نظر در مورد شخصیت حافظ هم وجود دارد: از یك سو او را فردی ناآرام، آزاداندیش، عصیان‌گر و پرخاشجو می‌بینیم و از سویی دیگر او را فردی متفكر، روشن‌بین و ژرف‌اندیش. از یك سو او را عارفی دل‌آگاه و واصل می‌بینیم كه پرده‌های راز را یك سو زده و تا ناشناخته‌ترین سرزمین‌های اسرار پیش رفته و از سویی دیگر او را شاعری چیره‌دست و افسون‌كار می‌بینیم كه آتش به جان همه‌ی واژه‌ها زده و هنری‌ترین شعر هستی را آفریده است.

با این همه از میان سخن‌سرایان نامدار ایرانی هیچ كدام به اندازه‌ی سعدی و حافظ همانندی و همسانی ندارند. در حالی كه این دو نیز با هم تفاوت‌های بسیار دارند.
هر دو در شیراز زاده، زیسته، نام برآورده و درگذشته‌اند و بنیان سخن هنری هر دو بر مفاهیمی همچون عشق، حقیقت‌جویی، جمال‌پرستی، مبارزه با كج‌رفتاری‌های اجتماعی، ریا، تزویر، دروغ و ... نهاده شده است.
همان‌گونه كه پیش از این گفته شد در میان سخنوران زبان فارسی، تنها كسی كه هم در نثر و هم در شعر اثر عالی و درجه‌ی اول آفریده است به علاوه حضور همیشگی سعدی در میان مردم و آمیزش او با گروه‌های مختلف اجتماع، تأثیر بسیار در عمومی‌تر شدن سخن او گذاشته است.
حافظ بیش از آن‌كه سخنی عمومی داشته باشد، كلامی ویژه دارد. به عبارتی دیگر روی سخن سعدی همه‌ی طبقات اجتماع هستند اما حافظ مخاطبانِ خاص برگزیده و روی سخن او با آن‌هاست. هر چند امروز، مخاطبان عمومی هم به سادگی با شعر حافظ پیوند می‌خورند و دست كم می‌توانند لایه‌ی بیرونی شعر حافظ را ببینند و دریابند.
آثار سعدی به ویژه به دلیل این‌كه بیانِ حكمت عملی و اخلاق عملی است، ترجمه‌پذیرتر از سروده‌های حافظ است. از همین روست كه خاورشناسان و جهان‌گردان سعدی را بیشتر می‌فهمند و بیشتر می‌شناسند.3
تكیه‌ی حافظ بیشتر به كلیات هستی‌ست و توجه سعدی به جزییات زندگی. حافظ بیشتر به مفاهیم انتزاعی، آرمانی و كلی می‌پردازد و سعدی بیشتر به مفاهیم محسوسِ دست‌یافتنی. در حوزه‌ی اندیشه، حافظ، ژرف‌تر؛ درنگ‌آمیزتر و متفكرتر از سعدی جلوه می‌كند و سعدی روان‌تر، دوان‌تر و گسترده‌تر از حافظ؛ یعنی سعدی بیشتر در طول و عرض جولان می‌دهد و حافظ بیشتر در عمق و ارتفاع. از همین رو سعدی بیشتر پیش می‌رود و حافظ بیشتر فرا می‌رود.
سال‌ها پیش یكی از نویسندگان گفته است:
  1. «به نظر می‌رسد سعدی دنیا را آن‌طور می‌دید كه همه‌ی ما می‌بینیم بجز حافظ. و حافظ دنیا را طوری می‌دید كه هیچ یك از ما نمی‌بینیم حتی سعدی.»4
در معماری كلام، پیوند هنری واژگان و تراكم معانی هیچ كدام از شاعران ایرانی به پای حافظ نمی‌رسند، همچنان كه در سادگی، روانی و شیرینی سخن هیچ‌كس به سعدی نمی‌رسد.اما انگار به مرزهای زبان حافظ آسان‌تر می‌شود نزدیك شد تا مرزهای زبان سعدی. زیرا به نظر می‌رسد با فرا گرفتن برخی از آرایه‌های ادبی و شگردهای حافظانه ممكن است به رنگ سخن حافظ نزدیك شد و كلامی هم‌رنگ آن كلام ـ و نه هم‌جنس آن ـ آفرید، اما سخن سعدی كه بدون یاری گرفتن از آرایه‌های ادبی، زیبا و هنری آفریده شده است، سخنی به شدت تقلیدناپذیر است.
ساده‌سرایی همسایه‌ی دیوار به دیوار ابتذال است. با كم‌ترین لغزشی، سخن مبتذل خواهد شد و بندبازی‌های سعدی روی این نخ بسیار نازك، شگفت‌آور است. تا كسی به كمال با ماهیت زبان فارسی و انرژی واژه‌ها و توان تألیف آن‌ها آشنا نباشد، هرگز نمی‌تواند سخنی به سادگی سخن سعدی و هنرمندی او پدید آورد.
سعدی با سروده‌های خودش گویی می‌خواهد گریبان ما را از دستِ هیاهوی بی‌نتیجه‌ی جهان پیرامون رها كند و ما را به یك آرامشِ دلپسند فرا بخواند، آرامشی كه ممكن است حتی تصنعی باشد. امّا حافظ علاقه‌مند است كه تردیدها، تشكیك‌ها و پرسش‌ها را در جان ما بیدار كند و درون ما را بخراشد و بر آشو بد تا خوابمان نبرد.
شعر سعدی مثل شیشه است و شعر حافظ مثل آینه در شعر سعدی خود او و قوانین جامعه او نمایان است اما در شعر حافظ خواننده خودش را آنگونه که دوست دارد می یایبد.
از لحاظ شخصیت، سعدی مردی پرتحرك، زودجوش، زبان‌آور و برون‌گراست و حافظ فردی ساكن صفت، تودار، كم‌جوشش و درون‌گرا.5
در سده‌ی هفتم و در زمان سعدی در شیراز اتابكانِ زنگی فارس حكومت می‌كنند همان‌هایی كه با هوشمندی و درایت توانستند جلوِ هجومِ ویران‌گرِ مغول را بگیرند و سعدی دوستدار این حاكمان است و با آن‌ها روابطِ نزدیك دارد.
  1. سكندر به دیوار رویین و سنگ
  2. بكرد از جهان راه یأجوج تنگ
  3. تو را سدّ یأجوج كفر از زراست
  4. نه رویین چو دیوار اسكندر است
محیط ادبیِ فارس هم برای سعدی رضایت آفرین و خرسند كننده است و سعدی بارها از مردمِ ادب شناس و اهل معرفت شیراز سخن گفته است.
  1. هـــزار پیــــرو ولـی بیـش اندر وی
  2. كه كعبه بر سرِ ایشان همی كند پرواز
  3. و:
  4. در اقصای گیتی بگشتم بسـی
  5. به سر بردم ایام با هر كسی
  6. تمتع به هر گوشه‌ای یافتم
  7. زهــر خرمنــی خوشــه‌ای یافتم
  8. چو پاكـان شیــراز، خاكـــی نهــاد
  9. ندیدم كه رحمت بر این خاك باد ...
امّا محیط اجتماعی و ادبی شیراز زمان حافظ اصلاً مورد رضایت او نیست. زیرا شیرازِ زمان حافظ، شهری است كه ریا، تظاهر، دروغ و تزویر در آن آشكارا شدّت گرفته است و یا شاید اساسا محک حافظ برای راضی بودن از جامعه با محک سعدی متفاوت است .
عقاب جور گشوده است بال در همه شهر
كمان گوشه نشین و تیر آهن كو

  1. شهــر خالــی است زعشــاق مگـر كـز طرفـی
  2. مردی از خویش برون آید و كاری بكند
  3. مـی صوفــی افكــن كجــا می‌فروشنــد
  4. كه در تابم از دستِ زهد ریایی
  5. ز زهد خشك ملولم كجاست باده‌ی ناب
  6. كه بوی باده مدامم دماغ تر دارد
  7. بیار باده رنگین، كه یك حكایت راست
  8. بگویم و بكنم رخنه در مسلمانی
  9. به خاك پای صبوحی كشان كه تا منِ مست
  10. ستــاده بــر در میخـــانه‌ام به دربانی
  11. به هیــچ زاهـــد ظاهـر پرست نگذشتـم
  12. كه زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی
ابواسحاق اینجو، شاه شجاع و امیر مبارزالدین سلاطین زمان حافظند. حافظ بجز ناخرسندی و ناخشنودی كه با محمدبن مظفر دارد با حاكمان دیگر زمان خود روابطی نزدیك و محترمانه دارد اما هرگز مانند سعدی قصاید اغراق آمیز در مدح آنان نگفته و اگر چنین کرده حد اقل آن اشعار را در کنار آثار دیگرش حفظ نکرده و بنابرین به دست ما نرسیده است.
سعدی شیخ است و حافظ خواجه. به عبارت دیگر سعدی در حوزه‌ی اندیشه‌های دینی هرگز آن بی‌پروایی‌ها، تشكیك‌ها و تردیدهای حافظ را ندارد و حافظ به دلیل تمركز مدام بر چیستی و چگونگی هستی، آن زودباوری‌ها و ساده‌پنداری‌های سعدی را ندارد.
از دیدگاه حافظ:
  1. همه‌كس طالب یارند چه هشیار و چه مست
  2. همه‌جا خانه‌ی عشق است‌چه مسجدچه‌كنشت
خواجه بارها بر مفاهیمی همچون مفاهیم زیر پای فشرده است كه:
  1. گـر پیـر مغـان مرشـدِ ما شـد چـه تفـاوت
  2. در هیـچ سـری نیسـت كه سرّی ز خدا نیست
به همین دلیل از دیدگاه حافظ هرگز حكایتی همچون حكایت زیر از گلستان پسندیدنی نیست:
  1. در عقدسرایی متردد بودم. [در خرید خانه ای تردید داشتم ]جهودی گفت: بخر كه من كدخدای قدیم این محلّتم و نیك و بد این خانه چنان كه من دانم، دیگری نداند. هیچ عیبی ندارد.
  2. گفتم: بجز آن كه تو همسایه‌ی منی.
  3. خانه‌ای را كه چون تو همسایه است
  4. ده درم سیـمِ كـم‌عـیــار ارزد
  5. لـیـكــن امـیــدوار بـایــد بـــود
  6. كـه پس از مرگ تو هزار ارزد
و در سراسر دیوان حافظ هرگز سفارش‌هایی همچون سفارش زیر دیده نمی‌شود:
  1. خـلاف رای سـلـطان رای جـسـتـن
  2. به خون خویش باشد دست شستن
  3. اگر خود روز را گوید شب است این
  4. ببایـد گفـت: آنـك مـاه و پرویـن! [یعنی حتی اگر در روز روشن پادشاه بگوید که شب است تو باید بگویی که بله آن هم ماه و آن هم ستاره های آسمان ! ]
  5. (گلستان، باب اول )
اشكال این سخن آن‌گاه آشكارتر می‌شود كه بدانیم این سخن، سخنِ داناترین وزیر ایرانی، یعنی بزرگمهر، درباره‌ی عادل‌ترین پادشاه از دیدگاه سعدی، یعنی انوشیروان، است. حكایت از باب نخست گلستان است كه مشاوران و بزرگان در مسئله‌ای مهم از مسائل مملكت در حضور انوشیروان به رای‌زنی پرداخته‌اند و اختلاف نظر دارند. بزرگمهر رای پادشاه را تأیید می‌كند. از او می‌پرسند: چه برتری در رای پادشاه بود كه آن را تأیید كردی؟ می‌گوید: «به موجب آن‌كه انجام كار معلوم نیست و رای همگان در مشیت است كه صواب آید یا خطا. پس رای پادشاه اختیار كردم تا اگر خلاف صواب آید به علت متابعت ایمن باشم.» و سپس آن دو بیت شعر گفته می‌شود.
حافظ مضمون سروده‌های خود را بیشتر از زبان پیرِ مغان، پیرِ می‌فروش، هاتف غیبی و شخصیت‌هایی از این دست بیان می‌كند، گویی واقعاً از عالم غیب الهام می‌گیرد و همواره در این فضا گردش می‌كند و شاید همین توجه به عالم غیب و سرگردانی و تحیر در این عالم است كه حافظ را به بیان اندیشه‌های خیامی نزدیك كرده است.انگار حافظ بیشتر متعلق به عالم غیب است و سعدی بیشتر متعلق به عالم شهود.آیا وحدت و انسجام غزل‌های سعدی و پاشانی غزل‌های حافظ با این دو عالم غیب و شهود و دریافت‌های متفاوت از آن دو عالم، ارتباطی ندارد؟
سخن آخر آن‌كه به دشواری می‌توان سعدی و حافظ را برای تعیین برتری یك از آن‌ها بر دیگری سنجید و به نتیجه رسید. شادروان محمدعلی فروغی سال‌ها پیش گفته است:
  1. «سعدی دریاست و حافظ كوه است.»6
سعدی همچون دریا زیبا، گسترده و تماشایی‌ست و حافظ همچون كوه سربرافراشته، باشكوه و شگفت‌انگیز است. چگونه می‌توان یكی را از دیگری برتر دانست؟!
 
با عرض سلام و تشکر هم به دلیل این حوصله خرج شده از طرف شما و هم این نظریات نسبتا خوب . اما باید عرض کنم زندگی یک سخن به نقد و بررسی دوستانه است بنابر این کلام و توصیه دوست عزیزم خانوم گلابتون و امر ایشان من را وادار به ایراد این سخنان شدم
 
این مساله ی شعر با نظم جابجا شده است چون دوستان مستحضرند که شعر الزاما نباید دارای وزن باشد . این ذکر شده در همه ی محافل از شعر حافظ استفاده می شده، این برای یک نویسنده ،یک جامعه شناس امتیاز نیست بلکه نشان دهنده ی این است که از این سخن هیچ کس نتیجه نگرفته است، که به نظر حقیر این طور نیست و این تنها برداشت شخصی این آقا یا خانم ست . این که بگوییم حافظ دارای مخاطب خاص است حرف صحیحی نیست چون عبارات حافظ برای توده ی مردم است وهیچ کجا حافظ مخاطبانش را خاص نخوانده بلکه همواره از همه دعوت کرده و به همه سفارش کرده نه یک گروه خاص(مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن/که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست). مطلب بعدی این است که فهم سخن سعدی اگر چه ساده و آسان است ولی کلامش خالی از تعابیر ادبی نیست(خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی/چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی) در این بیت آرایی ی نغمه ی حروف و تشبیه استفاده شده که ساده هم نیست.اگر بخواهیم شعرا و شعر آن ها را از این عالم معنا دور کنیم، از مردم دور کردیم و شعر آن ها چون کتیبه ای در موزه خواهد شد نه در زندگی روز مره که خود آن ها هم هدفشان این نبوده (نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر) در پایان دوباره لازم می دانم از همه ی اعضا تشکر کنم و از جسارتم عذر خواهی و این که این اجازه را به خودم دادم تا از شما انتقاد کنم و سخنان خودم را این جا مطرح نمایم ، با آرزوی موفقیت برای شما
 

sarab_m

عضو جدید
سعدی همچون دریا زیبا، گسترده و تماشایی‌ست و حافظ همچون كوه سربرافراشته، باشكوه و شگفت‌انگیز است. چگونه می‌توان یكی را از دیگری برتر دانست؟!
خودتون گفتین دیگه، ممنون بابت مطلبتون(مولوی هم کارش خیلی درسته، بهتر بود این جوری درموردش نوشته نشه!)، با اینکه درکم کامل و خوب نیست با این حال هر کدوم کارشون زیبایی خاص خودشو داره و قابل مقایسه نیستن، ببخشید نمی دونم چرا دکمه ی تشکرو نداشتم ، بازم ممنون
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
سعدی بزرگ ترین شاعر ایرانی است که با نثر و نظم " گلستان " و نظم " بوستان "

تاریخ به جا گذاشته و غوغا کرده. شعر : بنی آدم اعضای یکدیگرند او زینت سر درِ

سازمان ملل متحد شده. در گلستان خیلی سخنان گهرباری داره که هنوز درباره ی

ملت قرن 21 صدق می کنه.

اما حافظ ...

در غزل عرفانی همراه با ابیات مبهم یعنی دارای آرایه ی ایهام طوفانی به پا

کرده که بعد از گذشت 7 قرن هنوز نظیری براش پیدا نشده.

من عاشق غزل های حافظم. به ویژه اونایی که ایهام دارند

نمونه:

دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد

موفق و سربلند باشید
 

حافظ CRAZY

عضو جدید
حافظ و سعدي؟

حافظ و سعدي؟

اتفاقا اين سوالو از خود حافظ پرسيدن اونم جواب داد
استاد سخن سعدي است پيش همه كس اما دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو (فكر ميكنم منظورش خواجوي كرماني باشه)​
البته اگه نظر خودم باشه ميگم اين دو قابل مقايسه نيستند فاصله اين دو از هم بسيار زياده
سعدي غزل هاي خوبي داره ولي داستان هاي گلستانش يه كمكي بچگونس شايدم به دليل گذر زمان اينجوري ديده ميشه در عوض حافظ چيزي ديگر است نه نسبت به سعدي بلكه نسبت به خيلي از اديبان و نويسندگان ; مي تونيد به جملات نيچه و گوته خطاب به حافظ مراجعه كنيد كه با اون همه عظمت و غرور حافظ رو همچون خدا مي ستايند در ضمن بگم كه بهتره واسه شناختن حافظ غزل هاي خودش رو خوند تا اينكه حرف هاي ديگرون رو گوش داد اين حرف رو آهسته ميگم بين خودمون بمونه ( حافظ آنگونه يا آن چيزي كه ما ميشناسيم يا تا كنون درباره اش مي انديشيديم نيست)
حافظ نوك قله ي دانسته ها ايستاد و پرچم او غزل هاي اوست
 

Ssazmani

عضو جدید
لف. احمد شاملو (ابتدا، 1. صبح، سپس، 1. بامداد: 1379-1304) شاعري برجسته و توانا بود. اما اين دو صفت در شناخت او كافي به نظر نمي‌‌آيد. چرا كه شاملو، به تدريج، در نيمة دوم سدة بيستم ميلادي، در مقامِ يكي از نمادها و نمونه‌هاي اصلي تلفيقِ نوعي تلقّي مدرن از شعر با وظيفة اجتماعي و سياسي در شعر، شكلي از بهره‌وري از گونه‌هاي كهن و نويِ شعر و نثر، و البته، همراه با بهره‌يابي از بخش‌هايي از شعر و ادب جهان در زبان فارسي شناخته شد و در صفِ نخست قرار گرفت. مي‌دانيم كه دوره‌هاي اوج شاعران (و نويسندگان) نوگراي ايران در عصر تجدّد، اغلب، كوتاه و كم دوام بوده است. سكة رايج در ادبيات معاصر ايران، به تعبير هوشنگ گلشيري، «جوانمرگيِ» ادبي است. اما شاملو از اندك شاعراني بود كه نزديك به رُبع قرن، از نيمة نخست دهة 1330 تا نيمة دوم دهة 1350، كمابيش، در اوج تجربه‌هاي شعرگوييِ خود قرار داشت. پنهان كردني نيست كه در دو دهة بعد از چنين اوجي فاصله گرفت. اما در همين دوره، باز، شعرهايي داشت كه مي‌توانست زخمه‌هايي بر جانِ دوستداران شعرش زند. خلاصة كلام آن‌كه در تاريخ شعر فارسي در نيمة دوم سدة بيستم ميلادي، شاملو شاعري است بسيار چيره‌دست و تأثيرگذار. تعبيرهاي بهاء‌الدين خرمشاهي در بيان هنر شاعري و محتواي شعر او در دوره‌هاي اوجش، به حد لازم و كافي، دقيق و رساست: شاملو «از مفتول كلمات، زِره داوودي مي‌بافد [...] شعر شاملو، سراسر جَريحه و عصب است: كلمه‌ها جا افتاده و خوش نِشَسته و رام و آرام نيستند. مثل دو رشته سيمِ لُخت‌اند كه دائماً جرقه مي‌پراكنند. شاملو دو مشت كلمه را مانند دو گله ابر پُربار و پرُباران به هم مي‌كوبد و هرگز هيچ جاي شعرش بي‌نبض و بي‌ضربان نيست. شعرها از دور دست حافظة جمعي مردم مي‌آيد و تاريخِ مجروح و خونين و ماليني را به دنبال مي‌كشد.»(1)
ب. شاملو دربارة برخي از موضوع‌هاي فرهنگي و اجتماعي و ادبي آراء‌يي خاص و جسورانه داشت. در مَثَل، مي‌توان به آن‌چه در چند سخنراني، گفت‌وگو، مقاله، كتاب و حتي شعر دربارة اسطوره‌هاي ايراني، تاريخ ايران، مردم ايران، موسيقي سنتي ايران، دستور خط‌(رسم‌الخط) فارسي، شعر فارسي، فردوسي، سعدي، حافظ و مانند آن‌ها گفته يا نوشته است، اشاره كرد. اين آراء، اغلب، به سبب شهرت و اعتبارِ شاعري او، به نقدها، بحث‌ها و گاه، حتي، جنجال‌هاي گسترده‌اي مي‌انجاميد. در اين نوشته، با صرف‌نظر كردن از اين «نقدها، بحث‌ها و جنجال‌ها» به شناختِ بخشي از آراء او دربارة سعدي و حافظ برآمده‌ام. كوشيده‌ام اين شناخت، دقيق و مُستند باشد. پس از آن، بر اساس ديدگاهي تاريخي، تحليل خود را از اين موضوع به دست داده‌ام.
پ. شاملو از آغاز جواني، هم با جست‌وجوهاي فردي، سپس به راهنماييِ فريدون رهنما (1354-1309) و بعدها با همكاري ديگران با بخش‌هايي از شعر جهان آشنايي يافت. او از اين سروده‌ها تأثيرهايي پذيرفت. اما از نيمة دهة 1330، آرام- آرام، به سوي بخش‌هايي از شعر و نثرِ كهن فارسي روي بُرد. «افسانه‌ها‌ي هفت گنبد نظامي» (نيل، 1336) و «حافظ شيراز» (نيل، 1336) كه برگزيده‌هايي بود از سروده‌هاي نظامي و حافظ، نخستين نمونه‌ها از اين توجه است. به نظر مي‌آيد كه در آغاز دهة 1340 با حضور شعرهايي كه مي‌توان در كارنامة شاعري شاملو به آن‌ها «آيدايي‌ها» نام داد، بهره‌وري شاعر از گونه‌هاي كهن زبان در شعرش رنگي خاص يافت. به هر روي، از ميان شاعران قديم، هوش و حواسَش، بيش از پيش، متوجهِ حافظ شد.
ت. او در سال 1343، به صراحت اعلام كرد كه حافظ برايش جانشين ماياكوفسكي، اِلوار، لوركا و ديگران شده است.(2) تأكيد ورزيد كه «شايد هنوز هزار سال زود باشه» كه حافظ را «بشناسَنِش»(3). از نظر شاملو در هنگام خواندن آثار سعدي، «چه‌گونه گفتن» و هنگام خواندنِ غزل‌هاي حافظ، «چه گفتن» برايمان اهميت مي‌يابد: «آن يك مشاطة كلام است و اين يك مسيحاي انديشه. [حافظ] روح سرگردان انديشه را در تنِ مردة كلام مي‌دمد. حافظ عميق مي‌انديشد و زيبا بيان مي‌كند. سعدي عميق نمي‌انديشد، اما زيبا بيان مي‌كند. پشت بيان او چيز ديگري سواي آن‌چه بيان مي‌كند، نيست. در او هر چه هست، لفاظي‌ست، نه انديشه‌پردازي.»(4)
ث. شاملو سال بعد در يك گفت‌وگو (با علي‌اصغر ضرابي) با همين لحن ستايش‌آميز دربارة حافظ سخن گفت. در مقابل، بر تنديِ لحنش نسبت به سعدي افزود: «حافظ را موفق‌ترين شاعران مي‌دانم. گو اين‌كه افق او، حتي از افق بسياري از شاعران متوسطِ روزگار ما نيز محدودتر بوده است. نبوغ حافظ چيزي كاملاً قابل لمس است. با اين همه، شناخت حافظ نيازمند بررسي انتقادي چندجانبه‌اي در احوال و اشعار اوست. هيچ يك از شاعراني كه من شناخته‌ام، خواه ايراني يا فارسي‌زبان و يا غيرِ آن، و خواه مربوط به اعصار گذشته يا امروز، تا بدين حد عظيم و دور از دسترس نبوده‌اند. شايد بتوان ادّعا كرد كه (فوقش با «تلاش فراوان») مي‌توان در پُرمايه‌ترين اشعار شاعري چون اليوت چنان غوطه خورد كه شناگري ماهر در گردابي هايل.
اما هرگز نمي‌توان دربارة حافظ اين چنين ادعايي كرد. اين، كوهستان عظيمي است كه اگر از دور نظاره‌اش كني، تنها طرحي كلي از آن به دست مي‌آيد؛ و اگر بدان نزديك شوي، بي‌آن‌كه حتي يكي از صخره‌هايش را فتح بتواني كرد، طرح كلي آن از دستت به در مي‌رود[...] سعدي- به عقيدة من- بزرگ‌ترين ناظمي است كه تا به امروز، زبان فارسي به خود ديده است. همين كه تا پيش از به عرصه رسيدن نسل حاضر، در مجلاتي كه ناشر افكار اُدباي فرهنگستانيِ اين مرز و بوم بود، گهگاه، پرسش‌هاي مُضحكي از اين قبيل به بحث گذاشته مي‌شد «حافظ بزرگ‌تر است يا سعدي؟»، نشانة آن است كه بيان منظوم سعدي، گاه، در لطافت با شعر پهلو مي‌زند. اما براي ما، كه امروز از كلمة «شعر» استنباط ديگري داريم به جز آن‌چه قديميان استنباط مي‌كرده‌اند، مقايسة حافظ و سعدي به مقايسة كفش و بادمجان تُرشي مي‌مانَد. من حافظ را شاعر بزرگي مي‌دانم. ولي نمي‌توانم بين جلال‌الدين محمد [مولانا] و وي يكي را انتخاب كنم.»(5)
ج. آن‌چه، اندكي بعد، در تفاوت ميان «شعر» و «سخن» مي‌گويد، تأكيدي‌ست بر نكتة اخير: «سعدي را مي‌گويند استاد سخن. در حالي كه حافظ هم مي‌توانسته استاد سخن باشد. اما حافظ، بيش‌تر خودش را وامي‌داده به تسلطي كه شعر بر او داشته. در حالي كه سعدي اين‌طور نيست. براي او فقط، استاد سخن بودن مطرح بوده، نه شاعر بودن. [اما] حافظ، واقعاً، آن چيزي را كه احساسش به او حكم مي‌كرده، بيان مي‌كند.»(6)
چ. مدتي بعد، در گفتاري، از حافظ به عنوان «اُعجوبه» ياد مي‌كرد.(7) در همين گفتار، ضمن مقايسه‌اي گذرا، چنين تأكيد مي‌ورزيد: «سعدي غزل را براي ادبيات خويش (كه صد البته، شعر لزوماً نيست و نه به‌زعم بعضي مدعيان: شخصيت شاعرانة خود) مناسب يافته است.» اما در مقابل، مولانا «براي دست‌افشاني و پايكوبي‌ها و به هر تقدير، براي بيان هيجانات عاشقانه- درويشانة خود» از غزل بهره برده است.(8) در سال 1352 نيز ضمن اشاره به تعريف‌ناپذيري «شعر»، باز موقعيت را براي حمله به سعدي مساعد مي‌يابد: «هرگز نمي‌توان گفت شعر چيست. تعريف‌هايي از نوع «شعر، كلامي است موزون، مخيل» و غيره براي شعر سعدي و پژمان و حميدي و حزين‌ لاهيجي و غيرِ اين‌ها، كافي بوده است. اما شعر نيما و نيماگرايان با اين تعريف به سنجش جور درنمي‌آيد.»(9)
ح. با انتشار «حافظ شيراز به روايت احمد شاملو» (مرواريد، 1354) و مقدمة تفصيلي او بر اين ويرايش، آشكار شد كه شاملو تصويري كمابيش خيام‌گونه و تا حد زيادي، هيچْ‌انگارانه (Nihilistic) از حافظ در ذهن دارد. ستايشِ وي از حافظ، بسيار كم، قيد و شرطي مي‌شناخت. گويا در اين سال‌ها اُنسي وسيع با حافظ يافته بود. مسعود بهنود، كه سال بعد، با عده‌اي او را در سفري به مازندران همراهي مي‌كرد، از سكوت شاملو گفته و اين‌كه بحث از حافظ توانست اين سكوت را در پايان سفر بشكند.(10)
خ. شاملو در سال جهاني حافظ (1367) در پاسخِ نظرخواهي مجلة «آدينه» دربارة تأثير حافظ بر خود، از اين شعرش ياد مي‌كرد:
«اسم اعظم
آن‌چنان‌كه حافظ گفت
و كلام آخر
آن‌چنان كه من مي‌گويم»(11)
و در ذيل آن چنين مي‌گفت: «نمي‌توانم از دو شاعر پارسي‌گو بيش‌ترين تأثير را نپذيرفته باشم. از لحاظي حافظ و از لحاظي خيام. از يكي به واسطة زبان و مشرب و از ديگري به واسطة سنخيت فكري»(12). به نظر مي‌آيد كه زوجِ حافظ- مولانا در ذهن و زبان شاعر، از نيمة عمر به بعد، گاه، جاي خود را به زوج حافظ- خيام مي‌داد. در مقابل، در سخنراني معروفِ «دانشگاه بركلي» (1369) ضمن حمله به فردوسي، كه در قلمرو «ادب» (به هر دو معني) نمي‌گنجيد و به حيطه‌هاي اسطوره‌شناسي و تاريخ مربوط مي‌شد، بحث «عدل نوشيروان» را هم پيش مي‌كشيد. البته، در اين ميان، از تعريض به سعدي هم خودداري نمي‌ورزيد.(13) همچنين در گفت‌وگويي (با ناصر حريري) ضمن آن‌كه حافظ را «غمخوار بشريت» و «نخستين شاعري كه شعر را سلاحِ مبارزه اجتماعي كرد»، مي‌ناميد و «تعهد عميقِ انساني- اجتماعي و شاعرانگيِ جان پاك و فخامت زبانش» را مي‌ستود، از صائب بودن نظر ادوارد گِرِنويل براون دربارة جنبه‌هاي ماكياول‌وار در «گلستان» و بي‌احترامي سعدي به اقليت‌هاي ديني هم ياد مي‌كرد.(14)
د. در همان سخنراني معروف «دانشگاه بركلي» در آغازِ دهة پايان زندگي‌اش، حافظ را «تاج سرِ همة شاعرانِ همة زبان‌ها در همة زمان‌ها»(15) مي‌دانست. در خلوت نيز، به روايت يكي از دوستانش، جواد مُجابي، «سخت شيفتة حافظ بود.»(16) اما سعدي را درخورِ نقد مي‌دانست. به سعدي مي‌گفت: «بزرگمَردِ كوچك»(17) با اين همه، گويا در همين دهة پاياني، در گفت‌وگويي دوستانه، ويژگيِ سهلِ ممتنع (يا سهل و ممتنع) بودنِ زبان سعدي را در خور اهميت مي‌دانست و تأكيد مي‌كرد كه كسي نمي‌تواند مانند او غزل او را بگويد.(18) اما باز در همين گفت‌وگوي دوستانه، حافظ را «به خاطر اومانيسم آثارش» و مولانا را «به خاطر شور و حالي كه در غزل‌ها»يش هست و «بي‌اعتنايي‌اش به زبان» بر سعدي برتري مي‌داد.(19)
ذ. شايد بتوان براساس آراء بالا دربارة سعدي و حافظ به چنين حاصلِ جمعي رسيد: سعدي «انديشه» ندارد. اما حافظ «انديشه» دارد. سعدي ناظم است؛ اما حافظ ناظم نيست. سعدي در آثارش مطيعِ احساس خود نيست. اما حافظ در غزل‌هايش مطيعِ احساس خود است. سعدي قابل توصيف است: سخنوري بزرگ، اما در نهايت، كوچك. حافظ غيرقابل توصيف است: شاعري بزرگ، اما بسيار بزرگ. حافظ نگاهي انساني و متعهد دارد... (البته، در اين ميان برخي تعبيرهاي شاملو دقيق نيست. هر چند، مقصودش در خور درك است. در مَثَل، هر شاعري، صَرف‌نظر از داوري‌ ما دربارة او، براي خود «انديشه»‌اي دارد. اما ممكن است ما چارچوب‌هاي انديشة او را، به طور كامل يا در برخي اجزاء، نپسنديم.)
ر. آيا در ايران عصرِ تجدد، شاملو در آراء خود دربارة سعدي و حافظ، تنها بود؟ پاسخ، بي‌شك، منفي است. از ميرزا فتحعلي آخوندزاده تا علي شريعتي مزيناني، فرهيختگان و قلمزناني با گرايش‌هاي گوناگون، كه در انتقاد از سعدي با همديگر اتفاق نظر داشته‌اند، اندك نبوده‌اند. پيرِ شعر نو، نيمايوشيج هم، كه در «افسانه» (1301) حافظ را به «كِيد و دروغ» متهم مي‌كرد، با ورود با دورة ميانيِ عمر به ستايشگرِ او و نكوهشگرِ سعدي تبديل شد.(20) حتي استادان ادبيات فارسي در دانشگاه‌ها هم، كمابيش، از اين ديد بيرون نمانده‌اند. جز غلامحسين يوسفي و يكي- دو تن ديگر، چه تعداد از آنان را مي‌شناسيد كه به صورتي عمده به پژوهش در آثار سعدي پرداخته باشند؟ در واقع، شمارِ استادان برجسته، توانا يا شناخته شده‌اي كه در سدة بيستم ميلادي در برابر سعدي سكوت كرده‌اند، بسيار بيش‌تر از كساني است كه به او پرداخته‌اند. در خور توجه آن‌كه شمارِ اين‌ گروهِ خاموش در نيمة دوم اين سده، نسبت به نيمة نخست فزون‌تر است. اكنون، شمارِ كساني را كه در سدة گذشته به تصحيح و تفسير «ديوان حافظ» پرداخته‌اند، در نظر آوريد. همه نوع مُصحح و مُفَسِري در ميان اين گروه ديده مي‌شود: دانشگاهي و غيردانشگاهي، مُعمم و مُكَلا، ‌ديندار و بي‌دين، شاعر و غيرشاعر، اديب و غيراديب، مُتصوِف و غيرمُتصوِف. به نظر مي‌آيد كه موضوع فقط منحصر به شاملو نيست و از جاي ديگري آب مي‌خورد.
ز. موضوع از اين‌جا آب مي‌خورد كه زبان استعاري حافظ، ترجمانِ اضطراب «پيدا و پنهانِ» انسان ايراني در سدة 20 ميلادي بود. مي‌دانيم كه ايران و به ويژه، شيرازِ روزگار حافظ، يكي از پُرآشوب‌ترين روزگارانِ ايران به شمار مي‌رود. هنر حافظ اين بود كه اين آشفتگي‌هاي سياسي و اجتماعي و فكري را به ظريف‌ترين شيوه‌ها در شعرش بازتاب داده است. اين نكته در كنارِ نوعِ نگاهِ هستي‌شناختيِ مُعترض او، در سدة بيستم ميلادي، يعني دورة ناآرامي‌ها و آرمان‌ها، بيش از پيش، سبب تمايز او از ديگر شاعران كهن، به خصوص، سعدي مي‌شد. تا عصر قاجار، كه سنت در ايران، كمابيش، دستخوش تحول يا حتي تغيير جدي نشده بود، با چنين موقعيتي روبه‌رو نبوديم. اما پس از انقلاب مشروطه، به تدريج، مقامِ نخستِ سعدي در ذهن و زبان ايراني، به حافظ سپرده شد.
ژ. به نظر مي‌آيد از نظر آرمان‌هاي سياسي و اجتماعي، با «ديوان حافظ» نياز ما به يك همخوانِ نابغه و زبردست برطرف مي‌شد. انسان ايراني سدة بيستم ميلادي نه تنها با حافظ همخواني مي‌كرد كه با او احساسِ همرازي داشت(21): علاوه بر اين، حافظ، گاه و بيگاه، و به شيوة هميشگي خود، يعني به نحوي دلبرانه، از تعبيرها و اصطلاح‌هاي تصوف هم بهره مي‌بُرد.(22) در واقع، انسان ايراني، هم مي‌توانست با حافظ از جهان قديم دور شود و هم از آن بهره بَرَد. گذشته از اين، شاعرِ نوگراي اين عصر، روي به فشردگيِ بيان و زبان داشت تا رنجش و رنجوريِ خود را از وضعيت موجود و اميد خويش را به وضعيت موعود واگويي كند. او چنين فشردگي و زباني را به عنوان يك مَسطورة (اُلگوي) جاودانه در مصراع‌ها، بيت‌ها و غزل‌هاي حافظ مي‌يافت. اما به طبع، چنين مَسطوره‌اي در سعدي وجود نداشت. زبان روشنِ سعدي راه را بر تفسير مي‌بست. با اين همه، هم از لابه‌لاي آراء شاملو، و هم از لابه‌لاي آراء ديگر منتقدان سعدي، پيداست كه آنان نمي‌توانستند از سعدي، به كلي، دل بركَنَند. چراكه هر فارسي‌نويسي، خواه در خود آگاه، خواه در ناخودآگاهش، خود را شاگردِ سعدي مي‌داند. او به سبب نَفْسِ «زبان فارسي»، گريزي از معلم و بنيادِ پختگي زبان فارسي نداشت.
س. در تطبيق و سنجش سعدي و حافظ، بي‌ترديد، مي‌توان رساله‌اي تأليف كرد. اما در آن چه به بحث حاضر، يعني نگاهي از جهانِ تجدد به دو شاعر طراز اول زبان فارسيِ عصر كهن، مربوط است، شايد بتوان چنين انديشيد: سعدي آرام است و يقين؛‌ حافظ ناآرام است و شك. حافظ عاصي است. اما سعدي عاقل است. حافظ ما را ميانِ بيم و اميد رها مي‌كند. سعدي ما را اميدوار مي‌كند. حافظ لذت و رَخوَتِ دردآگيني به جانمان هديه مي‌دهد. اما سعدي ما را به درمان دعوت مي‌كند.
حافظ مي‌گويد «منتقد باش» سعدي هم مي‌گويد: «منتقد باش، اما به سبب «ذاتِ بشر» توقع بسيار زيادي نداشته باش. مهم‌تر آن‌كه نخست، در پيِ اصلاح خودت برآ». حافظ، منتقدِ معترض است و سعدي، مُصلحِ منتقد. اما نوع «نقد» اين دو، فرق‌هاي عمده‌اي با يكديگر دارد. در حافظ، جوهر مدهوش‌كننده‌اي است كه مي‌توان از آن آرماني سراسر نقد و اعتراض به وضعيتِ موجود ساخت و به ناكجايي دل باخت. اما در سعدي چنين جوهري وجود ندارد. جوهرِ سيال سعدي زيستن در وضعيت موجود، و كوشش وَلو ناچيز اما مدام و مداوم براي تغييرهاي وَلو دير به دير است. گويي سعدي تَبَلوُر نيمة پذيرندة ماست و حافظ فشردة نيمة ناپذيراي ما. انسانِ آرمان‌جوي ايراني در سدة گذشته، كه انساني در دل هيجان‌ها مي‌زيست، با سعدي قانع نمي‌شد. قناعت كردن به او برايش دشوار بود. چراكه چنين انساني در دل هيجان‌ها مي‌زيست. با سعدي فقط مي‌توان برنامة درازمدت ريخت. اما با حافظ مي‌توان يك باره، «فلك را سقف شكافت و طرحي نو در انداخت.» يا دست‌كم، گمانِ چنين كاري بُرد. به بيان ديگر، حافظ از اصلاح نوميد است يا دست‌كم، اميدش پُررنگ نيست. اما سعدي به اصلاح اميدوار است يا دست‌كم، هيچ‌گاه، نوميد نيست.
ش. سخن خود را خلاصه مي‌كنم: هم سعدي و هم حافظ مي‌توانند با سروده‌هايشان ما را از نوعِ شور و ظرافتِ هستي‌شناختي خود لبريز كنند. اما حافظ، به ناگهان اين كار را مي‌كند و سعدي جُرعه جُرعه. حافظ ما را مبهوت مي‌كند. در حالي كه سعدي در ما احترام برمي‌انگيزد. ميان بُهت و احترام، آن يك، براي انسانِ آرمان‌جوي ايراني در سدة پيش پذيرفتني‌تر بود. چرا كه با عصيان و ناآرامي‌اش تلائم بيش‌تري داشت. بدين‌ترتيب بود كه حافظ نگاهِ لرزان و ذهنِ نگرانِ آرمان‌گرايان را، از هر سِنخ و گروهي، پُشتيباني مي‌كرد. اما سعدي پشتيبان اين نگاه و ذهن شمرده نمي‌شد. تاريخ فرهنگي ايران در سدة بيستم ميلادي به ما نشان داد كه نه تنها، شاملو، بلكه شمار در خور توجهي از نخبگان ايراني از سعدي دور شدند و دل در گروِ حافظ بستند. اما راستي، آيا در پايان سدة بيست و يكم ميلادي، حاصلِ انتخاب انسان ايراني، همچنان حافظ خواهد بود يا دوباره به سعدي بازخواهيم گشت؟ به طبع، ما براي شنيدن پاسخ اين پرسش زنده نخواهيم بود
* اصل تیتر مقاله «آيا/ چرا احمد شاملو حافظ را ستايش مي‌كرد و سعدي را نكوهش؟» بوده که به‌خاطر محدودیت‌های روزنامه‌نویسی کلمه آیا حذف شده است.
يادداشت‌ها و مراجع:
1- [دربارة] ابراهيم در آتش (بهاءالدّين خرّمشاهي، الفباء، ج 2، به كوشش غلامحسين ساعدي، اميركبير، 1352، ص 204).
2- شاملوشناسي (تقريباً همه چيز دربارة شاملو، به كوشش محمّدعلي رونق، مازيار، 1388، ص 160).
3- همان.
4- همان، ص 138.
اين نكته در عبارتي به احتمال، شفاهي هم از قول شاملو هم بازتاب يافته است: «سعدي هر چه هست، كلام و كلمه است. پُشتِ اين كلمات، بارِ انديشه‌اي نيست و به همين خاطر است كه غزل سعدي چابك مي‌رود. برخلاف حافظ كه پُشتِ غزل‌هايش انديشه است و براي يافتن آن، بايد كفشي آهنين به پا كرد و...»
همسايگان درد (درآمدي به گفتمان اجتماعي در شعر و انديشه، محمّد قراگوزلو، نگاه، 1386، ص 119).
5- برگزيدة شعرها (احمد شاملو، بامداد، چ 2، 1350، صص «ف-ق»)؛ اوديسة بامداد (دربارة شاملو، به كوشش پرهام شهرجردي، كاروان + انديشه‌سازان، 1381، صص 316-315).
6- نقد آثار شاملو (عبدالعلي دست‌غيب، آروين، چ 3، 1373، ص 31).
7- از مهتابي به كوچه (مجموعة مقالات، احمد شاملو، توس، 1356، صص 14، 11).
8- همان.
9- شاملوشناسي (به كوشش رونق، ص 139).
10- همان، صص 161-160.
11- تأثير حافظ بر شاعران معاصر (نظرخواهي، شاملو، آ‌دينه، ش 25، 22 تير 1367، ص 13).
12- همان.
13- اوديسة بامداد (به كوشش شهرجردي، ص 387).
14- دربارة هنر و ادبيّات (گفت‌وشنود با شاملو، به كوشش ناصر حريري، گوهرزاد+ آويشن: بابل، چ 3، 1372، صص 192-191).
15- اوديسة بامداد (به كوشش شهرجردي، ص 396).
16- همان، ص 345.
17- همان.
تعبير «بزرگمرد كوچك» در وصف سعدي را در سال 1383 به نقل از يداللّه اميني (مفتون) از شاملو هم شنيده‌ام.
18- بامداد در آينه (ده سال گفت‌وگو با شاملو، به كوشش نورالدّين سالمي، باران: سوئد، 2002 م، ص 83).
ضياء موحّد، به واسطة ابوالحسن نجفي، از شاملو نقل مي‌كند كه شاملو، بارها، از ترجيع‌بند معروف سعدي (بنشينم و صبر پيشه گيرم – دنبالة كار خويش گيرم و «امكانات زبانيِ» وي در اين شعر «اظهار شگفتي كرده بود».
گفت‌وگو با ضياء موحّد (به كوشش يزدان سلحشور، ايران: روزنامه، 30 فروردين 1382، ص 14).
19- بامداد در آينه (به كوشش سالمي، ص 83).
20- ارزش احساسات (نيما يوشيج، به كوشش ابوالقاسم جنّتي عطايي، صفي‌علي شاه، 1335، ص 41)؛ دربارة شعر و شاعري (نيما، به كوشش سيروس طاهباز، دفترهاي زمانه، 1368، صص 219-216).
21- يكي از پژوهشگران برجستة ايران، در حدود نيمة نخست دهة 1350 دربارة موقعيت حافظ در عصر تجدّد چنين عقيده داشت: «بدون شك، تلألويِ هاله‌هايي كه در طي نيم قرن اخير به تصوير رومانتيك‌پسند حافظ در ايران جاذبة خاصي بخشيده است، مرهون انطباق‌پذيري او با روح و حيات امروزي است[...] به علاوه، لحن متعالي اما دردناك صدايي كه مثل كلام پيغمبران تورات از رمز و ايهام آگنده است و عطر ملايم امّا سحرانگيز عرفاني، كه محيطِ انديشة او را از هواي مقدّس امّا ناشناخته‌اي سنگين مي‌كند، حالتي شبيه به يك محرابِ قُدس به ديوان او مي‌بخشد كه غالباً انسان را در لحظه‌اي كه مي‌خواهد در فضاي مرموزِ آگنده از ابهام آن قدم گذارَد، دچار ترس يا سرگيجه مي‌كند.»
از كوچة رندان (دربارة زندگي و انديشة حافظ، عبدالحسين زرّين‌كوب، اميركبير، چ 4، 1364، صص 199-198).
22- در اثري از علي حَصوري (حافظ از نگاهي ديگر، ويرايش نخست: سوئد – آلمان، 1384؛ ويرايش دوم، چشمه، 1389) گام‌هاي نخست در راهِ اثباتِ اين نكته برداشته شده كه حافظ، اغلب، از اصطلاح‌ها و تعبيرهاي اهل تصوّف در بازتاب بسيار هنرمندانة وضعيت پُرتشويش سياسي و اجتماعي عصرش بهره برده و رغبت خاصي به آراء صوفيانه نداشته است. به نظر مي‌آيد اين پژوهشگر، كه از قضا، از دوستان شاملو هم بود، براساس استنادها و نشانه‌هاي تاريخيِ درون و برونْ متني و نيز برخي گمانه‌زني‌ها به «كوشش براي تاريخمند كردن شعر حافظ» دست زده است. در مقاله‌اي به همين عنوان (تارنماي «ايرانچهر»، فروردين 1390) كوشش وي را در خور اهميت دانسته‌ام.http://mahdijoudaki.blogfa.com/

- در ضمن، ديگر بررسي‌ها وجست‌وجوهاي ادبي – تاريخي‌ام در موضوع مقالة حاضر عبارت است از: سعدي در آئينة ادب معاصر (سعدي‌شناسي، ج 8، به كوشش كوروش كمالي سروستاني، 1384؛ قابل دسترس در تارنماي «مركز سعدي‌شناسي»)؛ نثرنويسان معاصر در مكتب سعدي (سعدي‌شناسي، ج 12، به كوشش كمالي سروستاني، 1388؛ قابل دسترس در تارنماي اين مركز)؛ مهدي اخوان‌ثالث و سعدي (مهرنامه، ش 5، مهر 1389)؛ سعدي معلّم و نماد پختگي زبان فارسي (تجربه، دورة جديد، ش 1، اردي‌بهشت 1390) و نيز كتابِ «جدال با سعدي در عصر تجدّد» (تحليل و جست‌وجوي تاريخي، مركز سعدي‌شناسي + دانشنامة فارس، در انتظار نشر).
 

eb@d

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
متننت خیلی زیاد بود اصلا نخوندمش. . جواب به سوالت خیلی سخته و حال آدم مثل حال کسی میشه که ازش بپرسن باباتو بیشتر دوست داری یا مامانتو؟
از این گذشته سبک شعری این دو شاعر باهم کلا فرق داره و مقایسه این دو قیاس مع الفراغ هستش مع الوصف تمام شعرا و هنرمندان چه قدیم و چه معاصر در حد بضاعتشون برا فرهنگ مون زحمت کشیدن و مقایسه اونها یه مقدار دور از انصافه ... مخصوصا این دو تا غول ادبی مملکتون
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
در یکی از پست های دوستان خوندم که گفته بودند: گلستان سعدی بچگانه است!!!!
باید به عرض این دوست خوبمون و اونایی که با گلستان سعدی آشنایی ندارن،برسونم که این کتاب یک دائرة المعارف بزرگ زندگیه
و سخنان سعدی که به صورت نثر و نظم نوشته شده ، بسیار حکیمانه ست که فقط از عهده ی سعدی برمی اومده.
به دوستان ادب دوست توصیه می کنم که حتماً گلستان سعدی را بخونن و از سخنان گهربار و حکیمانه ی سعدی شیرازی بهره مند بشن.

در ضمن بنده چند ماه قبل در همین تاپیک نظر خودم رو در مورد حافظ و سعدی گفته ام.
موفق باشید
 

هزاردستان

کاربر فعال
من اینقدر به سعدی و شعر او علاقه دارم که عکس و نام پروفایلم هم از سعدی است. اما همونطور که eb@d گفت، مقایسه کلی بین این دو شاعر بزرگ ممکن نیست. مگر اینکه موضوع مقایسه رو خیلی محدود کنیم و مثلا مقایسه رو در استفاده دو شاعر رو از تلمیح انجام بدهیم.
اما نکته ای که من به تجربه به اون رسیدم اینه که معمولا کسانی که سریع حافظ رو انتخاب می کنند، آشنایی چندانی با شعر سعدی ندارند و این آشنایی فقط در حد همون شعرها و متون سعدی در کتابهای درسی یا دانشگاهی است.
من تو دانشگاه دوستی داشتم که یه روز به من گفت: تو چرا اینقدر سعدی سعدی می کنی؟ بهش گفتم برو یه کلیات سعدی بخر شاید نظرت عوض شد. فکر نمی کردم جدی باشه. ولی رفته بود و یک کلیات خریده بود. بعد از چند روز که دوباره دیدمش با یه لبخند اومد جلو و گفت: حق داشتی. تو این چند شب گذشته چند تا غزل از سعدی خوندم و هر چی می خوندم بیشتر علاقمند می شدم که بازم بخونم. همین شد که تا پایان دوره دانشجویی با هم کلی مشاعره و بحث ادبی داشتیم.
اون دوستم چند ساله که از ایران رفته و الان در استرالیاست. امسال روز اول اردیبهشت یک فیلم برام فرستاد. فیلم خودش بود که توی یه انجمن ایرانیان در ملبورن به مناسبت روز سعدی دیباچه گلستان رو داشت برای شرکت کنندگان می خوند.
بنابراین خیلی مهمه که کسی مقایسه رو حتی در همون حد محدود انجام بده که با شعر هر دو شاعر آشنا باشه.
 

Scheme

کاربر بیش فعال
با شعر هر دوشون حال میکنم؛ ولی حس میکنم سعدی با استعداد تر هست. هم توی نثر خیلی قویه و هم توی نظم.
تعداد اشعار سعدی هم بیشتره
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M.Adhami نزاع شیرازی یا اصفهانی بودن حافظ و سعدی! مشاهير ادب و هنر 6

Similar threads

بالا